فرهادی دگر- حسین منزوی
شعری از حسین منزوی زمانی که پیکر اعدام شده برادرش توسط جمهوری اسلامی “حسن” را با هشت گلوله نشسته بر تن تحویل او و خانواده دادند.
ارسالی توسط یکی از بستگان .
یاد هر دو گرامی باد
ابوالفضل محققی
خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت
باد بوی آشنا می آورد ازمدفنت
زنده ای در هر گیاه تازه کز خاکت دمید
گرچه میدانم که ذره ذره می پوسد تنت
عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان
آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت
مهربان بودی وآن ایمان دریائی هنوز
موج میزد در “خدا پشت پناهت” گفتنت
آخرین دیدار “گفتم ” عذر می خواهم عزیز !
آخرین باری که دیدم غرق خون دیدم منت
با دهان نیمه باز انگار می خواندی هنوز
خیره در آفاق خونین چشم باز روشنت
صبح بود اما هوا دلگیر وبعض آلود بود
آسمان گوئی سیه پوشیده بود در مردنت
گل به سوکت جامه ی جان تا بدامان می درید
باد در مرگ تو می زارید ومی زد شیونت
بی خزان است آن بهار سرخ تو در خاطرم
آن که از خون هشت گل رویاند در پیراهنت
با تمام سروهایت دیده ام در بوستان
با تمام ارغوان ها دیده ام در گلشنت
نیستی بالا بلند اما چه خوش پیچیده است
در همه جنگل طنین نعره شور افکنت
زنده ای وسیل خونت می کند بیخ ستم
ای تو فرهادی دگر با تیشه ی بنیان کنت
“حسین منزوی
برگرفته از فیس بوک