Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال کار، کار انگلیسی هاست 2– نویسنده : jack straw جک استراو- برگردان : کیومرث صابغی

کار، کار انگلیسی هاست 2– نویسنده : jack straw جک استراو- برگردان : کیومرث صابغی

نامه سراسر اتهام نامه ای علیه بریتانیا ،” روباه پیر استعمار” و نیز علیه شخص من بود. نامه صراحتا توضیح داده بود که چرا ” ما احساس خوبی نسبت به حضور و ظهور انگلیسی ها در کشورمان نداریم “

بخشی از نامه به دخالت و نقش مستقل من به عنوان وزیر امور خارجه بریتانیا در دوران مذاکرات هسته ای  و تحریم های زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد اشاره داشت . بخشی دیگر من را به در جایگاه یک انگلیسی تبار و لذا مسئول در قبال لیست بلند بالائی که سبب تحقیر ملت ایران در قراردادهای سال ۱۸۵۷ میلادی در پاریس , رویتر در سال ۱۸۷۲ ،تنباکو در سال ۱۸۹۰، نفت در سال ۱۹۰۱، دخالت در انقلاب مشروطه سال ۱۹۰۶، کودتا  علیه دکتر مصدق، حمایت ما از شاه ، اسلحه دادن به صدام ، و ” حمایت ” ما از تروریست های مخالف جمهوری اسلامی مورد خطاب قرار داده بود.  در  پایان ادعانامه آورده شده بود که من از سران فتنه در جریان جنبش سبز سال ۲۰۰۹ که توسط سپاه و بسیج شدیدا سرکوب شده بود حمایت کرده ام .  نامه از طرف ۱۷ نهاد و بطور خاص دانشجویان بسیج یزد امضاء شده بود.  امضاء آخر به نوعی هشداری  بود  که چه کسانی قصد داشتند تعطیلات ما را به سفری خاطره انگیز تبدیل کنند .

وقتی از کنار  سیاه جامگان رد شدم یک ایرانی توریست به من گفت که چه قدر متاثر است از اینکه این بسیجی ها مزاحم سفر شدند و اضافه کرد که اینان روحانی و ظریف را دوست ندارند .  وی کلمه بسیجی را گونه ای ادا کرد که گویا زشت ترین کلمه در لغتنامه زبان فارسی است .  آنها بطور حتم بسیجی بودند وگرنه چگونه می توانستند  از زمان ورود  ما با خبر شده  آن دوسیه را تهیه کنند. آن ها از قبل از زمان ورود ما  با خبر بودند . 

 حسن روحانی در سال ۲۰۱۳ میلادی با پلاتفرم اصلاح طلبی به ریاست جمهوری رسید و محمد جواد ظریف را به عنوان وزیر امور خارجه دولت خویش  بر گزید .  ظریف سرشناس ترین دیپلمات ایرانی است.  با درجه دکترا از یکی از دانشگاه های آمریکا تسلط کامل به زبان انگلیسی دارد و از سال ۲۰۰۲ تا سال ۲۰۰۷ میلادی به عنوان سفیر ایران در سازمان ملل متحد خدمت می کرد و از سال ۲۰۱۳ تا سال ۲۰۱۵ میلادی در مقام مشاور اصلی در صحنه مذاکرات هسته ای با آمریکا برجام را با موفقیت به پایان رساند .

برخورد ما با سیاه جامگان جوان در کنار آن درخت کهنسال تنها نمونه کوچکی بود ازبرنامه ورفتار آنان جهت تبدیل تعطیلات  خوش ما به یک جریان هیجان انگیز جنائی ، که از یک سو بخشی از دولت ایران و پلیس آن کشور را به حمایت از ما وامیداشت و از سوئی دیگر  کوشش بخش دیگری از دولت و  نهادهای امنیتی اش که قصد آزار ما را داشت . 

