Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال کار، کار انگلیسی هاست – نویسنده : jack straw جک استراو برگردان : کیومرث صابغی

کار، کار انگلیسی هاست – نویسنده : jack straw جک استراو برگردان : کیومرث صابغی

پیش از آغاز

توضیحات شاید بدیهی مترجم :  آنچه که می خوانید بخش هائی از کتابی است به نام  English Job  نوشته جک استرا  (Jack  Straw ) وزیر داخله ،وزیر خارجه  ،وزیر عدالت خانه  و رهبر کمون ها در پارلمان انگلیس از سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۱۰  .  وی در سال ۲۰۰۱  با سمت وزیر خارجه اولین مقام دار عالیرتبه انگلیسی بود که از بعد از انقلاب  به ایران سفر کرد  و این سر آغازی  بود برای چندین سفر بعدی  که به نگارش مقالات متعدد و سخنرانی هائی  در باره ایران منجر شد. جک  در سال ۲۰۱۵ به قصد سفری  تفریحی به ایران ،همراه با خانواده اش ، با مقامات ایرانی تماس بر قرار کرد که عاقبتش آن نشد که وی  میخواست.  چرائی هایش داستان این کتاب است . 

اسم کتاب:  در سال ۲۰۰۳ فیلمی به نام  Italian job به اکران آمد که داستان یک دسته دزد  آمریکائی بود که میخواست طلاهائی که نزد یکی از همکارهای سابق خود که اکنون مقیم ایتالیا بود  را بدزدند .  قضاوت به عهده شما ،ولی  مترجم موقتا  اسم کتاب را ” کار انگلیسی هاست ” میگذارد تا خواننده خوش ذوق تری اسم بهتری پیشنهاد کند .

  کار انگلیسی ها است

فصل یکم – انگلیسی دشمن نیست  :  ۲۲ اکتبر سال ۲۰۱۵

محمد {مترجم ما } ، گوشی به دست، به راننده گفت از اون خط کشی عبور کن و پشت اون ماشین سفیده پارک کن .

   وقتی ماشین ما ( من ، زنم و دو تا دوستانم  ) پشت اون ماشین سفیده پارک شد سه تا مرد تنومند از اون ماشین بیرون آمدند.  یکی که کوتاه تر از بقیه بود ظاهرا  خوش لباس تر از اون دو تای  دیگر بود .  لباسی نو  و اطو کشیده و پیراهنی یقه بسته به تن داشت که نشانی دولتی  بر روی آن مشاهده میشد.  نشانی رسمی که حکایت از والا مقامی وی نسبت به دو دیگر میکرد .  به مجردی که درب ماشین را باز کرد فریادی سر راننده کشید که سرخی خجلت چهره راننده را پوشاند و سریع به سوی ماشین سفید رنگ کشانده شد.  محمد هم همچنین .  یکی از دو مرد تنومند پشت فرمان ماشین ما نشست .  ظاهرا راننده ماشین ما ملتفت شده بود که این افراد چه کاره اند و لذا بدون مخالفت به فرمان آنها گوش کرده بود .  من امیدوار بودم که آنان پلیس راهنمایی باشند ولی هیچ نشانی که این امید من را تائید کند وجود نداشت.  سه دهه پیشتر ماشین ادوارد چاپلین ،یکی از دیپلمات های انگلیسی، در بخشی از منطقه شمال تهران متوقف شده بود و وی را دست بسته و چشم بسته ربوده بودند . من ، با توجه به اینکه همراهان من  احتمالا تصور آدم ربائی را در ذهن میگذراندند ،این حادثه را با آنان در میان نگذاشتم .

  راننده جدید به سرعت ما را به خیابان شیراز برد و شروع کرد به دور زدن در این خیابان .  چند بار دور زدیم تا بالاخره در خیابانی تاریک پشت یک ماشین سفید رنگ دیگر پارک کردیم .  این ماشین هم شماره دار بود و هم شیشه هایش تیره بودند .  به ما گفتند سریع چمدان هایمان را به این ماشین جدید منتقل کنیم .  هنگام حرکت افسری که اسلحه اش کاملا نمایان بود به ما ملحق شد .  ماشین به سرعت به سوی خیابان شیراز حرکت کرد .  هنوز مقداری نرفته بودیم که موتور سیکلتی به سر نشینی یک افسر پلیس و یک لباس شخصی که مسلح به یک سلاح شبیه هکلر بود به ماشین ما نزدیک شد و با افسر پلیس به گفتگو پرداخت . 

