یادی از استاد براتعلی فدائی هروی- منوچهر برومند(م ب سها)
من آن چکامه سرا عندلیب خوش نفسم
که صحن گلشن قدس است صحنه نفسم
به اوج قاف قناعت عدیل عنفایم
نه بر بساطِ مذلت نشسته چون مگسم
فدایی هروی
۱۳۰۷ _ ۱۴۰۰
شعر من تصویر ست
شعر من آژیر ست
شعر من چهره ی بغرنج گلستان منست
که ز بیداد خزان
گل و برگش همگی خشکیدست
رنگ بر چهره ی هر سرو و گلش پوسیدست
شعر من کابوس زمانست
که دلگیرست
شعر من تصویرست
شعر من آژیر ست
شعر من پرده ی هر لولی بازاری نیست
که مرا حرفه شود
که مرا نان بخشد
که مرا جامه دهد
و مرا در رده ی مزد بگیران مُقدم دارد
شعر من زاده ی ایمان منست
همه احساس ، همه تدبیرست
شعر من تصویرست
شعر من آژیر ست
این جام سخن دلپذیر که لبریز از شور و شعور شاعرانه است و به خوانندگانِ دل آگاهِ بیزار از سود جویی های شخصی و خور و خوابهای تن پرورانه عرضه می شود ،گویای سلوک شعری و نحوه تعامل فرهنگی سراینده عطار حرفه و قناد پیشه ایست که گر چه از هفده سالگی پا به ساحت شاعری نهاده بود. و به سنت کلامی ادب کهن سال فارسی و اسالیب سخن منظوم پایبندی و تسلّطِ سنت گرایانه داشت ، بر خلاف سنت ادبی گذشته، به دریوزگی سخن فروشانه تن در نداد .طی عمر نود و دو ساله اش، قیمتی دُرّ لفظ دری را به پای قدرت مداران زمانه نریخت. از قدر شعر و شعور شاعری نکاست .
او استاد براتعلی فدائی هروی بود که در سال ۱۳۰۷ خورشیدی در کهنه شهر هِرات پا به عرصه هستی نهاد و در پنجم آذرماه سال ۱۴۰۰ خورشیدی پس از یک عمر طولانی پر فراز نشیب که مصروف شاعری و ادب پروری و مبارزه قلمی و قدمی با عناصر فاسد اداری و مقاومت و مداومت در مخالفت با ارتش متجاوز شوروی و ایادی داخلی وابسته به بیگانه کرد در سن ۹۲ سالگی چشم از دیدار این جهان دون فرو بست. روح پاکش که همواره از نابسامانی های روزگار افسرده بود به اوج افلاک پر گشود.جسم دردمندش در آرامگاهی که به همت دوستانش در جوار زیارتگاه سلطان آغا در هرات ساخته شده بود ، جا گرفت.رحمت سرمد ربانی ارزانی او باد که فیض الهی سخنوری را دستمایه زخارف دنیوی نکرد .درس ساده زیستی وسعه ی صدر و علوّ روح و بلند مقامی شاعری داد. از رفعت اجتماعیِ مستمر بر خوردار شد. رفعتی که جنبه واقعی داشت و معطوف به خود او بود. ونه عرضی و غرضیِ معتبر به اعتبار وضع مالی و مقام و موقعیت زود گذر ناشی از مشاغل سیاسی و دولتی
آزادیخواهی و مبارزه فدایی با عوامل فساد اداری
سعه ی صدر وآزادمنشی و آزادیخواهی و توجّه به رقتِ حال و وضع نا بسامان زندگی عامه مردم و احساس همدردی وبرخورداری از حس مسئولیت جمعی درفدایی موجب شد،هموارهاز مواضع حشمت و قدرت دوری جوید .ستایش هیچ قدرت مدار دست اندر کاری را نگوید.معارض و منتقدنظامهای حکومتی زمامدارانی باشدکه نحوه ی حکمروایی نادرست کارانه آنانرا برنمی تافت.از این رهگذر مواجه با مخاطرات و تبعات بازدارنده از مشاغل دولتی شد .چنانکه در سال های دهه چهل خورشیدی با سروده های انتقادی تصریحی و تلویحی خود که دردو نشریه ی ( اتفاق اسلام) و ( ترجمان) منتشر میکرد و مواجه با استقبال عامه و نقل و نشر شفاهی مردم بود،از ریاست اداره فواید عامه استان بادغیس برکنار شد. از آن زمره است شعر طنز قدرت ستیزی که درتعریض به والی و مقام های ارشد ولایت بادغیس سرود،که در تاریکی شب آرد را از مخزن دولتی بیرون می آوردند ، پنهانی به خانههای خود میبردند.این شعر طنز که عنوان مژده باد ارزانی دارد.و در روزنامهی «اتفاق اسلام» هرات چاپ شد سرانجام به برکناری رئیس شهربانی،پیشکار اداره دارایی، ومدیر کل اداره کشاورزی و چند مقام دیگر محلی انجامید.
