چرا و چگونه موساد، شاه را سرنگون كرد!-کاوه احمدی علی آباد
بارها به محققان انقلاب 57 ايران و به خصوص مقامات و مسئولان ايراني گوشزد كردم كه تاريخ انقلاب ها و كودتاهاي به خصوص قرن بيستم را مطالعه و تجزيه و تحليل كنند و لااقل نحوه پيروزي انقلاب 57 را در روزهاي آخر يك نگاه موشكافانه داشته باشند، چون براي تشخيص و درك آنچه بعدها اتفاق مي افتد كه در تاريخ ايران بسيار حائز اهميت است، لازم است اين كنكاش و مهمتر از آن، يك تجزيه و تحليل جامع صورت گيرد. اما متأسفانه انگار اكثريت مي پسندند تا به اين اكتفا كنند كه، “انقلاب ما انفجار نور بود”، ولي
نقاب زيتون؛ نقابي براي يك انقلاب
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf
مقدمه
بارها به محققان انقلاب 57 ايران و به خصوص مقامات و مسئولان ايراني گوشزد كردم كه تاريخ انقلاب ها و كودتاهاي به خصوص قرن بيستم را مطالعه و تجزيه و تحليل كنند و لااقل نحوه پيروزي انقلاب 57 را در روزهاي آخر يك نگاه موشكافانه داشته باشند، چون براي تشخيص و درك آنچه بعدها اتفاق مي افتد كه در تاريخ ايران بسيار حائز اهميت است، لازم است اين كنكاش و مهمتر از آن، يك تجزيه و تحليل جامع صورت گيرد. اما متأسفانه انگار اكثريت مي پسندند تا به اين اكتفا كنند كه، “انقلاب ما انفجار نور بود”، ولي به نظر مي رسد كه حتي همين يك جمله را نيز درست درك نكرده اند، چون نور به خصوص وقتي كه بخواهد منفجر نيز شود، بي شك باعث نابينايي يا كوري موقت مي شود، و شواهد امروز نشان مي دهد، متأسفانه اين اتفاقي است كه براي بسياري از انقلابيون افتاده است و برخي نيز كه به تاريخ آن ايام رجوع مي كنند، فاقد تجزيه و تحليل قضايا و تشخيص تناقضات و استخراج برخي نتايج از آن ها هستند و قضايا را همچون قصه اي با وجود همه تناقضات متعدد مي خوانند و مي پذير
آخرين روزهاي حساس انقلاب 57
پيش از اين كه شاه در ۲۶ دی ۵۷ تحت فشارهاي خارجي از ايران خارج شود، برای همه کشورهای غربی كارت ها و سناريوهاي بعدي مطرح بود تا كشوري ديگر –آن هم در جايگاه ژئوپلتيك ايران- به جرگه بلوك شرق، آن هم در دوران حساس جنگ سرد نپيوندد. آن ها مي بايست چندين سناريو ترتيب مي دادند تا حكومت بعدي ايران با غلتيدن شرايط متغير انقلاب در قالب هر يك از سناريوها، باز در برنامه و پيش بيني بلوك غرب بماند و چه بسا بتوان از تهديدها فرصت نيز ساخت؛ به شرط اين كه از تجارب گذشته و شكست ها و پيروزي هاي انقلاب ها و كودتاهاي گذشته درس بگيرند و آن را در جريان انقلاب ايران پياده كنند.
تبادل نظرات با رهبران انقلاب به خصوص از زمان استقرار آيت الله خميني در خارج از كشور و بسياري ديگر با طرف هاي خارجي از كانال هاي رسمي و غيررسمي شروع شده بود و آنان برحسب اين گزارشات، مصاحبه ها و اتخاذ مواضع، براي شرايط بعدي پيش رو برنامه ريزي مي كردند. به محض خروج شاه از ايران، جلسه اي با حضور نمايندگان رسمي آمریکا و انگلیس و 3 نفر از اعضاي عالي رتبه شوراي انقلاب برگزار و مذاكرات رو در رو صورت گرفت. هر دو طرف به اين جلسه نياز داشتند، چون طرف هاي غربي آينده ايران به عنوان يك هم پيمان در مقابل بلوك شرق برايشان بسيار اهميت داشت و رهبران انقلاب نيز مي دانستند لااقل تا موقعي كه قدرت را در ايران در دست نگرفته اند، مي بايست همچون گذشته با هماهنگي طرف هاي خارجي پيش روند و گرنه حتي تصور در دست گرفتن قدرت در آن شرايط، فرضي محال مي نمود، چه رسد كه انتظار داشت تا از اروپا با هواپيما و آن هم با امنيت كامل آنان، به ايران بيايند و حاكميت را هم در دست بگيرند! در آن جلسه كه با حضور ژنرال هایزر آمریکایی و ارتشبد فردوست و ٣ تن از اعضای شورای انقلاب در تهران شکل گرفت، نخستین پیشنهاد صریح طرف مقابل به سران شورای انقلاب، آمادگی آنها برای مساعدت در تشکیل یک نهاد اطلاعاتی قوی بود که بتواند پس از سقوط شاه جلوی سرویس قدرتمند کا. گ. ب بایستد و مانع از نفوذ روس ها شود و نظام را نيز حفظ كند. ارتشبد فردوست که تمام دوره های اطلاعاتی و ضد اطلاعاتي را در ام آي 6، سيا و موساد دیده بود و سال ها بود سرويس هاي متعدد جاسوسي و ضدجاسوسي را در ايران مديريت و هدايت كرده و با سرويس هاي اطلاعاتي غربي هماهنگ مي كرد، بهترين گزينه بود. او حتي بسياري از رهبران انقلاب را بهتر از نزديكان شان مي شناخت؛ لااقل در سطح تصميمات سياسي و گزارشات اطلاعاتي چنين بود. اين توافق صورت گرفت و ارتشبد فردوست ماموریت یافت، در ایران باقی مانده و با کمک به حکومت نوپا مانع از نفوذ کمونیسم و روس ها در ایران شود و به این ترتیب –خوب دقت كنيد- ارتشبد حسین فردوست، پدر تشکیلات اطلاعاتی و ضداطلاعاتي و امنیتی جمهوری اسلامی ایران شد (1). در همان زمان برخي از خبرنگاران، اين مذاكرات را در روزنامه ها انعكاس دادند، اما رهبران ايران كه اكثراً در فرانسه بودند، آن را تكذيب كردند و تنها وقايع و شواهد بعدي بود كه نشان داد، جلسه و توافقات درست بوده اند و اظهارنظرهاي رهبران انقلاب را تنها با چند احتمال مي توان تحليل كرد. يا آن رهبران كه در فرانسه بودند، از مذاكرات تهران اطلاعي نداشتند يا بنا به مصلحت مي خواستند از رسانه اي شدن آن پرهيز كنند. چون هم تعداد نمايندگان شوراي انقلاب كه در مذاكره بودند، 3 نفر بود كه از اين روي احتمال اين كه يك نفر خودسرانه يا حتي از روي خيانت، چنين نشستي را بدون اطلاع ساير رهبران انقلاب ترتيب داده باشد، منتفي مي سازد، هم اين نخستين باري نبود كه رهبران نقطه نظرات شان در مورد سياست ها و برنامه هايي كه براي ايران پس از شاه مدنظر دارند، به اطلاع كشورهاي ديگر مي رساندند و چه در مصاحبه هاي رسمي و چه ارتباط هاي غيررسمي و تلفني اين تبادل نظرات مدام با اطلاع كامل رهبران انقلاب – از طريق نمايندگان و مترجمان- ادامه داشت.
اما براي اين كه صحت گفتگوهاي رد و بدل شده در جلسه را نيز چون صحت يا سقم برگزاري يا عدم برگزاري بررسي كنيم، بايد به خاطرات ارتشبد قره باغي درباره يكي از جلسات اش با نيروهاي امنيتي و خارجي رجوع كنيم؛ آنجا که مینویسد: «… به طوری که میدانیم علاوه بر این که دولت ایران عضو پیمان مرکزی (سنتو) بود؛ یک قراداد دو جانبه جداگانه نیز با دولت آمریکا داشت که به موجب آن دولت آمریکا متعهد شده بود، در مقابل هر نوع خطر و تهدید کمونیسم در منطقه به کشور ایران کمک و از استقلال و تمامیت ایران دفاع نماید، اعم از این که این خطر خارجی باشد یا داخلی. برابر مدارک اطّلاعاتی و برآوردهای اداره دوم ستاد بزرگ ارتشتاران که برحسب معمول با هم آهنگی مستشاران مربوطه (آمریکایی) بررسی و تهیه شده بود و همچنین بیانات رسمی اعلیحضرت نخست وزیر و سایر مقامات مسئول، آشوبگران و اغتشاش کنندگان اصلی را کمونیست و مارکسیستهای اسلامی تشخیص داده بودند و همگان معتقد بودند که اغتشاش کنندگان در کشور در ظاهر به صورت مسلمان و به نام اسلام عمل میکنند، ولی در باطن کمونیست هستند و منظورشان اضمحلال کشور است…»(2). چنان كه پيداست، مفاد گفتگوها نيز با برآوردهاي پيشين مقامات شاه و نگراني هاي اصلي خارجيان مورد تأييد و تأكيد است.
پس از نشست مذكور مرتب شايعات طرح هاي كودتا شنيده مي شد و البته توسط نظاميان تكذيب مي گشت، اما آن ها شايعه صرف نبودند و حتي در جلسه سران ارتش مطرح شده بودند، اما فردوست با طرح هاي كودتا مخالفت كرده بود و تنها پس از مخالفت او نيز همه پذيرفته بودند. براي اين كه فردوست را بيشتر بشناسيم، لازم است تا به مسئوليت هايي كه وي قبل از آن داشته و اسناد آن در مراكز معتبر مطالعات انقلاب اسلامي موجود است، مروري كني
فردوست كه بود؟
حسين فردوست بي شك مرموز ترین چهره بازمانده از دوران پهلوی دوم است. فردوست دوست دوران کودکی محمدرضا شاه و هم كلاسي او در ایران بود كه توسط رضا شاه به همراه پسرش براي ادامه تحصيل به سوئیس فرستاده شد و با ریچارد هلمز، كه بعدها رئیس سازمان سیا شد، در همان مدرسه آشنا و دوست شد (دوستي فردوست از دوران كودكي با يكي از روساي سيا در اسناد ايراني نيامده است). او همیشه بالاترین پست های امنیتی را در حکومت پهلوی داشت و نزدیکترین ندیم شاه محسوب می شد، بسیاری او را مغز شاه می نامیدند. فردوست ریاست دفتر اطلاعات ویژه شاه و همزمان معاونت ساواك و ریاست دفتر بازرسی شاه را نیز بر عهده داشته است. وی همچنین به عنوان ناظر بر عملیات دولت عمل میكرد. فردوست مدعي بود توسط انگلیسی ها به سرویس اطلاعاتی آن کشور جذب و طی سال های ۱٣٣٨ تا ۱٣۴۲ به انگلیس رفته و توسط اینتلیجنس سرویس در انگلستان دوره های آموزشی ویژه ای دیده كه عبارت بودند از:
۱ – آموزش سازماندهی «دفتر ویژه»
۲ ـ آموزش تلخیص و ارزیابی خبر
٣ ـ آموزش حفاظت
۴ ـ آموزش تحقیق
۵ ـ گزارش نویسی
۶ ـ آموزش شبكه های پنهانی
۷ ـ آموزش استخدام و عضویابی
٨ ـ آموزش اطلاعات و ضد اطلاعات
۹ ـ آموزش ضد براندازی
۱۰ ـ آموزش جنگ روانی
بعدها معلوم شد فردوست در مورد زمان آغاز همكاري اش با سرويس هاي اطلاعاتي راست نگفته بود و شروع همكاري او با سازمان هاي اطلاعاتي انگليس از زماني كه با وليعد در سوئيس درس مي خوانده شروع شده است (3). البته سال ها پس از آن، او به آمريكا رفت و در آنجا نيز در سي. آي. اي دوره هاي جديدي ديد و چنان كه خود مي گويد، اين اواخر ديگر گروه هاي امنيتي را براي تعليم به انگليس و آمريكا نمي فرستادند و آنان به اسرائيل مي رفتند و از دوره هاي “خط خواني” گرفته تا براندازي و ضدبراندازي در موساد مي ديدند (و چنان كه خواهيم ديد، دقيقاً از همين سال ها بود كه در ايران جاي اسرائيل با آمريكا عوض شد!). درست در تاريخ 27 دی ماه 1357 ساواک طی اعلامیههایی -در سندی که تحت عنوان “اعلامیه رسمی شمارة 2” این گروه آمده و موجود است- از عملکرد ساواک در سالیان گذشته تبری جسته و همراهی و همگامی خود را با انقلابیون اعلام کردند و در همان حال خاطر نشان میکردند که هیچگونه نقشی در اعمال خلاف رویه ساواک تا آن هنگام نداشتهاند(4)!! خوب هر كسي اگر اين تحول ناگهاني را كه جاي خود، ادعاي اين كه ساواك هيچ نقشي در اعمال خلاف رويه نداشته اند، باور كند، بي شك انقلابيون و رهبران انقلابي كه سال ها بازجويي ها و شكنجه هاي ساواك را ديده و طعم زنداني ها و سر به نيست شدن هاي ساواك را چشيده اند، نمي توانند آن را چيزي به جز يك شوخي بيمزه تعبير كنند. اما مسأله تنها اين ادعا نبود و كاش قضيه در حد يك شوخي ولو بيمزه بود، بلكه بسياري از آن ها زير نظر فردوست به كار در سيستم اطلاعاتي ادامه دادند و چنان كه خواهيم ديد، بسياري از ترورها، بمب گذاري ها و وقايع بعدي انقلاب، تحت طرح ريزي، هدايت، رهبري و كنترل آنان صورت گرفت.
سابقه اي از سناريوهاي پيشين غرب در ايران
تلاش ما اين است تا تنها بر اساس مستندات به پيگيري وقايع بعدي بپردازيم و نه در تله توهم توطئه بيافتيم و نه با كلي گويي هايي سربسته، بي خود از اينجا و آنجا به هم گره بزنيم و اين و آن را به هم ربط دهيم و نتيجه گيري ابتدايي خود را از ماحصل ماجرا به متن تحميل كنيم؛ روشي كه متأسفانه در بسياري از تحقيقات امروز ديده مي شود و هر از گاهي به فراخور اين كه، عده اي مي خواهند برخي از رقبا را از صحنه بيرون كنند، آن را رسانه اي مي كنند. از اين روي، سناريوهايي را تشخيص دهيم كه غرب و به ويژه انگليس از سال ها پيش در ايران برنامه ريزي كرده تا در شرايط متغير جهاني بتوانند منافع خود در ايران و منطقه را حفظ كنند و در صورت در خطر افتادن نجات دهند، پس از سال ها از صورت محرمانه بيرون آمده و مستند اند، و مي توان به بررسي و تجزيه و تحليل شان پرداخت تا خوانندگان نيز توجه كنند كه سناريوسازي براي شرايط محتمل، بسيار مسبوق به سابقه اس
شبكه پنهاني بي سيم
پس از پايان جنگ جهاني دوم و با توجه به تجربه موفق ارتش فرانسه در ايجاد شبكه پنهاني بي سيم در سراسر كشور و استفاده از آن در كنار واحدهاي ارتش آزادي بخش پس از اشغال فرانسه توسط آلمان، آن طرحي موفق نشان داد و از اين روي از آن در جاهاي ديگر نيز استفاده شد. انگليس نيز در فكر افتاد تا چنين شبكه اي را در ايران به عنوان طرحي براي مقابله با اشغال احتمالي شمال كشور توسط شوروي ايجاد كند. اين طرح توسط «شاپور جي» در ايران مطرح و پيگيري شد و انگليس با تمسك به نفوذ سنتي اش توانست سازمان بي سيم را در ايران بنيان نهد(5). در طرح ايجاد سازمان بي سيم، در شرايط صلح مي بايست خانه هايي امن در سراسر كشور و به ويژه شمال ايران، با پوشش امنيتي بسيار بالا و در نهايت اختفا در نظر گرفته شود و در هر خانه يك بي سيم چي حرفه اي به اتفاق خانواده اش در پوششي كاملاً موجه سكني داده شود تا در طول ساليان متمادي به تدريج در محيط اش به عنوان يك شهروند عادي آنجا در انظار مردم منطقه كاملاً جا بيافتد و همزمان مأموران در نقاطي معين ذخايري از سكه هاي طلا و اسلحه در نقاط از پيش تعيين شده و مشخص پنهان كنند. پس از اشغال كشور توسط نيروهاي دشمن، اين پايگاه هاي بي سيم به مراكز واحدهاي مخفي ارتش آزادي بخش تبديل مي گردد و هر واحد مي تواند با دسترسي به ذخاير مخفي، كه نقشه آن از مركز اطلاعات داده خواهد شد، امكانات مالي و تسليحاتي خود را براي ادامه مبارزه تأمين كند و به عمليات پارتيزاني دست زند و در عين حال از طريق بي سيم فعاليت هاي اطلاعاتي موردنظر را انجام داده و آن را مخابره كند. در سال 1345 اين شبكه مخفي از ستاد ارتش با هدايت شاپور جي به ساختمان دفتر ويژه اطلاعات انتقال يافت. سه افسر فعال اين سازمان عبارت بودند از: سرهنگ مقصودي (بعدها سرلشكر شد)، سرهنگ نورانيان (بعدها سرتيپ شد) و سرهنگ فروزين. دكتر مهيمن (پيشتر معاون وزارت كار) همه كاره اين سازمان در سال 1345 بود (6). شبكه اطلاعاتي و مخفي ديگري كه با هدايت و برنامه ريزي شاپور جي در شمال ايران ايجاد شده بود، شبكه اي تحت سرپرستي سرتيپ ماهوتيان بود. اين شبكه در حقيقت شاخه اي از ام. آي. 6 در ايران به شمار مي رفت كه با امكانات و بودجه ساواك اداره مي شد، ولي عملاً اطلاعات آن فقط به ام. آي. 6 تحويل مي گرديد. هدف انگليسي ها از ايجاد اين شبكه، كشف عناصري بود كه در شمال ايران براي روس ها كار مي كردند (7).
اين دو سازمان (بي سيم و شبكه ماهوتيان) به سبك كارهاي امنيتي كاملاً مخفي و با پرسنلي محدود اداره مي شد. به طور قطع عمده ترين اهداف سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس در ايران، در درجه اول حفاظت از اتباع خود، به خصوص اعضاي سفارت و مأمورين اطلاعاتي از افتادن در دام مأموران كا. گ. ب و .U .R .G و در درجه دوم، شناسايي و شكار مأموران كشورهاي دشمن و به خدمت درآوردن شان بود. هدف نهايي از تنيدن چنين شبكه هاي موازي اي، عمدتاً مبارزه با كمونيسم و تامين اهدافي بود كه منافع شان را تأمين مي كرد. در سفر شاه به لندن در سال 1338 به او پيشنهاد تشكيل واحدي به عنوان دفتر ويژه اطلاعات ديكته شد و در پي آن با نظر مساعد شاپورجي، ارتشبد فردوست كه امين و محرم اسرار محمدرضا پهلوي براي كسب دستورات، راهنمايي ها و آموزش هاي لازم پنداشته مي شد، راهي لندن شد، تا آموزش و نحوه مديريت فرمان هدايت اين دفتر را به عهده بگيرد (8). ضرورت وجودي اين دفتر به سبب تعدد مراكز اطلاعاتي و ضداطلاعاتي در ارتش، شهرباني، ژاندارمري، ساواك و ديگر شبكه هاي مخفي و پنهان بود، كه امكان اشراف و تسلط كافي رژيم را بر آن ها نمي داد و از طريق مديريت و رصد اين مركز، سطح توان امنيتي كشور بالا مي رفت.
در سال هاي نخستين، اين دفتر به لحاظ تشكيلاتي و نيروي انساني بسيار محدود بود، اما با گذشت زمان دامنه فعاليت و بالتبع تشكيلات آن گسترش يافت. سپس سازمان بي سيم از ارتش جدا و به اين دفتر پيوست. دفتر سعي نمود در طول فعاليتش، مأموراني مخفي را به مراكز اطلاعاتي و ضد جاسوسي ارتش، ژاندارمري و شهرباني رسوخ دهد و شبكه هاي پنهاني را ايجاد نمايد. اين شبكه ها طوري سري بود كه حتي مأمورانش نسبت به يكديگر ناآشنا بودند (به اين نكته توجه كنيد، چون همين طور كه بعدها خواهيم ديد، همين تيم است كه هسته سازمان امنيتي تحت فرمان فردوست را تشكيل داده و در جريانات پس از انقلاب تقريباً همه كاره است). در تمامي طول حيات دفتر ويژه اطلاعات حسين فردوست هدايت و اداره آن را بر عهده خود نگهداشت و از آن طريق، تمامي سازمان هاي امنيتي و اطلاعاتي ايران و حتي منطقه را زير نظر و مديريت داشت!
زماني براي يك شبه كاملاً متحول شدن
فردوست پس از اعلام -در تاريخ 27 دي 57- آن تحول ناگهاني و يك شبه تعدادي بازجو، شكنجه گر و تحليلگر دوره ديده سيا و موساد طي ساليان متمادي، طرح بي طرفي ارتش را در ستاد ارتش مطرح كرد. شرح ماجرا را عيناً و كلمه به كلمه از زبان خودش مي خوانيم:
«صبح روز ۲۲ بهمن، طبق معمول، به بازرسی رفتم. حدود ساعت ۹/۵ یا ۱۰ قرهباغی از ستاد ارتش تلفن کرد و گفت که کمیسیون از ساعت ۷/۵ تشکیل شده و تیمساران اعضاء کمیسیون میخواهند که شما هم تشریف بیاورید. گفتم: الساعه حرکت میکنم. حدود نیم ساعت بعد به ستاد ارتش رسیدم. حدود ۱۰۰ سرباز مسلح در محوطه و پشت نردهها گشت میزدند. وارد اتاق کنفرانس شدم. حاضرین در اتاق برای احترام از جا بلند شدند. در اتاق کنفرانس حدود ۳۰ افسر بودند که به علت کمی صندلی ۵ – ۶ نفر در انتهای سالن ایستاده بودند. سرلشکر خسروداد و سرلشکر امینی افشار، فرمانده لشکر یک گارد، جزء ایستادگان بودند. اکثر حضار سپهبد و تعدادی سرلشکر و ۳ ارتشبد (قرهباغی، شفقت و من) بودند. همه لباس نظامی بر تن داشتند و من طبق معمول با لباس سیویل بودم. قرهباغی در محل رئیس قرار گرفت و سمت راست او به ترتیب، شفقت، من، بدرهای، ربیعی، حبیباللهی و غیره و سمت چپ سپهبد حاتم (جانشین رئیس ستاد) و دیگران نشسته بودند. قرهباغی رو به من کرد و گفت: از صبح این کمیسیون تشکیل شده و بحث بر سر این است که آیا ارتش از بختیار حمایت کند یا نه؟ نظرات موافق و مخالف هست و تاکنون نظر کمیسیون مشخص نشده. بنابراین اعضاء کمیسیون خواستند که شما بیایید و نظر خود را اعلام کنید. بدرهای (فرمانده نیروی زمینی) در کنار من نشسته بود. از او سؤال کردم: چه عدهای در اختیار دارید؟ گفت: صبح حدود ۷۰۰ نفر بودند که تا این لحظه زیاد که نشدهاند ممکن است کم هم شده باشند! از او سؤال دیگری نیز کردم. پرسیدم: مگر خیالی دارید؟ بدرهای پاسخ داد: نه! کدام خیال؟! و افزود: اگر ما بتوانیم از سربازخانهها دفاع کنیم خیلی کار کردهایم! مشخص بود که خیلی نگران است، ولی آرامش خود را کاملاً حفظ میکرد. سپهبد ربیعی، که سمت راست بدرهای نشسته بود با دقت زیاد به حرفهای من گوش میکرد (احتمال میدادم که اگر آمریکا بخواهد کودتایی بکند او فرد شماره یک آنها خواهد بود). خسروداد و امینی افشار نیز با دقت به حرفهای من توجه داشتند. سپس خطاب به حاضرین گفتم: قانون وظیفه ارتش را مشخص کرده و آن وظیفه عبارت است از حفاظت از مرز و بوم ایران در مقابل ارتش متجاوز بیگانه و در وظیفه ارتش نوشته نشده که از نخستوزیر هم باید پشتیبانی کند. بنابراین تیمسارانی که موافقند دست خود را بلند کنند. همه بلند کردند و ربیعی موقعی بلند کرد که او را نگاه کردم. (البته این سخن من صحیح نبود، زیرا قانون به استفاده از ارتش علیه دشمنان داخلی و نیز در حکومت نظامی نیز اشاره داشت). سپس به سپهبد حاتم گفتم: لطفاً مطلبی در این زمینه بنویسید و قرائت کنید که اگر نظراتی بود تصحیح شود و به امضاء اعضاء کمیسیون برسانید و بلافاصله بدهید به رادیو که به عنوان خبر فوقالعاده پخش کند! حاتم متن را نوشت و قرائت کرد و همگی موافق بودند. متن برای امضاء اول به شفقت داده شد که امضاء کند. او گفت که من وزیر جنگ دولت بختیارم و نمیتوانم امضاء کنم. من امضاء کردم و به ترتیب به امضای سایرین رسید. در این زمان قرهباغی ۲ بار به اتاق مجاور رفت و به بختیار تلفن کرد. بار اول با عجله مراجعت کرد و گفت: اگر این صورتجلسه امضاء شود خواهد رفت! گفتم: هیچیک از آقایان نگفتند که بروند. ما وظیفه ارتش را در قبال نخستوزیر مشخص کردیم. قرهباغی دو مرتبه از اتاق خارج شد و مجدداً با عجله مراجعت کرد و گفت: بختیار رفت! در این اثنا که قرهباغی برای مکالمه با بختیار در سالن نبود، حاتم از فرصت استفاده کرد و گفت: ارتشبد قرهباغی مرا که جانشین او هستم یک ماه است که نپذیرفته، ولی هر روز صبح تا غروب با ژنرال هایزر جلسه دارد و هم اکنون نیز هایزر در ستاد است! سپهبد طباطبایی نیز نزد من آمد و گفت: اگر اعلی حضرت مراجعت کند ما که این صورت جلسه را امضاء کردهایم چه خواهیم شد؟ گفتم: بگویید من مسئولم! طباطبایی تشکر کرد»(9).
