بازخوانی ده شب شعر و سخنرانی در انستیتو گوته( انجمن فرهنگی ایران و آلمان)-احمد افرادی
در مهرماه سال 1356شمسی، به پیشنهاد کانون نویستدگان ایران و موافقت دکتر هانس بِکِر( مدیر انستیتو گوته در ایران) به مدت 10 شب، در باغ سفارت آلمان در تهران، جلسات شعر خوانی و سخنرانی برگزار شد.
دراین برنامه که قرار بود ،دربستر و در متن مباحث فرهنگی ، به مشکلات شاعران و نویسندگان ایران، در ربط با آزادی اندیشه و قلم، بپردازد، 59 شاعر و نویسنده ی عضو کانون نویسندگان ( به روایتی 60 عضو) شرکت کردند.
استقبال از این برنامه حیرت انگیز بود و، به برآوردی ، بیش از 10 هزار تن ( اعم از روشنفکران و دانشجویان و …) در هوایی گاه نامناسب و بارانی در آن شرکت کردند.اسلام کاظمیه ( یکی از سخنرانان) حال و هوای ان شب ها را این گونه توصیف می کند :
« می بینیم و می شنویم از چه راه های دوری تا این جا می آیید،ساعت های متوالی ، هوای نامناسب و جای تنگ و بر زمین نشستن و باد و باران و بازگشت بی وسیله و پیاده ماندن در نیمه شب را تحمل می کنید.»
گرچه قول و قرار بین برگزار کنندگان برنامه و مسئولین انستیتو گوته بر این بود که شب های شعر و سخنرانی در فضایی کاملاً فرهنگی و به دور از تندروی ها و هیجانات سیاسی برگزار شود، اما برنامه آن گونه پیش نرفت که مورد انتظار و خواست مسئولین سفارت آلمان بود، به گونه ای که دکتر بِکِر (« ضمن احترام به ازادی افکار و اندیشه») از سخنرانان خواست که از به کار بردن واژه « سانسور» بپرهیزندو با اشاره به تند روی برخی سخنرانان و شعرا، بر فرهنگی ( و نه سیاسی) بودن برنامه ها تأکید کرد.
واکنش رژیم در برابر این رویداد،ممانعت از پوشش خبری گسترده بود. با وجود این، به روایت سیروس علی نژاد ( معاون سردبیر روزنامه ی آیندگان) جراید( با دخالت و اعمال نظر معاون وزارت اطلاعات و جهانگردی) خبر برگزاری برنامه ها را، گاه (در دو یا سه ستون) پوشش می دادند. ناگفته نماند که در هر ده شب، نیروهای امنیتی(در پشت دیوارهای سفارت) ناظر بر اجرای برنامه بودند.
نخستین سخنران برنامه ، خانم سیمین دانشور بود که با ذکر آیه ای از قرآن (سوره ۲۰: طه : قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي… ) سخنرانی اش را آغاز کرد، در ضرورت حاکمیت آزادی در جامعه سخن گفت و این که « عالم از آزادی به وجود می آید و در آزادی می آساید و در آزادی منحل می شود».
سخنران شب دوم منوچهر هزار خانی بود که در ربط با آزادی بیان و حذف « ممیزی» سخن گفت و در پایان افزود « امروز من می خواهم سخنم را در ستایش آزادی، به نقل از آن بزرگوار عرب پایان دهم که گفت ” پیامبر فرمود هر کس به تو کلمه ای اموخت ، تو را تا ابد بنده ی خود ساخت”.از همین روست که من تا پایان عمر، بی سواد، ولی آزاد خواهم ماند.
سخنران شب سوم شمس آل احمد بود که پیش از شروع سخنرانی ، به اطلاع حضار رساند که طبق خواهش هانس بکر( رئیس انجمن فرهنگی ایران و آلمان ) سخنرانان از به کار بردن واژه ی « سانسور» بپرهیزند از این رو، خود ، به جای سانسور، از کلمه ی « ممیزی» بهره برد.
شمس آل احمد،آنگاه،به معضل « سانسور» در بخش نگارش پرداخت و نام برخی نویسندگان ممنوع القلم و عنوان بخشی از کتاب های ممنوعه را ذکر کرد.