مژده باد ارزانی
ایهاالناس از اناث و ذکور
ای گروه گرسنهی رنجور
گر شکر وقف قحطسالی شد
نرخ نان گر به چرخ چالی شد
گر که انبانتان ز غله تهیست
چه غم اکنون زمانِ رو به بهیست
سبزه بسیار رسته غم نخوری
از گیاهان دشت کم نخوری
این شنیدم که باز در بازار
جار زد شاروالی غمخوار
بر شما مژده باد ارزانی
ماست شد پاوی چهار افغانی
استاد فدائی هروی،سروده طنز بالا و غزل انتقادی زیر را در سال های پایانی سلطنت محمد ظاهر شاه سرود . سال هایی که برحسب اظهار نظر “نورالله وثوق” گرسنگی شهر های زیادی از افغانستان را همراه با مردمش می بلعید. ومردم دسته دسته به ناچار کودکان خود را در دو ولایت بادغیس وغور می فروختتد!
شام سیه
یارب این شام سیه را سحری خواهد بود
وز دم صبح سعادت اثری خواهد بود
آرزو مرد ، دل افسرده شد و عمر گذشت
دیگر از عهد جوانی خبری خواهد بود
در فضائی که بُود حکمروا ظلمت و آز
شام محنت زدگان را قمری خواهد بود
ره بسی تنگ ، فَرَس لنگ ، گذرگه همه سنگ
کاروان را سر سیر و سفری خواهد بود
در ره عشق فدایی که خطر هاست به جان
نیست پیدا که چو شیرت جگری خواهد بود
هرات۱۳۴۹
پس از انتشار این دو سروده بود که مبارزه قلمی اش با عوامل فساد محلی و دشمنی و دسیسه و سخن چینی آنها سبب شد با فرمان مستقیم محمد ظاهر شاه از ریاست اداره فواید عامه بادغیس بر کنار گردد. و در پی تهدید و اعمال فشار استاندار از کار دولتی دست کشد به هرات باز گردد در عطاری و قنادی پدر مشغول به کار شود.
مبارزه قلمی و قدمی فدایی با ارتش سرخ
مقارن با اشغال افغانستان توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی سابق استاد فدایی به صف مخالفان و معارضانی پیوست که با حاکمیت وابسته داخلی سر سازش نداشتند . به قصد مبارزه با نیروهای متجاسر خارجی،به سرودن سروده های مهیجِ دشمن کوب بیگانه برانداز پرداخت. چنانکه مثنوی : روسها از ملک ما بیرون شوید / ورنه غرق رود بار خون شوید/ این بخارا نیست خاک آریاست/ مهد شیر و میهن شمشیر هاست ،باعث مقاومت جانگدازوحماسه تاریخی نهم ثور۱۳۵۹ شد. دختران و پسران دانشجوی موسسات آموزشی کابل جان بر کف به سوی جاسوس خانه شوروی شتافتند .فریاد روس ها از ملک ما بیرون شوید سر دادند! از سوی دیگر فدائی دست اندر کار فعالیت رزمی و اقدامات نظامی مسلحانه شد. گروهی از نیروهای مجاهد را در نبرد با قوای شوروی سابق رهبری کرد. پیامد مخاطره آمیز این اقدامات مهاجرت استاد فدایی به ایران بود. مهاجرتی که او را از مبارزه باز نداشت . از سال ۱۳۵۸ که به ایران آمد و در مشهد اقامت گزید تا سال ۱۳۷۱ که پس از پیروزی مجاهدین به هرات بازگشت، با سخنسرایی های متعهدانه اش ،مبارزه قلمی دورادور و رهبری شعر مقاومت افغانستان بر علیه متجاوزان روسی و دست نشاندگان داخلی آنها را بر عهده گرفت. انجمن شاعران مهاجر افغانستان را با نگرشی معطوف به وقایع سیاسی، بیان مبتلابهات اجتماعی و تقویت روحیه ی انقلابی وطن خواهانه سامان داد.
