آماجِ بیهدف – پیام ایرانی
سخنان اخیر رضا پهلوی در مذمت سلطنت و ابراز تمایل به جمهوری، دوباره وی را در کانون توجه اپوزیسیون و رسانهها قرار داده است. این سخنان که ظاهراً در یک محفل غیررسمی و در خلال گفتگو با جمعی از پهلویطلبان به مناسبت هشتم مارس ایراد گردیده و به احتمال بسیار با چراغ سبز خود شاهزاده نیز به بیرون درز داده شده است، در وهلهٔ نخست نشان از عقبنشینی او از موضع رسمی خانوادهٔ مستبد پهلوی در مورد احیای سلطنت بدنام آریامهری دارد. امری که می تواند در حکم زیر پا نهادن سوگند چهل سالهٔ وی برای تداوم پادشاهی این دودمان پس از مرگ محمدرضاشاه تعبیر گشته و جماعت شاهاللهی و سلطنتطلب را که بخش عمدهٔ طرفداران او را شامل می گردند، بیش از پیش خشمگین، رنجیده و از او برماند.
رضا پهلوی که پیش از این نیز بارها عدم تمایل و توان خود را برای رهبری بخشی از اپوزیسیون که سادهلوحانه به او دلبستهاند نشان داده بود، این بار از بیعلاقگیاش به نشستن بر مسند پادشاهی نیز پرده برداشته تا بدین ترتیب بر تابوت کهنهٔ سلطنت پهلوی – که بیش از چهار دهه از مرگ انقلابی آن گذشته ولی هنوز در گورستان تاریخ منتظر گورکن است – دیگر نه از سوی مخالفان دیرپای این نهاد بلکه بدست شخص وارث تاج و تخت، میخ دیگری کوبیده شود. او و خانواده پهلوی بهتر از هر کسی می دانند که با وقوع انقلاب پنجاه و هفت، دفتر عمر سلطنت در ایران با هر گرایش و خوانشی از آن برای همیشه بسته شد و به قول تروتسکی به زبالهدانِ تاریخ رفته است. البته هنوز می توان به ضرب پول و تبلیغات و هوچیگری رسانهای، موجد توهم زنده بودن آن در میان عوام شد، ولی نمی توان به آن جان دوبارهای بخشید، مگر از طریق تحمیلش به جامعه توسط قوه قهریه و سرکوب، که فعلاً دست پهلوی از این ابزار کوتاه است. اما مطلقاً به هیچ عنوان نمی بایست در مقابل وعدههای فریبندهٔ او – که بیشباهت به خدعههای خمینی در آستانهٔ انقلاب نیست – کُرنش کرده و به وی اطمینان نمود. تقریباً هیچ تردیدی نیست که در صورت به قدرت رسیدن شاهزاده، او گام در راه احیای میراث پدر و پدربزرگش یعنی برپایی حکومت اُتوریتر و اقتدارگرا خواهد نهاد. چون او هیچگاه میراث آنها را به زیر سوأل نبرده که هیچ، همواره در صدد ستایش و یا توجیه حکومت استبدادی آنان نیز برآمده است. بنابراین از دیکتاتوری رضا پهلوی هیچ گزیری نخواهد بود، حال چه از نوع سلطنتی باشد چه جمهوری، مهم این است که دمکراتیک نخواهد بود.
ادعای جمهوریخواهی شاهزاده که به سبک اسلافش، بدون اجازهٔ ارباب خارجی حرکت عمدهای نمی کند، احتمالاً به توصیهٔ دوایر اطلاعاتی امریکا و بر پایه نتایج افکارسنجیهای موجود از جامعه ایرانی صورت گرفته که ردپای آن را در قطعنامههای دو حزبی کنگرهٔ این کشور در مورد ایران و تأکید بر جایگزینی حکومت اسلامی نه با یک رژیم شاهنشاهی بل با یک «جمهوری سکولار» و البته فرمان بر آمریکا، نیز می توان مشاهده نمود. اما وقتی این ادعا را در بوتهٔ آزمایش قرار داده و محک می زنیم، پوچی و یاوگی آن عیان می شود. رضا پهلوی هرچه دارد از میراث سلطنت استبدادی پدرش دارد، منهای این نه سابقهٔ فعالیت جدی سیاسی و مبارزه در کارنامهاش دیده می شود نه گفتار مدون دمکراتیکی دارد و نه حتی برای تاریخ آزادیخواهی ایران و چهرههای درخشان آن که پدران انقلاب مشروطیت، مصدق و بختیار هستند، ارج و احترامی چنانکه هر مدعی آزادیخواهی را باید، قائل است. ادعای جمهوریخواهی او همانقدر معتبر است که روایتش از بیست و هشت مرداد و افسانه نامیدن کودتایی که به دست بیگانگان علیه دمکراسی لیبرال در مملکت انجام گرفت.