سخنران دیگر ِ شب سوم، بهرام بیضایی بود که از همان آغاز سخنرانی ، به حضور صریح سانسور در امر خلاقیت ادبی و نشر و اجرای تولیدات ادبی پرداخت و گفت :
« مرا معرفی کردند به عنوان سازنده ی دو فیلم و و احتمالا نویسنده و کارگردان چند نمایشنامه . اما باید گفته شود که اغلب ما کارهای نکرده مان بیشتر از کارهای کرده مان است. زندگی نامه ی واقعی ما نه آنست.جایی قرار بود متخصص در سینما بشویم ، یا تئاتر، یا هر جور نوشتنی،ولی حالا فکر می کنم متخصص چیز دیگری هستیم : کارهای ناتمام.فیلمنامه های فیلم نشده، نمایشنامه های به نمایش در نیامده ، نوشته های در غبار مانده. فکرهایی که در ما شروع می شوند و پس از مدتی همین دور و بر مان می میرند …اگر تالاری یافتید ، تمرینی سر گرفت ، آن وقت تازه اجازه های جداگانه می خواهند ؛ برای جمع شدن تان و برای نمایشی که تمرین می کنید،ناگهان عده ای تازه در فضا ظاهر می شوند ، همین طوری که نیست ، عده ای لل ه و قیم و بزرگتر پیدا می کنید که صلاحیت شما را باید بسنجند و شما را به خودشان وابسته کنند، و برای تان برنامه ریزی کنند و شما باید زیر بیرق شان بروید و اگر نروید، قضیه منتفی است و اگر آمدیم و شما همه ی این خفت ها را قبول کردید، هنوز کارتان تمام نیست…بنا بر این ـ بله ـ قوانین عرضه و تقاضای فرهنگی نیست که مداومت شما را در شغل تضمین می کند. نه! قوانین بردباری و سکوت و سلوک است .همیشه خطر قطع بودجه تان هست.یعنی چیزی که باعث می شود خودتان را خودتان مواظب باشید… »
بهرام بیضایی سخنرانی اش را با این درد دل به پایان رساند :
…بد روزگاری است.من خیال می کنم اگر این خانه تکانی باید رخ دهد ،مقداری از آن نیز باید این طرف در ما اتفاق بیفتد.باید توجه کنیم که کلمه ها،معیارها و دایره ی لغاتی که به کار می بریم بسیار فرسوده و تهی شده اند.از بس هر کسی با مصرف آن ها صرفه ی خود را برده.کلمه هایی که از دستگاه های دولتی تا روشنفکرمعاصر، همینطور هم یکسان به کار می برند . به من حق بدهید که به این کلمه ها مشکوک باشم.دستگاه دولت “مسؤولیت” بگوید، ما هم بگوییم. من به این “مسئولیت” مشکوکم.اگر قرار باشد او در باره ی آزادی بگوید و ما هم، من به این آزادی مشکوکم.»
از جمله سخنرانان شب بعد، زنده یاد غلامحسین ساعدی بود، که در باره ی « هنرمند» و « شبه هنرمند » سخن گفت :
« شبه هنرمند موجودی است بی فرهنگ، یکی دو زبان فرنگی را، درست یا نادرست یاد گرفته و نام عده ای از مکاتب هنری غرب را که اصلا ربطی به ما ندارد به خاطر سپرده،و هر جا و هر گوشه و هر موقعیتی، که پیش بیاید، با کلمات قلمبه و سلمبه و زبان یأجوج و مأجوج و آلوده با لغات فرنگی ولی با جملات نامربوط و در هم، به اظهار فضل می پردازد و نام چند هنرمند یا شبه هنرمند ناشناس غربی را مرتب غرغره می کند…اگر شبه هنرمند در حوزه ی موسیقی معلقی زده،اگر صحبتی از ماهور پیش بیاید ، فوری شوتنبرگ و هیندمیت را مثال می زند و موسیقی ملی و فولکلوریک خود را به کلی نادیده می گیرد.ولی اصلا و ابداً اعتراضی به گوگوش ها و ستارها ندارد … شبه هنرمند گرفتار تنبلی ذهنی است.
لابد کتاب « اوبلوموف» اثر گنجاروف را که به فارسی هم چاپ شده خوانده اید.قهرمان داستان، گرفتار آنچنان تنبلی وحشتناکی است که به ندرت از جا بر می خیزد و به خاطر تنبلی خود را از تمام مظاهرحیات محدود می سازد. و در آخر کتاب یکی از دوستان اوبلوموف ، به دوست مشترک شان می رسد و حال یار غایب را می پرسد. دوست دیگر پاسخ می دهد ، ابلوموف مرده است.طرف با حیرت می پرسد با چه ” بیماری” ؟ پاسخ می شنود از “بیماری اوبلوموفیسم”.
