قلمزن -مجید نفیسی

بیاد پدر عزت

در آستانه‌ی انقلاب
با ذره‌بینی بر چشم
و قلم و چکشی در دست
ساعتها پشت خم کردی
و تق‌تق‌زنان
چهره‌ی اخم‌آلود آقا را
بر قابی مسین
شادمانه قلم زدی
و به دیوار آویختی.

افسوس, سه سال بعد
در پارک راه‌آهن
سوگوار کنارم نشستی
عینکت را به چشم زدی
و وصیتنامه‌ی دخترت را
واژه به واژه
برایم خواندی.
من در صدایت
تق‌تق گلوله‌ها را
می‌شنیدم
و با خود می‌گفتم:
از ماست که بر ماست.

بیست‌و‌نه مه دوهزار‌و‌بیست‌و‌یک