 بالاخره به مقصد رسیدیم ،ولی نه به هتلی که قبلا رزرو کرده بودیم ، بلکه هتل ۵ ستاره شیراز واقع در تپه ای بلند و مشرف بر تمامی شهر شیراز.  ما را به طبقه نهم راهنمایی کردند و گفتند درب را به روی هیچ کس باز نکنیم .  بعد ها متوجه شدیم که آن مرد شیک پوش  یکی از مسئولین منطقه فارس و آن دیگران افسران پلیس منطقه بودند . 

  وقتی به اتاقهایمان رسیدیم با خود فکر کردم شاید اینان محافظان ما باشند  و ما دستگیر نشده ایم ، لکن  آیا میشد با اطمینان به این نتیجه رسید ؟ سعی میکردم احساسم را در این قضاوت دخالت ندهم ولیکن در پیچ و خمش گرفتار بودم .  در طول سیزده سالی که در شغل وزارت در انگلیس اشتغال داشتم بیست و چهار ساعته  پلیس حفاظتی داشتم . با خود میاندیشیدم که اینان هیچ تفاوتی با آنها  ندارند .  از سوئی دیگر ، با ایران آشنا بودم و از آنچه  که در ایران میگذشت خبر داشتم و میدانستم که  رقابت نهاد های مختلف دولتی می تواند خطرناک و غیر قابل پیش بینی باشد . درعین حال از احساس مسولیتی نسبت به همراهانم نگران بودم ، چرا که من این سفر را ترتیب داده بودم .

   بعد از مدتی به ما اجازه خروج دادند و ما را به رستوران هتل راهنمائی کردند.  صاحب هتل ، با لهجه آمریکایی مسلط  ، خود را معرفی کرد و گفت از اینکه سرزده به هتل ما آمدید  خوش آمدید .  در هنگام بازگشت به ما گفته شد از اتاق هایمان خارج نشویم مگر به دستور آنان .

   اکنون تعداد محافظین ما به هشت نفر رسیده بود و ما فقط چهار نفر بودیم . و این هفتمین روز تعطیلات ایرانی ما بود.

آلیس ( زنم ) ، جولیا و دان ( دوستان چهل ساله مان) سالها  وراجی های من  را در باره ایران شنیده بودند . یکبار  یکی از دیلپمات هائی که در ایران خدمت کرده بود به من گفت وقتی گرفتار ایران شدی دیگر درمانی برای گریز از آن وجود ندارد .  و من گرفتار ایران شده بودم . تا آن موقع من شش بار و هر بار به سمت  نماینده دولت اینگلیس در تهران به این کشور سفر کرده بودم و  به هر کتابی در باره ایران رجوع کرده بوم .  لکن میخواستم بیشتر بدانم .  اکنون که از شغل دولتی باز نشسته شده بودم زمان و فضای لازم برای اینکار فراهم بود .

   اولین خطای ما انتخاب دو هفته پایانی ماه اکتبر برای این تعطیلات بود .  این انتخاب از سوی ما ،با توجه به هوای ایران  ،مناسب بود ،لکن  همزمان شده بود با ماه محرم .  این ماه ،ماهی مقدس است که یادگار شهادت حسین بن علی نوه  حضرت محمد ،پیغمبر اسلام ،در ۱۰ اکتبر سال ۶۸۰ میلادی و آغاز شیعه گری در اسلام است که  از پس از مرگ پیغمبردر سال ۶۳۲  تا کنون ادامه دارد .  برگزاری این مراسم سراسری است.  مردان لباسهای سیاه به  تن میکنند و همراه با بیرق های سیاه رنگ حرکت می کنند و بعضی ها هم بر سینه خود می کوبند.  این نوع پوشش در قیاس با آنچه که ما بر تن داشتیم ،علیرغم آنکه منظم بود و آلیس و جولیا هم روسری بر سر داشتند ،مغایرت داشت و سوء ظنی که اغلب ایرانی ها ( اگر چه نه همه )،به خارجی ها دارند را تحریک میکرد . 