اگر پهلوی در ادعای خود صادق بود باید رسماً ختم سلطنت را اعلام و هرگونه تلاش برای احیای آن را از اساس رد و نفی می نمود. از ملت ایران بویژه از آسیب دیدگان از حکومت دیکتاتوری پدرش عذرخواهی و طلب بخشش می نمود. سپس دستکم بخشی از میلیاردها دلار ثروت ملی ایران را که توسط خانوادهٔ پهلوی در جریان فرار از مملکت توسط ایشان به یغما رفته است را برای عودت به خزانهٔ ملی حکومت دمکراتیک آینده، مشخص و رسماً به این کار متعهد می شد. اینها فقط گوشهای از اقداماتی است که رضا پهلوی برای پیوستن به جبههٔ مردم می توانست و هنوز هم می تواند انجام دهد. اما اگر همهٔ این کارها را هم بکند باید در کمال تواضع و فروتنی برود ته صف جمهوریخواهی بایستد چون اصلاً معلوم نیست جمهوری که او مدعی آن باشد از چه قماش است. البته حدس هایی می توان زد مثلاً یک جمهوری سکولار نیمه دمکراتیک و متکی به آمریکا، فرضاً از آنها که نظایرش در اروپای شرقی پس از سقوط شوروی فراوان است. که در آن نه تضمینی برای محدود بودن قدرت و دوران ریاست جمهوری وجود دارد، نه تکلیف جدایی مذهب و سیاست به درستی روشن است و نه به معنای واقعی دمکراتیک است و از همهٔ اینها مهم تر نه آزاد است و نه مستقل.
از طرف دیگر وقتی اظهارات اخیر پهلوی را در کنار کمپین «نه به جمهوری اسلامی» که از سوی طرفداران ایدهٔ مردود و شکستخوردهٔ «همه با هم» در اپوزیسیون براه افتاده، قرار میدهیم و مانور تبلیغات زنجیرهای و سرسامآور رسانههای فارسی زبان روی این تحرکات نازل که با ارفاق به سطح تاکتیکی میرسد را شاهدیم، جای شکی باقی نمیماند که اینها مکمّل یکدیگر بوده و در چارچوب همان پروژهٔ معروف چلبیسازی از شازده و قرار دادن وی در رأس یک آلترناتیو دستنشانده و گوش بفرمان بیگانه در اپوزیسیون و به قصد تحمیل آن به مردم ایران انجام میگیرد. اما از همین حالا میتوان به صراحت گفت که این طرح نیز مثل نمونههای قبلی آن محکوم به شکست است و راهی آرشیو اپوزیسیون خواهد شد. زیرا گذشته از افراد و گروههای بعضاً بدنامی که مُبلّغ و پشتیبان آن هستند، از آنجا که اصولاً جمع آمدن حول یک خواست سلبی و منفی که در اینجا «نه به جمهوری اسلامی» است، تا زمانی که با یک خواست ایجابی و مثبت که از دید ما آزادیخواهان باید خواستاریِ «جمهوری دمکراتیک و لائیک» باشد، همراه نگردد کار اتحاد و مبارزه برای براندازی حکومت اسلامی سر نخواهد گرفت.
خلاصه کنم؛ آماج به تنهایی کافی نیست، هدف را باید برای مردم مشخص نمود تا حول یک برنامهٔ سیاسی مشخص، بسیج شوند. اینها که روشن شد تازه میر سیم به استراتژی و سازماندهی و… طرح همهٔ این ها کار رهبری سیاسی است. رهبر لیبرال و ملی ما یعنی دکتر رامین کامران در سازمان ایران لیبرال، تمامی این مباحث را در درجهٔ نخست برای آزادیخواهان و بعد برای عموم ملت ایران به روشنی مشخص و به تفصیل شرح و بسط داده است. هرکس طالب آزادی است باید گام در این راه بگذارد و از رفتن به بیراهه جداً احتراز کند، همین.
28 اسفند 1399
انجمن شهروندی نبرد