ما از حاشیه آن درخت کهنسال تا شهر شیراز قریب پنج ساعت دیگر راه در پیش داشتیم .  در سر راهمان در پاسارگاد به آرامگاه سیروس کبیر سر زدیم .  در این میان محمد برای اطمینان به هتل هما ،هتلی که قرار بود ما در آنجا اقامت داشته باشیم ، تلفن زد و یاد آور شد که ما به زودی وارد خواهیم شد . آنها هم گفتند هیچ مشکلی نیست .  چند لحظه بعد از طرف هتل به محمد خبر دادند که پنج مرد جوان در سالن هتل در انتظار من به سر می برند . ظاهرا اینها دوستان و همکاران همان بسیجی های درخت کهنسال بودند ، وگرنه غیر ممکن بود که حتی ایرانی ها هم آن مسافت را در دو ساعت طی  کنند .  محمد به هتل دار گفت که به پلیس تلفن بزند.  از طرف پلیس به محمد خبر داده شد که موقتا در محله دور بزنند تا آنها موضوع را بررسی کنند و راه امنی برای ورودمان به هتل پیدا کنند .  لحظه ای بعد  پلیس به محمد خبر داد که قریب به ۱۰۰ نفر رو به روی درب ورودی هتل به تظاهرات ایستاده اند و حدود بیست نفر هم درب عقبی هتل را قرق کرده اند .  بهتر است که موقتا به دور زدن ادامه دهیم .   نیم ساعتی گذاشت نا گهان محمد ماشین را متوقف کرد و سریع غیبش زد.  چند دقیقه بعد با دو تا گوشی جدید برگشت.  هر دو را به راه انداخت و اطلاع داد که پلیس تذکر داده است که از آنجایی که ممکن بسیجی ها تلفن را در کنترل داشته باشند، بهتر است آن را عوض کنیم و سپس  اضافه کرد که در ماشین هیچ توضیحی به خانم ها داده نشود ، چرا که ممکن است راننده ماشین بیش ازآنچه که تظاهر می کند انگلیسی بداند .

دمای اضطراب بالا می گرفت . 

دن با خنده ای گفت ” تنها کاری که می توانیم بکنیم ،جین آستین است “

گفتیم جین آستین چیچی ؟  و وی اضافه کرد که  کتاب افتخار و انتخاب نوشته جین آستین را با صدای لیندزی دونکین روی گوشی اش ضبط کرده است که با شنیدن آن شاید کمی ذهن مان  را منحرف کنیم .  پیشنهاد جدید عوض کردن هتل محل اقامتمان بود .  تا برای اجرای این طرح جدید برنامه ریزی شود ما مجبور بودیم به دور زدن هایمان ادامه دهیم .  بیست دقیقه دیگر هم گذشت تا سر انجام فرمان محمد به راننده جهت توقف پشت آن ماشین سفید صادر شد . 

قرار بود ما سه شب در شیراز توقف کنیم و سری هم به پرسپولیس پایتخت امپراتوری آقا ممنون بزنیم .  پلیس به ما اطلاع داد که مانمیتوانیم آن روز، به دلایل امنیتی ، که روز بازدید آزاد و  عمومی است  از آنجا دیدن کنیم .  از سویی روز بعد هم به خاطر مصادف شدن با  روز عاشورا آن محل بسته است .  ولی یکی از مقام های عالیرتبه پلیس به ما قول داد که ترتیبی دهد که ما به طور خصوصی از آنجا دیدن کنیم به شرطی که زیاد به درون آن که مشرف بر منطقه ای  که محل پیک نیک عمومی است نشویم . 

