باز به “چمخاله” ام.-رضا مقصدی
باز به “چمخاله” رفت
خاطره ی خوب ِ من.
باز به خونم نشست
شادی ِ محبوب ِ من.
پرده ی مهتاب را
می زده ، پس مِی زنم.
باز درین بی کسی
با تو نفس می زنم.
ساحل ِ سرزنده ، با –
عاطفه، همدست بود.
ماه ، غزل می سرود
دل، زتو سرمست بود.
باز به “چمخاله” ام
حسرت ِ هرساله ام.