كاملاً پيداست، با آن كه قره باغي رئيس ستاد ارتش است، اما هيچ كس جرأت اعلام بي طرفي ندارد و حتي سخن قره باغي را از قول فردوست نمي پذيرند تا او شخصاً بيايد و نظر دهد و بي طرفي را تأييد كند!؟ فردوست در گزارش اش مي گويد كه اگر كودتايي مي خواست توسط آمريكا صورت گيرد، تيمسار ربيعي گزينه نخست براي رهبري آن بود، و سپس اذعان مي كند تا خودش (فردوست) به ربيعي نگاه نمي كند، او دست اش را به نشانه موافقت با بي طرفي ارتش بالا نمي برد. به عبارتي، حتي نخستين گزينه آمريكا براي كودتا نيز دكوري بوده و تنها به چشم و دهان فردوست نگاه مي كرده تا با كاري كه تازه فقط يك رأي داشته موافقت بكند يا نه! يعني همه به دهان و حتي اشاره فردوست نگاه مي كردند و او همه كاره رژيم شاه بود. نه تنها مغز متفكر، بلكه مديريت تيم اطلاعاتي و ضداطلاعاتي كه مقابل كا. گ. ب. ايستاده بود، شخص او بود، نه شاه. چنان كه در اسناد بعدي خواهيم ديد، انگليس از ابتدا حتي شاه را از طريق او كنترل مي كرد و او كسي بود كه نخستين تماس هاي شاه در اروپا را – در دوران تحصيل در اروپا كه هنوز وليعهد بود- با ديپلمات هاي آلماني به انگليس گزارش مي كرد و اصلاً رابط شاه با ديپلمات هاي آلماني –كه شاه به خيال خود مي خواست انگليس را از آن طريق دور بزند- فردوست بود. شاه بيشتر شخصيت روي صحنه و براي امور توسعه و اجرايي بود، اما كار شبكه پيچيده امنيتي در مقابل شوروي در منطقه و كنترل و مديريت همه دستگاه ها ي حكومتي و نظارت متمركز بر همه حوزه هاي مختلف تنها با فردوست بود كه دقت كنيد با اين تحول يك شبه و در خدمت انقلاب در آمدن، او و تيم اش هنوز در حاكميت حفظ شده بود، و تنها روي صحنه كه شاه و فاميل و نزديكان شان بودند، عوض شده بودند.
پيش از اين كه به ترورهاي اول انقلاب بپردازيم، ضروري است تا به دستگيري ناگهاني و خارج از انتظار بسياري از سران ارتش در 22 بهمن، آن هم پس از اعلام بي طرفي ارتش اشاره اي كنم. بسياري از سران ارتش، نه فرار كردند و نه پنهان شدند و حتي برخي خود را داوطلبانه براي همكاري با انقلابيون و دفاع از مملكت معرفي كرده بودند، اما در ميان بهت شان دستگير و به سرعت اعدام شده بودند!! قرهباغی در خاطرات اش، عدم همكاري ارتشيان در روزهاي آخر را به علت همبستگی پنهانی شان با «کمیته امداد امام» ذكر مي كند. تيمسار ربیعی در دادگاه گفت که از ۱۸ بهمن به انقلاب پیوسته بود. خسروداد چند روز قبل، طي دیداری كه با آیتالله طالقانی داشت، اعلام همبستگی با انقلاب کرده بود. وی چند ساعت بعد از اعلام بي طرفي ارتش، خود را به ستاد آیتالله خمینی در مدرسه رفاه معرفی کرده و بازداشت میشود. او چهار روز بعد اعدام شد. تیمسار مقدم نيز پس از همکاری کوتاهی با دولت موقت توسط خلخالی اعدام میشود. نیروهای انقلابی كه بدون درگیری جدي پادگان جمشدیه را تسخیر کرده بودند، زندان این پادگان را كه مقامات سابق رژیم -که توسط دولتهای قبلی بازداشت شده بودند- در آن به سر میبردند، تصرف كردند. با باز شدن درهای زندان، مقامات پیشین حکومت نیز در صدد فرار برآمدند. چریکهای فدایی خلق که در این حملات دست داشتند، در پی بازداشت دوباره این زندانیان بودند. اکثر مقامات پیشین از جمله نصیری، روحانی و آزمون در هنگام فرار به دست نیروهای انقلابی و چریکی دستگیر میشوند (10).
چنان كه شاپور بختیار مي گويد، از آغاز صبح 22 بهمن منتظر دریافت گزارش تیمسار قرهباغی در مورد اجرای دستوراتش در شورای امنیت ملی مبنی بر مقابله با انقلاب بود. او در ساعت 6 بامداد به تیمسار ربیعی، فرمانده نیروی هوایی تلفن مي زند و بار دیگر دستور بمباران اسلحهخانهها را صادر مي كند. ربیعی به او میگويد که امکانپذیر نیست. در ساعات پایانی شب گذشته نیز تیمسار مقدم که مسئول دستگیری رهبران انقلاب بود، چنین جوابی به بختيار داده بود. تیمسار نشاط، رییس گارد نیز از دادن نیرو به ساواک و فرمانداری نظامی خودداری کرده بود. از دفتر بختیار در ساعت 9:20 صبح به تیمسار قرهباغی تلفن زده شد. بختیار میخواست که رییس ستاد ارتش آخرین گزارشات مربوط به اقدامات انجام شده را به وی بدهد. دفتر قرهباغی گفت که او در یک جلسه بسیار مهم است. سرانجام پس از پایان جلسه، قرهباغی به بختیار تلفن میکند و اعلان بیطرفی ارتش را به وی اطلاع مي دهد. بختیار مینویسد: «چگونه به این نتیجه رسیدند؟ این فکر ساخته و پرداخته ذهن این حضرات نبود. اینان فقط یکی از راه حلهای پیشنهادی هایزر را قبل از ترک ایران، انتخاب کرده بودند». او مي افزايد: «پس از آن که گوشی تلفن را گذاشتم، آرام ماندم. ولی میدانستم همه چیز از دست رفته است. روشن شد چرا دستور شب قبل به مورد اجرا گذاشته نشده است». اعضای ارشد هیأت مستشاری آمریکا نيز در نیروهای مسلح ایران در ستاد خود که در کنار ستاد بزرگ ارتش قرار داشت، پس از اعلام بیطرفی ارتش در بعد از ظهر همان روز، در محاصره تظاهرکنندگان مسلح قرار گرفتند. سالیوان مینویسد: «پرسنل مستشاری نظامی آمریکا در تهران با کمک آیتالله بهشتی و دکتر یزدی نجات پیدا کردند. در حالی که آیتالله بهشتی و یزدی شخصاً آنها را همراهی میکردند، ساعت 5 صبح روز بعد وارد محوطه سفارت شدند. از بهشتی و یزدی به خاطر کمک به نجات اتباع آمریکایی تشکر شد و آنها نیز متقابلاً از گرفتاری و ناراحتی که برای افراد ما ایجاد شده بود، عذرخواهی کردند». بر اساس کتاب «هفت هزار روز تاریخ انقلاب» و مستندات روزنامه اطلاعات مورخ 23 بهمن نيز فرماندهان نیروهای سهگانه ارتش به دیدار آیتالله خمینی رفته و استعفای خود را تسلیم وی میکنند (11).
آنان تصور مي كردند كه توافق فردوست با شوراي انقلاب براي همكاري، شويي است كه از قبل برنامه ريزي شده، اما نمي ندانستند كه نمايش پيچيده تر از آن است كه بازيگران متعددي داشته باشد و هر شويي نيز، پرده هاي متعددي دارد و آنان قرار نيست تا پرده آخر بمانند و بازي كنند و موقع خداحافظي آنان از نمايش فرا رسيده است! البته نظاميان، نه نيروهاي ساواك و مهمتر از همه، نه از تيم ضد اطلاعات و تيم دفتر ويژه اطلاعات فردوست، بلكه تنها سران ارتش بودند كه پايگاه قوي آمريكا در ايران به شمار مي رفتند. اگر فروختن سران ارتش شاه را تنها نقشه اي براي باورپذير شدن شوي بزرگ نزد مردم و رهبران انقلاب تعبير كنيم، ساده لوحانه است و بي شك علاوه بر آن، اهداف ديگري نيز مدنظر بود. چنان كه گذشت، ارتشيان پايگاه آمريكا در ايران بودند، ولي در سطح امنيتي، آمريكايي ها اطلاعات شان درباره ايران به ميزان انگليس و اسرائيل نبود و نه به سبب ضعف اطلاعاتي، بلكه برحسب ساختار متفاوت امنيتي و نگاه متفاوت هدايت و رهبري هژموني سياسي در جهان، آمريكا برخلاف انگليس و اسرائيل به كنترل متمركز و فرو رفتن در جزئيات وقعي نمي گذاشت. تحولات بعدي ثابت كرد كه موساد بدنبال جايگزيني خود به جاي آمريكا از طريق تضعيف موقعيت آمريكا در ايران بود. قره باغي همچون فردوست جزو دستگير شدگان نبود و عجيب اين كه در تماس با دادگاهي هاي انقلابي كه به سرعت در حال تشكيل پرونده و اعدام دوستان نظامي ديروزش بود، اطلاعات مي آورد تا جرم هايشان محرز و به سرعت اعدام شوند!؟ در هر صورت، چنين اشخاصي اسرار بسياري از كساني را – فردوست و تيم او- در اختيار داشتند كه اينك مي خواستند با انقلاب همكاري كنند كه مي توانست براي آنان مشكل ساز باشد، پس بايد به سرعت حذف مي شدند. حضور پنهاني قره باغي براي ماه هاي آتي و ترك ايران پس از تقريباً يك سال، نشان داد كه قره باغي وظيفه انتقال اطلاعات از فردوست به دادگاه ها را داشته –همان طور كه در جلسه سران ارتش در 22 بهمن، قره باغي از طرف فردوست مسئول ارائه طرح بي طرفي ارتش بوده است- و نقش او هر چه بوده، اينك تمام شده بود، در حالي كه نقش فردوست پررنگتر و تثبيت نيز شده بو
ترورهاي اول انقلاب
ترورهاي اول انقلاب به زودي شروع شد. از ميان شخصيت هاي متفكر، تحليلگر و معتدل انقلابيون. ترور شخصيت هاي متفكر و تحليلگر بايد براي نابينا ساختن انقلاب در حركت در مسير درست و احياناً نخواندن دست توطئه گران پشت حاكميت – تيم فردوست- صورت مي گرفت و شخصيت هاي معتدل از آن روي كه نيروهاي چپ را هم به بازي مي گرفتند و اين ترس اصلي آنان بود. حضور چپ در ايران به اشخاص محدود نبود كه با ترور چند نفر، دست بلوك شرق از ايران كوتاه شود، مي بايست شبكه، سازماندهي و ارتباطات و برنامه هايشان با شوروي لو مي رفت كه اتفاقاً يكي از اهداف هم همين بود؛ يعني نفوذ اطلاعاتي جديد در آنان از طريق انقلابيون. ترورهاي اول انقلاب به تيمي به نام “فرقان” نسبت داده شد كه گروهي مذهبي افراطي هستند كه با روحانيون دشمن اند و از شريعتي الهام مي گيرند! عجيب تر اين كه ترور اولي كه به گروه فرقان نسبت داده شد، ترور سپهبد قرني بود! نه روحاني بود و نه ربطي به شريعتي داشت! يعني هر دو شرط فوق هيچ ارتباطي با گروه، انگيزه ها و اهداف اش نشان نمي داد. اما اگر به سوابق سپهبد رجوع شود، متوجه مي شويم كه اهميت او از منظر تيم فردوست چه بود كه ترورها با او كليد خورد.
زمانى كه آيت الله خمينى در پاريس بود و انقلاب اوج گرفت، نام سپهبد قرنى به عنوان نخست وزير احتمالى و يا رياست ستاد ارتش بر سر زبان ها افتاد و از همان موقع معلوم بود كه رابطه محكمى با آقاى خمينى و طبعاً ساير سران انقلاب دارد. وى در رابطه با ارتش و اشرافى كه بر آن داشت، با سران ارتش و فردوست در ارتباط بود و از طريق فردوست، امراى ارتش را از دست زدن به اعمال خودسرانه بر حذر مىداشت. در رابطه با ارتش و ساواك و مسايل امنيتى و اطلاعاتى با آقاى مهندس بازرگان و دکتر سحابی نیز در رابطه و مورد شور بود. البته آقاى قرنى پس از تشكيل دولت موقت، با دولت و آقاى مهندس بازرگان بر سر مسائل ارتش و كردستان اختلاف پيدا كرد كه در نهايت، اين اختلافات موجب شد كه وى از رياست ستاد كل ارتش استعفا بدهد(12). بنا به گفته رئيس محافظين قرنى (ح – ل) و ديگران، بعد از آن كه تيمسار قرهنى از سمت خود استعفا داد، آيت الله خمينى او را خواست و به قم دعوت كرد و در جلسهأي كه در قم با ايشان داشت، آقاي خمينى به او گفته بود، آماده باش و وزيرانت را انتخاب كن كه به همين زودي ها، شما به نخست وزيرى منصوب خواهيد شد. تيمسار قره نى نيز آمادگى خود را اعلان كرده بود. مطلعين ديگر اظهار داشتند كه تيمسار قرنى در همان سفر و بعد از ملاقات با آيت الله خمينى بطور پنهانى با آقاى شريعتمدارى نيز ديدار كرده بود. به هرحال بعد از اين جلسه به فاصله چند روز تيسمار قرنى ترور شد. اين ميزان اطلاعات كافي است تا نقاب از چهره لااقل اهداف اين ترور برداشته شود يا شايد بايد اطلاعاتي بيشتر به خصوص از گذشته او داده شود؟ اطلاعاتي كه بي شك ساواك در اختيار داشته و ممكن بود آن زمان حتي برخي از انقلابيون از آن آگاهي داشته و بسياري نداشتند: تميسار ولىالله قرنى در كوتاى 28 مرداد سيا عليه دكتر مصدق شركت داشت(13) و بعد رئيس ركن 2 ارتش شده است و در رابطه با كودتاى خود عليه حكومت محمدرضا شاه در سال 1338 حمايت كامل آمريكا را براى خود كسب كرده بود(14). براساس مدارك موجود در اسناد ساواك قرنی در مهر ماه 1336 با نظر مساعد محمدرضا شاه به درجه سرلشگری رسيد. در تاریخ 17/07/1336 گراتيان ياتسويچ كه یکی از افسران اطلاعاتی ارشد آمريكا محسوب مي شد به تهران آمد و از اواخر مهر ماه قرنی شروع به انجام ملاقات هائی با ياتسويچ و معاونش لاوت نمود و خواستار حمايت دولت آمريكا از اقدامات خود بر ضد محمدرضا شاه شد. او سپس با سلدن چی پين سفير آمريكا در تهران، ويلكينز وزير مختار آمريكا و سرهنگ براون وابسته نظامی آمريكا در تهران ملاقات نمود و تنها چاره كشور را برای بهبود اوضاع روی كار آمدن خود دانست. جان فوستر دالس وزير امور خارجه آمريكا در سفر 4 بهمن ماه خود به تهران از ماجرا مطلع شد و قرار ملاقات در آتن گذاشته شد. به دستور قرنی در تاریخ 11 بهمن ماه 1336 اسفنديار بزرگمهر از بيروت عازم آتن شد و پنهاني با راونتری معاون جان فورستر دالس در يك ميهمانخانه ملاقات نمود. اسفنديار بزرگمهر در تاریخ 19 بهمن به تهران بازگشت و مدتی بعد دستگير شد و در نتيجه، اول از كار بركنار و بعد دستگير شد، ولى به خاطر برخوردارى از حمايت آمريكايىها، از اعدام او صرفنظر شد، با اين همه از ارتش اخراج گرديد(15). در تاریخ 8 اسفند ماه سرلشگر قرنی به جرم تلاش برای كودتا دستگير و محاكمه گرديد. آنچه بعدها مسلم گرديد نقش شبكه شاپور جی – علم در كشف و افشای اين شبكه بسيار حياتی و مهم بوده است و عناصر اين شبكه با نفوذ به باند كودتا آن را شناسائی و افشا نمود. انگيزه اين كار را بايد رقابت بين آمريكائيها و انگلیسی ها در ايران دانست زيرا انگلیسی ها و شخص شاپور ريپورتر فهميده بودند قرنی يك مهره آمريكائيست و با پيروزی كودتا، نفوذ انگلستان در ايران محدود خواهد گرديد (پس مي بينيم كه برخلاف تصور رايج در ايران، غربي ها اساساً در تصميمات همواره يكدست نيستند و در بازي قدرت و منافع، علاوه بر مشاركت با هم رقابت نيز مي كنند).
طرح تروري با نام “جوش” (جستجو و شکار) و پروژه اي به کلی سری در اطلاعات كه فوق محرمانه از آن ياد مي شد و قرار بود، تعدادي از رهبران انقلابي طي آن جستجو، شناسايي و ترور شوند، كليد خورده بود. از اين روي، «مستشارهای آمریکا در ساختمان ضد اطّلاعات نیروی هوایی طبقه های دو و سه بودند. ضد اطّلاعات نیروی هوایی مستقیماً با آمریکایی ها کار می کرد و شاه این اختیار را بدانان داده بود که حتی روی پرسنل ساواک نیز به تعقیب و مراقبت همه جانبه بپردازند (خوب دقت كنيد به اشراف شان). پس از انقلاب از از مقرشان در آن ساختمان، هزاران میکروفیش پیرامون بسیاری امور جاسوسی باربط و بی ربط نظامی و مدنی کشف شده بود…» (16).
«جوش مخفّف نام طرح به کلی سری جستجو و شکار بود که با الگوی آمریکایی تکمیل شده اي موسوم به (Search & Destroy) به کار رفته در ویتنام (كه در آن رهبران و فرماندهان ويتنامي را ترور مي كردند، نه مردم عادي)، طراحی و اجرا گردیده بود. گروه نخبه و کاملاً مورد اعتماد نیروهای امنیتی آمریکا به شکل هرمی و با حفاظت بسیار بالا (از هویت و مأموریّت های افراد) در این طرح سازمان داده شدند. گفته می شود افرادی از پرسنل ساواک، شهربانی و ارتش به ویژه رکن دوم عضو جوش بوده اند. مأموريت شبکه جوش در ایران، جستجو، شناسایی و نفوذ با قابلیت انهدام در بین فعالان احزاب و گروه های ضد شاه و خاندان طاغوت به خصوص در جریانات ضد مشروطه ملّی- مذهبی بوده است»(17).
اما از همه بهت آورتر اين كه در همين منبع، هيچ ارتباطي بين اين اسناد با ترورهايي كه تنها چند ماه و حتي چند روز پيش از اين اتفاق افتاده بود و بعدها نيز ادامه يافت و نخست تعدادي از رهبران انقلاب، همچون مطهري و مفتح را از صحنه حذف كرده بود و بسياري از بالاترين رهبران و مقامات انقلاب (به جز دو سه نفر) را در بمب گذاري هاي بعدي براي هميشه از صحنه بيرون كرد، داده نشد و به وقايع 17 شهريور ربط داده شد (آن هم به روش كاملاً علمي “اين و از اينجا بگير و به اونجا توشكه بزن”!)! نمي دانم در كجاي دنياست كه تيم هاي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي براي ترور رهبران كليدي برنامه ريزي مي كنند، اما در ازاي آن مردم عادي را مي كشند و به عنوان يك طرح سري، در اسناد محرمانه و فوق محرمانه مي آيد و آن هم تنها براي ترور در يك روز، در حالي كه در اسناد پيداست طرحي است كه مختص ترور يكي و دو نفر نيست و برنامه اي بلندمدت بوده كه تداوم داشته است!؟ احتمالاً اين مطالب براي تنوير افكار عمومي و نه گمراهي افكار عمومي از مراجع اطلاعاتي به شكلي هدفمند در اختيار پژوهشگران مذكور قرار داده شده است كه در تاريخ انقلاب بسيار مسبوق به سابقه است!
باري، در اعلاميه اي كه به گروه فرقان منتسب شده است و پس از ترور شهيد مفتح منتشر شده، دليل ترور را “كميته بازي و حزب بازي و تلاش براي تشكيل ساواك جديدي تحت عنوان «ساواما» كرده بود”(18). پس نه اتهامي به روحاني زده شده و نه هيچ ربطي به ايدئولوژي شريعتي داشته و تو گويي اطلاعات اين گروه در زمينه امنيتي حتي از مقامات و نيروهاي اطلاعاتي هم بيشتر بوده است!؟ درضمن ترور ديگري كه به ايشان نسبت داده شده، ترور مهدی عراقي بود كه يك بازاري مبارز از سال 42 به اين سوي بود و روحاني هم نبود. پس اين ترور نيز با آنچه درباره انگيزه و برنامه هاي ترور گروه فرقان ذكر شده كوچكترين ارتباطي را نشان نمي دهد. اين در حالي است كه درباره گروه فرقان پيش از اين هيچ خبر و سابقه اي نزد انقلابيون و رسانه ها وجود نداشته است. ساواكي كه حتي نيروهاي سازمان يافته كا. گ. ب. را در تشكيل گروه هاي مخفي ناكام گذاشته بود، چگونه تاكنون اين گروه را شناسايي و متلاشي نكرده بود؛ آن هم گروهي مسلح كه تا پيش از سال 58 هيچ ماهيت تشكيلاتي خاصي را دارا نبود و به يكباره به مدتي كوتاه آن چنان قدرتي يافت كه توانست چهره هاي تاثيرگذار انقلاب را حذف كند و سپس براي هميشه ناپديد شود! گروهي با 20 خانه تيمي در پايتخت، يعني بايد با تشكيلاتي بسيار عريض و طويل در ساير نقاط كشور و حتي خارج از كشور باشد و تازه بايد از تيم تشكيلات بسيار عريضي و طويل تري براي سازماندهي گروه هاي تروري برخوردار باشد كه هيچ كدام توسط دستگاه ساواك كه با همكاري سيا، ام. آي. 6 و موساد در ايران به شناسايي و متلاشي كردن شان مي پرداخت، رديابي و شناسايي نشود، چه رسد متلاشي كردن شان و بعد چنين تيمي به ناگاه هم براي هميشه حذف شود. عجيب اين كه گودرزي شخصي كه او را رهبر گروه ذكر مي كنند، اصلاً خودش روحاني و نه تنها طلبه حوزه علميه بوده است. اما از همه جالب تر گزارشي است كه درباره نحوه شناسايي و دستگيري اين گروه داده شده است(19):
«حمید نیكنام، علی بصیری و وفا قاضی زاده، عاملان ترور آقای مطهری بودند كه همگی از تیم جنوب شهر بودند. علی بصیری تازه از دانشگاه فیلیپین فارغ التحصیل شده و به ایران آمده بود و دانش مذهبی كافی نداشت. او تحت تاثیر گروه فرقان و گودرزی قرار گرفته و در ترور مشاركت كرده بود. حمید نیكنام و بصیری اگرچه دو روز بعد از ترور آقای مطهری بازداشت شدند، اما هیچ معلوم نبود كه آنها قاتل مطهری باشند. نیكنام به خانه یكی از اقوام خود در قزوین رفته بود و آنجا یكی از فامیل های او در بحث ها متوجه شده بود كه او مواضع ضدروحانیت و فرقانی دارد؛ به كمیته گفته بود و بدین ترتیب نیكنام در خیابان بازداشت شد بدون اینكه كسی بداند او قاتل آقای مطهری است. بصیری هم در چاپخانه كار می كرد. اطلاعیه ای كه پس از ترور آقای مطهری پخش شده بود روی یك كاغذ A4 رنگی بود كه ما وقتی سرنخ آن كاغذ را گرفتیم به چاپخانه ای رسیدیم كه بصیری یكی از كارگران آنجا بود و وقتی سراغ بصیری را گرفتیم و به خانه اش رفتیم، او فرار كرد و از چینه دیوار افتاد و بیهوش شد. او را به بیمارستان آوردیم و پس از به هوش آمدن گفت كه من قبل از انقلاب فرقانی بوده ام و بعد از انقلاب از آنها جدا شده ام. ما سرنخی نداشتیم و آنها هم منكر دخالت در قتل شهید مطهری بودند.
جالب است شبی كه بصیری را گرفتند، یكی از بچه ها به نام محمد هنردوست، شهید مطهری را خواب دیده بود (خيلي جالب است!) كه یك شنل قرمز خونی را از دوشش بر می دارد و یك شنل سبز را جای آن می گذارد و می گوید كه من از امشب راحت می خوابم. این تنها «شاهد» (!) ما برای دخالت بصیری در قتل شهید مطهری بود. شبی كه ما گودرزی را گرفتیم، در راه حركت به سمت اوین، من از او پرسیدم كه قاتل مطهری كیست. او گفت كه یعنی شما نمی دانید. گفتیم می دانیم ولی می خواهیم تو را امتحان كنیم و او نام بصیری و بقیه افراد را به زبان آورد. پس از ترور مطهری و در آن شبی كه همزمان به 20 خانه تیمی گروه فرقان حمله شد، اكبر گودرزی هم به طور اتفاقی در یك عملیات شبانه بازداشت شد. در پی شناسایی یك خانه تیمی و مشاهده آتشباری شدید از آن معلوم شد كه این خانه بایستی اهمیت زیادی داشته باشد.