پرسپولیس از طرف یونسکو به عنوان میراث بازدیدگاه جهانی شناخته شده است و در دوره امپراتوری کلدانیان هم قصرهای امپراتوران را در برداشت و هم شهرکی کوچک به حساب میآمد .  این محل در آن روز تماما در اختیار تنها ما قرار میگرفت و این نشان کوشش بخشی از یک بخش از دولت جهت هموار کردن مزاحمت های بخش دیگر دولتیان بود .  در بعد از ظهر آن روز من و دن رفتیم استخر هتل .  اون روز، روز مردانه بود و دو تا از افسران ارشد پلیس هم در استخر بودند .  من از آنها به خاطر کمک هایشان تشکر کردم و پاسخ آنان این بود که اینها به خاطر کمکهای من در جریان برجام بوده است .  اکثر ایرانیان نسبت به من نظر خوشی داشتند و بعضی های دیگر مرا نماینده انگلیس و بدخیم میدانستند .  واقع اینست که من و همکارانمان از کشور های آلمان و فرانسه سر مسئله برجام بسیار کوشا بودیم و ما بودیم که  از سال ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۵ میلادی برای موفقیت برجام نمایندگی میکردیم . 

 در روز آخری که در شیراز بودیم رفتیم به باغ مصلا  برای دیدن  آرامگاه حافظ .  آن روز هم روز اختصاصی برای ما بود .  حافظ شاعر شیراز و فرزند شیراز است و هیچگاه موطنش را ترک نکرد .  ایرانیان دلباخته شعر اند و هنگام مذاکره استفاده شاعرانه از کلمات و پیچیدگی استعاره ها مشاهده میشود .  روز زیبایی بود ، و آواز پرندگان و بوی فرا رسیدن پائیز کاملا ایرانی بود . 

 دیر وقت بود که به اصفهان رسیدیم چون پلیس به ما گفته بود که بهتر است هنگام تاریکی وارد شهر شویم .  محل اقامت ما در هتل عباسی که ظاهرا یکی از زیبا ترین هتل های جهان به حساب میآید بود .  این هتل در اصل یک کاروانسرا بود که قدمتش به سیصد سال پیش میرسید و باغی  بسیار زیبا در وسط این محل به جا است .  هنگام ورود ما همه چیز آرام به نظر می آمد و یک افسر پلیس با لباس شخصی در سالن هتل در انتظار ما بود.

اصفهان در دو زمان پایتخت ایران بود :  اول در قرن ۱۱ ام میلادی در دوران سلجوقیان و سپس بین سال های ۱۵۰۱ تا ۱۷۳۶ میلادی هنگام سلطنت صفویان .  این دو خاندان با بنای مسجد جامع و موزائیک های  آبی رنگش ،  میدان نقش جهان ( که قرار است یکی از بزرگترین میدان های جهان به حساب آید ) ، و ۳۳ پل الله وردی خان تاثیر خود را بر این شهر گذاردند  . صبح روز بعد آماده گشت و گذار شدیم  . مساجد و حال و هوای آرام بخش آنها  تعارضی بود در مقابل آنچه که در حال رخ دادن بود .  مرد جوانی تمام روز ما را تعقیب می کرد و ما مطمئن نبودیم ایشان کدام طرفی هستند  – پلیس یا بسیجی . 

نهار را در رستورانی قدیمی که نهری از میان میزهای آن عبور می کرد صرف کردیم .  تردد از میان آنها برای جولیا کار آسانی نبود و پرت شد درون یکی از آنها. نهار را خوردیم و منتظر اشاره ی محمد ماندیم .  او هم از یک گوشی به گوشی دیگر میرفت تا اینکه سر انجام با صدائی حزین اطلاع داد که حدود صد نفر بسیجی در نزدیکی درب ورودی هتل دست به تظاهرات علیه ما زده اند.  پلیس موقتا ما را به هتلی گمنام در شاهین شهر  در ۱۲ کیلومتری هتل محل اقامتمان فرستاد . دو ساعتی گذشت و خبری نشد.  برای ما نا گوار بود که بدور از زیبائی های شهر اصفهان در این محل متروک سر گردان بمانیم .  آلیس و جولیا حسابی به تنگ آمده بودند. این تعطیلا تی نبود که آنان در انتظارش بودند. درعین حال از ما هم که دایم می گفتیم سفری پر شر و شور در مقابلمان است ولی نباید از اینکه بسیجی ها برایمان ایجاد درد سر کرده اند نگران باشیم حوصله شان سر رفته بود . 

