ماشه-افسانه خاکپور

لاشه
میان هست و نیست
میان صبح روشن و شب تار
یک لحظه ، یک ماشه
جانی انگشت میبرد بر ماشه
تلاشی طرب و ضرب آهنگ در خون
خط سیاهی بر فرداها
جانی با نام خدا انگشت میبرد بر ماشه
و جان میگیرد از کودک، از جوان، از انسان
میفشرد ماشه
می نشاند گلوله بر سر و جان آنها که میخواستند
فقط فریاد بزنند آزادی
و برقصند در شادی
و بخوانند سرود فردایی رویایی

ششم نوامبر دوهزار و بیست و دو