منزلت اجتماعی و قدر نا مجهول فدایی هروی
فدایی پس از پیروزی مجاهدین و باز گشت به افغانستان دو دهه ی پایانی عمر خود را در هرات سپری کرد. طی آن در ادوار سه گانه یِ حکومت های دست اندر کار غالباً زبان به اعتراض با نابکاری ها و کج روی های مصادر امور گشود . تبعات محرومیت های مادی و مشکلات مالی او را از صراحت بیان و آزاد منشی دور نکرد. همین رویه و رویکرد بود که بر وجهه ملّی مردمی او افزود .هنگامی که مصادر فرهنگی دولتی موجبات تسهیل انتشار سروده های نغز او را فراهم نساختند ،دیوان فدایی به همّت آصف رحمانی پارسی با شمارگان هزار مُجَلّد در سال ۱۳۹۷ خورشیدی در هرات منتشر شد. انتشارات فدایی هروی به نام نامی فرهنگ گسترش با اقدام آصف رحمانی پارسی و روح الامین امینی شاعران معاصر پا گرفت . همچنین انجمن ادبی ناظم هروی که سالهاست زیر نام آن سخنور سبک هندی در هرات تشکیل می شود و مدتی است به کوشش و کارگشایی محمد آصف رحمانی، محمد ظاهر رستمی و نظام الدین شکوهی رونقی افزون یافته، در هفتاد و هفتمین زاد روز استاد فدائی مراسم نکو داشتی ترتیب داد که جمعی از اهل قلم و ادب حضور داشتند .پس از بیانیه ی انجمن که ناصر ناهض خواند ، تنی چند از سخنوران همچون سعادت ملوک تابش ، لطیف ناظمی، محمد داوود منیر و دیگران سخنرانی کردند . در تلو نوشته های منثور و منظوم شخصیت فرهنگی استاد فدایی و شیوه ی سخن وی را ستودند . مراسم نکو داشتی که بر حسب گفته ی محمد کاظم کاظمی شاعر و نویسنده افغانستانی برای نخستین بار در افغانستان مقارن ایام حیات یک تن از مشاهیر زمان برگذار شد.
در اسفند ماه سال ۱۳۹۲ نیز در مراسمی با حضور جمعی از اهل ادب از نیم قرن خدمت ادبی فدایی هروی تقدیر شد. در این مراسم که توسط موسسه ی خیریه سیدالشهدا( ع) و به مناسبت سالگرد قیام ۲۴ اسفند ۱۳۵۷ بر پا گشت از کتاب گنج در ویرانه آخرین مجموعه شعر استاد پرده بر گرفتند.
مجموعه شعر های فدایی هروی
از استاد فدایی سروده های پر شماری در جراید افغانستان به چاپ رسیده است. اما به طور مستقل افزون بر دیوان او که در سال ۱۳۹۷ در هرات منتشر شد . یکگزینه شعری با عنوان حریم راز در دست است که در سال ۱۳۷۱ خورشیدی به طبع رسیده است .از دیگر کتابهای او چامه ها و چکامه ها ست که در سال ۱۳۸۱منتشر گشته است. دو کتاب دیگر او یکی راه روشن است که ترجمه منظوم بخشی از نهج البلاغه و نهج الفصاحه است .دیگری کتاب گنج در ویرانه
سبک سخن و محتوای سروده های فدایی هروی
سروده و سخن فدایی هروی گویا و شیواست .منطبق بر اصول و فنون سخنوری کهنوانگاره های فصاحت و بلاغت ومعاییر مورد نظر در بدیع و معانی بیان که در ادب هزار ساله پارسی رایج و مرسوم و متداول بود و سخنوران نامدار و زبان آور پیشین به آن پایبندی داشتند . بااین وصف محتوای آثارش مبیّن این نکته است که مقید به تکرار مضامین پیشین نیست. متاثر از تحولات زمانه بارویکردی شاعرانه به خلق مضامین وطرح مسائل مطمح نظر روز پرداخته است. توانسته حوادث مقاطع سرنوشت ساز زمانه را در دفتر سخن سَخته اش جاودانه سازد .ازاین رو جایگاه ادبی او در رده سخنوران بزرگ پارسی گوی معاصر است که در عرصه ادب خوش درخشیده اند. ساحت شعر و سخن را به یُمن فروغ سخن خویش روشنایی بخشیده اند.
