مرگِ دوست-منوچهر برومند(م ب سها)
اندرین دنیا که رفتن سرنوشت آخر ست
زندگانی قصهء پر غصهء نا باور ست
لاله زاری بین ورا با زائرانِ داغدار
گلستانی کز گلش بس خارها در پیکرست
بنگرش در هر بهاری با همه سبزی و گل
زرد روئی چون خزانش سرنوشت عبهرست
کی کند شادی در آن فحلِ خردمند حکیم
چون بنوشد دُردِ غم کز ساقی اش در ساغر ست
تا بگیرد سازِ گیتی رِنگِ ناسازِ فِراق
لحنِ محزونی بگوش آید، غمش خنیا گرست
مرگ صیادیست کاندر دام صیدش خاص و عام
آتشی سوزنده کاو سوزان هر خشک و تر ست
هست یکسان پیش وی شاه جهانبخت و گدا
کاخِ کی یا کوخِ درویشی که بی بام و دَرَست
یادِ یاران از پَسِ جبر ِجهانی بی ثَبات
آتشی سوزان به زیرِ تودهء خاکسترست
آری آری ماتم یاران بُوَد سوزنده جان
زین میان داغِ” شریفی” از شکیب آنسو تر ست
مردِ دانائی زِ احرارِ زمان از دست رفت
مرگ او مرگست لیکن از شمار دیگرست
نیک مردی با صفا روشندلی سحر آفرین
شاعری شیرین بیان کاو گفته اش چون گوهرست
در بهاران شد “سها ” خونین دل از مرگِ ” حبیب”
بین چسان سوزان چو اسپندی ز داغِ اخگر ست
شامگاه ششم فروردین تیره شام غم باری بود، که صدای محزون همسرم مرا از درگذشت دوست عزیز و ارجمندم دکتر حبیب شریفی با خبرساخت.
دکتر شریفی ادیبی اریب و شاعر غزل سرای خوش قریحه ای بود که مصاحبت دلپذیرش درسالهای دوری و مهجوریم در غربت جانگزای غرب از بار محزونی های حیات میکاست. نیکمردی که صفای ضمیرش منحصر بفرد بوددوستی صمیم که بدوستی اش پشت گرم و مفتخر بودم. و محضر خوش آیندش را که بار آور شادمانیهای اوقات همنشینی بود، مغتنم می داشتم ایرانخواهی سرسپرده نهضت مِلی بمعنی واقعی کلمه که طی چهل سال دوستی و رفت و آمدهرگزکوچکترین ترک اولائیدر مراتب وطنخواهی ایرانمدارانه او بچشم نیامد دانشی نخل بار آوری که کریم الوجود و نادر النظیر بود . درگذشتش ، ضایعه خسران باریست که به همه اهالی عرصه ادب و هنر ایران و دکتر امیر حسین شریفی فرزند ارجمندش سوکواری می گویم.
منوچهر برومند ۱۷ /۱/ ۱۴۰۰