چراغانیِ هفتگانه برای چشمهای تو – سیدعلی صالحی
۱.
اسب…بیقرار،
سرباز…خسته،
قلعه…بیدفاع.
دریغا اسفندیارِ مؤنث
چشمهای مبهمِ من
نثارِ تماشایِ تو… تا ابد!
۲.
در ظلمتِ این همه بیزائو
من اقرار میکنم که ماه
تنها از عطرِ تنفسِ تو
به روشناییِ رازداران رسیده است.
۳.
یک چشم برای هزار چراغ،
هزار چراغ: یکی چکامهٔ دختر.
هی یَلِ پَلْ بُریده
بسیارانند روئینْ تَنِ رؤیا
که چشم به راهِ تو…
۴.
آه سیمرغِ ستمگر
تو با اسفندیارِ مؤنثِ من چه کردی
که چراغدارانِ هفت آسمان
تا ابد عزادارِ اولادِ آدمیاند…
۵.
دختر
هی دخترِ دریاپوش!
هنوز هم واژههای من
سلامْرسانِ تنهاییِ تواند به توتیای فَلَق.
۶.
دریغا… در این شبِ بیشاهنامه
من دیر عاشقت شدم.
من مسئولم،
من تا به ابد با تو
از بینایی باران سخن خواهم گفت.
من هم مثل شما هزارههاست
که تنها با یک چشم
بر وحشتِ این شبِ چلچلهکشان
گواهی میدهم به دریاها.
۷.
اسفندیار!
هی اسفندیارِ مؤنث!
تنفسِ روشنایی را بو کن،
بارانها به راه داریم…!