عُلُوّ مکانت شعری فدایی
در علوسخن و مکانت شعری و ادبی او کافی است یاد آور شوم در سال ۱۹۸۲ در دفتر مجله روزگار نو در حومه پاریس که به سر دبیری اسمعیل پور والی منتشر می شد ، توفیقِ مصاحبت استاد خلیل الله خلیلی دست داد که چند روزی برای رفتن به آمریکا مجبور به اقامت در فرانسه بودند. آنروز به مناسبت پرسشی که در باره شاعران برجسته افغانستان کردم . استاد خلیلی فصل مشبعی در تقدیر و تمجید روحیه و سبک و سلک شاعری استاد فدایی هروی با عنوان استاد نبیل جلیل یاد کردند.بزرگداشت غایبانه آن بزرگوار که خود از اعاظم سخنوران زمان بشمار می رفتند ،موجب شد، مایل شوم استاد فدائی هروی را از نزدیک ببینم این توفیق در مسافرتی که در سال ۱۳۶۸ به ایران داشتم، دست داد. در سفری به مشهد باجست و جوی بسیار میسر شد. جلوه ای از مناعت طبع و بزرگواری سخنوری برجسته در نظر آمد. که با جبین آژنگ بار ناشی از رنج مستمر روزگار،مظاهر دلپذیر استغنا و خوش خلقی و فروتنی در رفتار و گفتار او نمایان بود. رحمت بالغه ی الهی ارزانی او باد. رحمتی به وسعت دریا های بیکران !
چند سروده از سروده های او
سروده زیر نمونه ای از سخن سخته و منسجم اوست که از غم دیرینه دردی مرد سوز پرده بر می گیرد. صلابت سخن پند آموزِ سخنوری فَحل را به گوشها می رساند
کمیت عزم و ثبا تش به عرصه لنگ آمد
غم دیرینه بیا که از غم دیرینه یاد بــاید کـــــرد حــدیثِ سطـوتِ مـردانِ راد باید کرد حکایت سفر عشق باز بایــــــــد گفت به سوز نغمه و آهنگ ساز بایـــــــد گفت بیا که از ستــــم خصـم شوم یاد آریـــم ز شام تیره ی آن مرز و بـوم یاد آریم بیا که دفتر ایام را مرور کــــنــیـــــم بیا که جادۀ تاریخ را عــبــــور کنیم دمی به قله ی پامـــیــــــر و صخره ی با با عقاب وار بـه پــــرواز بـــرکشیم آوا به بلخ تا ز هریوا به پایِ جان بـــرویم هزار مرحله تا قلبِ باستان بـــــرویـــم ز دوربین حقیقت کنیم نیک نــــــظـــــر به ژرف نای زمان بنگریــــم نقشِ صور که در کدام دیار همچو مــهره در ششدر فـــتـــــاده بود ز رفتار، پایِ اسکـنــــدر کدام ورطه ز خون چارموج توفان کرد کدام خطه که چنگـــیـــــز را هراسان کرد کدام جاده هلاکو به قهر و کین پــیـمود که جای دم، ز نهادش همی بــــــرآمـد دود چه جای بود که تیمور را درنگ آمـــد
کجاست عرصه ی میوند۱ و پــیـــر استعما ر ز روز گارِ سیاهش که بر کشید دمــار بـــه هر کجای که بنهاد پای ارتش روس
که دیده است که برگشته شرمسار وعبوس
همان هیولا کــــــز قـــــــوّت سر انگشتش بسان مـــوم جهان نــــرم بود در مشتش ببین که نزد جهان بشر زبـــونش کـــرد
چو اهرمن ز حریم خدا برونش کـرد
هلا به طاهر و یعقوب و نیــزک و قا رن بگو بـرآرند سرها ز تار و پودِ کــفـن ثبات و مردی اخلاف خویش را نگرنـــد
