آسمان تاریک – شیرین سمیعی
مدتی ست که روزها آسمان ما سفید است و شب ها سیاه، نه خورشیدی در آسمان می درخشد و نه درونش ماه و ستاره ای پیدا! گویی آنها هم توان دیدن آنچه که این روزها بر روی زمین ما رخ می دهد را ندارند! و من آفتاب پرست دلمرده به زیر این سیاهی و در این دنیایی که روز به روز برای ما مردم سیاه تر می شود. گویی جنگ و جدال برای پاره ای از کشورها از ضروریات است و صلح و آرامش بی معنا! و اما ما مردم هنوز به این روال زندگی خو نگرفته ایم و هرگز هم خو نخواهیم گرفت، به امید آسایش و آرامش و صلح در این جهان زندگی می کنیم که متاسفانه خواست ما با سیاست دولتهایی در این دنیا سازگار نیست، چون نیاز به جنگ و کشت و کشتار در سایر کشورها دارند و ظاهرا برنامه دیگری هم سوای تولید و فروش اسلحه ندارند. در گوش ما مردم از صلح و آرامش می خوانند واما برنامه ی خودشان بر پایی جنگ( البته در سایر کشورها) است که سالهاست جنگ هایی بخاطر صلح شان در سایر نقاط دنیا ادامه دارد.
آخرین شگردشان هم علم کردن مذهب بود و آماده کردن ابلهانی به نام اسلام و انداختن شان به جان دیگران که نه تنها ادامه دارد، که پایان ناپذیر می نماید. گروه هایی در دنیا پراکنده شده اند و به صورت های مختلف، حتی با چاقو به دیگران حمله می کنند و می خواهند همه را به رنگ خود دراورند. در صورتی که پیامبر اسلام هم می گوید خداوند برای هر قومی رسولی از همان قوم می فرستد، و این گروه های مسلمانی هم که در دیگر کشورها بی درد سر و اغلب با کمک دولت آن کشور زندگی می کنند، به جان مردم کشور میزبان می افتند! در ایران ما نیز داستان اسلام اعراب پایان ناپذیر می نماید، به ایران تاختند و کشور را زیرورو کردند و مردمش را کشتند و به اسارت بردند و حکومت کردند، اما داستان پایان نیافت و پس از قرنها باری دگر، اسلام راستین شان با ابلهانی چو پسر معنوی امام جانی سر باز کرد و ملای پلید آدمکشی را به جان مردم افکند، که با جنایاتش توانست عاقبت این اسلام راستین را به مردم بنمایاند. ایران قرنهاست که آشفته باقی مانده است و به امید روزی که سرو سامان بگیرد.
در این میان کتابی هم به دستم رسید خواندنی «میدان توپخانه» که رمانی است و نویسنده اش حسن هدایت از حوادث ایران و حقایقی که درونش رخ داده است، می نویسد، و حقایق تلخی را به صورت داستان آورده است. از بی شعوری و حقارت و بردگی شاهان قاجار در برابر بیگانگان بخاطر پول، آنچنان که روی داده است می خوانیم، و می بینیم شاهان قاجار نه برای هزینه امور کشور، که بخاطر خوشگذرانی و سفرهای تفریحی همواره دستشان به سوی بیگانگان دراز بود و چگونه برای مخارج شخصی خودشان، کشوری را با مردمش به فلاکت نشاندند، آدم های گرسنه ای که دستشان برای چند دینار دراز بود و به هر کاری تن در می دادند، آن وقت درآمد کشوری که همه جیز برای آبادی و رفاه مردمش داشت هزینه شاهان ابله قاجار می شد که یکی از ملعون ترین سلسله شاهان ایران است. نخستین شاه شان که بزن بهادر بود و جنگجو بخاطر دو قاج خربوزه کشته شد! پسرش هم که گوش به ملایان دوروبرش داشت، پسرخودش را به جنگ با روس ها فرستاد و قسمتی از کشور را از دست داد. و دیگران هم که پس از او به سلطنت رسیدند ابلهانی بودند که لیاقت پادشاهی نداشتند. گاه که تعریف نزدیکان شان را می شنوم، به یاد روانشاد مصدق می افتم که به رغم خویشاوندی اش با این سلسله همواره می گفت: هیچ یک از شاهان قاجار لیاقت سلطنت نداشتند. خواندن این کتاب خاطرات حوادث تلخی را بیدار کرد که متآسفانه این حوادث به صورتهای دیگری همچنان در کشور ما ادامه دارد. مردمی که به دنبال آزادی و مشروطیت بودند، امروز نمایندگان مجلس شان نه نماینده مردم که نماینده اهریمنانی هستند که طی قرنها همچنان پلید وابله و منفور در کشور ما باقی مانده اند. باشد که روزی آرزوهای ملت برآورده شوند و مردمش آزاد و کشور همان ایران گذشته هایش شود و ایرانیان رها از بند اسارت و زنجیر عقاید و رفتار و کردار انیران دد منش.