بچه ها نمی دانستند كه گودرزی در كجا مستقر است (كسي در خواب سرنخي در اين باره نداده بود!؟)، ولی امیدوار بودند كه گودرزی را هم در این عملیات پیدا كنند تا این كه در حمله به یكی از خانه های تیمی در خیابان جمالزاده مشخص شد مقاومت در این خانه وحشتناك زیاد است و تیراندازی و برخورد به طور گسترده صورت گرفته است. بچه ها حدس زدند كه حتما این خانه از اهمیت خاصی برخوردار است و نیروهای كمكی به آنجا رفتند. مهم هم بود كه در این عملیات كسی كشته نشود و همین مطالبه، سرعت عملیات را كم می كرد. بچه ها مجبور شده بودند نارنجكی را داخل خانه بیندازند. این اقدام، هم نگران كننده بود و هم راهگشا. با انفجار دو نارنجك در آن خانه تیمی خیابان جمال زاده تهران، تیراندازی قطع شد و یك نفر از داخل فریاد زد كه «نزنید، نزنید، رهبر مجروح شد». این پیام برای بچه های عملیات بسیار راهگشا بود. بچه ها به داخل خانه ریختند و دو نفر را بازداشت كردند كه در میان آنها شخصی وجود داشت كه مجروح شده بود و گویا (!)همان اكبر گودرزی بود».
نه اشتباه نمي كنيد، شما داريد يك كتاب فكاهي نمي خوانيد. شما داريد گزارش تخصصي نيروهاي امنيتي اي را مي خوانيد كه مسئول شناسايي و دستگيري تيمي بودند كه مهمترين رهبران يك انقلاب را آن هم در مهترين برحه تاريخ ترور كردند و به عنوان سندي تاريخي ثبت شده است!!
اما بقيه ماجرا در خبري ديگر: ساعت 6 صبح روز بعد زندانبان ها خبر دادند که وقتی برای صبحگاه رفتند، زندانيان را بیدار کنند، دیدند «علی مشکینی» از گوشه ملافه خودش طناب درست بود و آن را به دستگیره پنجره سلول بسته و خودش را حلق آویز کرده بود!…(اين خودكشي، آن هم در زندان، شما را ياد چيزي نمي اندازد! خواهيد ديد كه از اين دست خودكشي ها در زندان در تاريخ انقلاب بسيار زياد است و اصلاً يك روند متداول است). تعداد اعدامی های گروه فرقان 6 نفر و تعداد کشته شدگان به دست آن ها 9 نفر ذكر شد و شاخه نظامی گروه فرقان 17 نفر آمده است (20). اگر اين 17 نفر را با آن تعداد خانه تيمي – يعني 20 خانه تيمي در تهران- مقايسه كنيد، اطلاعات به هيچ وجه با هم نمي خواند، چون در هر خانه تيمي تنها يك نفر (عجب خانه تيمي اي!) قرار مي گيرند و 3 خانه خالي مي ماند!؟ از سويي، با همه اين تناقضات، اصرار در ارتباط اين گروه با شريعتي حكايت از حضور تيمي با تفكري حساب شده در پشت اين ترورهاست. شريعتي فوت شده بود و ديگر حضور فيزيكي نداشت، ولي ساواك به شدت از افكارش و به خصوص اسلامي كه مطرح مي كرد وحشت داشت و حتي از گروه هاي مذهبي اي كه براي تخريب او اقدام مي كردند، حمايت مي كرد. كساني كه آن دوران را به خاطر دارند مي دانند كه اگر توده مردم مذهبي توسط آيت الله خميني (از خارج) و آيت الله شريعتمداري (از داخل) به حركت در مي آمدند، اما قشر روشنفكر و به خصوص دانشگاهي و دانشجويان ديني تنها پس از آشنايي با افكار و سخنراني هاي دكتر شريعتي بود كه انقلابي شدند –و آقاي مطهري در دوران انقلاب به تدريج مطرح شد- و پيش از اين كه افكار شريعتي در بين دانشجويان نضج يابد، گروه هاي مبارز دانشجويي چپ بر دانشگاه ها مسلط بودند. ساواك مشكلي با مذهبيان متعصب نداشت، چون آن را مانعي براي نفوذ افكار ماركسيستي در ايران مي ديد، اما از انقلابيوني كه تركيبي از اسلام و سوسياليست را ترويج مي كردند و حتي ملي گرايان به شدت مي ترسيد. چون تحليلگرانش اعتقاد داشتند كه گذشته نشان داده كه آنان پس از ظهور و به قدرت رسيدن چون نمي توانند خواسته هاي رو به فزوني ملت هاي محروم را به سرعت برطرف كنند، به عنوان آلترناتيوي كه كارا نشان نداده از صحنه بيرون مي روند و نيروهاي ماركسيستي كه ادعاي حل مشكلات توده ها به شكل ريشه اي را داشتند و مهمتر از آن، داراي سازماندهي و پشتيباني از طرف بلوك شرق بودند، جايشان را مي گرفتند. اين نوع نگاه تازگي نداشت و از حداقل از زمان مصدق حاكم بود. چنان كه نيويورك تايمز طي مقاله اي آن را صراحتاً انعكاس داد: مسكو پيش از آن كه جوجه هايش از تخم درآيند، به شمارش شان پرداخت و گمان برد ايران دموكراسي توده اي بعدي خواهد بود. اكنون كشورهاي داراي منابع غني درس عبرت گرفته اند كه هر گاه يكي از آنان دچار جنون ملي گرايي تعصب آميز شود، چه تاوان سنگيني را بايد بپردازند (21).
به اين سبب، اولين هدف شان حذف فيزيكي يا شخصيتي يا سياسي اين افراد بود كه شريعتي اولين نفر نبود و ساواك پيش از اين در مورد بسياري از شخصيت هاي محبوب مردم، از ترور شخصيتي استفاده مي كرد؛ در مورد اشخاصي چون مصدق، گل سرخي، طالقاني، تختي و…؛ دكتر شريعتي دقيقاً حساب شده به فرقان چسب زده شد تا نزد جوانان و دانشجويان، ترور شخصيتي شود. ذكر اين نكته نيز بد نيست كه شريعتي با آن كه از بابت روحانيون متعصبي كه از اسلام به قول او “دفاع بد” مي كردند، رضايت نداشت و مورد نقد وي بودند، ولي هرگز به ترور به عنوان يك آلترناتيو براي حذف روحانيت نه فكر مي كرد و نه حتي اشاره اي نيز كرده بود و اساساً سابقه نداشته و ندارد كه فتواي قتل را كسي به جز مرجع تقليد و صاحب فتوا بتواند بدهد. از همين روي، بسياري از روحانيون انقلابي نيز طرفدار او بودند و اشخاصي چون آيت الله پسنديده –برادر بزرگتر امام كه هميشه مي گفت حق استادي و پدري بر گردن اش دارد-، شهيد بهشتي و آيت الله خامنه اي، او را از بسياري از روحانيون و مراجع بيشتر قبول داشتند. بماند كه آقاي مطهري در ابتدا بسيار به دكتر ارادت نشان داد و بعد ناگهان نسبت به او بدبين شد كه افراط و تفريطي شتاب زده در اين ارزيابي اش را نشان مي داد.
باري، اين ترورها هم فضا را امنيتي مي كرد و رهبران انقلابي را كه برنامه آزادي هاي سياسي و بيان را به همگان و حتي چپ ها را داده بودند، وادار مي ساخت تا از مواضع خود عقب نشيني كنند تا فضا توسط تيم فردوست كنترل شود و نظام را از حكومتي انقلابي به سوي حكومتي بسته و به تدريج سركوبگر سوق مي داد و هم آنان را ناگزير مي ساخت كه براي حفظ انقلابيون و انقلاب، به مسائل امنيتي و اطلاعاتي اولويتي افزون بر هر اولويت ديگر بدهند كه اين دقيقاً همان مجوزي بود كه براي كنترل متمركز امنيتي كشور بدنبالش بودند. تنها يك مشكل به وجود آمده بود. تيم امنيتي فردوست كه در ازاي حفظ امنيت نظام و انقلابيون، توافق به همكاري براي پس از انقلاب كرده بود، با اين ترورها توانايي هايش در تأمين امنيت كشور به شدت زير سوال رفته بود؛ براي ترورهاي نخستين گفتند كه چون محافظ نداشتند طبيعي بود كه نمي شد مسئوليت عدم تأمين امنيت شان را به حساب نيروهاي امنيتي نوشت و از اين روي براي رهبران انقلاب محافظ گذاشته شد و اما عجيب تر اين كه برخي از ترورهايي كه پس از گذاشتن محافظان تداوم يافت، بعدها معلوم شد كه توسط همان محافظين صورت گرفته است كه در آن زمان براي حفظ اسرار و آبروي نظام مخفي نگه داشته شد!! پس حذف رهبران هدف در طرح جوش بايد با تغيير تاكتيك هايي صورت مي گرفت كه آشكارترين شان با بمب گذاري هاي حزب جمهوري و دفتر نخست وزيري تداوم يافت. از قرار معلوم يكي از مسائل مطرح در آن زمان در حزب جمهوري همين مشكل استفاده از اشخاصي با سابقه بد در گذشته، در دوران پس از انقلاب بود. شرح لحظات پيش از انفجار از زبان يكي از شاهدان و بازماندگان آن واقعه مي شنويم:
«در جلسه اي كه هر هفته شب هاي دوشنبه در سالن اجتماعات حزب تشكيل مي شد، مسائل و مشكلات مردم از قبيل تورم ، مسكن ، آموزش و پرورش ، بهداشت و درمان و غيره مطرح مي شد و چون مسئولان اجرايي و مسئولان ساير قوا حضور داشتند، تصميمي براي حل مشكلات گرفته مي شد و اگر احياناً نياز به قانوني بود، مجلس قانوني براي رفع آن مشكل تصويب مي كرد. معمولاً در نشست ها يكصد و پنجاه نفر شركت مي كردند كه در نشست روز هفتم تير سال 1360 و در جلسه قبلي آن با همين عده از مسئولان، بحث تورم بررسي مي شد. در آغاز جلسه آقاي كاظم پور اردبيلي (وزير بازرگاني وقت) پيرامون تورم ومشكلات مربوط به آن صحبت كردند. در اواسط جلسه كه تقريباً نمايندگان مجلس، وزيران و معاونان و مسئولان اجرايي و قضايي كه عضو يا هوادار حزب بودند، حضور داشتند، پيشنهاد شد به خاطر عزل بني صدر و در پيش بودن انتخابات رياست جمهوري بحث مربوط به انتخابات بررسي شود كه با موافقت اكثريت حاضران مواجه شد. دكتر بهشتي به عنوان آغازگر بحث و هم مدير جلسه پيرامون اهميت مسئوليت رياست جمهوري سخناني ايراد كردند و اظهار داشتند: «رئيس جمهوري پس از مقام رهبري بلندپايه ترين مقام نظام است و آقايان مردم را روشن كنند تا شخصي كه تحت حمايت استكبار قرار دارد، در مسئوليت رياست جمهوري قرار نگيرد». تا جايي كه من به ياد دارم اين آخرين جمله شهيد بهشتي بود. در اين لحظات بود كه ناگهان با صداي مهيبي همه جا تاريك و من به گوشه اي پرتاب شدم» (22).
آن ها با كسي شوخي نداشتند. دير يا زود همه مي بايست اين واقعيت را درك كنند و گرنه به بهاي بسيار گراني براي شان تمام مي شد! چنان كه هنوز نيز بسياري از مقامات و مسئولان هنوز در خواب خرگوشي اداره كشور بدست خودشان به سر مي برند و قرباني شدن ديگران را نظاره كرده و حتي هدايت مي كنند و تا نوبت خودشان نرسد، باورشان نمي شود. اشتباه نكنيد، آنان حكم شرعي براي اين كارشان داشتند: براي حفظ نظام اسلامي حتي مي توان يكي از فرايض ديني را تعطيل كرد. مصلحت يا بصيرت يعني همين؛ يعني يك نفر كه در رآس قدرت است، تشخيص دهد و تصميم بگيرد چه زماني بايد با چه هدفي، چه كاري براي حفظ نظام انجام دهي و هر كس را كه لازم بود، حذف كني، ترور نمايي –فيزيكي يا شخصيتي- افترا بزني، فراري دهي، اعدام كني، خودكشي دهي يا شهيد كني!؟ انسان ها چه ارزشي دارند، اسلام و مهمتر از آن حكومت اسلامي مهم است؛ به همين صراحت و راحتي!! اين است فتواي شرعي براي اقدامات سربازان گمنام موساد.
باري، «هنگام بررسی انفجار نخست وزیری، تعدادی از اوراق طرح جوش از طریق نیروی هوایی به دادیار پرونده میرسد و در بهمن 1360 اوراق تکمیلی از طریق دادستانی کل، با اعزام نمایندهای به اداره دوم خواسته میشود. پس از پیگیریهای مکرر و طی مسیر رسمی و نامهنگاری ارشد ترین مسئولان قضایی، کمیته اداره دوم از تحویل اسناد به بهانههای گوناگون استنکاف مینماید و در نهایت بخش ناقص دیگری را تحویل میدهند. سرانجام شهید آیت الله «ربانی املشی» (دادستان کل وقت) سرهنگ «کتیبه» را احضار کرده و از او جواب میخواهد. سرهنگ کتیبه صراحتاً مي گويد که کمیته اداره دوم از این اداره دستور نمیپذیرد (امري كه تا هم اينك نيز در مورد نهادهاي امنيتي پياده مي شود) و با یادآوری مراحل تشکیل این کمیته و نفوذی هایی همچون «کشمیری» و «قدیری» در میان آن ها، خبر از استنکاف این کمیته از تحویل مدارک میدهد (پس معلوم شد كه چه كساني دنبال لولو كردن و انداختن همه اتهامات به گردن شان هستند). وی همچنین در نامهای رسمی در تاریخ 26/2/1361 نیز پاسخ داد که «کمیته سماجا» که تابعیتی از اداره دوم ندارد، از واگذاری مدارک خودداری کرده است. در تاریخ 27/2/1361 نامهای به رکن دوم کمیته ستاد مشترک ارتش نوشته شده و دستور داده میشود، ظرف 24 ساعت کليه ملحقات ومکاتبات طرح جوش، در اختیار دادستانی قرار گیرد. مهندس «محمد كاظم پیرو رضوی» در تماس تلفنی اعلام میدارد که اوراق سه چهار هزار برگه و پخش در پروندههای مختلف است و ممکن نیست! در نهایت ناگزیر به تمکین میشود، اما اعلام میکند نماینده دادستانی باید در محل بررسی نمایند. از او خواسته میشود تا کپی پرونده را به دادستانی دهند، او ادعا میکند که این حجم کپی خلاف شرع است (حتي زبان روحانيون را هم خوب مي شناختند و به آنان درس شرعي مي دهند). آیت الله املشی مسئولیت شرعی آن را برعهده میگیرند و آنها میگویند کاغذ نداریم. کاغذ فرستاده میشود و میفرمايند: دستگاه کپی خراب است. مکاتبه میشود تا ریاست رکن 2 در اختیارشان قرار دهد، اما باز امروز و فردا میكنند تا سرانجام انفجاری در دادگستری، زیر اتاق دادستان کل کشور و دفتر دادستانی رخ میدهد»(23).
با توضيحات و تحليل هايي كه گذشت، مشخص است این انفجار قصد حذف فیزیکی پیگیری کنندگان این پرونده را داشته است و با چه هدفي و توسط چه كساني ترتيب داده شده است. (اما بمب گذاري به گروهك هاي ضد انقلاب نسبت داده مي شود!؟) سرانجام بخش ناقص دیگری از پرونده تحویل میگردد که مربوط به بخش اطّلاع رسانی بوده و از بخش عملیات سندی در اختیار گذاشته نمیشود. (پس پيداست كه پشت شان حسابي گرم بوده كه انقلابيون و روحانيون و دادستاني و قوه قضاييه هم زورشان نمي رسيده و آخر خواسته خود را در پنهان نگاه داشتن طرح جوش عملي مي سازند و عده اي ديگر را نيز ترور و گناه اش را نيز بر گردن ضد انقلابي هاي گروهك مي اندازند كه تاكنون نيز مانده است). این موضوع با حوادثی که در خصوص آیت الله ربانی املشی و آیت الله قدوسی (او را از دیوار به پایین پرت كردند) پدید آمد و منجر به شهادت آن دو بزرگوار گردید و برخی حواشی دیگر (!)، امکان پیشرفت نیافت و تنها ردپایی از آن در میان دیگر پرونده مفتوح مانده شهریور ماه – يعنی پرونده انفجار نخست وزیری- باقی مانده است…»(24).
چه در بررسي هاي گذشته و چه به اصطلاح تحقيقات اخير، رويه ها يكسان است و تغييري نكرده است. براي يافتن ترورها، بمب گذاري ها و كليه كارهايي كه به يك يا چند تيم دوره ديده امنيتي و متخصص نياز است، هرگز انگشت اتهام به سوي تيم هاي امنيتي و ضد اطلاعاتي نمي رسد و آقايان انقلابيون بين شخصيت هاي رسمي و سياسي و حتي دوستان و رقباي انقلابي خود بدنبال توطئه گر مي گردند و ثابت شده يا نشده همديگر را قرباني مي كنند، در حالي كه براي هر كار عملياتي حساب شده، آن هم بمب گذاري هايي كه از فيلترهاي امنيتي و ضد امنيتي گذشته است، با فرض اين كه مقامات سياسي و شخصيت هاي غيرامنيتي، اگر مزدور و جاسوس هم باشند و بخواهند هم بمب گذاري كنند، نمي توانند آن را عملي سازند، چون طرح بمب گذاري و ترورهايي از اين دست، اولاً نه كار يكنفر، بلكه يك تيم با تقسيم كارهاي مختلف و آن هم تيمي كه دوره هاي تخصصي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي ديده اند. به قول شما گروهك ها بخواهند، برنامه ريزي براي خرابكاري كنند، حداكثر يك روحاني را كه بين مردم مي چرخد و سمت چندان حكومتي نيز ندارد، با نارنجك بغل كرده و خودشان به همراه وي كشته مي شوند. نه اين كه يك كار تيمي گسترده براي نفوذ و طراحي بمب گذاري در حزب جمهوري و نخست وزيري كه بايد از دهها فيلتر امنيتي و ضد امنيتي گذشت! حتي اشخاصي كه اول انقلاب از ميان انقلابيون انتخاب و در پست هاي امنيتي قرار گرفته اند، بيشتر دكورند و آنان نه كار تيم امنيتي چنداني كرده اند و نه با تيم حرفه اي امنيتي كه برحسب چارت سازماني زيردست شان تعريف شده اند، آشناييي دارند و تازه بخواهند كار خرابكاري نيز بكنند، نمي توانند. دقت كنيد، “خواستن” به كنار، موضوع بر سر “توانستن” است.
اتفاقاً تيم اصلي امنيتي بمبگذاري پشت جريانات، چون حرفه اي بوده مي دانسته كه با متهم ساختن مقامات و مسئولان ديگر و انقلابيون ديگري كه بعضاً از رقبا بودند، هم مي توانند عده اي ديگر از انقلابيون و مسئولان را از نقش آفريني در صحنه انقلاب حذف كنند و هم مي توانند با چنين پيشدستي اي مانع شوند تا انگشت اتهام به سوي آنان گرفته شود و موقعي كه از آن ها گزارش براي پاسخگويي مي خواستند، سريع با گزارشي غيرتخصصي كه عده اي از انقلابيون را كه سمت هايي داشته و بيشتر دكور بودند به عنوان متهم و مضنون معرفي مي كردند و حتي وقتي ايشان دستگير مي شدند، رهبران انقلاب مي ديدند كه اينان از مطمئن ترين دوستان انقلابي شان و باسابقه بودند، پس دستور مي دادند تا آزاد شوند، اما به خاطر همين پرونده امنيتي، معمولاً در مسئوليت ها و كارهاي آتي از آنان استفاده نمي شد و عملاً به تدريج از جريان انقلاب كنار مي رفتند.
از آن سوي تيم بازجويي و قضايي كه متهمين را دستگير مي كرد، در ابتداي انقلاب كه به سرعت با دادگاهي چند دقيقه اي و بدون وكيل، متهمان را اعدام مي كرد و پس از آن هم معمولاً صورت طي ظواهر يك پرونده قضايي تاحدي رعايت مي شد، اما محتواي كار باز، گرفتن اعتراف از مظنونان و متهمان با فشارهاي بازجويي و بدون امكان دفاع متهم از خود و حتي شنيدن سخنان متهم توسط قاضي حكم صادر مي كرد و آن هم چه احكامي!؟ اين روند غلط تشكيل پرونده تا جريان رسيدگي به پرونده اتهامي در دستگاه قضايي، خود عامل مضاعفي بود تا مضنونان و متهمان اصلي شناخته نشوند – كه متأسفانه اين روند تاكنون ادامه داشته و حتي بدتر هم شده است- و حتي كساني كه با دستور رهبران نظام نيز آزاد مي شوند، از اتهام در انظار مسئولان و انقلابيون و مردم مبرا نشوند. پس از درگيري هاي تعدادي از انقلابيون اول انقلاب كه درگيري شان شده بود بهترين سوژه براي لولو ساختن ترورها و بمب گذاري ها و هر كاري كه اين “تيم امنيتي يك شبه متحول شده”، انجام مي داد، همه راه به شكلي فله اي يا دست دوجين مي انداخت گردن آنان و يك وصلي هم مي كرد به شرق و غرب و با ادبيات شما هم كه آشنا شده بود، يه گريزي هم مي زد به عوامل استكبار جهاني و “عوامل داخلي و خارجي دشمن” تا حسابي كيف كنيد و اين جنايات نيز با اين بصيرت منورتان همچنان ادامه پيدا كند.
اما پس چرا حضور فردوست در ايران علني بود؟ حضور فردوست در ايران لو رفت. پيش از آن هر موقع جسته و گريخته از حضور فردوست در سيستم سخني و شايعه اي شنيده مي شد، به شدت تكذيب شده و به عنوان توطئه استكبار جهاني محكوم مي شد، اما ماجرا از طرف يكي ديگر از استكبارهاي جهاني لو رفت
چگونه فردوست لو رفت
ماجرا از این قرار بود که شوروي نیز از طریق سفیر تام الاختیار خود در ایران یعنی وینوگرادوف در ملاقات های هفتگی که وی برای مدتی با آیت الله خمینی داشت توانست رهبر انقلاب را متقاعد کند از کمک های اطلاعاتی شوروی استفاده نماید و به این منظور یکی از افسران عالیرتبه کا گ ب بنام میتروخین که مسئول بخش خاورمیانه سازمان اطلاعاتی شوروی بود، برای ارائه این خدمات تعیین شد و این شخص اطلاعاتی را به ارگان های اطلاعاتی ایران ارائه می دهد. میتروخین در سال ۱۹۹۲ به انگلیس پناهنده شد و مشخص گردید که یک جاسوس نفوذی انگلیس در کا. گ. ب بوده و یکی از دلایل عدم موفقیت شوروی در بدست گرفتن سیستم اطلاعاتی ایران نفوذی بودن وی بوده است.
جیمز بیل می نویسد: «او [کوزیچکین] لیستی شامل نام چند صد نفر از ماموران شوروی در ایران به بریتانیایی ها داد. بی درنگ، ام. آي. 6 و سیا اطلاعاتی را که کوزیچکین به آن ها داده بود، به سازمان اطلاعات و امنیت ایران رد کردند:
اطلاعات کوزیچکین به مراجع قدرت ایرانی سپرده شد. آنان بیش از 1000 نفر از اعضای حزب توده را دستگیر کردند که بسیاری شان پیشتر تحت نظر بودند. نورالدین کیانوری[رهبر حزب توده، که پذیرفت] از 1945 تماس هایی با ماموران شوروی داشته است، در میان دستگیر شدگان بود. یورش تراژیک به حزب توده در 1362 فروپاشی چپ ایران را یکسره کرد». شوروی نيز در مقابل بلادرنگ نقش فردوست را افشاء مي كند (25) كه موجب بهت و تعجب – وعصبانيت برخي از آن ها- اندك مقامات و رهبران ايراني مي شود كه از آن ماجرا مطلع مي شوند. قضيه براي توضيح و گزارش دستگاه امنيتي به مقامات و رهبران انقلاب ارجاع مي گردد.
