
زبان فارسی، زبان مشترک -نجف دریابندری
پانزدهم اردیبهشتماه سالروز درگذشت نجف دریابندری مترجم و نویسنده ایرانی
تمایز”فارس” و “فارسی زبان” به هیچوجه تازگی ندارد. اگر چه تصریح نشده باشد. فردوسی طوسی فارس است. ولی خاقانی شروانی فارس زبان است. چون که زبان پدری و مادری اش فارسی نبوده است. (گویا زبان پدریاش سغدی و زبان مادریاش “رومی” … شاید گرجی یا ارمنی یا ترکی بوده است.
حافظ فارس به نظر میرسد، چون هیچ دلیلی از خود برجای نگذاشته است که در خانة خود به زبانی غیر از فارسی سخن میگفته است؛ ولی تعجب نکنید میخواهم بگویم سعدی فارسی زبان است، نه فارس. چون که زبان اصلیاش که در خانه با آن سخن میگفته یکی از اشکال پهلوی بوده است، نه فارسی دری.
در کلیات سعدی بخش شایان توجهی به نام “فهلویات” وجود دارد، که گویا هنوز هم تماما خوانده و فهمیده نشده است. زبان این “فهلویات” چیزی است نزدیک به زبانی که در صفحات دشتستان و تنگستان فارس هنوز کم و بیش به گوش میخورد. اگر چه مسلم است سعدی زبان پهلوی را در جائی تحصیل نکرده بوده است. “فهلویات” اشعاری است که او به صرافت طبع به زبان مادریاش سروده است؛ نظیر اشعاری که ملکالشعرای بهار به لهجه خراسانی خود ساخته است. بنابراین سعدی هم فارسی دری را در کوچه و مدرسه آموخته است، نه در خانه. مثل خاقانی، یا مثل احمد کسروی، محمد حسین شهریار، نیما یوشیج، محمد قاضی و بسیاری دیگر. همه اینها با لهجههای غیرفارسی حرف میزدند، ولی آثار درخشانی به زبان فارسی به وجود آوردند، و زبان فارسی مدیون قریحه و کار و کوشش آنها است. (البته قاضی هنوز هم خوشبختانه حرف میزند، و امیدوارم تا صد و بیست سالگی هم حرف بزند.) هیچ کدام اینها فارس نیستند، ولی همه فارسی زباناند. آثار اینها تجلی یک واقعیت تاریخی است، و آن این است که بنابر موجباتی که مورد بحث ما نیست چنین واقع شده است که نمایندگان برجستة قریحة علمی و ادبی اقوام گوناگون در ایران غالبا در عرصة زبان فارسی فعالیت میکنند.
زبان فارسی چه از حیث شکل جاری آن به اصطلاح ملک طلق فارسها نیست، بلکه در واقع ساخته و پرداختة همه مردم ایران است. کافی است آثار “فارسی زبانها” را به همان معنای مورد بحث، یعنی در تمایز با “فارس” از فهرست ادبیات فارسی حذف کنیم تا ببینیم که از این ادبیات غنی، که این قدر به آن افتخار میکنیم، چه برجا میماند. (توجه داشته باشید که به این ترتیب حتی “گلستان” و “بوستان” هم از فهرست حذف میشود.)
بنابراین، چنان که اشاره کردم، مطلب فقط این نیست که اقلیتهای فارس به عنوان “فارسی زبان” با یکدیگر به زبان فارسی سخن میگویند؛ این زبان زمینة آفرینش و میدان تجلی زندگی معنوی آنان است. (و البته این به معنای انکار این واقعیت نیست که این اقلیتها در زبانهای خود هم زندگی معنوی و فعالیت آفرینشی خود را دارند.) منظور این است که یک معنای کاملا واقعی آفریدة مشترک ملت ایران است. و این است توضیح این پدیدة شگفتآور، که چرا در این سرزمین اقوام و زبانهای رنگارنک همة مردم به زبان فارسی عشق میورزند.
زبان فارسی، چه از حیث آثار ادبی و چه از حیث شکل جاری آن، به اصطلاح ملکِ طلقِ فارسها نیست، بلکه درواقع ساخته و پرداختۀ همۀ مردم ایران است. زبان فارسی درست به دلیل آنکه زبان مشترک اقوام ایرانی است، به یک معنای کاملاً واقعی آفریدۀ مشترک ملّت ایران است و این است توضیح این پدیدۀ شگفتآور که چرا در این سرزمین اقوام و زبانهای رنگارنگ همۀ مردم به زبان فارسی عشق میورزند.
در کمتر از یک قرن اخیر بارها از طرف نیروهای خارجی برای تجزیه کردن ایران تلاش شده است. یکی از سخنانی که در آستانۀ انقلاب ایران مکرر شنیده میشد این بود که تکان انقلاب ایران را تجزیه خواهد کرد و تجاوز به خاک ایران بی گمان به همین امید صورت گرفت، ولی ایران تجزیه نشد.
در اثبات هویّت ملّی ایران دلایل گوناگون میتوان آورد، ولی از همۀ این دلایل که بگذریم اینکه ملّت ایران به عنوان یک واحد سیاسی و اجتماعی در مواقع بحران و خطر از موجودیت خود دفاع میکند و بر جای میماند واقعیت انکارناپذیری است. ملّت ایران یک واقعیت تاریخی است، موجودی است که در جریان تاریخ به وجود آمده است و هست و هستی آن هم به شکل خاصی از حکومت بستگی ندارد. بنابراین حکومت است که باید رفتار خود را به مقتضیات این هستی تاریخی منطبق سازد، وگرنه آنکه دیر یا زود تجزیه میشود و برمیافتد حکومت نادان و ستمگر است، نه ملّت ایران.
تنوع زبان یکی از این مقتضیات است، و من گمان میکنم دوام نقش زیبنده و فرخندۀ زبان فارسی به عنوان زبان مشترک به شناختن این معنی بستگی دارد. به عبارت دیگر، زبان مشترک باید همان زبان مشترک باقی بماند، زبان مشترک هم وسیلۀ اتصال است و هم وسیلۀ انفصال، چنانکه وحدت ملّی هم به هیچوجه ساده و مطلق نیست. وحدت همیشه از کثرت حاصل میشود. این تودۀ عظیمی که ملّت ایران را تشکیل میدهد یک چیز جامد و راکد نیست که مثل یک پارچه سنگ هیچ کنش و تنشی در آن جریان نداشته باشد. ملّت ایران یک ساختکار (یا «مکانیسم») زنده است، دستگاهی است که «کار میکند» و اجزای آن با هم روابط کشش و کوشش و بده و بستان دارند. زبان فارسی آن زمینه یا آن «مدیومی» است که این روند بده و بستان روی آن و به واسطۀ آن صورت میگیرد. در این ساختکار (یا «مکانیسم») مانند هر ساختکار دیگری انفصال اجزا هم به اندازۀ اتصال آنها لازمۀ زنده بودن و عمل کردن است. زبان فارسی در سرزمین پهناور ما وظیفۀ وصل کردن عناصر رنگارنگ تشکیلدهندۀ هویّت ملّی ایرانی را بر عهده دارد. در این شکی نیست، اما باید به یاد داشته باشیم که زبان مشترک بر حسب تعریف پیشفرض سادهای دارد و آن وجود زبانهای غیرمشترک است.
«زبان فارسی، زبان مشترک»، نجف دریابندری، ایراننامه، سال ۷، شمارۀ ۲۸، تابستان ۱۳۶۸، ص ۶۷۴-۶۷۸.