نماینده رسمی کشور ما در سفارت ، بن فندر،از سفر ما به ایران  با خبر بود لکن تا این لحظه من نیازی به تماس گیری با وی برای توضیح موقعیت مان نمی دیدم و امیدوار بودم که تغییر محل در شیراز پایان ماجرای ما با بسیجی ها باشد.  ولی اکنون روشن شده بود که بسیجی ها همه جا ما را دنبال خواهند  کرد.  به بن تلفن کردم ، اگر چه می دانستم که چه خواهد گفت.  می دانستم که خواهد گفت با وزارت امور خارجه تماس بر قرار خواهد کرد .  در واقع نیازی به تماس نبود  چرا آنان از ما پشتیبانی می کردند .  مشکل ما با بخش دیگر دولت ایران بود که وزارت امور خارجه کنترلی بر آنها نداشت .  دو ساعتی در بلا تکلیفی گذشت تا اینکه سر انجام به ما اطلاع دادند که تظاهرات خاتمه یافته است و ما می توانیم به هتلمان بر گردیم .  پس از توقف کوتاهی در  هتل به رستوران شهرزاد رفتیم  .  آقای مسنی که کراواتی به دور گردن بسته بود ، تصویری که کمتر در ایران مشاهده می شود و عدم استفاده از آن گویا و بیان یک شهروند وارسته در جمهوری اسلامی  به حساب می آید  ، ما را به گرمی پذیرا شد .

در روز  دو شنبه ۲۶ اکتبر به بازدید مسجد جامع ، ۳۳ پل و میدان نقش جهان رفتیم .  از آنجا برای صرف صبحانه به هتل کوثر رفتیم .  یک تیم فوتبال هم همزمان مشغول صرف صبحانه بود که  برنامه عکس و تفصیلات دو باره آغاز شد .  به ما گفته شده بود که اینجا امن هستیم.  چند لحظه ای نگذشته بود که خبر شدیم بسیجی ها در حال تدارک تظاهراتی دیگر هستند .  تعدادشان زیاد نبود اما هنگامی که داشتیم وارد ماشینمان می شدیم یکی از آن مردان ریشو  شروع کرد به داد و قال و یک گوجه فرنگی به طرف ما پرتاب کرد .  یک ماشین شخصی پوش پلیس ما را بدرقه کرد  و به ما اطلاع دادند که دو تا ماشین بسیجی را  سر راه متوقف کرده اند . 

برنامه داشتیم سری به کاشان ، شهری قدیمی ما بین اصفهان و تهران ، بزنیم .  به ما هشدار داده شد .  آخر سر من هم با بقیه همراهانم هم نظر شدم که بهتر است از ادامه  “تعطیلا ت ” صرفنظر کنیم . موعد  بازگشت ما  روز شنبه بود ، ولی خوشبختانه بلیط ما قابل تغییر بود . دو شنبه شب  به تهران باز گشتیم و شام را در هتل صرف کردیم .  در رستوران هتل یکی از مشاورین وزارت خارجه همراه با خانواده اش مشغول صرف شام بودند و  وقتی من را دید به سویم آمد. وی از اینکه بسیجی ها چه به سر ما آورده اند کاملا با خبر بود ولی  با لبخندی که گویی این مسئله می توانست برای هر توریستی اتفاق بیفتد از کنار جریان گذشت .  بر خورد وی بیانگر و یادآور این واقعیت بود که دولتیان هیچگونه کنترلی بر نهادهای امنیتی نداشته احساس مسئولیت و دغدغه خاطری  هم برای رخداد ها نمی کنند . 

وقتی دخترم این بخش های یادداشت ها  را می خواند از من پرسید چه چیز ایران و رابطه اش با تو اینقدربا ارزش است که سعی میکردی وانمود کنی که هیچ خطری متوجه همسر عزیز و دوستانت  نیست و همه چیز به زودی رفع  خواهد شد .  من واقعا و از ته دل می خواستم همه چیز به زودی بر طرف شود.  تجربه گذاشته ام هم شاهد این خواست بود.  اما این بار سخت در اشتباه بودم .