آنچه سرويس هاي اطلاعاتي شوروي به ايران اطلاع داده بودند، زندگي مردي بازنشسته كه در خانه پدري اش در تهران زندگي كند و بعضي از روزها، قدم زنان به پارك هم برود، نبود و اگر او تا اين حد آزاد و حتي بدون محافظ بود، سرويس هاي جاسوسي شوروي حتماً خودشان او را مي ربودند تا كسي كه يك عمر با مهمترين سرويس هاي جاسوسي غربي همكاري داشته و مديريت و رهبري سازمان هاي اطلاعاتي ايران و حتي عمليات برون مرزي ضد اطلاعات را برعهده داشته، آن هم در دوران حساس جنگ سرد، داراي چه اطلاعات گرانبهايي براي آنان است و يكي از بزرگترين غنيمت هاي امنيتي، با اطلاعاتي بسيار زياد و كليدي براي نفوذ و خواندن برنامه ها و لو رفتن عمليات هاي سرويس هاي جاسوسي بلوك غرب بود. اما آنان نگران بودند كه با وجود رفتن شاه، سرويس هاي اطلاعاتي ايران هنوز در دستان فردوست و تيم اوست، آيا رهبران و مقامات ايراني خبر داشتند؟ پس حداقل مي بايست به اطلاع آنان مي رساندند. از آن طرف، سرويس هاي جاسوسي غربي نيز هرگز اين قدر هالو نيستند تا كسي كه داراي اين همه اسرار امنيتي و اطلاعاتي است و حتي چيزي فراتر از آن، تاريخ نيم قرن فعاليت هاي سرويس هاي جاسوسي در ايران است، رها و آزاد باشد تا او را دستگير و تخليه اطلاعاتي كنند و همه برنامه هايشان لو رود يا او را به راحتي به خارج منتقل مي كنند و تحت كنترل امنيتي خود مي گيرند يا حتي اگر بنا به هر دليلي نخواست زير چتر امنيتي شان قرار گيرد، چه رسد كه با سرويس هاي جاسوسي ديگر همكاري كند، مثل آب خوردن ترور مي كردند؛ درست مثل ترور تيمور بختيار كه رئيس سابق ساواك بود و تازه چه از نظر مدت زمان مسئوليت و هم سطوح مختلف كارهاي امنيتي و اطلاعاتي قابل مقايسه با فردوست نبود، در عراق ترور شد يا همچون ترورهاي رهبران و مقامات ايراني يا همين دانشمندان هسته اي كشورمان از اول انقلاب تا امروز. بنابراين فردوست تنها به شرط ادامه انجام مأموريت براي سرويس هاي جاسوسي غربي و تحت شديدترين حفاظت هاي امنيتي مي توانست در ايران بماند.
پس از لو رفتن ماجراي حضور فردوست، برخي از مقامات – كه انگار بيش از ديگران از همكاري فردوست اطلاع داشتند- مدعي شدند كه در مورد او مبالغه شده است! حال بيافزايد به سوابقي كه تاكنون در مورد فردوست به شكلي غيرقابل انكار آمده و اين هم تازه تنها بخشي از كارهاي فردوست كه اصطلاحاً پس از دستگيري بدان اعتراف كرده است:
«1. پایهگذاری گارد جاویدان در نخستین سالهای پس از شهریور 1320؛
- مأمور بنیانگذاری دفتر ویژه اطلاعات در سال 1338و ریاست آن؛
- دبیری شورای امنیت كشور به عنوان رئیس دفتر ویژه اطلاعات (این شورا از سال 1350 به “شوای عالی هماهنگی” یا “شورای هماهنگی رده یك” تغییر نام یافت. وی همزمان، مسئولیت شورایی تازه تأسیس به نام”شورای هماهنگی رده دو” را نیز برعهده داشت)؛
- مأموریت تجدید سازمان و فعال كردن سازمان بازرسی (این سازمان از 20 فروردین 1350 تا انقلاب ادامه داشت.(26)؛
- تحقیق درباره سوء استفاده یا عدم لیاقت سران نظامی، انتظامی و سایر سازمانهای دولتی؛
- عضو كمیسیون قیمتهای پایه از سال 53 یا 54؛
- مسئول ایجاد سازمان حفاظت و تحقیق حزب رستاخیز؛
- مسئولیت تحقیق درباره نحوه اجرای مبارزه با گرانفروشی؛
- قائم مقام ساواک از 1340 ـ 1350 با درجه سرتیپی با اختیارات کامل و سازماندهی و ارتقای ساواک از حدود 10% به 80% بنا به گفته خودش(27). وی در واپسین روزهای حکومت پهلوی، دو شغل اصلی داشت: صبحها در بازرسی و بعد از ظهرها در دفتر ویژه اطلاعات فعالیت میكرد. همچنین پس از گذراندن دوره دانشگاه جنگ، مدتی را نیز به سمت استادی این دانشگاه گذراند»(28).
فردوست گناه شكنجه زندانيان را به گردن چند شخص و مسئول در ساواك مي اندازد! اما اين باز هم نشان مي دهد كه او طرف مقابل را بسيار پرت تأويل مي كند. نه تنها شكنجه براي اعتراف گيري، بلكه نوع شكنجه ها در انواعي از بازجوي ها و حتي به فراخور ميزان اهميت طعمه هاي ساواك، كاملاً بر اساس دوره هاي آموزشي بود كه سرويس هاي اطلاعاتي خارجي برحسب سال ها تجربه خود به ساواك و ساير سازمان هاي اطلاعاتي ايران آموزش داده بودند و آن يك روند و بخشي از تاكتيك هاي كسب اطلاعات بود و به اشخاص مربوط نمي شد. به بياني ديگر، هر كسي كه در سيستم امنيتي رژيم در مسئوليت كارهاي امنيتي بود، مي بايست تيمي را اداره كند كه دوره هاي آموزشي اعتراف گيري از طريق شكنجه و فشار بر متهم را با آموزش از سرويس هاي جاسوسي خارجي ديده باشد، حال چه تيمور بختيار، چه پاكروان و چه نصيري باشد، يا هر كسي ديگري، فرقي در روند كارشان و تكنيك هاي مختلف اعتراف گيري نمي كرد. شما با در نظر گرفتن فهرستي از نوع شكنجه هاي ساواك در خواهيد يافت، آن ها فهرستي از شكنجه ها بود كه در سرويس هاي امنيتي خارجي و حتي بسياري از سرويس هاي اطلاعاتي خارجي –حتي بلوك شرق- يكسان بود؛ همچون دوره هاي مديريتي تخصصي كه اينك در خارج مي بينند و در كشورهاي ديگر پياده مي شود. اين ها از سخنان مأموران سازمان هاي امنيتي خارجي نيز پيداست: طبق اظهارنظر يك از تحليلگران سابق سي. آي. اي در مسائل ايران، سازمان سي. آي. اي در مورد شيوه هاي شكنجه به ساواك آموزش مي داد (29). شاهدي ديگر اعلاميه هاي سازمان عفو بين الملل اند. اين سازمان وضع شكنجه و حقوق بشر را در سال 1976 چنين بيان مي كند: «ايران بالاترين ميزان مجازات اعدام را در جهان دارد؛ هيچ نظام قضاييه معتبري در آن كشور وجود ندارد؛ داستان شكنجه در آن كشور فراسوي باور است و هيچ كشوري در جهان در رعايت حقوق بشر سابقه بدتري از ايران ندارد» (30).
اما چرا موساد؟ چرا در تحقيق و تحليل، من پس از بررسي همكاري فردوست و تيم آموزش ديده و خبره زير دست اش با بسياري از سرويس هاي اطلاعاتي خارجي، بر روي موساد متمركز مي شوم. اتفاقاً اين پرسشي است كه پس از كسب اطلاعات مربوط به همكاري موساد – شاخه زيتون- با نهادهاي امنيتي زير كنترل فردوست در ايران، شناخت منافع و ضررهاي دولت هاي رقيب در منطقه خاورميانه برحسب تصميمات و وقايع پيش آمده و پيش رو، و تكميل اين پازل از طريق تصميماتي است كه به ضرر آمريكا، اما به نفع طيفي در اسرائيل تمام شده است، و دقيقاً تناقضات حاصل از تفاوت منافع و ضررهاي آمريكا و اسرائيل در پروژه هاي به اصطلاح موفق تيم فردوست در منطقه، موجب گمراهي مقامات ايراني در تشخيص اهداف پنهان و بسيار حساب شده شان شده كه در لواي طرح هاي انقلابي و استراتژي تهاجمي به خوردشان مي دهند.
همكاري هاي ساواك با سرويس زيتون
در دوره پهلوي موساد در ايران سازمان اطلاعاتي مستقلي به نام سرويس زيتون داشت (31) كه وظيفه آن مقابله با مخالفان اسرائيل در ايران، كشف اقدامات آنان و بركناري مسئولاني بود كه نسبت به اسرائيل بدبين بودند و يا با آن مخالفت مي كردند(32). در يكي از اسناد موجود به اين اقدامات سازمان زيتون در تشكيل گروه هاي امنيتي ايران اشاره شده است:
سند: سري – شماره 44346/20/0-21 تاريخ 24/12/1351
موضوع: تعليم گروه هاي پنج نفره در اسرائيل
ساعت 30/11 روز 15/12/1351 بنا به دعوت تلفني آقاي عزري (نماينده سياسي اسرائيل در تهران)، آقايان داود كشريم، منوچهر آذري، شاهرخ سبزه رو، جلال رفيع، روح اللّه ربيعي، يوسف جراع، منصور پوراتحاد در محل نمايندگي سياسي اسرائيل در تهران حضور به هم رساندند. آقاي عزري ضمن خوشآمد، اظهار داشت پس از مطالعات زياد، شما هفت نفر را انتخاب نموديم. . . و تصميم گرفتيم كه يك هسته مركزي فعاليت امنيتي (براي امنيت يهوديان ايران) تشكيل دهيم. از اين هفت نفر، پنج نفر انتخاب و براي مدت هفت روز جهت تعليم به اسرائيل خواهند رفت. بعد از بازگشت، ترتيب فعاليت و متشكل كردن گروه 22 نفري را مي دهيم كه تهران را به چند منطقه تقسيم و بعد عده اي را مسئول خواهيم كرد كه اين گروه 22 نفري جزئيات هر چيز مشكوك را به هسته مركزي گزارش نمايند كه مقامات بالا اقدام كنند. آقايان رفيع، داود كشريم، منصور پوراتحاد، شاهرخ سبزه رو، روح اللّه ربيعي براي اين دوره انتخاب شده اند. خواهش مي كنم پاسپورت هاي خود را هرچه زودتر تهيه نماييد(33).
به اعتقاد برخي از تحليلگران انقلاب اسلامي، اين نوع فعاليت هاي شبكه زيتون بخشي از عمليات آموزشي بلندمدت اسرائيلي ها در راستاي تحقق استراتژي اسرائيل بزرگ و امتداد سرزمين آنها از نيل تا فرات بوده است. در مقاله اي با عنوان «ردپاي شبكه زيتون» مورخ 5/10/80 روزنامه كيهان، درخصوص بخشي از ويژگي هاي شبكه زيتون و محدوديت ساواك براي انجام عمليات در حوزه سرويس زيتون چنين آمده است:
«مأموران ساواك در بخشي از گزارش هاي خود به تيمسار نصيري -رئيس وقت ساواك -به نمونه هايي از فعاليت هاي سرويس زيتون، اشاره مي كنند و در سربرگ تمامي اين گزارش ها مهر «فقط جهت اطلاع» و «پيگيري ندارد»، ثبت شده است. … در يكي از نامه هاي سرويس زيتون به ساواك آمده است: مستدعي است ليست كامل اسامي افسران اطلاعاتي آن سازمان كه در سرويس هاي امنيت داخلي خدمت مي كنند، همراه با محل خدمت مأموريت هاي آنان را به اين مركز ارسال فرماييد»(34)!
فردوست در این باره با ارزیابی عملکرد متخصصان و کارشناسان اسرائیلی در آموزش نیروهای ساواک، نوشته است:
«در آغاز 2 یا 3 تیم و هر تیم مرکب از حدود 10 نفر از ادارات کل عملیاتی (دوم و سوم و هشتم) برای آموزش به اسرائیل اعزام شدند. مدت آموزش هر تیم بین 1 تا 2 سال و نتیجه آموزش عالی بود. این نشان میداد که اسرائیلیها برای دوستی با محمد رضا، بهای زیادی قائلند و روی نقش ساواک در آینده منطقه حساب جدی باز کردهاند. پس ترجیح دادم استادان اسرائیلی را به تهران بیاورم. به تدریج وارد مورد نیاز را از شخص نیمرودی میخواستم و او نیز به سرعت استاد مربوطه را به تهران دعوت میکرد …»(35). این قبیل آموزشها نه فقط ابعاد مختف داشت؛ بلکه شامل ردههای گوناگون در تشکیلات ساواک میشد. گزارش ساواک درباره دوره آموزشی ضد اطلاعات تحت عنوان «سمینار قفل» که از سوی کارشناسان و متخصصان اسرائیلی در تهران برگزار شده بود چنین است:«به عرض میرساند در تاریخ 2/3/35 [= 1355] با آقای ماهان رابط سرویس اسرائیل ملاقات و نکات زیر مطرح گردید: … در مورد سمینار قفل که در حال حاضر در باشگاه تجریش برگزار میشود، مایل است یک بار دیگر با آقای شای iza کارشناس قفل اسرائیل در محل برگزاری سمینار ملاقات و گفتگو کند(36)». گزارش دیگر ساواک در این باره چنین میگوید:
«موضوع: دوره بررسی ضد اطلاعات
استاد: زوری مارتین (نماینده سرویس زیتون [اسرائیل])
مدت: دو الی سه هفته
تاریخ شروع: 27/4/50
شرکت کنندگان: از اداره کل هشتم چهار نفر افراد نامبرده زیر که در رده رئیس بخش و رئیس دایره هستند در دوره مزبور شرکت خواهند کرد.
از دید مقامات دستگاه پهلوی و مسئولان و رؤسای بلند پایه و درجة اول ساواک، اسرائیلیها برای آموزش کادرها و مأموران ساواک و ارتقای سطح آموزشی نیروهای سازمان اطلاعات و امنیت کشور سنگ تمام گذاشتند.
از این نظر، نه فقط ساواک در بخش آموزش و تربیت کادرهای متخصص و مجرب به خودکفایی رسید، بلکه از این حیث به موقعیت و جایگاه ممتاز در میان کشورهای منطقه دست یافت. به گونهای که متخصصان و کارشان ساواک دست پروردة موساد، بعدها مأموریت آموزش کادرهای اطلاعاتی بعضی ممالک در منطقه خاورمیانه را عهده دار شدند. البته، فردوست این وضعیت و موقعیت جدید را مرهون زحمات و برنامهها وطرحهای خود قلمداد کرده و چنین نوشته است:«در نتیجه، در سال 1349 توسط من چنان سازمانی ایجاد شد که تعدادی از کشورهای خاورمیانه پرسنل اطلاعاتی و امنیتی خود را برای آموزش به تهران اعزام میداشتند(37)».
علاوه بر اين، سرويس زيتون به عنوان ستاد ويژه سرويس اطلاعاتي اسرائيل در ايران به جمع آوري اطلاعات در مورد ساختار تشكيلاتي و عناصر كليدي سياسي، اداري و اقتصادي اتحاد شوروي، چين، خاورميانه و به ويژه كشورهاي عربي مي پرداخت(38). در همين ارتباط، يكي از اسناد اداره هشتم ساواك، گزارشي از ملاقات و مذاكره با نماينده سرويس زيتون در 20/1/1351 را براي رئيس ساواك ارسال كرده است. در اين گزارش، نماينده سرويس زيتون از ساواك درخواست كرده كه اطلاعاتي از مأموران اطلاعاتي شوروي را در اختيار سرويس شان بگذارد. اين درخواست ها عبارتند از:
- فهرست اسامي افسران اطلاعاتي شوروي در ايران
- نحوه فعاليت و روش استخدام مأمور از سوي شوروي ها عليه اسرائيل و اعزام آنها به آن كشور و تاريخ شروع اين گونه عمليات
- همكاري احتمالي بين سرويس هاي عربي و شوروي در اداره مأموران و تبادل اطلاعات عليه اسرائيل
- مأموريت هاي محوله به مأموران شوروي براي جمع آوري اخبار از اسرائيل(39).
ساواک در اوایل [دهه] 1960 رابطه بسیار نزدیکی با موساد برقرار کرد.» در یکی از اسناد ساواک نیز در این باره چنین آمده است: «در تاریخ 24 ـ 25 مرداد 1339 (مطابق با 15 ـ 17 اوت 1960) کمیته اطلاعاتی مشترک ایران و اسرائیل مرکب از آقایان آلموگ، رابکین بابایی از طرف اسرائیل و انصاری، عظیمی، کاوه، علیخانی (به اين نام توجه كنيد) از طرف ایران تشکیل شد…. کمیته مشترک به اتفاق آرا تصمیم گرفت پیشنهادت زیر را برای تصویب به رؤسای سرویسهای اطلاعاتی دو کشور تسلیم نماید…. سرویس اسرائیل حاضر است برای تعلیم مأمورین سرویس ایران (به طور نظری و عملی) در صورت لزوم به نقاط دیگر جهان نیز کارشناسانی بفرستند(40)».
همچنين، در يكي ديگر از اسناد ساواك، معاون سرويس زيتون پيشنهاد همكاري هاي بيشتر با ساواك را به ويژه راجع به عراق و سوريه داده است. خلاصه اهم مذاكرات و پيشنهادهاي معاون سرويس زيتون با نمايندگان اداره كل هشتم ساواك كه در اواخر مرداد 1357 انجام گرفته، به قرار زير است:
- در زمينه فعاليت دانشجويان ايراني خارج از كشور و گروه هاي افراطي مذهبي (خوب دقت كنيد، در گروه هاي معتدل فلسطيني نه، بلكه افراطي مذهبي) در داخل و احتمال كمك عراق به اين گروه ها، پيشنهاد شد اگر فرد مناسب و واجد شرايطي براي نفوذ و فعاليت در سازمان هاي تروريستي فلسطيني از طرف ساواك انتخاب و معرفي شود، سرويس زيتون آمادگي و امكانات لازم را براي نفوذ دادن وي در اين هدف ها دارد و اين عمليات نتيجه خوبي خواهد داشت.
- در زمينه تقويت فوق العاده ارتش و به ويژه امكان دسترسي آن كشور (عراق) به سلاح اتمي، معاون سرويس زيتون اظهار داشت اين مسئله به نظر وي بسيار مهم بوده و براي ايران و زيتون خطرناك است؛ زيرا در حال حاضر اين كشور (به صورت) دومين قدرت نظامي در جهان عرب (بعد از مصر) درآمده است و به همين جهت هر دو سرويس (ساواك و زيتون) بايد تلاش خود را براي جمع آوري اخبار از اين كشور افزايش دهند و در اين باره دو پيشنهاد مشروحه زير را عنوان نمود:
الف) سرويس زيتون تجربه زيادي در جمع آوري اخبار از كشورهاي عراق و سوريه و لبنان دارد (به عنوان كشورها دقت كنيد و نمي گويد كه مي خواهد داشته باشد، بلكه مي گويد: “دارد”) و ما حاضريم در صورت تمايل شما، رؤساي نمايندگي هاي ساواك را در اين كشورها و به ويژه عراق و سوريه، توجيه و تجربيات خودمان را در زمينه جمع آوري اخبار در اين كشورها در اختيار آن ها قرار دهيم.
ب) هر دو سرويس ممكن است مأموران و عواملي در استخدام داشته باشند كه به علت وضع و موقعيت خاص و نحوه دسترسي به آن ها، ممكن است سرويس ديگر بتواند بهره برداري بيشتري از آن ها بنمايد. به عنوان مثال، سرويس زيتون يك سروان دريايي فلسطيني را در كويت در اختيار دارد كه مسلماً براي ساواك بيشتر قابل بهره برداري خواهد بود. پيشنهاد مي شود اين قبيل مأموران به طور مشترك اداره و هر دو سرويس از آنها بهره برداري نمايند(41).
مديركل اداره دوم ساواك طي نامه اي به شماره 9327/21 مورخ 24/5/1357 به مديريت كل اداره هشتم ساواك نظر خود را درباره مذاكرات و پيشنهادهاي معاون سرويس زيتون به صورت زير مطرح كرده است:
- بند يك مربوط به اداره كل سوم است و بنابراين اداره كل در اين زمينه نظري ندارد.
- جمع آوري اطلاعات نظامي، جزء وظايف وابستگي هاي نظامي شاهنشاهي است. بديهي است در صورتي كه در مسير جمع آوري اطلاعات سياسي كه جزء وظايف اين اداره كل مي باشد، به منابعي دست يابيم كه به اخبار نظامي دسترسي داشته باشند، اين اخبار به موقع در اختيار گذارده خواهد شد.
الف) هر كشوري اصولاً طرح اطلاعاتي مربوط به خود را دارد كه نمايندگي هاي ساواك قبل از عزيمت به محل مأموريت، درباره آن توجيه مي گردند. بنابراين چنانچه سرويس اسرائيل آمادگي دارد تجربيات خود را در مورد كشورهاي عراق، سوريه و لبنان در اختيار بگذارد، مي توانيم رؤساي نمايندگي ها را با استفاده از اين تجربيات توجيه كنيم. ولي معرفي رؤساي نمايندگي هاي ساواك در اين كشورها به سرويس زيتون به مصلحت نيست (خوب به اين پاسخ منفي توجه كنيد)، مگر اينكه اوامر تيمسار رياست ساواك در جهت لزوم اين امر صادر گردد.
ب) اين اداره كل از پيشنهاد سرويس زيتون در زمينه بهره برداري از مأموران دو سرويس استقبال نموده و لذا چنانچه سرويس زيتون سروان فلسطيني را كه در كويت در اختيار دارد، معرفي كند، از وي بهره برداري مشترك به عمل خواهد آمد(42).
مطابق با اسناد موجود، از ميان رؤساي رده بالاي ساواك كه همكاري نزديكي با زيتون داشتند، منوچهر هاشمي -رئيس اداره هشتم ساواك (ضد جاسوسي)- از عناصر كليدي بود. مجموعه تحت اختيار او از جمله نزديك ترين بخش هاي امنيتي پهلوي در زيتون به حساب مي آمد. بر اساس اسناد موجود، همكاري سرويس زيتون با ساواك تا دوران تحولات انقلابي سال 1357 همچنان ادامه داشت. “پاتریک لنگ”، رئیس بخش خاورمیانه یی سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی وزارت دفاع (دیا)، می گوید: «اسرائیل با رژیم ایران به عنوان نیمه متحد معامله می کرد و با کسانی که در دوره حاکمیت شاه ارتباط داشتند، در تماس بودند. در این سال ها، اسرائیلی ها هر ماه یکبار با افسرانی از نیروی هوایی ایران در اروپا دیدار می کردند». به گفته لنگ، دیدار میان اسرائیلی ها و ایرانی ها، سال ها ادامه داشت. گادمن نيز مي گفت: سي. آي. اي و ام. آي. 6، با سران اطلاعاتی ـ امنیتی ایرانی که در گذشته در ساواک بودند و به آسانی به جمهوری اسلامی ابراز وفاداری کرده بودند (يك شبه متحول شده و “پديده” بودند!)، کار می کردند(43).
خوب دقت كنيد، كه نامه درخواست مقامات امنيتي اسرائيل از مقامات امنيتي ايران در قالب پيشنهاد و پاسخ مقامات امنيتي ايران بدان، نوع روابط، ميزان انتظارات دو كشور از يكديگر و ميزان تفاهم يا به ويژه عدم تمايل طرف ايراني را – به تاريخ نامه توجه كنيد كه سال 57 را نشان مي دهد!- در بسياري از زمينه هاي پيشنهادي اسرائيل نشان مي دهد. اسرائيل درخواست و انتظار انواعي از همكاري هاي ساواك و ساير نهادهاي امنيت پهلوي را با سرويس هاي امنيتي خود (زيتون و موساد) دارد، اما از جايگاهي درخواست مي كند و مهمتر از آن، نوع اطلاعاتي را مي خواهد كه مسئولان امنيتي ايران در آن دوران، بسياري از آن ها را به صلاح كشورشان نمي بينند و انگار كشوري كه در نوع رابطه با كشوري زيردست، متوقع است، درخواست مي كند. اما طرف هاي ايراني محترمانه و معني دار، نكات امنيتي اي را به طرف هاي اسرائيلي گوشزد مي كنند كه از بديهيات مسائل امنيتي است و از اين روي، آن را براي اطلاع سازمان هاي اطلاعاتي اسرائيل و نويسندگان نامه، خاطر نشان نمي سازند، بلكه محترمانه دارند مي گويند، كه از منظر مقامات امنيتي ايراني، هر دو كشور از جايگاهي مساوي در نوع ارتباط و سطح انتظار از برآورده شدن خواست ها قرار دارند، پس لطفاً ديگر چنين درخواست هايي براي همكاري نكنيد و جالب تر اين كه، تنها موردي را كه ايران استقبال مي كند، جاسوسي در كويت است كه براي ايران است –و در نامه اسرائيل نيز به نفع ايران به صراحت اشاره مي شود- و با اين جواب سر بالا به مقامات اسرائيلي مي خواهد بگويد كه نه تنها در جايگاهي بالاتر قرار ندارند، بلكه از منظر مقامات ايراني قضيه برعكس است و چه بسا ما انتظار همكاري هاي اطلاعاتي از جايگاه برتر ايران نسبت به اسرائيل را داشته باشيم!
مقامات اسرائيلي متوجه شدند كه مقامات ايراني به هيچ وجه در جريان قضايا نيستند و هيچ كشوري، حتي ايالات متحده آمريكا نمي تواند اين گونه با اسرائيل سخن بگويد و چنين درخواست هاي شان را راحت رد كند و خط و نشان هم بكشد!؟ شاه و نظاميان دوره ديده اش در آمريكا كه توهم قدرت برشان داشته بايد مي فهميدند كه آن به قيمت بسيار گراني برايشان تمام خواهد شد –و توهم قدرت مي تواند چه بر سرشان بياورد- و اسرائيل ها درخواست همكاري نكرده بودند، بلكه دستور همكاري را تنها محترمانه صادر كرده بودند. آنان بزودي مي فهميدند كه چه كسي در چه جايگاهي قرار دارد و چه كسي است كه نوع و سطح انتظارات را تعيين مي كند و اصطلاحاٌ “دستور” مي دهد؛ همان طور كه در آينده رهبران و انقلابيون ايراني نيز بايد آن واقعيت و خيلي چيزهاي ديگر را مي فهميدند و شايد چون شاه زماني از خواب خوش –خواب هدايت و رهبري كشورشان از طريق خودشان!؟- بيدار مي شدند كه ديگر خيلي دير شده بود و كنار رفتن نقاب هيچ كمكي به پيشگيري شان در مقابل يك فاجعه نكند!