بله، شبه هنرمند گرفتار اوبلوموفیسم کاملا ذهنی است.دقیقا هیچ امر اجتماعی برایش مطرح نیست.هیچ جریانی او را تکان نمی دهد. به تمام مسائل مملکتی بی اعتنا است. دنیا را آب ببرد، او را خواب برده. اما با این همه مردگی، اصلا جمود نعشی ندارد.در زندگی روزمره مدام می دود و می دود. از این گوشه ی دنیا به ان گوشه ی دنیا، از این شهر به آن شهر، از این جشن به آن جشن، از این مجلس به آن مجلس، فقط به این دلیل که همیشه حضور داشته باشد،به این دلیل که او را ببینند، به این دلیل که فضا را بسنجد و ببیند که باد از کدام سو می وزد و به کدام جهت باید مایل باشد، به کدام سمت باید رو کرد… »
از جمله سخنرانان شب پنجم باقر مؤمنی بود که در مورد سانسور، به تفصیل سخن گفت.آقای مؤمنی ،سخنانش را با این عبارت آغاز کرد که :
« در پنجاه سال اخیر شاعران و هنرمندان فراوانی در راه آزادی کلام در نیمه راه زندگی جان خودشان را از دست دادند.خواهش می کنم به یاد همه ی آن از دست رفتگان…بیشتر از همه به یاد پنج نفر از آن ها یعنی نیما یوشیج، صادق هدایت، صمد بهرنگی، جلال آل احمد و علی شریعتی یک دقیقه سکوت کنیم.»
باقر مؤمنی سپس افزود:
به یاد این شعر مولوی افتادم که می گوید:
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جان های مردان خداست
آرزو کنیم که هر گز عوعو سگان و و زوزه ی گرگان در اتحاد جان های شیران خدا رخنه ایجاد نکند. به هر حال برویم بر سر مطلب و از سانسور و عوارض ناشی ازآن مختصری بگوییم.
مطلب را با این نقل قول شروع می کنم: « قلمی را که خدا در قران مجید بدان قسم خورده نمی توان اسیر سلاسل و اغلال یک اداره ی مستبده کرد و مقید به قیود و نظارت مستبدین و ظالمین نمود. خداوند …هیچ ملکه و فرشته را نگماشته که پیش از وقت اعمال صادره از انسان را تفتیش کند…چه رسد به موکل نمودن شیاطین.»
باقر مؤمنی در ادامه ی سخنرانی بسیار طولانی اش، در مورد انواع ترفند « اولیای میزی کتاب » صحبت کرد و در فرازی از آن گفت :
« … سانسور در هیچ چهارچوبی محصور نمی ماند و تنها می تواند جامعه را به بی فرهنگی مطلق بکشاند…سر سانسورچی اداره ی کل نگارش فرهنگ و هنر … در مجله ی ” بنیاد” ، به این عنوان که کتاب را نمی توان بدون بررسی و تأمل لازم در اختیار عموم گذاشت ، از سانسورچیان به شدت انتقاد کرد که چرا تا کنون در اجازه ی نشر کتاب این همه دست و دل بازی به خرج داده و بیش از حد به ناشران و اهل قلم آزادی داده است…»
مؤمنی در ادامه ی سخنانش افزود:
« از این گذشته باید از سانسور خوانندگان هم اسم برد.بسا کتاب هایی که اجازه ی انتشار گرفته اند و مورد بی مهری مآموران دستگاه اجرایی هم واقع نشده اند و خوانننده با خیال راحت کتاب را خریده و به خانه برده ، ولی بعد معلوم شده که این کتاب نقش طعمه برای شکار کتابخوان را بازی می کرده است. و هستند بسیاری خوانندگان که به جرم خریدن و خواندن یک کتاب مجاز از طرف سانسور، دستگیر و به زندان های چند ساله محکوم شدنه اند…
باقر مؤمنی، سخنرانی اش را با تکرار آیه ای از قرآن به پایان رساند:
«حرف هایم به تناسب محل مثل این که خیلی دراز شد. در آخر دعایی را که خانم دانشور در اول سخنرانی ، به جا و فشرده آورد، به صورت کامل تکرار می کنم که رب اشرح لی و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی و یفقهوا قولی… [و سخنانم را ] با این آرزو تمام می کنم که روزی “عزرائیل ” به امر خدای ایران و زمین و آسمان جان این دیو خبیث را قبض کرده … و این لفظ منحوس فرهنگی سانسور از صفحه ی این خاک براندازد.»
ادامه دارد .
اطلاعات این نوشته ، از کتاب « بازخوانی ده شب، به کوشش ماندانا زندیان، نشر بنیاد همایون برای مطالعات مشروطه خواهی » ،برگرفته شده است