دن و من به آژانس هواپیمایی ترکیه رجوع کردیم و روز پروازمان را به چهار شنبه ۲۸ اکتبر تغییر دادیم . آن شب ما شامی بی دردسر را در سفارت همراه با بن فندر و کارکنان تازه وارد سفارت صرف کردیم .  آخرین باری که من در سال ۲۰۱۴  به عنوان نماینده پارلمان پا به سفارت در ایران گذاشته بودم  هنوز خرابی هایی که در نتیجه حمله بسیج و اوباشان آنها به بار آمده بود تعمیر نشده بود .  اما اکنون دورادور سفارت با سیم خار دار محافظت میشد و محوطه  مسکونی داخلی هم تحت نظر بود .  پس از شام سفارت ، ماشین ما یک راست وارد محوطه پارکینگ زیر زمین  هتل شد تا چنانچه بسیجی هایی در سالن انتظار هتل باشند ما را نبینند .  بقیه با آسانسور به طبقه سیزدهم ، محل اتاق هایمان ،  رفتند و من برای گرفتن پاسپورت هایمان به سوی میز هتل .  من و محمد وارد آسانسور شدیم و در آخرین لحظه یک مرد تنومند مشکوک سیاه جامه ای خودش را به زور به درون آسانسور چپاند .  از وی پرسیدیم طبقه چندم و وی در پاسخ گفت طبقه میز هتل .  دو تا گوشی در دست داشت که با یکی از آنها حرف میزد و با دومی پیغام رسانی میکرد.  بسیجی .  سرتا سر راهرو هتل را به دنبال ما بود.  محمد این جریان را به اطلاع محافظین هتل رساند و خودش هم تا صبح بیرون اتاق ما کشیک داد. یادآوری از اصالت و حس مسئولیت اکثر قریب به اتفاق ایرانی ها.

 ما می خواستیم سر راهمان به فرودگاه از آرامگاه ایت الله خمینی دیداری کنیم که پلیس ما را منصرف کرد .   وقتی هواپیمای ما از فضای هوائی ایران خارج شد چهار تا مشروب قوی سفارش دادیم و سلامتی مان را  با اولین آشامیدنی الکلی پس از ۱۱ روز جشن گرفتیم . 

یکی از روزنامه ها در  انگلستان از من پرسید آیا این کار ی درست بود که   شما شبی را به خاطر یک تظاهرات در بیرون از اصفهان بگذرانید . پاسخ درست و مختصر من این بود که بعد از آنکه تظاهرات به پایان رسید ما به محل اقامتمان بازگشتیم .  هیچیک از ما قصد نداشتیم باعث و عامل شهرت بسیجی ها شویم .  برای ما روشن بود که ما برای بسیجی ها وسیله ای بودیم تا بسیجی ها بتوانند به حمله علیه روحانی ،  که کوشش می کرد ایران را به روی جهان باز کند ،  ادامه دهند .  اصول گرایان از من خوششان نمی آمد ، ولی از اصلاح طلبان متنفر بودند به این دلیل که می دانستند اگرآنان قدرت را در دست بگیرند نقش میلیشیا کاسته خواهد شد .  تظاهرات های بسیجی ها علیه ما درحدی نازل در ایران انعکاس یافت .  یک وب – سایت عکسی از آنان با پلاکاردی که هم به فارسی و هم به انگلیسی به من اعتراض کرده بودند را پخش کرده بود .  بر روی پلاکارد  فارسی نوشته شده بود  ” شهر شهیدان مکانی برای تفرج  انگلیسی های دشمن نیست .  و ترجمه گوگل آن به انگلیسی به این شکل در آمده بود  : شهیدان شهر تفرج میکند . انگلیسی دشمن نیست.

ادامه دارد

برای خواندن بخش اول