روبرت دريفوس در كتاب «بازي هاي شيطاني» از قول گری سیک -افسر نیروی دریایی ایالات متحده و عضو شورای امنیت ملی در دوره ی ریاست جمهوری فورد، کارتر و ریگان- مي گويد كه پس از سرنگونی شاه، اسرائیل همچنان با ارتش ایران و افسران اطلاعاتی که می شناخت ارتباط خویش را حفظ کرد، هرچند که اکنون این افسران به آیت الله گزارش می دادند. پیوندهای اسرائیل با رژیم گونه گون بود. آنها ارتباطاتی با نیروهای مسلح ایران و سازمان جایگزین ساواک شاهنشاهی داشتند. افزون بر این، هزاران یهودی ایرانی که از دیرباز، جزو طبقه تجار بازاری بوده و به اسرائیل مهاجرت کرده بودند، همچنان با ایران و بویژه با خانواده های ثروتمند و محافظه کار آیت الله ها در تماس بودند. اسرائیل روی این رابطه ها نیز سرمایه گذاری کرد. “پاتریک لنگ”، رئیس بخش خاورمیانه یی سازمان اطلاعاتی ـ امنیتی وزارت دفاع (دیا)، می گوید: «اسرائیل با رژیم ایران به عنوان نیمه متحد معامله می کرد و با کسانی که در دوره ی حاکمیت شاه ارتباط داشتند، در تماس بودند. در این سالها، اسرائیلی ها هر ماه یکبار با افسرانی از نیروی هوایی ایران در اروپا دیدار می کردند» (44).
چنان كه فردوست در خاطرات خود نيز كه در پس از انقلاب به چاپ رسيده، آورده است، آنان تيم هاي اطلاعاتي خود را براي دوره هايي چون ضدبراندازي و خط خواني و غيره را اين اواخر سلطنت پهلوي، ديگر به انگليس و آمريكا نمي فرستادند و آن ها به اسرائيل مي رفتند و شاخه موساد در ايران با نام زيتون فعاليت داشت. چنان كه فردوست مي گويد، ام. آي. 6 و موساد برخلاف سي. آي. اي كه دستگاهي عريض و طويل امنيتي در قالب شبكه هاي گسترده و مرتبط با هم مي ساخت، تمايلي به اين ساختار سازماني نداشتند و آنان تيم هايي در قابل هسته هاي مستقل و غير مرتبط و حتي غيرمطلع از هم مي ساختند. به همين سبب فردوست مي گفت، برخلاف شبكه هاي ديگر جاسوسي، او از بسياري از هسته هاي مستقل موساد در ايران خبر نداشت و حتي اين هسته ها نيز از همديگر مطلع نبودند و مستقيم از اسرائيل دستور مي گرفتند! اين اختفاء به همراه نفوذي هايي كه در گروه هاي اسلامي پيش از انقلاب فرستاده بودند، باعث شد تا موساد جايگزين سي. آي. اي در سازمان هاي اطلاعاتي و ضد اطلاعاتي بعد از انقلاب ايران شود. به خصوص كه سازمان ضد اطلاعات و دفتر اطلاعات ويژه رژيم نيز كه توسط فردوست مديريت مي شد، بر سازمان ساواك و ساير نهادهاي امنيتي تسلط كامل داشت و فردوست به كمك ضد اطلاعات دوره ديده در موساد توانسته بود، ساواك را بيكاره و كاملاً ناتوان سازد. از سويي ديگر، كمك گرفتن از فردوست براي دوران انقلاب بسياري ناشيانه و كودكانه مي نمايد، اما بايد دانست كه وقتي بسياري از نيروهاي جوان انقلاب نسبت به توانايي اداره كشور پس از انقلاب توسط خودشان بسيار خوش بين بودند، در مقابل انقلابيون باتجربه تر و به خصوص آيت الله خميني و مهندس بازرگان بدان اعتقادي نداشتند. چنان كه در ابتداي انقلاب در كارها و مسئوليت هاي دولتي بسياري از آنان را نگمارده و اصطلاحاٌ براي كارآموزي فرستاده بودند. مسائل امنيتي بسيار پيچيده تر است و به همين دليل بود كه آيت الله خميني به آنان گفته بود، شما نمي توانيد حتي يك نانوايي را اداره كنيد. پس كارهاي امنيتي به فردوستي داده شد كه مدعي بود ملي گرايي است كه از فساد پهلوي بيزار است و يك شبه توبه كرده تا دربست در خدمت نظام و مملكت باشد!!
تيم ضد اطلاعات فردوست به سرعت تيم اطلاعاتي از انقلابيون براي سازمان هاي اطلاعاتي حكومت درست كرد، اما آنان بازيچه هاي او و تيم حرفه اي ضد اطلاعاتي زيردست فردوست بودند كه خواسته هاي تجويزي موساد را توسط تعدادي مقام اطلاعاتي ارزشي كه به سختي سوادي در حد ديپلم داشتند، اجرا مي كردند؛ يعني همان طرحي كه در اواخر سلطنت پهلوي فردوست براي ساواك ايران داشت و افسران تحصيل كرده را از ساواك بيرون كرد. چون آنان تحليلگر نمي خواستند تا برايشان مزاحم شود، بلكه تعدادي دست به فرمان مي خواستند تا با چند حكم شرعي و فقهي هر كار و حتي جنايتي كه آنان مي خواهند بكنند: وضوء بگيرند، بعد شكنجه دهند! اعدام كنند، سپس وقيحانه پول تير بگيرند!! و دست به هر جنايتي بزنند تا نظامي كه اسلامي خوانده مي شود، حفظ شود!!
ارتباط موساد با سربازان گمنام قتل هاي زنجيره اي
شايد ضروري باشد كه ردپاي برخي از چهره هاي نخ نماي قتل هاي زنجيره اي با سوابق كاري براي موساد را -آن هم نه در سطح فردي، بلكه خانوادگي- زير ذره بين بگذاريم. مهرداد عالیخانی (صادق) یکی از سه چهره مؤثر، و مؤثرترین فرد در اجرای قتلهای زنجیرهای، بود و تمامی قتلها با مشارکت و هدایت و حضور مستقیم فیزیکی او انجام شد. تحلیلهای ارائه شده از سوی «صادق» نقش اصلی در انتخاب سوژههای قتلها داشت و رهبری و هدایت عملیات نیز با شخص او بود. او همان کسی است که در جلسه سران سه قوه (اوّل تیر 1378) وی را عنصر مهم در کشف ارتباطات خارجی پرونده قتلها میخوانند. صادق (مهرداد عالیخانی) نزدیکترین روابط را با سعید امامی داشت حتی در زمانی که سعید امامی در مقام مشاور وزیر از مسئولیتهای اجرایی معاونت امنیت برکنار بود، صادق به خانواده عالیخانی تعلق داشت. پدرش، علیاصغر عالیخانی، پسرعمه دکتر علینقی امیرعالیخانی (معروف به دکتر عالیخانی) دولتمرد و وزیر سرشناس حکومت پهلوی دوّم و دوست و معاون امیر اسدالله علم، نخستوزیر و وزیر دربار و نفر دوّم حکومت پهلوی دوّم، بود. علینقی عالیخانی و برادرانش، مسعود و محمدباقر، نزدیکترین روابط را با سرویسهای اطلاعاتی بریتانیا و اسرائیل داشتند. برادر کوچک، مسعود امیرعالیخانی (عالیخانی)، تحصیلات خود را در رشته کشاورزی در اسرائیل به پایان برد و از آن پس چهره اصلی شبکه سرویس اطلاعاتی اسرائیل در ایران بود. درباره ارتباطات مسعود عالیخانی با «سرویس زیتون» (موساد) اسناد متعددی موجود است(45).
پس از قتل هاي زنجيره اي كه تيم زير كنترل موساد از وزارت اطلاعات خارج شد و به سپاه و قوه قضاييه رفت و تنها پس از آن، سپاه را به هيولايي بدل كرد كه همه نهادهاي ديگر را به راحتي مي بلعد! ما همگي مي دانيم كه نظاميان موقع جنگ بيشتر از هر زماني قدرت مي گيرند، اما سپاه در زمان جنگ بيشتر يك نيروي مردمي بود و اصلاً كشور را تسخير نكرده بود و هرگز تا اين حد گسترش در همه نهادهاي غيرمرتبط نكرده بود، اما دقيقاً برعكس، سپاه مدتي پس از جنگ و مشخصاً درست پس از ورود اين تيم موساد و بعد از قتل هاي زنجيره اي به رشد هيولاوار و بي مرزش به همه حوزه هاي كشور جامه عمل پوشاند. نخست پاسداران و سرداران تا حدي ارزشي و مردمي را تحت اين عنوان كه با دولت ها و مقامات انقلابي سابق رابطه دارند، و كاملاً در خدمت ولايت نيستند، كنار گذاشته شدند و مهرهاي خود را به جايشان نشاندند. روش هاي آن ها همواره اين بوده كه به وسيله طيفي از انقلابيون، طيفي ديگر را كنار بزنند و مقامات و مسئولان شيفته خدمت نيز سريع به عنوان مترسك و عروسك روي صحنه برايشان اين نقش را بازي كرده اند؛ البته آنان كه حذف شدند، ستون پنجم، ضد انقلابي، فتنه گر، ضد ولايت و جاسوس و خود فروخته و بي بصيرت بودند، كه طبيعي است و همواره طي انقلاب ريزش بوده كه از قرار معلوم حالا رسيده به علي و حوضش!! چون تيم نقاب بر چهره، خواسته هاي خود را از طريق طيفي از انقلابيون و نيروهاي اطلاعاتي – روي صحنه- پيش مي برد، هر موقع كه مصلحت تشخيص دهد، تا آن ها را كنار بزند، پرونده هاي بدشان را كه خود مديريت كرده و در اختيار دارد، رو مي كند تا مستندات هم جاي شكي براي تعدادي ساده لوح و غيرمتخصص حكومتي نگذارد. پيش از قتل هاي زنجيره اي سخن از رفتن وزارت اطلاعات در كارهاي اقتصادي بود و شروع نيز شده بود، اما به محض اين كه پس از لو رفتن قتل هاي زنجيره اي، اين تيم از وزارت اطلاعات بيرون كشيده شد و وارد سپاه شد، طرح رفتن سپاه در كارهاي اقتصادي به جاي وزارت اطلاعات عملي گشت. در كنترل گرفتن نبض اقتصادي و سپس فرهنگي كشور توسط سپاه نيز با هماهنگي كامل بالاترين مقامات نادان حكومتي با توجيه گرفتن كارهاي اقتصادي از مفسدان و انقلابيون اشرافي سابق صورت گرفت. مي بينيد چقدر راحت تعدادي روضه خوان و نظامي و شبه نظامي ساده لوح را بازي مي دهند و در ظلم ها و جنايت هايشان شريك مي سازند!؟
پس از قتل هاي زنجيره اي كه تيم زير كنترل موساد از وزارت اطلاعات خارج شد و به سپاه و قوه قضاييه رفت و تنها پس از آن، سپاه را به هيولايي بدل كرد كه همه نهادهاي ديگر را به راحتي مي بلعد! ما همگي مي دانيم كه نظاميان موقع جنگ بيشتر از هر زماني قدرت مي گيرند، اما سپاه در زمان جنگ بيشتر يك نيروي مردمي بود و اصلاً كشور را تسخير نكرده بود و هرگز تا اين حد گسترش در همه نهادهاي غيرمرتبط نكرده بود، اما دقيقاً برعكس، سپاه مدتي پس از جنگ و مشخصاً درست پس از ورود اين تيم موساد و بعد از قتل هاي زنجيره اي به رشد هيولاوار و بي مرزش به همه حوزه هاي كشور جامه عمل پوشاند. نخست پاسداران و سرداران تا حدي ارزشي و مردمي را تحت اين عنوان كه با دولت ها و مقامات انقلابي سابق رابطه دارند، و كاملاً در خدمت ولايت نيستند، كنار گذاشته شدند و مهرهاي خود را به جايشان نشاندند. روش هاي آن ها همواره اين بوده كه به وسيله طيفي از انقلابيون، طيفي ديگر را كنار بزنند و مقامات و مسئولان شيفته خدمت نيز سريع به عنوان مترسك و عروسك روي صحنه برايشان اين نقش را بازي كرده اند؛ البته آنان كه حذف شدند، ستون پنجم، ضد انقلابي، فتنه گر، ضد ولايت و جاسوس و خود فروخته و بي بصيرت بودند، كه طبيعي است و همواره طي انقلاب ريزش بوده كه از قرار معلوم حالا رسيده به علي و حوضش!! چون تيم نقاب بر چهره، خواسته هاي خود را از طريق طيفي از انقلابيون و نيروهاي اطلاعاتي – روي صحنه- پيش مي برد، هر موقع كه مصلحت تشخيص دهد، تا آن ها را كنار بزند، پرونده هاي بدشان را كه خود مديريت كرده و در اختيار دارد، رو مي كند تا مستندات هم جاي شكي براي تعدادي ساده لوح و غيرمتخصص حكومتي نگذارد. پيش از قتل هاي زنجيره اي سخن از رفتن وزارت اطلاعات در كارهاي اقتصادي بود و شروع نيز شده بود، اما به محض اين كه پس از لو رفتن قتل هاي زنجيره اي، اين تيم از وزارت اطلاعات بيرون كشيده شد و وارد سپاه شد، طرح رفتن سپاه در كارهاي اقتصادي به جاي وزارت اطلاعات عملي گشت. در كنترل گرفتن نبض اقتصادي و سپس فرهنگي كشور توسط سپاه نيز با هماهنگي كامل بالاترين مقامات نادان حكومتي با توجيه گرفتن كارهاي اقتصادي از مفسدان و انقلابيون اشرافي سابق صورت گرفت. مي بينيد چقدر راحت تعدادي روضه خوان و نظامي و شبه نظامي ساده لوح را بازي مي دهند و در ظلم ها و جنايت هايشان شريك مي سازند!؟
ردپاي موساد در ماجراي «ايران –كنترا» و «شگفتي اكتبر»
موساد به هيچ وجه حاضر نيست تا ايران با هر كشوري به خصوص آمريكا به طور مستقيم رابطه داشته باشد تا مبادا از اين دو دوزه بازي اي كه براي منافع خود راه انداخته و نام استراتژي انقلابي و تهاجمي و ضد سازش بر آن مي نهد، سر در آورد. او همچون ماجراي ايران -كنترا مي خواهد هم واسطه و هم دلال خود باشد. چنان كه ديديم، تيم نقاب نيز از ابتداي انقلاب تمامي افسراني را كه به آمريكا تمايل داشتند و فردوست در خاطرات اش از آن ها نام مي برد، به سرعت و بدون اين كه اطلاعات ارزشمندي به انقلابيون دهند، فله اي اعدام مي كند؛ افسراني كه به محض دستگيري با تعجب گفته بودند كه آنان با انقلاب همكاري كرده اند و اعلام بي طرفي نيز كرده اند كه انقلاب پيروز شد و فردوست به آنان چنين قولي داده بود.
حال با بررسي ماجراي ايران- كنترا و شگفتي اكتبر كه هر دو در تحقيقات متعددي كه بررسي شد و گزارشات شان نيز به كنگره آمريكا داده شد، مي پردازيم كه پرده از رازهاي موساد و تيم اش در ايران بر مي دارد. بعد از آنكه رونالد ريگان عهده دار رياست جمهورى شد، وزير دفاع اسرائيل، آريل شارون Ariel Sharon و وزير خارجه وقت امريكا، ژنرال آلکساندرهيگ Alexander M. Haig، در تابستان 1981، با یکدیگر، مذاكرات محرمانهاى انجام دادند. با فروش اسلحه به ايران موافقت بود. بن مناش مىافزايد : « پيش از آن، موافقت حاصل شده بود اما رسمى نبود. اسلحه موجود در انبار ناتو از آغاز سال 1981، با اجازه امريكا، به ايران فروخته مىشد. فروش اسلحه به ايران ادامه يافت. جز در 4 ماه آخر سال 1982. علت آن عصبانيت (آيت الله) خمينى بود از شارون آن زمان، شارون، وزير دفاع رزم آور اسرائيل، با علنى كردن اين امر كه اسرائيل به ايران اسلحه مىفروشد، رهبر بنيادگراى ايران، آية الله روح الله خمينى را در تنگنا قرار داد. اما عصبانيت زود فرو خوابيد و جريان اسلحه به ايران، از سر گرفته شد. آخر، هر دو طرف، دلايلي قوى براى روابط پنهانى خود داشتند.» روابط هيگ و شارون بسيار نزديك بود و مسلم است كه اسرائيل به ايران اسلحه مىفروخت. كيسى كه در جنگ دوم جهانى سر جاسوس بود، فعاليتهاى كارتر و حكومت او را براى تحصيل آزادى گروگانها، از نزديك، زير نظر داشت. ترس كيسى از آن بود كه در هفتههاى پيش از انتخابات رياست جمهورى، گروگانها آزاد شوند و ﺁزادی ﺁنها اميد كارتر را براى تجديد انتخاب قطعى بگرداند. اين بود كه او تيم مخصوصى از كاركنان حزب جمهورى و داوطلبان تشكيل داد تا در همه جاى جهان و تمام وقت، هر گونه پيشرفتى در حل مشكل گروگانها را زير نظر بگيرند و او را از آن آگاه كنند. آزادي گروگان ها در اكتبر پس از انتخابات به طوري كه باعث شكست كارتر در انتخابات –به سبب عدم حل مشكل آزادي گروگان ها- رياست جمهوري در مقابل ريگان شود، «شگفتي اكتبر» لقب گرفته بود. بعدها هيأت تحقيقى كه مجلس امريكا براى تحقيق درباره «مناظره گيت» تشكيل داده بود، اشتغال خاطر كيسى به «غافلگيرى اكتبر» را كشف كرد(46).
بن مناش مدعى بود كه بسيار پيش از زمان تقاضاى خريد اسلحه، طرف ايرانى با او تماس گرفتهاست. او با لبخندى گفت: « بسا من خوش اقبال بودم، اگر بتوانم اين را خوش اقبالى بخوانم، از اينكه نخستين اسرائيلى بودم كه بعد از انقلاب، با ايران، معامله اسلحه انجام مىداد. بخاطر آن، من اعتبار يافتم.» تقاضاى خريد لاستيك هواپيماهاى اف – 4، زود، به مقامات عالى داده شد: «از همه اينكارها حمايت شد. موافقت نخست وزير بعمل آمد. و آنها ( ايرانيها ) لاستيكها را خريدند. اينسان ما لاستيكها را به ايران فروختيم. فروش كوچك 300 لاستيك هواپيما به ايران، پرزيدنت كارتر را خوش نيامد. او از اسرائيل خواست كه در مقام متفق امريكا، در تحريم فروش اسلحه، به امريكا بپيوندد. كارتر شخصاً از مناخيم بگين بخاطر فروش لاستيكها به ايران، گلايه كرد و خواست فروش به ايران متوقف شود. با توجه به افزايش مداوم سرزنش هاى كارتر، بگين بر آن شد كه از ريگان براى رسيدن به رياست جمهورى، حمايت كند». بن مناش ادامه داد: اسرائيليها مىخواستند روابط خود را با رژيم جديد ايران گسترش دهند. ايران براى ما بسيار مهم بود. بنابراين، بگين بسيار نسبت به كارتر بى حوصله شده بود(47).
در اوت 1980، تصميم نهائى گرفته شد: «اسرائيل در مبارزات انتخاباتى، از ريگان حمايت مىكند. ما مىبايد به ايرانيان نزديكتر مىشديم و به چند دليل مىبايد با آنها معامله مىكرديم. نخست به اين دليل كه مصالح ملى اسرائيل آن را ايجاب مىكرد. آنگاه به اين دليل كه مبارزات انتخاباتى ريگان و بوش را پيروز مىديديم و اين دو را رئيس و معاون رئيس جمهورى امريكا مىيافتيم . پس ما مىبايد تنها به سود آنها عمل مىكرديم، اما، در اسرائيل، همه مواظب بودند پاى اسرائيل به افتضاحى كشانده نشود. اگر افتضاحى به بار مىآمد، كنگره و مردم امريكا حكومت اسرائيل را مسئول تخريب حكومت قانونى امريكا مىشناخت»(48).
«… ريگان در نظر اسرائيل رئيس جمهورى خوبى مىنمود. براى اسرائيل، او رئيس جمهورى خوبى بود. او تنها كس بود كه با نظر اسرائيل ، در باره ايرانيها، در باره لزوم معامله با ايرانیها موافق بود. ما مىبايد ایرانیها را در برابر عراق تقويت مىكرديم. ما مىبايد آنها را تثبيت مىكرديم. در اساس، ريگان نامزد رياست جمهورى، در اين باره، با بگين، هم نظر بود. پس بايد با آنها راه برويم. البته خطر ترسناكى وجود داشت. اما بگين آنها را پذيرفت. او و همكاران نزديك او در هيأت وزيران، در ماه اوت، تصميم خود را گرفتند. اين تصميم از بالاترين مقام حكومت به پائين ابلاغ شد. آن ايام، بگين بسيار قوى و بر هيأت وزيران سخت مسلط بود. او بسيار محبوب نيز بود. او تصميم مىگرفت و تصميم وي اجرا مىشد. حكايت تصميم بگين بر حمايت از ريگان در انتخابات رياست جمهورى باور ناكردنى مىنمود و جاى ترديد نبود كه تكذيب خشم آگين هر اسرائيلى را بر مىانگيخت که در آن زمان، صاحب مقامى بود» (49). با وجود اين، بن مناش در بيان احساسات شخصى بگين، راستگو بود. افزون بر اختلافهاى استراتژيك بر سر ايران، بگين از سياست حمايت از حقوق بشر كارتر و حمايتى كه از اين جهت از فلسطينيان مىكرد، ناراضى بود و آن را تهديدى براى اسرائيل مىدانست. نظرهاى اين اسرائيلى را داويد كميچى، افسر اطلاعات – ديپلمات اسرائيلى، در كتاب خود، به نام « واپسين گزينش »، در باب تنش هاى شرق ميانه، با صراحت، باز نوشته است. كميچى افسر عالى رتبه موساد، مأمور وزارت امور خارجه، شرح مىدهد كه كارتر چگونه اسرائيل را متقاعد كرد، سرزمين ها را به اعراب واگذار كند. از نظر اسرائيليها، كارتر و مشاوران طراز اول او جانب فلسطينيها را برگزيده بودند. كميچى مىنويسد: « بگين سر و كارش با سرقصابهاى قصابخانه ديپلماتيك، در واشنگتن، بود. اسرائيل از طرف كارشناسان شوراى امنيت ملى و خاورميانه در وزارت خارجه، زير فشارها قرار گرفته بود. آنها از حمايت دو رئيس جمهورى، كارتر و انور سادات رئيس جمهورى مصر برخوردار بودند. در ناگزير كردن اسرائيل بر تخليه سرزمينهاى اسرائيل، حتى بيت المقدس و تن دادن به استقرار يك دولت فلسطينى در آن سرزمينها، از حمایت این دو برخوردار بودند. اين نقشه – كه پشت سر اسرائيل و بدون اطلاعش تهيه شده بود – تقلاى منحصر به فرد ديپلماسى امريكا براى مفت معامله كردن با يك دوست و متحد، از راه فريب و فريفتارى، محسوب می شد.» بدينسان، حكايتى كه بن مناش در باره تصميم بگين بر قرار گرفتن در كنار ريگان، با همه دور از باور بودن، با توجه بوجود انگيزه، ممكن مىنمايد. بگين انتخاب كارتر را براى دور دوم، تهديدى براى امنيت ملى اسرائيل مىديد. همچنين، بگين يك رهبر سياسى بود كه از پذيرفتن خطرهاى استراتژيك باكى نداشت هرگاه تن دادن به آنها را براى منافع ملى اسرائيل حياتى مىديد(50).
