شرمتان باد-سروده منوچهر برومند “م ب سها “
روحم از درد پریش است و جگر ریش به ریش
آخر ای دد صفتان شرم ز بی شرمی خویش
شرمتان باد از آن کودک ناکام که مرد
به بر مادر خود زجر کشان در شب پیش
شرمتان باد از این آتش خونبار مدام
بر سر خانه و کاشانه ی اطفال پریس
شرمتان باد از این ظلم مضاعف به عبث
که نشد چاره گر کشت همی بیش ز بیش
شرمتان باد که گر حضرت موسی آید
گوید ای سامریان نوش نباشد پی نیش
هر که اندر تف آتش تن طفلان سوزد
وانکه بمب افکندش نیست بشر مسلک و کیش
آدمی نیست هرآنکس به تجاسر کوشد
کز تجاسر نکند کسب ظفر خیر اندیش
سوزد از آتش عدوان همه اقطار جهان
گریه کن گریه ی جان سوز سها از دل ریش
لب فرو بند و سخن بی ثمر از جور مگوی
چرخ گردنده ستمگستر گرگست به میش