فــــــــرار دشمن نمرود کیش را نگرند
ولیک بــا هـــمـــه ی ایـــن فــــــرازدستی ها
شکوه و سطـــوت ایمان و نا شکستی ها
به خویش غره مشو جان من مباش ایمین که هست باز تو را دشمن دگر به کمیـــن مگو که بر سر آن گنج، مار را کشتیـــــم
مگو طلسم شکست، اژدهار را کشتـــیـــم
رونده ایم ولی هفت جا خطــــر داریـــــم به هفت خوانِ طلسمِ ستم سفر داریـــــم هـــنــــوز نغمۀ رامشگران دژ آهنگ است
کمیت لنگ و، هوا تیره، جاده پـرسنگ است
هنوز طول مسیر است و جاده نا پـــیـــدا هنوز شام کویر است و قیرگون صحـــرا هـــنــــــوز قافله ی صبح را درایی نیست در آن کویر ز خورشید نقش پایی نیست هـــنــــوز حیله ی شیطان به ما اثـــــر دارد میان ما و تـــــو خاتولـــه ی دگــر دارد هنوز سفسطه بازان بهانه می جــــویــنــد هنوز رازِ معما بما نمی گـــــویــــنـــــد ز بهر صید به هر جاده گازه ساختــه اند
برای تفرقه اسباب تازه ساخته انـــــــد
به هوش باش درین ره عبور چاه کن است پی شکستن پای تو و سقوط مــــن است هنوز در پس این پرده، سازِ نــیـرنگ است ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است به خویش غره مشو جان من مباش ایمین که هست باز تو را دشمن دگر به کمیــن هنوز سفسطه بازان بهانه می جـــویــنـــد هنوز راز معما بما، نمی گـــویـــنــــد
۱: میوند: منظور دومین پیکار استقلال طلبانه اهالی افغانستان با ارتش استعماری انگلیس است که به شکست انگلیسی ها را در پی داشت .
فصل ماتم
بیا به یاد هم آریم فصل ماتم را
دو باره زار بگرییم این محرّم را
بیا دوباره از آن طفل بی پدر گوییم
وبا غریب ترین مادر از پسر گوییم
ببین که در حق ما ظالمان چه ها کردند
و صد عمارت دیگر ز خون بنا کردند
بیا زقید منیّت دمی رها باشیم
و تا همیشه عزا دار لاله ها باشیم
بیا چو عشق بخوانیم یاد یاران را
بیا که فاش کنیم آرزوی باران را
بیا که سرخی گل را زیاد هم نبریم
و رستخیز اگر شد متاع کم نبریم
بیا دوباره بنالیم غارت گل را
بیا که باز بفهمیم اشارت گل را
بیست و دوم اردیبهشت ماه ۱۳۹۰
پیکِ صبح
تا چشم دل بروی تو دلبر نظر نکرد
دل ترک جان نگفته و جان ترک سر نکرد
پروانه سان به شعله یِ عشق ِ تو تا نسوخت
عاشق ز حال خویش صبا را خبر نکرد
یا پیکِ صبح بر منِ مسکین نظر نداشت
یا بر جوارِ کویِ تو جانا گذر نکرد
خاکت بسر دلا که ز هجرِ رخِ نگار
بر سنگِ خاره شعله ی آهت اثر نکرد
عمری تو لافِ عشق و محبّت زدی و یار
غیر از حدیثِ صحبتِ اغیار سر نکرد
ای مرغِ پر شکسته از این دامِ ابتلا
کس بی وقوف، جانِ سلامت بِدَر نکرد
در راهِ عشق توشه ی صبر و تحمّلی
آنکس که برنداشت به جرئت سفر نکرد
دوشینه پیر میکده میگفت: نوش باد
آنرا که باده خورد و زمستی حذر نکرد
کو عاشقی که تن برضایِ قضا نداد
آنگاه بردباریِ حکم قَدَر نکرد