جالب اينجاست، كه براي تحويل گروگان ها، اين طرف ايراني است كه پيشنهاد مي دهد تا گروگان ها پيش از اتمام رياست جمهوري كارتر آزاد نشود!؟ يا به عبارتي، مقامات امنيتي ايران كه از موساد دستور گرفته بودند، تا بدين طريق كارتر را ساقط كنند. هر تيمي و جريان ايراني كه سر كار بيايد و بخواهد با آمريكا رابطه برقرار كند، به سرعت حذف مي شود. تصور مي كنم همه چيز روشن است. اينك پس از سال ها شما مي توانيد دستاوردهاي نقاب انقلابي موساد را ببينيد: ايران چه در زمان جنگ با صدام و چه اكنون به عنوان دشمن اصلي براي اعراب مطرح مي شود و همه خاورميانه مي خواهند تا از نفوذ و دخالت ايراني جلوگيري شود، حتي به قيمت حمله نظامي به آن كشور. از ابتداي انقلاب تاكنون مبادي غيررسمي صادرات و واردات كالاها و محصولات به كشور همواره به دور از چشم دولت ها و كنترل مجلس توسط همين تيم پشت صحنه انجام و درآمدهاي ميلياردي برايشان داشته است. اينك حتي مبالغ بسيار هنكفتي از درآمدهاي نفتي نيز مشخص نيست و توسط اين تيم چپاول مي شود (احتمالاً براي رفع كسري بودجه اسرائيل!؟). موادمخدر كه يكي از پردرآمدترين كارهاي كثيف است، توسط موساد و با نقاب سپاه پاسداران، به نفع اسرائيل و به ضرر ايران ترانزيت و قاچاق مي شود كه در اسناد متعدد، از جمله ويكي ليكس بدان پرداخته شده بود و حالا نيز كه انگار قبح خود را كاملاً از دست داده و مدعي هستند كه اين كار تازگي نداشته و طي مناقصه اي از هند خريداري شده براي مصارف دارويي! اسرائيل كه بارها به آمريكا گفته بر سر منافع اسرائيل حتي در مقابل آمريكا كوتاه نمي آيد، مي تواند هر جا كه منافعش در تقابل با آمريكا در خاورميانه بود، كار خود را پيش برد و برنامه هاي آمريكا را ناكام بگذارد و اگر در دوران جنگ سرد، كار ترور بمب گذاري و ربودن و سر به نيست كردن انقلابيون و نيروهاي چپ را به كمك ترورها و بمب گذاري ها و قتل هاي زنجيره اي در وزارت اطلاعات انجام مي داد، پس از قتل هاي زنجيره اي كه از وزارت اطلاعات بيرون رفت و به سپاه وارد شد و با كمك نفوذ و هدايت سپاه قدس – با بازوهاي تعدادي سپاهي ساده و حتي عمدتاً بازي خورده و بي سواد- اينك فراتر از مرزهاي ايران رفته و حالا منافع اسرائيل در منطقه خاورميانه را با تاوان هاي انقلاب اسلامي ايران عملي و دنبال مي كند و حالا نيز كه نياز به جنگي ديگر دارد تا منطقه و آمريكا را وادار كند تا به جاي او جنگي پيش آورند كه از خاورميانه تنها يك ويرانه باقي خواهد ماند. پس از آن وقتي از كشوري به نام فلسطين سوال شد، احتملاً پاسخ توأم با تعجب اين است: شما از ملل نابود شده و منقرض شده پيش از جنگ هسته اي سخن مي گوييد!؟
بد نيست بدانيد كه ارتباط موساد با رهبران ايران به قبل از انقلاب برمي گردد:
«خانم بن دوید همسر یکی از رهبران یهودی اسرائیل و یکی از روحانیون بسیار متدین کلیمی که با خمینی 15 سال قبل از انقلاب ایران در تماس و رابطه بود. از آنجايي كه اين مقام بلند پایه اسرائیلی فوت کرده بود، لذا همسرش خانم بن دوید به دیدار خمینی در فرانسه میرود. البته خانم بن دوید بخاطر یک دیدار دوستانه به فرانسه و دیدن خمینی نرفته بود، بلکه از طرف دولت اسرائیل و (شخص مناخیم بگین) نخست وزیر اسرائیل به دیدار خمینی می رود.
خانم بن دیوید پس از بازگشت از دیدار با خمینی به اسرائیل در طی یک گزارش به دولت اسرائیل و شخص نخست وزیر (مناخیم بگین) اعلام می کند که حذف خمینی برای اسرائیل سودمند نبوده، بلکه برعکس وجود خمینی می تواند فواید بسیاری برای اسرائیل به همراه داشته باشد و . . .
خانم بن دیوید در سال 1980 یعنی بعد از انقلاب 1357 با یک پاسپورت فرانسوی وارد ایران و تهران می شود؛ حتی درست همان زمانی که ایران درگیر جنگ با عراق بود و ایران وارد معاملات خرید اسلحه از اسرائیل شده بود، ایرانیان کلیمی که از ایران گریخته بودند، بسیاری از آنها به ایران بازگشته و آنانی که اموالشان مصادره شده بود، اموال خود را پس گرفتند و ظاهراً این اقدامات پیرو توافق های بین ایران و اسرائیل انجام گرفته بود.
جیمی کارتر قبل از بحرانی تر شدن اوضاع حکومت شاه و در ابتدای شروع حرکت انقلابیون در ایران از اسرائیل خواسته بود که خمینی را ترور و حذف کنند، اما شاه ایران كه ابتدا با انجام این طرح موافق بود، در نهايت با آن مخالفت کرد و مانع کار شد».
امروز فاش شده كه مقامات اسرائيل طي تماس مستقيم تلفني با شخص شاه، او را به شدت از اين كار منع كردند و شاه نيز اگر با فرودست كه آن زمان به او چون چشمان اش اطمينان داشت، مشورت مي كرد، همان پاسخي را دريافت مي كرد كه روساي موساد به فردوست دستور داده بودند، يعني منصرف ساختن وي از فكر ترور.
بد نيست بدانيم كه در سال های پایانی حکومت شاه، روابط ایران و اسرائیل به سردی گراییده بود که دلایلی داشت. اسرائیل از بیماری شاه آگاه بود و دلتمردان اسرائیل اعتقاد داشتند که بیماری او بر روی تصمیمات سیاسی وي تاثیر گذار بوده است و شاه با همه نوع تصميمات اسرائيل و آمريكا موافق نبود و این اسرائیل و دولتمردان آن را نگران کرده بود. در سال 1977 در اولین ماهی که مناخیم بگین نخست وزیر اسرائیل شد، او به ملاقات شاه می رود و پس از بازگشت در یک جمع خصوصی دلتمردان یهودی مدعی می شود که شاه از لحاظ فکری و تصمیم گیری دچار مشکل شده است.
از دلایل دیگر اختلاف میان شاه و اسرائیل صلح شاه با عراق بود. در سال 1977 شاه درگیر صلح با عراق بود که این مسأله برای اسرائیل زیاد جالب نبود. اسرائیل موافق صلح بین ایران و عراق و ملاقات شاه و صدام در الجزایر نبود. اسرائیل و عراق دو دشمن سرسخت برای هم بودند و اسرائيل مي خواست كه عراق همواره مشغول درگيري هاي مرزي خود با ايران باشد و نتواند همچون جنگ هاي گذشته اعراب و اسرائيل به اعراب كمك كند؛ به خصوص كه تنها واحدهاي زرهي عراق بودند كه توانستند جلوي پيشروي بيشتر نيروهاي اسرائيلي در ارتفاعات جولان را بگيرند. با انقلاب ايران نيز كه ديديم، جنگ ايران و عراق شروع شد و قرار بود تا رفع فتنه از جهان هم ادامه يابد كه ظاهراً حضور و دخالت آمريكا در جنگ نفتكش ها با فشارهاي اقتصادي مانع تداوم بيشترش شد.
موساد پشت نقاب طرح كمربند سبز
انقلاب سال 57 پيش از آغاز از طريق ضد اطلاعات فردوست كه توسط موساد دوره ديده بودند، مهندسي شد و تا سقوط شاه كامل گشت. آن در راستاي طرح كمربند سبز برژینسکی قرار داشت. طرحي كه مي گفت براي مقابله ريشه اي با كمونيسم و جلوگيري از پيشروي بيشتر آن بايد به روي تقويت و تهييج گروه هاي مذهبي و اسلامي سرمايه گذاري كرد. پيش از آن انگليس الگوي حكومت هاي ديكتاتوري نظامي – ملي را براي مقابله پياده كرده بود كه نمونه هاي چون آتاتورك و رضاخان الگوي موفقي نشان دادند كه آمريكا آن ها را در آمريكاي لاتين، يونان و برخي نقاط ديگر به همراه رفرم هايي پياده كرد كه نارضايتي هاي اقشار فقير جوامع جهان سوم را پاسخگو باشد و انقلاب سفيد شاه نمونه اي بارز از آن بود.
از سويي، اسرائيل در طي تنش هايش با فلسطينيان، خود را در مقابل موجي از اعراب ديد كه با تهييج ناسيوناليسم عربي توسط افسراني ملي رهبري مي شدند. به عبارتي، طرح تقويت ديكتاورهاي نظامي-ملي دقيقاً به ضرر اسرائيل بود. جنگ هاي متعددش با اعراب نيز هزينه هاي سنگيني به آن كشور تازه تأسيس وارد مي كرد كه با كمك هاي غرب به سختي از پس آن ها بر مي آمد، و گرچه از نظر نظامي پيروز مي شد، ولي از نظر اقتصادي ضرباتي كاري بود كه همچون ترمزي جلوي توسعه اسرائيل مانع ايجاد مي كرد، در حالي كه اعراب با پول هاي سرشار نفت هيچ مشكلي در اين مورد نداشتند. پس موساد بايد طرحي مي داد كه منافع اسرائيل را تعقيب كند و در خلاف جهت حكومت نظاميان ملي گرا در منطقه بوده و هم به نوعي نظر آمريكا و انگليس را به عنوان آلترناتيوي جايگزين تأمين مي كرد؛ به گونه اي كه آن را مانعي قوي تر در مقابل نفوذ كمونيست در منطقه بپذيرند. طرح سبز يهودي كهنكار برژینسکی – كه بخش بزرگي از سردرگمي هاي كارتر در سياست خارجي به خاطر طرح هاي رندانه او بوده است كه كارتر را بازي داده- اين گونه متولد شد. از آنجايي كه موساد در تمام دوران جنگ سرد به سبب نفوذي كه بين كمونيست هاي يهودي داشت و بزرگترين منبع اطلاعاتي و امنيتي بلوك غرب در بلوك شرق بود، طرح هاي آن، هم به سبب شناخت بيشتر از وضعيت امنيتي و اهرم هايي كه مي تواند جلوي نفوذ كمونيسم را بگيرد، دست بالا را داشت و هم غرب تا حدي ناگزير بود كه اولويت هايش را با توجه به طرح هاي امنيتي موساد برگزيند.
طرح كمربند سبز موساد از اين قرار بود كه براي مقابله با كمونيسم در سطح اجتماعي مي بايست از اهرم باورهاي مذهبي و اسلامي در خاورميانه استفاده كرد. دولت هاي ملي گرا با وجود اقبال هاي اوليه، در بلندمدت توان مقابله و رقابت با تئوري هاي ماركسيستي را ندارند و آن ها توسط كادرهاي سازمان يافته چريكي و حزبي چپ سقوط مي كنند و كشور را براي هميشه به كمونيست ها واگذار مي كنند. در حالي كه، گروه هاي مذهبي و جهادي تا سر حد مرگ مقابل كمونيست ها مي ايستند و از چنان نيروي قهري برخوردارند كه حتي وقتي همه تلاش هاي دموكراتيك براي نجات كشور ناكام بماند، با قدرت استبداد ديني، كشور را به هر قيمتي كه شده در مقابل نفوذ كمونيسم حفظ مي كنند. اما نكته آن بود كه موساد پشت نقاب طرح كمربند سبز بدنبال مشكلات خود در خاورميانه بود و اصطلاحاً در اين آش بدنبال نخود خود مي گشت و حاضر بود آن را به بهاي قرباني شدن حكومت هاي دموكرات در خاورميانه كه سهل است، به هر قيمتي پيش ببرد؛ چنان كه سياستمداران اش به كراّت به آمريكا خاطر نشان مي سازند، آنان بر سر منافع و امنيت اسرائيل معامله نمي كنند.
شايد پيشبرد چنين هدفي به شكلي رندانه و آن هم در مشاركت با كشورهاي غربي، باورش براي برخي از خوانندگان مشكل باشد، اما واقعيت آن است كه موساد به كمك سازمان هاي ضد امنيتي كه بر سازمان هاي امنيتي كشورها تسلط داشت و مديريت مي كرد، مدتي بود كه طرح هايي حتي جاه طلبانه تر را پيش برده بود. موساد در تمام مدتي كه وانمود مي كرد، جاسوسي يكجانبه براي غرب و آمريكا بوده، يك جاسوسي دو طرفه را دنبال مي كرد و سري ترين اطلاعات و پيشرفت هاي نظامي در كشورهاي غربي تنها و تنها از طريق موساد به اتحاد جماهير شوروي سابق انتقال مي يافت. پوتين كه در دوران جنگ سرد، جاسوسي در آلمان شرقي سابق بود، دقيقاً اشاره كرد كه سري ترين اطلاعات مربوط به سلاح هاي هسته اي بدون مبالغه چمدان چمدان از آمريكا به بلوك شرق مي آمد. كساني كه اندك اطلاعاتي را از كارهاي امنيتي داشته باشند مي دانند كه محال است يك دانشمند بتواند اطلاعات سرّي را در دوران جنگ سرد، آن هم در آمريكايي كه قوي ترين سرويس هاي جاسوسي دنيا را دارد و پروژه هاي بسيار كم اهميت تر زير ذربين نيروهاي امنيتي و ضد امنيتي هستند، اطلاعاتي به يكي از بلوك ها ارسال كند، مگر اين كه آن اطلاعات توسط خود سرويس هاي امنيتي و ضدامنيتي معتمد منتقل شده باشد. هژموني آمريكا كه مبتني بر مديريت غيرمتمركز است، در نهادهاي امنيتي نيز همواره پس از آموزش و سازماندهي نيروهاي امنيتي، كارها را در هر كشور به همان سرويس مربوطه موكول مي كرد و سرويس اطلاعاتي كشور متبوع، ساليانه گزارشي كلي از فعاليت هايش را به سي. آي. اي ارسال مي كنند و براي استراتژي ها و راهكارهاي لازم برنامه مي گيرند. درست همچون ايران دوران پهلوي كه ساواك، كارهاي امنيتي در داخل كشور را صورت مي داد، و گزارشي ساليانه به سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا مي فرستاد. موساد به سبب نفوذي كه ميان يهوديان مخفي كه در مهمترين اركان احزاب كمونيست و نهادهاي امنيتي اتحاد جماهير شوروي و اروپاي شرقي داشت، به عنوان سرويس جاسوسي اي كه آمريكا و سرويس هاي جاسوسي غرب، اطلاعات شان را از آن بگيرد، پذيرفته شده بود. موساد نيز از اين فرصت بيشترين بهره را برد و تحت عنوان جلوگيري از نفوذ اطلاعات محرمانه و فوق سري دو بلوك –كه درحقيقت خودش عامل و آمر آن بود- سرويسي را پيشنهاد داد كه بر سرويس هاي امنيتي و اطلاعاتي اين كشورها مديريت داشته باشد تا جلوي جاسوسان نفوذي و دوجانبه را بگيرد. سرويس هاي ضد اطلاعات جنگ سرد را با اين توجيه و تنها پس از آن به وجود آوردند و در ايران توسط شخص فردوست شكل گرفت (برخلاف تعجب و تصور شخص شاه در اواخر عمر، فردوست برحسب تصميم شخصي به شاه خيانت نكرد، بلكه او تنها دستورات موساد را اجرا مي كرد و گرنه سر به نيست مي شد). به همين سبب بود كه فردوست در خاطرات اش مي گفت كه اين اواخر نيروهاي امنيتي ايران ديگر به آمريكا و انگليس نمي رفتند، بلكه به اسرائيل مي رفتند. چون ساواك به عنوان سرويس اطلاعاتي كشور قبلاً تشكيل شده بود و حالا سرويس ضد اطلاعاتي كشور قرار بود آموزش ديده و سازماندهي شود تا بر ساواك كنترل و مديريت داشته باشد، چون ضد اطلاعات كه كارش با سرويس هاي امنيتي دشمن بود، تجربه اش را موساد در دوران جنگ سرد داشت كه در هر دو بلوك نفوذ داشت، از اين سبب آمريكا و بلوك غرب را متقاعد كرده بود كه آموزش و سازماندهي اين سرويس ها را خودش برعهده بگيرد. آن هم چه مديريتي!؟ آن قدر كارا كه با ديدن دوره هاي براندازي و ضد براندازي، نارضايتي هاي مردمي در ايران را چنان مديريت كند كه ساواك را بيكاره ساخت. مديريت شان آنقدر حساب شده بود كه دقيقاً به كليدي ترين رهبران ايران زمان داده بودند كه براي 15 سال آينده است و رهبران انقلاب نيز به مبارزان پيش از انقلاب دقيقاً همين را مدام قول مي دادند و تكرار مي كردند و جالب تر اين كه دقيقاً هم همين طور شد و سر 15 سال انقلاب ايران پيروز شد!؟ شما كجاي تاريخ سراغ داريد كه انقلاب را برنامه ريزي زمانمند كنند؟ اين پروژه است كه زمانبندي مي شود، نه انقلاب! مثل بهار عربي كه همه را غافلگير كرد و بيش از همه اسرائيل و موساد را.
حالا ما مي دانيم كه در اواخر حكومت شاه، گروهي از مذهبيان با هماهنگي نهادهاي امنيتي به تبليغ مي پرداختند و طيفي از گروه هاي تندروي مذهبي توسط سرويس هاي امنيتي براي ترورها و خرابكاري ها به عنوان ابزار دست شان كار مي كرد –كه مدارك همكاري شان را با سرويس هاي امنيتي زمان شاه هر از گاهي يكي از گروه ها بر عليه گروه ديگر، تهديد به افشاسازي مي كند- و چنان مديريت چند دهه از ساواك بر كشور خنثي شده بود كه تنها مي توانست كار يك تيم امنيتي حرفه اي تر و بالاتر و مسلط باشد كه طي 15 سال بر كل كشور اشراف پيدا كرده بود.
باري، هنوز نگفتيم كه موساد پشت نقاب كمربند سبز بدنبال چه بود. اسرائيل بدنبال يك پازل حساب شده بود. از يك سوي، موساد مي خواست از طريق تقويت گروه هاي تندرو مذهبي و اسلامي در خاورميانه چنان موجب تضعيف قدرت هاي ملي شود كه توان فراتر رفتن از مشكلات داخلي شان را نداشته باشند، چه رسد كه به جنگ با اسرائيل روي آورند. براي اينكار هم كافي بود كه دولت هاي ملي گرا را به عنوان مقدمه رشد و به قدرت رسيدن كمونيست ها معرفي كرد تا خط زدن شان در دستور كار قرار گيرد. ديديم كه دقيقاً پس از آخرين جنگ اعراب و اسرائيل كه مصادف است از با ظهور و گسترش گروه هاي مذهي تندرو، چنان اعراب با مشكل اين گروه هاي تندروي مذهبي و جهادي از يك طرف و ايران به مثابه تهديدي جدّي به جاي اسرائيل مشغول شدند كه نه تاكنون نتوانستند هيچ جنگي را عليه اسرائيل ترتيب دهند (بلكه اين اسرائيل بوده كه خودش جنگ هاي تحت برنامه ريزي اش را به ديگران تحميل كرده) بل ايران عملاً جايگزين اسرائيل به عنوان دشمني واقعي اعراب شده است. از سويي ديگر، اسرائيل بايد مي توانست با تسلط امنيتي بر نهادهاي كشوري ثروتمند و سرشار از منابع انرژي، مديريت چپاول آن ها را به گونه اي برعهده مي گرفت كه كسري هاي خود را جبران مي كرد و اين نياز به حاكميتي فرادولتي داشت كه مي بينيم دقيقاً از ابتداي انقلاب تاكنون بر تمامي كارهاي اقتصادي ايران حاكميتي وراي قدرت دولت ها وجود داشته است و آنچنان چپاول و تاراجي بر همه اموال عمومي از نفت و گاز گرفته تا خاك و آثار باستاني در كشور رواج دارد كه تنها از يك سازمان امنيتي زالو صفت برمي آيد كه به كشوري ديگر تعلق داشته باشد. فقدان منابع انرژي در سرزميني كه كشور اسرائيل در آن مستقر شد، گلايه اي بود كه سياستمداران اسرائيل مدام در آن سال ها تكرار مي كردند. از ديگر سو، اسرائيل مي توانست با نقاب كمربند سبز بر نهادهاي امنيتي ساير كشورهاي خاورميانه، آن هم با توافق آمريكا نيز تسلط يابد؛ آن گاه آمريكا براي تنظيم سياست هايش در خاورميانه، ناگزير به مراجعه به اسرائيل است و مشكلات اش را از آن طريق مي تواند حل كند و هر كجا كه سياست هاي آمريكا با منافع اسرائيل سازگار نبود، اين آمريكا باشد كه ناگزير به چشم پوشي باشد. آن هم با مواضع ضد آمريكايي و ضد اسرائيلي تند مي بايست ديگران را از صحنه بيرون كرد. و خلاصه اسرائيل براي نفوذ در گروه هاي اسلامي سنتي در كشورهاي عربي با اين مشكل مواجه بود كه چون مديريت شان مبتني بر كاريزما و بنيان گذاران قديمي بود، نفوذي هاي اسرائيل نمي توانستند به خوبي در بالاترين جايگاه هاي رهبري شان ارتقاء يابند و ساختارشان مثل سابق حفظ مي شد و تغيير چنداني نمي كرد، پس اسرائيل بايد گروه هاي تازه اي از جهاديان و نيروهاي ضد اسرائيلي تأسيس مي كرد كه كنترل افسار تحجر و تعصب كورشان در اختيار اسرائيل باشد و هر موقع اراده كرد، از آن ها به عنوان سگ گيرنده استفاده كند و هر جا مناسب ديد، قلاده را بگيرد؛ اينك اسناد از صورت محرمانه خارج شده نشان مي دهند كه دقيقاً رابط بين معاملات ايران با آمريكا – مثل گروگان هاي دستگير شده توسط نيروهاي مورد حمايت ايران در لبنان و آزادي شان- اسرائيل بوده است. دقيقاً ديديم كه گروه هاي تازه تأسيس پس از انقلاب ايران چنان گروه هاي قديمي را پشت سر گذاشتند كه امروز به سختي نامي از جنبش امل مي شنويم و اسامي بسياري از گروه هاي اخوان المسلمين منطقه را كه سابقه اي خيلي قديمي تر از گروه هاي تازه تأسيس مورد حمايت ايران دارند، تازه در بهار عربي است كه مي شنويم و تو گويي آنان منحل شده بودند! از اين طريق اسرائيل در مقابل آمريكا مي ايستد و از آن باج مي گيرد، اما با تاوان هاي كشور ايران!؟ حيله اي كه حتي به فكر شيطان هم نمي رسد!
حالا مي بينيم كه تهديدهاي ايران و اسرائيل بر عليه هم شدت مي يابد، و همزمان با آغاز عصر اطلاعات هر روز يك پروژه كلان و داد و ستد جديد بين ايران و اسرائيل لو مي رود، آن هم زماني كه تمامي دنيا در حال تحريم ايران است و اسرائيل بيش از بقيه اصرار دارد كه تحريم ها جدّي گرفته شوند، همزمان خودش جدّي مشغول پر كردن خلاء حاصل از تحريم ها توسط شركت هاي اسرائيلي، البته با واسطه شركت هاي ثالث است!؟ كشور تازه تأسيس اسرائيل پيش از انقلاب ايران، يكي از خريداران اسلحه در دنيا بود كه حتي وقتي به دانش توليدشان دست مي يافت، از سرمايه كلان لازم براي توليدشان برخوردار نبود، حالا به يمن سلاح هاي قاچاقي كه به ايران فروخته، اسرائيل به يكي از بزرگترين توليد كنندگان سلاح در دنيا بدل شده و آن هم با تكنولوژي روز و قابل رقابت با ابرقدرت ها! شما ديديد كه بخش بزرگي از مراكز نظامي و هسته اي ايران در همين چند سال گذشته، در حالي كه از محكم ترين پوشش هاي امنيتي برخوردار بود، پودر شد و به هوا رفت. حالا آن ها چيزهايي را كه خود فروخته اند، دارند نابود مي كنند و البته آنقدر براي ايران باقي مي گذارند كه تهديدي جدّي براي كشورهاي حاشيه خليج فارس به حساب آيد. با اين توضيحات شايد تصور كنيد كه اسرائيل تصميم حمله به ايران را ندارد و تهديدهاي دو طرف پوشالي اند؟ اما سخت اشتباه مي كنيد و هرگز تا بدين حد خطر جنگ جدي نبوده است.
پس اگر جنگ جدي است، چگونه آن تناقضات قابل توضيح اند؟ لازم است بدانيم كه ما تصور مي كنيم كه همواره پس از جنگ و نابودي يك كشور، همه چيز آن از بين مي رود و از نو برپا مي شود كه اين امر حتي وقتي كشوري توسط ديگر كشورها اشغال شود، صادق نيست، چه به جاي اين كه ويراني با اشغال توأم نباشد. به عبارتي، پس از ويراني بزرگ نيز باز نهادهاي امنيتي بايد توسط همين تيم اداره شود و باز مستعمره در دستان موساد خواهد بود و آمريكا و كشورهاي غربي نيز به سبب اطلاعات جاسوسي اي كه موساد در اختيارشان مي گذارد و از آن طريق مي توانند از پنهاني ترين تصميمات در ايران باخبر شوند، ناگزير به همكاري اند، چون موساد از ابتداي انقلاب هرگز به آمريكا و اروپا لو نداده كه تمام نهادهاي امنيتي و مهمترين عمليات خرابكاري و ترور رژيم توسط آنان سازماندهي و برنامه ريزي مي شود و تنها وانمود كرده كه در سيستم امنيتي ايران نفوذ دارد كه خوب نفوذ در سيستم امنيتي دشمن نيز امري طبيعي است!
اما چرا اسرائيل بدنبال حمله به ايران و استارت جنگي منطقه اي است؟ پاسخ بسيار ساده تر از آن است كه به نظر مي رسد. چه چيز ايالات متحده را در قرن بيستم ناگهان به يك ابرقدرت بدل كرد و چگونه آمريكا توانست ابرقدرت هايي با سابقه ديرينه تسلط بر جهان در طول قرن ها با مستعمرات مختلف را در مدتي كوتاه پشت سر بگذارد؟ جواب مشخص است: دو جنگ ويرانگر جهاني اول و دوم. در جنگ اول جهاني كه آمريكا با وجود اعلام جنگ برخي از كشورها بر عليه اش هرگز وارد جنگ نشد و در جنگ جهاني دوم نيز تا جاي ممكن از جنگ به دور ماند تا به خاك اش حمله شد و سياستمداران آمريكا توانستند با وجود ورود ديرهنگام به جنگ، كشورشان را از جنگ و ويراني به دور دارند، در حالي كه تمام اروپا، بخش اعظم آسيا و بخشي از آفريقا در جنگ غرق و ويران شد. اسرائيل به شكلي هدفمند بدنبال چنين سناريويي در منطقه است: جنگي چنان ويرانگر كه تمامي دشمنان و كشورهاي رقيب را در كام خود كشد و اسرائيل را كه از كشورهاي عربي عقب افتاده -به سبب منابع سرشار انرژي اين كشورها- و با مشكل نوظهور تركيه قدرتمند و بانفوذ نيز مواجه است، از آنان پيش بياندازد. به همين سبب است كه اسناد ويكي ليكس منتشر مي شود تا روابط ايران و اعراب را تيره تر سازد و چون اسرائيل مديريت نهادهاي امنيتي ايران را در دست دارد، با عمليات تروريستي اخير كه نادان هاي ايراني اجرا كردند، به اعراب ثابت خواهد شد كه ايران دشمني واقعي و نه خيالي است. براي كشيدن جنگ به تركيه نيز راه اندازي رادار ناتو در تركيه را به خودش وصل كرده است و نهادهاي امنيتي وابسته به موساد، خودشان به اصطلاح (چون فروش اطلاعات رادار ناتو به اسرائيل واقعيت ندارد) فاش مي سازند كه اطلاعات رادار تركيه پس از آن كه به آمريكا داده مي شود، از طريق آمريكا به اسرائيل ارسال مي گردد! با فرض صحت اين امر، چرا اسرائيل بايد اين واقعيت را كه به نفع اوست، لو بدهد؟ پاسخ تنها يك چيز مي تواند باشد: اسرائيل مي خواند آخوندها و پاسداران نادان ايراني را با اين اطلاعات غلط به سوي جنگ با تركيه بكشاند. ديديم كه نتيجه نيز داد و برخي از پاسداران هالوي ايراني، رادارهاي ناتو در تركيه را نخستين هدف ذكر كردند.
آمريكا كه از طريق سرويس هاي امنيتي خود به بخشي از همكاري پنهان اسرائيل با حكومت ايران آگاه است، وقتي ديد نتانياهو خيلي جوش مي زند و در حضور نهادهاي حامي اسرائيلي، فشار و تحريم و حمله به ايران را به عنوان گام هاي سريع در دستور كار قرار مي دهد، يك نمونه كوچك از همكاري كارتل برادران عوفر با ايران را از طريق گذاشتن يكي از شركت هاي وابسته برادران عوفر در ليست تحريم به جرم ارتباط با شركت هاي تحريمي ايران، به دنيا نشان داد كه خيلي فريادهاي تندروهاي اسرائيلي را جدي نگيرند. اساساً برداران عوفر كارتلي است از شركت هايي كه بيش از 25 درصد از صنايع رسمي اسرائيل را تشكيل مي دهد و داراي شركت هاي متعدد غيررسمي در نقاط مختلف جهان كه نقش واسطه را بازي مي كنند تا روابطي از اين دست بين كشورهاي مختلف با اسرائيل پنهان بماند. اطلاع موثق از كساني دارم كه در سال 57 در جريان نحوه تهيه كالاها و تسليحات جنگي ايران بودند كه تماماً توسط برادران عوفر تأمين مي شد؛ البته آن زمان كمتر كسي مي دانست كه اسرائيلي هستند. اندكي پيش رسانه هاي خارجي از فروش قطعاتي مخابراتي اسرائيلي به حكومت ايران براي كنترل جنبش سبز توسط شركتي اسرائيل با واسطه يك شركت اروپايي خبر دادند. اين سند نيز علاوه بر ارتباط “همواره با واسطه” دو رژيم، مدركي ديگر بر آن است كه اسرائيل به هيچ وجه نمي خواهد با يك انقلاب، نهادهاي امنيتي در كنترلش در ايران را از دست بدهد و براي ماندن رژيم همه جور امكانات براي ترور مخالفان و سركوب منتقدان، معترضان و جنبش هاي مدني انجام مي دهد. بزرگترين دشمن آن نيز اينترنت و شبكه هاي اجتماعي آن براي سازماندهي مبارزات مدني است، كه پس از سال ها استفاده از اينترنت در ايران، يك شبه اينترنت توسط چند عروسك امنيتي ايران به شكلي همزمان، جاسوس و دشمن اعلام مي شود و وقتي نقشه شان براي حذف كامل اينترنت و جايگزيني اينترنتي ملي- امنيتي توسط رژيم به جاي آن، نقش بر آب مي بينند، بدنبال مديريت بخش هاي حساس اينترنت مي روند و چند روضه خوان را نيز كه چيزي از جامعه و تحولات اش نمي شناسند – و نتيجه راهنمايي هايشان را اينك در سوريه مي توانيد ببينيد كه به قتل عام عمومي و جنگ داخلي كشيده شده است- چه رسد اينترنت، براي كنترل آن متقاعد ساخته اند كه كميته اي تشكيل دهند تا دولتي كه رياست اش مخالف كنترل بيشتر اينترنت است، خلع سلاح كند و مديريت اش را از چنگ اش درآورند. مشابه اين شوراي هاي جديد را كه در عرصه هاي مختلف اخيراً شكل گرفته تا عملاً نهادها و تصميماتي كه توسط دولت گرفته مي شود، مناسب شان نيست، از چنگ آنان بيرون آورند، مي توانيد ببينيد كه محدود به حوزه اينترنت نيستند. باري، ارتباط دو رژيم هرگز به اين موارد محدود نيست و شامل همه ابعاد مختلف اقتصادي، امنيتي، تجاري، نظامي و غيره مي شود؛ آن هم از ابتداي انقلاب تاكنون و البته همواره با واسطه شركت ها يا كشورهايي واسطه تا روابط و دودوزه بازي شان پنهان بمانند. ماجراي فروش سلاح آمريكا به ايران با واسطه گري اسرائيل، نمونه هاي كوچك اوليه بود و از ابتداي انقلاب كه رژيم تحت تحريم و بعد فشارهاي جنگ بوده، همين تيم امنيتي موساد، كار تأمين نيازهاي اصلي رژيم را از طريق بازارهاي جهاني، قاچاق مي كرده است و البته ترور مخالفان رژيم در خارج را. قضيه بسيار ساده تر از آن است كه در نگاه نخست به نظر مي رسد و رژيمي كه در همان يكي دو سال اول انقلاب توانايي تأمين امنيت حتي رهبران انقلاب را نداشته و آن ها يك به يك در كشور ترور شدند يا با بمب گذاري كشته شدند، چطور مي تواند در خارج از كشور عمليات ترور مخالفان اش –شاپور بختيار، پسر اشرف پهلوي كه طرح يك كودتا را داشت و در اروپا ترور شد و …- را با موفقيت انجام دهد؟ غيرممكن است و شما مي توانيد اينك ترورهايي كه توسط سيستم هاي امنيتي جديد رژيم در خارج انجام شده ببينيد كه هيچ يك موفق نبوده و بعضاً حتي مضحك بوده است –كار با مواد منفجره را نمي دانستند و حين كار مواد در خانه منفجر مي شود و با فرار از خانه، بمبي كه يكي از آن ها پرت مي كند، به درختي برخورد مي كند و بر مي گردد جلوي پاي خود تروريست منفجر مي شود (شبيه فيلمي كمدي است)- و سرويس هاي امنيتي جديد رژيم پس از چهار دهه هنوز نمي توانند يك عمليات موفق در خارج انجام دهند و تازه عوامل اصلي آن نيز شناسايي يا دستگير شدند! ارتباطات نظامي دو رژيم نيز بسيار است و من تنها به چند موردي كه درز كرده اشاره مي كنم.
اسرائيل در زمان پيش از انقلاب، طرحي را از جنگنده اي داخلي در دستور كار قرار داد، با عنوان اريه. طراحي ها و اصلاحات از اريه 1 به اريه 3 رسيد، اما مشكل آن بود كه اسرائيل براي سرمايه گذاري در صنايع نظامي هوايي –همچون بسياري از طرح هاي اسرائيل كه برايشان بودجه كافي نداشت و همين يكي از اصلي ترين دلايلي بود كه موساد دستور گرفت تا شاه ايران را سرنگون و بر نهادهاي امنيتي و سپس اقتصادي و نظامي ايران تسلط يابد- بودجه كافي نداشت. براي جلب سرمايه گذاري نخست به سوي آمريكا متمايل شد و مذاكراتي را شروع كرد، اما مقامات آمريكايي از ترس ورود رقيبي جديد در عرصه توليدات نظامي، حمايت از آن را نپذيرفتند. سپس طرح به حكومت شاه سابق ايران ارائه شد، اما چيزي نگذشت كه انقلاب ايران روي داد. بسياري فكر كردند كه ماجرا تمام شد، اما تازه شروع شده بود. طرح آريه توسط طراحان اسرائيل تغييراتي كرد و با تكميل به طرح هواپيماي جديدي با نام “لاوي” (شير) بدل شد. اسرائيل با چين مذاكراتي كرد و با مقامات و نظاميان چين براي توليد آن به توافق رسيدند. البته چين خود داراي طرح هاي متعدد نظامي بود و با محدوديت هاي بودجه نظامي طبعاً مايل بود، طرح هاي خود را اجرا كند، نه طرحي كه توسط كشوري خارجي ريخته شده و طبعاً كشورهاي متحد غربي شان مي توانستند بدان دست يابند. پس بايد انگيزه اي ديگر براي راه اندازي اش توسط چين پيش كشيده مي شد: سرمايه گذاري در پروژه توسط كشوري ثالث و چين مي توانست با طراحي اسرائيل و سرمايه كشوري ديگر، صاحب يك تكنولوژي طراحي و ساخت هواپيماهاي جديد شود و با نقشي واسطه، ارتباط دو كشور همكار را پنهان سازد: يعني ايران و اسرائيل. شما مي توانيد جنگنده j-10 را علاوه بر ارتش چين، در نيروي هوايي ايران نيز ببينيد! پرواضح است كه براي تقديم چنين طرح هايي توسط چين به كشوري ثالث و آن هم كشوري كه ظاهراً دشمن اسرائيل شمرده مي شود، مقامات اسرائيلي اگر مي خواستند، پيش شرط براي چيني ها مي گذاشتند تا به ايران فروخته نشود، اما ايران سرمايه گذار آن بود و جنگنده اي كه ساخت اسرائيل باشد، چون ارتش اسرائيل به نقاط قوت و ضعف اش واقف اند، نمي تواند خطري براي اسرائيل شمرده شود. شما مي توانيد ليست كشورهايي بزرگ فروشنده سلاح در جهان را ببينيد كه سال هاست بالاترين ارقام به چند ابرقدرت تعلق داشته و دارد كه خريدها و فروش ها به همراه مبالغ و تعدادشان كاملاً مشخص اند، ولي در سال هاي اخير كشور كوچك اسرائيل ناگهان به يكي از آن فروشندگان بزرگ بدل شده، در حالي كه اقلام كوچك فروش به تركيه و هند و چين، نمي تواند توضيح دهنده بقيه مبالغ فروشي باشد كه مقصد كشور فروشنده مشخص نيست! اين پازل زماني تكميل مي گردد كه دريابيم، اتفاقاً اقلام سلاح هاي بيشمار خريداري شده از خارج توسط ايران نيز كه در تلويزيون رژيم تحت عنوان توليدات داخلي ذكر مي شود، مشخص نيست. بسياري از اقلامي را كه امروزه مي شنويد، گم شده و چندين ميليارد درآمد نفتي مشخص نيست، براي همگان مشخص نيست و براي مقامات امنيتي و برخي از بالاترين مقامات ايراني كاملاً مشخص است كه سكوت كرده اند و براي رد گم كني، چند نفر را گرفته و محاكمه مي كنند. بله، اسرائيل از طريق فروش سلاح هاي قاچاق به ايران عملاً به يكي از بزرگترين فروشندگان سلاح در جهان بدل شده است!! مبالغ رسمي كمك هاي آمريكا به اسرائيل را اگر مطالعه كنيد، در مي يابيد كه در دشوارترين شرايط به سختي به دو ميليارد دلار مي رسد و تازه در ازاي آن انتظار انعطاف از اسرائيل در برخي از مواضع اش دارد، اما ميلياردها ثروت گم شده در ايران، آيا آنقدر وسوسه كننده نيست كه اسرائيل رژيمي را سرنگون سازد و رژيمي ديگر را به جايش بنشاند؟! شاه ايران به سبب نقش منطقه اي كه براي آمريكا و رصد فعاليت هاي هسته اي شوروي سابق در قزاقستان ايفاء مي كرد، همواره قراردادهايي طلايي براي ايران رقم مي زد – كه همان ها رژيم را در مقابل عراق حفظ كرد- و همواره نيز مبالغ مشخص بود و اگر مواردي دزدي بين دربار بود، قابل شناسايي بودند، اما در رژيم جديد اصلاً هيچ كس نمي داند كه چه ميزان كالاي قاچاق از اسكله هاي غيرقانوني و به دور از كنترل دولت، مبادله شدند و مي شوند و كنترل روي همه اين مواردي را كه مشخص نيست، همواره نهادهاي امنيتي ايران تحت دلايل امنيتي – مثل ورود سلاح از اسكله هاي غيرمجاز- وتوي اش كرده و مي كنند و هر كسي كه بخواهد كمي پررويي كند و دست رويشان بگذارد و فاقد بصيرت كافي باشد، يا دوزاري اش خيلي كج باشد، مي رود همان جايي كه بقيه شهداي انقلاب رفتند!؟ حال مي خواهد در هر مقامي كه باشد و البته يك مراسم باشكوه نيز هر ساله برايش برگزار مي شود و در آن دنيا هم همه چيز را مي فهمد و دوزاري اش قشنگ مي افتد و كاملاً به بصيرت مي رسد!!
انفجارها در مراكز موشكي و هسته اي سپاه
اخبار دو انفجاري كه در دو پادگان سپاه پاسداران روي داد، به يكي از اصلي ترين مباحث كارشناسان و تحليلگران بدل شده است. موساد تا چه حد در سيستم هاي اطلاعاتي حكومت ايران نفوذ كرده كه مي تواند حساس ترين مناطق نظامي را به شكلي موفق هدف قرار دهد!؟ فقط تصورش را بكنيد، اگر اين پايگاه يك مكان هسته اي بود يا موشك ها از كلاهك هسته اي برخوردار بودند، چه فاجعه اي پيش مي آمد! هنوز يك روز از مقاله نگارنده پيرامون جنگ با اسرائيل و آمريكا در منطقه و اين كه حتي اگر كشوري سلاح هسته اي داشته باشد، نمي تواند در جنگ با آنان پيروز شود، چون موشك ها پس از سوختگيري شناسايي مي شوند و قبل از اين كه خاك كشور مبداء را ترك كنند، در همانجا منهدم مي شوند، نگذشته بود كه فاجعه در ابعادي كوچكتر رخ داد، تا شايد رويا بييندگان از خواب غفلت بيدار شوند. اگر اين عمليات مقامات و نظاميان ايراني را شوك زده كرد، نگارنده را به هيچ وجه غافلگير نكرد و كساني با مقالات متعدد نگارنده “تحت عنوان نقاب” آشنايي دارند، دليل آن را خوب مي شناسند: موساد هرگز در سيستم هاي اطلاعاتي ايران نفوذ نكرد، بلكه از ابتدا آن را در طرح ريزي و سازماندهي كرد و عملياتي نمود. بنابراين، ضروري ديدم تا مطالب گذشته را با افزودن شواهد جديد در قالب يك مقاله ارائه كنم، شايد كه مقامات نادان ايراني بفهمند، مشكل از كجاست و كشور را از شرايط بحراني جنگي خارج سازند.
ساختاري امنيتي براي نقاب
معمولاً با اولين گزينش هاي يك مسئول و مقام مي توان پي برد كه او متخصص يا كارشناس يك حوزه هست يا خير. مهمتر از آن يك متخصص با مشاهده ساختار و الگوي يك طرح، پروژه يا برنامه مي تواند حدس بزند كه آن براي چه كار و كاركردي طراحي و راه اندازي شده است. اين در حوزه هاي مختلف علوم و فنون و دين و هنر صادق است. يك معمار با ديدن تنها ديزاين و استراكچر يك ساختمان به شما اطلاعاتي را خواهد داد كه هرگز يك شخص عادي نمي تواند بدهد و او در نقشه ساختمان، چيزهايي مي بيند كه حتي يك ساختمان ساز سنتي نمي تواند درك كند. براي يك متخصص دين كافي است كه به محض اين كه مشاهده كرد وقتي دين در مراسم و ايامي خاص در نزد يك ملت با كم و كيف بسيار طنين پيدا مي كند تا دريابد، در كنش ها و منش هاي آن مردم، دين حضوري ندارد و از اين روي است كه با شدت و حدت در مراسم و ايام مذهبي، مي خواهد دامن خويش را از زندگي خالي از معنا و روح دين پاك و تبرئه كند. يك متخصص هنر از ديدن يك قطعه سفال، با شما از تاريخ و تمدن آن سرزمين، رازها خواهد گفت كه براي يك شخص عادي باوركردني نيست. در علوم نظامي نيز يك نظامي دوره ديده با ارزيابي يك واحد نظامي مي تواند به راحتي به شما بگويد كه آن براي چه كاري مناسب است و براي نبردي منظم يا نامنظم درخور است و آفندي است يا پدافندي. ساختارهاي سازماني نيز چنين اند و يك مدير با اولين نگاه به ساختار سازماني يك سازمان بدون نياز به پرداختن به سازمان دهندگان و كارشناسان آن سازمان، اطلاعات بسياري را در اختيارتان مي گذارد. ساختار امنيتي سازمان هاي اطلاعاتي و امنيتي جهان نيز چنين اند كه در اينجا به برخي از آن ها مي پردازيم.
ساختارهاي امنيتي و اطلاعاتي جهان به فراخور وظيفه اي كه بر عهده دارند، متفاوت با هم تنظيم و چيده مي شوند. مثلاً ساختار سازماني اطلاعات با ساختار سازماني ضداطلاعات نه تنها متفاوت است، بلكه گاه در تضاد با هم اند، چون براي اهداف متفاوتي برنامه ريزي شده اند. ساختار سازماني كشوري كه مي خواهد حكومت اش را در كشور مستقر و امن نگهدارد، با ساختار سازماني همان سازمان در كشوري ديگر كه قصد نفوذ يا تخريب سازمان امنيت كشور رقيب را دارد، بسيار فرق مي كند و در پاره اي موارد، نقش هاي كاملاً معكوسي ايفاء مي كنند؛ چون يكي قرار است بسازد و حفظ كند، ديگري مي خواهد شكاف بياندازد و ويران سازد، يكي مي خواهد امن نگهدارد، ديگري مي خواهد آشوب بيافكند و از هم گسيخته سازد و خلاصه يكي بايد بتواند به شكلي تنظيم شود كه مديريتي جامع را اعمال كند و ديگري بايد بتواند با پازل هايي مستقل كه امكان شناسايي شان كمتر شود، به همان سيستم جامع نفوذ كند و ضربه بزند. گفته مي شود، ساختار امنيتي سازمان اطلاعاتي كه توسط آمريكا در كشوري ساخته مي شود، مبتني بر سيستم جامع است، در حالي كه موساد يا ام. آي. 6 هسته هاي كوچك و مستقل امنيتي را ترجيح مي دهند. اما دليل اين تفاوت چيست؟ آيا كشورهايي كه از بالاترين دانش و تجربه در علوم امنيتي دنيا برخوردارند، به نواقص و دستاوردهاي سيستم هاي امنيتي خود واقف نيستند كه هر يك بر الگوي متفاوتي تأكيد دارند؟ پاسخ اين پرسش را زماني مي فهميد كه سياست ها و معيارهاي هژموني اين كشورها را در جهان درك كنيم. ايالات متحده آمريكا بدنبال مديريت جهاني است، اما واقف است كه اگر اين مديريت، هژموني خودش را برحسب مديريت متمركز و متكي صرف بر آمريكا –همچون مديريتي كه اتحاد جماهير شوروي در زمان جنگ سرد بر بلوك شرق داشت- تنظيم و اعمال كند، موجب مي شود كه با گذشت زمان كشورهاي پيشرفته، راه هاي فرار از چتر او را بيازمايند و همزمان كشورشان نيز از يك ابرقدرت امروزي به يك امپراطور كهن فرو كاسته شود و مدتي نخواهد گذشت كه همان بلايي بر سرش خواهد آمد كه بر سر شوروي سابق و متحدان اش رفت. استراتژيست ها و آينده پژوهان آمريكا (در آمريكا يك مدير رده بالاي فروشگاه هاي زنجيره اي مك دونالد بايد بتواند نياز 18 سال آينده بازار جهان را پيش بيني كند، حال مديريت امنيتي و علمي و فرهنگي و غيره ديگر جاي خود) برخلاف بسياري از كشورهاي قدرتمند سابق، براي ماندن بر قدرت از طريق واقع گرايي در تله حفظ وضع موجود نمي افتند و به شكلي فعال درصددند تا با تغييرات جهاني كه خود بخشي از آن هستند، همراه شوند و مديريت شان بر اين تحولات رو به تزايد حفظ كنند. پس مديريت امنيتي در كنار برنامه هاي توسعه اي در اين كشورها پيگيري مي شود. به همين دلايل، آمريكا به مديريت غيرمتمركز بر متحدان و هم پيمانان اش روي آورده و همواره ترجيح مي دهد كه مديريت خود بر مناطق را از طريق مديريت نيمه مستقل محلي و منطقه اي ايفاء كند. اين مديريت هاي منطقه اي نيمه مستقل بعضاً با كارهاي اضافي قدرت هاي منطقه اي متحدش همراه مي شود، اما براي اعمال هژموني غيرمتمركز آمريكا، اين درجه آزادي دادن به متحداني كه چه بسا شيطنت نيز مي كنند، تا حدي اجتناب ناپذير است، اما وقتي از حد بگذرد، جلوي آن را مي گيرند؛ مثلاً در جنگ سرد، پاكستان قدرت منطقه اي بود كه آمريكا به كمك آن، در مقابل اتحاد جماهير شوروي سابق و افغانستان اشغال شده و متحد شوروي مي ايستاد. پاكستان علاوه بر اين كه دژي در مقابل خطر كمونيست و بلوك شرق در آن منطقه بود –كه اين يكي از اصلي ترين اهداف آمريكا در آن منطقه بود- به جاه طلبي هاي نظامي اش در كشمير و افغانستان نيز دامن مي زد. اما بعد از جنگ سرد، زماني كه اين جاه طلبي ها به ميزاني رسيد كه تهديدي تروريستي براي منطقه و كشورهاي غربي شد، آمريكا در مقابل پاكستان ايستاد. مقاومت بيشتر سازمان اطلاعات و نظامي پاكستان كه متوجه تغيير شرايط جهاني نيستند، منجر به سقوط بيشتر شده، به طوري كه با وجود برخورداري از سلاح هاي هسته اي، اينك حتي حاكميت بر مرزهاي كشورشان را از دست داده اند! كاري كه كشورهاي كوچك بدون سلاح هاي پيشرفته با درايت توانسته اند از آن دوري كنند، يكي از چند قدرت هاي هسته اي جهان قادر به انجام اش نيست!؟ در شبه جزيره عربستان نيز آمريكا مديريت اش را از طريق عربستان سعودي اعمال مي كند. عربستاني كه با توجيه مقابله با ايران و تروريست ها توانسته رژيم هاي نيمه ديكتاتوري خود و متحدان اش را تاكنون حفظ كند. اما عربستان هنوز متوجه انقلاب هاي عربي نيست و تصور مي كند با موجي گذرا از اعتراضات مردمي رو به روست، از اين روي بر حفظ ديكتاتورهاي كوچك تحت حمايت اش اصرار دارد. اين وضع موجب خواهد شد تا نفوذ خود را به زودي در منطقه از دست بدهد و حالا تركيه جاي او را با سرعتي باورنكردني مي گيرد و اگر دولت آينده مصر بتواند دموكرات باشد، جاي عربستان را در منطقه پر خواهد كرد. در دوران جنگ سد بدين سبب اسرائيل براي غرب بسيار اهميت پيدا كرد كه نفوذي ترين مهرهاي جاسوسي غرب در شوروي و اروپاي شرقي، يهوديان مخفي بودند كه كمونيست دو آتشه شده بودند و از خصوصي ترين جلسات سران حزب كمونيست، خبر داشته و به غرب گزارش مي فرستادند و هنوز نيز مافياي امنيتي روس را مديريت مي كنند. اتفاقاً يكي از سياست هايشان نيز ضد يهودي گري بود تا از اين طريق هم مخفي بمانند و قبل از اين كه كسي آنان را متهم سازد، ايشان او را متهم كنند و هم از راه فشار بر يهوديان بي پنهان، باعث مهاجرت اجباري شان از هر طريقي به اسرائيل شوند. به همين دلايل اسرائيل و موساد براي آمريكا و متحدان اش بسيار مفيد بودند و طرح هاي افراطي موساد كه به سازمان هاي امنيت شوروي نفوذ كرده بودند، موجب شده بود تا شوروي از نماد يك كشور انقلابي به تدريج به نمادي از يك كشور ديكتاتور و توتاليتر و سركوبگر بدل شود و با امنيتي و قطبي كردن بيشتر كشورهاي بلوك شرق، زمينه فروپاشي شان فراهم آيد. اسرائيل به واسطه همين منافعي كه براي امريكا داشت، مي توانست شيطنت هايي براي جايگزيني اش به جاي آمريكا در كشورهاي منطقه نيز داشته باشد؛ به خصوص اگر كشور از دست حكومت تحت حمايت آمريكا بيرون بيايد و خطر افتادن در دامن كمونيست را نيز جلوي رويش داشته باشد؛ پس چه بهتر كه سازمان ضد اطلاعات چيده شده توسط موساد در زمان شاه سابق كه مديريت فردوست بر آن بود، بتواند هم ساواك را بيكاره سازد و هم مديريت استعماري خود را بر كشور تحميل كند و تا جايي كه با آمريكا منافع مشترك دارد، به او اطلاعات و گزارش دهد و انقلابيون نيز تا دوست دارند، شعار مرگ بر اين و آن بدهند كه هر چه بلندتر باشد بهتر، چون كه مشروعيت بيشتري نيز براي اسرائيل ايجاد مي كند كه مي تواند به جهانيان ثابت كند كه با چه تندروهايي مواجه است كه اسرائيل را تهديد مي كنند و حتي مي خواهند از نقشه جهان نيز پاك شود!
باري، پس هژموني آمريكا ايجاب مي كند تا وقتي ساختار سازمان امنيت كشوري از متحدان اش را مي چيند، آن را نيز برحسب مديريت سازمان امنيتي همان كشور اعمال كند؛ يعني ساختار امنيتي جامع كه مديريت بر مرزهايش را اعمال مي كند و موارد مهم را به سازمان هاي امنيتي آمريكا گزارش مي دهد و راهنمايي ها و مشاوره هاي لازم را مي گيرد؛ درست همچون ساواك كه برحسب قرارداد شاه سابق با آمريكا، توسط ايران وظيفه حفظ امنيت را برعهده داشت و به سي. آي. اي گزارش مي داد. در مقابل انگليس و اسرائيل بر مديريت جهاني همچون آمريكا معطوف نيستند، چون خود را داراي چنان قابليتي نمي بينند، بلكه مي خواهند حداكثر استفاده از حداقل فرصت ها را داشته باشند. پس وقتي به كشوري نفوذ مي كنند، هدف حفظ منافع آن كشور نيست، بلكه تخريب و كنترل آن كشور در راه منافع خودشان (انگليس و اسرائيل) است؛ به همين سبب سازمان هاي اطلاعاتي شان ساختار هسته هاي مستقل را خواهند داشت؛ اما نه در كشور خودشان، بلكه در كشور هدف. به همين خاطر بود كه در زمان شاه سابق فردوست مي گفت كه موساد و ام. آي. 6. در ايران از هسته هاي مستقلي برخوردار بودند كه بسياري از آن ها را نه تنها فردوست نمي شناخت، بلكه حتي هسته هاي مستقل موساد (كه در ايران با عنوان زيتون شناخته مي شد) نيز يكديگر را نمي شناختند. پس مديريت شان چگونه اعمال مي شد؟ در اين نوع ساختار هر هسته تنها به يك سر گروه وصل است و هر سر گروه نيز به يك سر شبكه كه حتي نياز نيستند كه در كشور موردنظر باشند و مثلاً سر شبكه موساد مي تواند در اسرائيل باشد و از آنجا هسته هاي مستقل اش را در ايران مديريت كند!! به همين راحتي، با يك ساختار سازماني حساب شده.
ساختار سازماني بعد از انقلاب ايران، همچون ساختار سازماني موساد در كشور هدف تنظيم شده است. يعني موساد نه در اسرائيل، بلكه در كشورهاي ديگر از چنين ساختاري براي ويران سازي سازمان امنيت كشور ديگر و كنترل و مديريت امنيتي اش استفاده مي كند. به عبارتي جداي از اين كه سازمان هاي امنيتي كشورمان توسط چه كسي تنظيم شده و توسط چه كساني اداره مي شود، تنها همين ساختار سازماني با معاونت هاي مستقل كه از آن برخوردار است، كافي است تا فهميد، براي حفظ امنيت يك كشور تنظيم نشده است، بلكه براي كنترل و مديريت سازمان امنيتي كشورمان، توسط سازمان امنيتي كشوري ديگر طراحي و تنظيم شده است!؟ زيرا در اين ساختار امنيتي كافي است تا سر شبكه تغيير كند، آنگاه كل سيستم امنيتي كشور در اختيار كشوري است كه به سرشبكه نفوذ كرده است! نياز نيست تا مقامات امنيتي ما جملگي جاسوس باشند تا دريابيم كه چرا خروجي سازمان هاي امنيتي ما به نفع كشورمان نيست، بلكه كافي است تا همان كدي كه معاونت هاي مختلف به او گزارش مي دادند، شخص اش تغيير كرده باشد و آنان كه به يك كد گزارش مي دادند، بدون اين كه متوجه تغييري شوند، به همان كد باز مدام گزارش بدهند؛ آن گاه تمام سيستم امنيتي كشور بدون اين كه خود بداند در طول سال ها در خدمت سيستم امنيت كشور ديگري است و همه افراد رده پايين تر امنيت كشور نيز فرضاً صادق و خدوم باشند، اما بدون اين كه بدانند در خدمت منافع اسرائيل در منطقه بودند! اين نكته را نيز بايد بيافزايم كه سيستم امنيتي اي كه به اين خوبي بر كشوري ديگر مسلط شده، به طوري كه در قرن بيست و يكم، كشوري را مستعمره خود ساخته و چون انگل از آن مي دوشد، بدون اين كه مقامات و مسئولانش خواب اش را هم ببينند، طبعاً نمي خواهد نظام تحت چمبره اش سقوط كند؛ بنابراين، براي حفظ آن نظام البته كه كمك مي كند: و اين هم دليلي براي آن كه چنين ساختاري حفظ مي شود، چون برنامه هاي قهري و خشن آن براي كنترل بر كشور و حفظ حكومت نادان، تا پيش از اين موفق نشان داده است و آن ها از پس سركوب جنبش هاي مردمي و مدني بهتر از هر كس ديگري بر مي آيند و هر جا كه سياسيون بخواهند از سفارشات امنيتي شان عدول كنند، همين تيم امنيتي تحت نفوذ اسرائيل، چون دوره براندازي و ضد براندازي ديده، به شكلي سازمان يافته ناامني در مناطق مختلف ايجاد مي كند و حتي كار را به درگيري هاي مسلحانه مي كشاند و آشوب ها را تقويت مي كند تا سياسيون منحرف از خواسته هايش ناگزير شوند كه اولويت هاي ايشان را بپذيرند و آن گاه نيز به سرعت بحران كنترل مي شود: اين همان بلايي است كه اينك دارد بر سر سوريه نيز مي آيد. وقتي مي گويم كه چند تحليلگر موساد به شكلي بسيار حساب شده مديريت امنيتي كشورمان را در راه منافع اسرائيل در منطقه از طريق بيرون آوردن آن طرح هاي عملياتي در قالب شعارهاي انقلابي و تعابير اسلامي براي چند روضه خوان و نظامي كم سواد در چمبره خود دارند، يعني اين. يعني بدون نياز به كشف مصاديق كافي است كه دريابيد اين ساختار امنيتي نه براي حفظ امنيت يك كشور، بلكه اولويت هاي امنيتي كشوري ديگر در منطقه، نه براي كنترل سياسيون و مقامات كشور(ايران)، بلكه براي اعمال نظر دستورات مقامات و سياسيون كشوري ديگر(اسرائيل) و نه جهت حذف قاچاقچيان، بلكه مديريت قاچاق توسط خودش است، و نه جهت تأمين منافع حتي متحدانش اش، بلكه در جهت تعقيب منافع اش حتي زماني است كه با ابرقدرت ها بر سر آن اختلاف پيدا مي كند؛ اما با تاوان هاي كشوري ديگر، يعني ايران و تأمين منافع براي اسرائيل: و فتنه بزرگ قرن يعني اين.
عمليات برون مرزي موساد
چند ماه پيش كه هواپيمايي روسي در آن كشور سقوط كرد، در حالي كه كسي حتي در روسيه خبري از علت واقعه نداشت و مشغول تحقيق پيرامون علل آن بودند، روزنامه هاآرتص اسرائيل خبر داد كه تعدادي از دانشمندان و متخصصان هسته اي روسيه كه با نيروگاه هسته اي بوشهر در ارتباط بودند، در هواپيما حضور داشتند. نگارنده در حالي كه مدام در تحليل هاي مكررش شرح داد، تندروهاي اسرائيلي بدنبال يك جنگ هستند؛ جنگي كه ظاهراً آغازگر آن كشوري ديگر است، يكي از مقامات پيشين اطلاعاتي آمريكا در مصاحبه اي كه در خبرگزاري هاي مختلف انعكاس داشت، دقيقاً اشاره به نياز به يك جنگ توسط اسرائيل داشت. اينك لبخندهاي ايهود بارك به پرسش هاي خبرنگار اشپيگل، معناي ديگري دارد؟! او به كساني لبخند نمي زد كه بدنبال سرنخ هايي از نفوذ موساد در كشوري ديگر بودند؛ چون از اين دست نفوذي ها در همه جاي دنيا هست و چيز تازه اي نيست، او به سياسيون و مورخاني زهرخند مي زد كه نمي دانستند، تاريخ را پيش از نگارش، خلق مي كنند. بي شك زمان فاش سازي آن هم خواهد رسيد؛ همچنان كه در دوران جنگ سرد، بزرگترين منابع آمريكا و بلوك غرب كه در شوروي و ساير كشورهاي اروپاي شرقي نفوذ داشتند، موساد بود، كه آن موقع فاش نشد، چون زمان اش نبود، ولي حالا اسناد محرمانه به تدريج نقاب از بسياري واقعيات آن دوران بر مي دارند. يهوديان پنهاني كه كمونيست هاي دو آتشه بودند كه در ابتداي به قدرت رسيدن استالين، شروع به كار با او كردند. اطلاعات و عمليات امنيتي شان در كنار زدن رقباي استالين و تيم اش و به خصوص اطلاعاتي كه در زمان جنگ جهاني دوم براي استالين و حزب كمونيست آنقدر دقيق، حياتي و موثر بود، كه آنان عملاً به عنوان مطمئن ترين اعضاي امنيتي حزب ارتقاء يافتند و كل سيستم را در دست گرفتند. به عبارتي، آن ها نفوذي هاي موساد به سيستم هاي امنيتي شوروي يا حزب كمونيست نبودند، بلكه تمام سيستم امنيتي شوروي توسط آنان شكل گرفت و مديريت مي شد. اينك مي دانيم از خصوصي ترين جلسات محرمانه سران بالاي حزب كمونيست كه بعضاً تعداد شركت كنندگان در جلسه كمتر از انگشتان يك دست بود، بدين سبب مقامات اطلاعاتي و سياسي آمريكا خبر داشتند كه همان مطمئن ترين اشخاص در بالاترين رده هاي امنيتي حزب كمونيست بودند كه دو سويه بازي مي كردند. تعدادي از آنان حتي پس از فروپاشي نيز هنوز كمونيست مانده يا در دستگاه هاي امنيتي روسيه هستند. مي دانيد چرا؟ چون قرار نيست، آنان از بابت اقبال دوباره به حزب كمونيست و به قدرت رسيدن شان شوك زده شوند، آنان قرار است تا همواره روسيه را كنترل كنند، نه در غالب دشمنان كه در قامت دوستان. كنترل بر نهادهاي امنيتي شان بايد به گونه اي باشد كه نه تنها دولت ها بلكه حتي حكومت ها بيايند و بروند، اما آنان بر سر مديريت نهادهاي امنيت باشند. كارشان را نيز خوب بلدند و اگر سياستمداراني باشند كه باور نمي كنند، خودشان در كشور ناامني به وجود مي آورند و سپس با ارائه يك طرح، آن را خنثي مي كنند و اگر سياستمدارني باشند كه توجيه نشده باشند، آنان را مي فرستند آن دنيا و آنجا قشنگ توجيه مي شوند و همه چيز را مي فهمند!؟ لو دادن آنان نيز مشكلي را حل نمي كند، چون تيمي كه بايد آنان را شناسايي و دستگير كنند، خودشان هستند؛ يعني آنان بايد خودشان را شناسايي و خودشان را دستگير كنند كه مضحك و محال است. آنان همچون گذشته نيز مخالفان و قربانيان را به عنوان عوامل نفوذي بيگانه و موساد دستگير و اعدام و سربه نيست مي كردند؛ در حالي كه خودشان همه كاره تيم زيتون (شاخه موساد در ايران) اند. به عبارتي، مجرم اصلي، خودش ديگران را به عنوان مجرم گرفته و محاكمه و اعدام مي كند! اين كار را هم در راستا و تأييد نفوذ موساد انجام مي دهد. معمولاً نيز از مهمترين ضد يهوديان اند كه همچون در زمان شوروي هم اعتماد را جلب كرده و ديگران را پيشاپيش متهم كنند و حذف كنند و هم باعث مهاجرت اجباري يهوديان بي پناه شوند.
ماجراي برادران عوفر
هنوز يك هفته از افشاسازي و تحريم شركت برادران عوفر توسط آمريكا نگذشته بود كه جسد يكي از آن ها در منزلش پيدا شد. البته او 89 سال سن داشت و مريض بود، اما گويي ايستاده بود تا پس از لو رفتن اين طرح فوت كرده شود! چنان كه وكلاي عوفر نيز مرگ او را مشكوك دانستند و اذعان كردند، با آن كه او مدت ها مريض بود و سرطان داشت، اما مدتي مديدي بود كه حالش خوب و سرحال بود! نتانياهو اصلاً از اخبار آن شوك زده نشد، چون در جريان همه چيز بود. نمايندگان و وكلا نيز كه جلسه اي را براي بررسي اين معاملات ترتيب داده بودند، با هشدار دولت و تعطيلي توسط مقامات امنيتي مواجه شدند. اين در حالي است كه عوفر نه يك شركت، و حتي يك شركت بزرگ كه يك كارتل است كه 25 درصد شركت هاي ثبت شده اسرائيل را داراست كه با مقامات دولتي و امنيتي اسرائيل ارتباطي تنگاتنگ دارند. كساني كه در ماه هاي گذشته مقالات متعددم را با عنوان “نقاب” در سايت هاي مختلف پيگيري كرده باشند، مي دانند كه سابقه اين همكاري از چه زماني است. اظهارنظر برخي در مورد انجام عمليات جاسوسي توسط اين شركت در ايران، كمي مضحك است. چون فروش كشتي به شركتي ديگر كه كار نقل و انتقال كالا را انجام دهد، براي كارهاي جاسوسي نشان از اين دارد كه طرف مقابل را فاقد درك امنيتي شمرده اند. جاسوسان نه از ميان اين خارجي ها كه از ميان بالاترين مقامات امنيتي و اطلاعاتي يك كشور انتخاب يا خريده مي شوند. حتي با فرض صحت انجام عمليات جاسوسي توسط اين شركت نيز اصل ماجرا را كتمان نمي كند و نشان مي دهد كه اتفاقاً آن ها كارهايشان را خوب بلدند كه در حالي كه كشورهاي ديگر را از ارتباط با ايران منع مي كنند، خود هم با ايران ارتباطات تجاري دارند و هم تحت لواي آن، كارهاي جاسوسي نيز مي كنند!؟ اساساً همچون زمان رسوايي ايران-كنترا كه دلال و واسطه اسرائيلي بود و پرداخت ها مشخصاً به بانكي اسرائيلي انجام مي شد و از ابتداي انقلاب مبادي ورود و خروج كالا در بسياري از مناطق كشور، بدور از كانال گمرك و نظارت هاي دولتي انجام مي شد و مي شود كه در ابتدا دست وزارت اطلاعات و اينك در دست سپاه است. براي كارهايشان تا جايي كه لازم باشد، مجوزهاي شرعي و فقهي را از طريق فتواهاي مراجع كسب مي كنند و مهمترين فتوايي كه همه كارهايشان را توجيه مي كرد و خيال شان را راحت كرد و مي كند، همان فتواي من در آوردي “اوجب واجبات” است كه با استناد به آن هر جنايتي مي توانند بكند. پرونده همه مقامات و مسئولان نيز پيش خودشان است، تا نخواستند آلت دست باشند و دم تكان ندادند و دريبل اضافي زدند، سريع پروندهايشان را رو مي كنند كه به ضد انقلابي، فتنه گر و جريان انحرافي بدل مي شوند!
جمع بندي: حالا اجازه دهيد، تا كمي عقب بكشيم و با چشم اندازي وسيع تر به اسرائيل و اهداف اش در پديد آوردن جنگي منطقه اي و ترجيحاً جهاني دست يابيم: اسرائيل اگر هدف اش نابودي مراكز هسته اي و موشكي ايران است، در همين چند سال اخير ثابت كرده كه آن را مي تواند بدون جنگ و با عمليات خرابكاري با وجود بالاترين شرايط امنيتي چنان تميز انجام مي دهد كه اهداف با تيم هاي متخصص پودر شوند و به آسمان روند و حتي يك سرنخ را نيز نتوانند بيابند. پس اگر اسرائيل هدف اش نابودي سلاح هاي كشتار جمعي و مراكز هسته اي باشد، باز مي تواند، اما اتفاقاً راديو اسرائيل مدعي شده كه نخست وزير تندرو اسرائيل خودش دستور توقف حملات پنهان را صادر كرده است! اما چرا؟ آن هم وقتي عمليات تا اين حد موفق بوده اند؟ چون موساد براي گرفتن مجوز عمليات تروريستي از مقامات ايراني، به خرابكاري آنقدر ادامه داد كه تأييديه را از آنان بگيرد -به اسم دفاع از خود- پس تا گرفت، عمليات خرابكاري متوقف شد تا سناريوي اصلي كه جنگي منطقه اي است پيش رود و با عمليات تروريستي ايران در منطقه و جهان، سناريوي جنگ آمريكا و اعراب با ايران دنبال شود و علاوه بر آن، تمامي مناطق هسته اي و موشكي و حتي آزمايشگاهي ايران كه از بين رفتند، از بالاترين سطح امنيتي برخوردار بودند كه تنها تعداد معدودي از به اصطلاح مطمئن ترين افراد امنيتي رژيم بدان دسترسي داشتند و با تداوم اين انفجارها با بالاترين حفاظت امنيتي، ماجراي تسلط موساد بر مراكز امنيتي رژيم نيز پيش مقامات نادان هاي ايراني لو مي رفت، اما حالا مي توانستند ادعا كنند كه تعدادي كماندوي اسرائيلي از طريق خاك كشورهاي همسايه نفوذ كرده و اين عمليات را انجام داده اند و اين خود همزمان روابط ايران را با اين كشورها بيشتر به سوي جنگ مي كشيد.
در يك كلام: اسرائيل مي خواهد آغازگر نبردي باشد كه چون طعمه اي بقيه كشورهاي منطقه و آمريكا را به جنگ با ايران بكشاند و همان گونه كه آمريكا طي جنگ هاي بزرگ گذشته از رقبايش پيشي گرفت، با ويراني كشورهاي ثروتمند منطقه و حتي ترجيحاً ضربات كاري به آمريكا كه تنها كشوري در جهان است كه مي تواند خواسته هايش را به اسرائيل تحميل كند و به خصوص اعراب كه پول هاي بسياري براي فلسطين ها خرج مي كنند، خود در شرايطي امن از ديگران پيشي بگيرد. همان سلاح هايي را كه با مبالغي كلان به ايران فروخته طي جنگ نابود كند؛ چون زماني براي صلح و زماني براي جنگ (بنا به گفته مقامات اسرائيلي) و زماني براي فروش و زماني براي نابودي شان است! اما جنگ با ايران به اسرائيل هم ضربه مي زند؟ درست است، ولي طبق برآوردهاي اسرائيل كه اخيراً وزير دفاع اسرائيل اعلام كرده، تلفات شان كمتر از 500 نفر است. آيا اين ميزان تلفات براي ظهور ابرقدرتي جديد هزينه زيادي است؟ بي شك كشتگان اسرائيلي اگر از اين طرح خبر داشتند، حتماً (!) داوطلبانه چنين مي كردند! ولي مقامات ايراني از تلفاتي بسيار بيش از اين سخن مي گويند! مقامات ايراني زماني متوجه ماجرا مي شوند كه ديگر خيلي دير شده است، همان گونه كه در توليد موشك قاره پيما دچار توهم شدند و حتي آن را نتوانستند آزمايش كنند و چيزي نمانده بود كه خود كشته شوند. اساساً درك اين قضايا براي چند آخوند و پاسدار بي سواد وراي تصورشان است و آن ها در شعارهاي انقلابي و بازي هاي ظاهري چنان غرق اند و منافع مردم شان را قرباني مي كنند كه حقيقتاً از بهترين متحدان رسمي اسرائيل بيشتر به آن سود مي رسانند.
سه شنبه, ژوئن 5, 2012
برگرفته از ایران گلوبال
منابع، اسناد و مدارك:
.(1).tech.groups.yahoo.com/group/ourvotes/message/31483.
(2)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع، به نقل از سایت “محمّد مهدی اسلامی” 24/4/1389.
(3)- طلوعي، محمود؛ بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، بيجا، 1373ش، چاپ دوم، جلد دوم، ص614.
(4)- چگونگی شکل گیری ساواک و ساواکی ها در ایران، موسسه تاریخ معاصر / 62 ، زمان انتشار: چهارشنبه 13 بهمن 1389 – 23:34:37 کد مطلب 127663.
(5)- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي (خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست)، اطلاعات، 1373، ج1، تهران، صص 354- 356.
(6)- فردوست، حسين، همان؛ صص 354 به بعد.
(7)- فردوست، حسين، همان؛ صص 350- 351.
(8)- همان.
(9)- ايران زمين، تاريخ ايران قبل و بعد از اسلام، «نقش ارتشبد فردوست در اعلام بی طرفی ارتش»، برگرفته از سايت آيه هاي انتظار.
(10)- سعيد بشيرتاش و ابراهيم نبوي، سقوط پادشاهي مشروطه، پيروزي انقلاب اسلامي، روز شمار يك انقلاب، يكشنبه 22 بهمن 57، راديو زمانه.
(11)- همان.
(12)- پاریس و تحول انقلاب از آزادی به استبداد، از محمد جعفری، ص 229.
(13)- همان سند، ص 228.
(14)- همان سند، ص 287.
(15)- همان سند، صص 287 و 229.
(16)- به نقل از یادداشت های تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ.
(17)- همان.
(18)- كيهان، مورخ 2/9/58.
(19)- به نقل از مطالب مطروحه شده از «حمیدرضا نقاشیان» در ویژه نامه یادآور (نشریه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار 1389.
(20)- همان.
- (21)New York Times, 6 August 1954.
(22)- همرزم، سيره شهيد دكتر بهشتي، آخرين جمله شهيد بهشتي، به نقل از پايگاه اطلاع رساني فرهنگ ايثار و شهادت.
(23)- گلپور، رضا، جاي پاي جانيان جوش، بخش دوم، جستجو و شكار بعد از انقلاب؛ برگرفته از سايت عماريون.
(24)- همان.
(25)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، قسمت 28.
(26)- سينايي، وحيد؛ دولت مطلقه، نظاميان و سياست در ايران، 1299 ـ 1355، كوير، 1384، تهران، ص195.
(27)- همان، ص661؛ طلوعي، محمود؛ بازيگران عصر پهلوي از فروغي تا فردوست، بيجا، 1373، چاپ دوم، ج2، تهران.
(28)- فردوست، حسين، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي(خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست)، اطلاعات، 1373، چاپ ششم، ج1، تهران، صص 651 ـ 654.
- (29)Jesse J. Leaf, Chief CIA analyst on Iran for five years before resigning in 1973. Interviewed by Seymour Hersh in Mathchbox (Amnesty publication in New York) Fsll, 1976.
(30)- Martin Ennals, Secretary-General of Amnesty International, cited in an article by Reza Baraheni in Matchbox (Amnesty publication in New York) Fall, 1976.
(31)- سرويس اطلاعاتي اسرائيل در ايران در بيشتر مكاتبات خود به ساواك و حتي در جلسات با ساواك نيز اسم رمز اسرائيل را با عنوان «زيتون» مي نوشتند و اين امر را ساواك هم در مكاتبات خود مراعات مي كرد.
(32)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع. تهران، انتشارات كليدر، 1381، ص 157.
(33)- روزنامه كيهان، شماره 17336، مورخ 27/12/1380، ص 8.
(34)- روزنامه كيهان، مورخ 5/10/1380، ص 2.
(35)- همان.
(36)- همان.
(37)- همان.
(38)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع. تهران، انتشارات كليدر، 1381، ص 158.
(39)- تقي نجاري راد. ساواك و موساد. تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1381، ص 128.
(40)- تقي نجاري راد. همان؛ صص 8-277.
(41)- همان؛ صص 80-279.
(42)- رضا گلپور چمركوهي. شنود اشباع. تهران، انتشارت كليدر، 1381، ص 159.
(43)- روبرت دريفوس، بازی شیطاني، ترجمه فروزنده فرزاد، قسمت 28.
(44)- همان.
(45)- عبدالله شهبازي، نفوذي ها در دم و دستگاه امنيتي جمهوري اسلامي، رازگشايي هاي امنيتي عبدالله شهبازي، به نقل از وبگاه نامبرده.
(46)- گزارش كنگره امريكا در باره اكتبر سورپرايز كه در 1993 با اين عنوان منتشر شدهاست: Joint Report of the Task Force to Investigate Certain Allegations Concerning the Holding
in 1980 of American Hostages by Iran. ( “October Surprise Task Force )
(47)- كتاب Trick or Treason , The October Surpirse Mystery ، نوشته روبرت پارى Robert Parry كه در 1993 منتشر شده است.
(48)-همان.
(49)- همان.
(50)- همان.