  اوج برگزاری  ماه محرم  ،بنا به روایت ولی نصر محقق ایرانی تبار مقیم آمریکا  ، در روز دهم این ماه  ،عاشورا ، است که نوع مراسم ، مناسک و شور روز ، آن را از چگونگی مراسم سنی ها جدا میکند .

من هنگام اخذ ویزا و مشکلاتی که بر سر راهم پیش می آوردند می بایستی متوجه این موضوع و مسائلی که در ایران برایمان رخ می داد می شدم .  از سال ۲۰۱۱  به بعد ، زمانی که سفارت انگلیس  در ایران توسط شورشیان  و مامورین امنیتی  سپاه و میلیشیای شخصی پوششان _بسیج _ که  تعدادشان به چند میلیون می رسد ، تسخیر شد روابط عادی دیپلماتیک بین ایران و انگلستان قطع شد .  سپاه در ایران از پس از انقلاب سال ۱۹۷۹ میلادی و به فرمان ایت اله خمینی تشکیل شد و جایگزین ارتش سابق که وی به وفاداری آنها شک داشت گماشته شد.  بسیج در آغاز تشکیل ، در سال ۱۹۸۰ میلادی,نیروئی مستقل بود لکن در سال ۱۹۸۱ میلادی بخشی از سپاه شد .  از سال ۱۹۹۹۰  میلادی به بعد سپاه قدرتمند ترین نهاد در میان نهادهای امنیتی در ایران شد که هنوز هم این موقعیت خود را حفظ کرده است.  سپاه در عین  حال برای خود اعتبار سیاسی با تشکیلات و رسانه های تخصصی به وجود آورده است .  ژنرال قاسم سلیمانی ، فرمانده سپاه قدس ، که مسؤلیت نیروهای نظامی خارج از کشور و تحرکات نظامی غیر متعارفی را به عهده دارد از معروف ترین رهبران نظامی ایران به حساب می آید.  این ژنرال قاسمی  و نه دولت  انتخابی است که در مورد  چگونگی سیاست های کشور با کشورهای مجاور با مشورت رهبر تصمیم گیری میکند .  سپاه ، همچنین ، مناسبات و شبکه های  گسترده اقتصادی  و مالی فراوانی  برای خود تأسیس کرده است .  بیشتر رهبران این نیرو ، از پایه اعتقادی ، با شیوه مذاکرات اتمی حسن روحانی ،رئیس جمهور این کشور ، به مخالفت بر خاستند . 

با انتخاب حسن روحانی  در سال ۲۰۱۳ میلادی ,به سمت  ریاست جمهوری ، رابطه ایران و انگلیس به تدریج رو به بهبود گذاشت.  در سال ۲۰۱۴ بخشی از دفتر سفارت شروع به کار کرد  ولی خانم ترزا می ، وزیر خارجه وقت انگلیس ،از باز گشایی کامل امور ویزایی خود داری کرد .  تصور ایشان این بود که این بخش از کار را منوط به وادار کردن ایران در باز پس گیری و عدم مجازات سنگین  برای کسانی که موقتا  به عنوان پناهنده و یا  مهاجر غیر قانونی در بازداشتگاه انگلیس  به سر می بردند نماید . که تصوری کاملا نادرست بود . این بود که  ایرانیانی که تقاضامند ویزای انگلیس بودند باید یا به دوبی و یا ترکیه می رفتند و شهروندان انگلیسی هم  که خواهان سفر به ایران بودند مجبور بودند به سایر کشورهایی که سفارت خانه داشتند مراجعه می کردند . 

  من  در این زمان موفق به آشنائی با حسن حبیب الله زاده نماینده رسمی دولت ایران در انگلیس شدم و وی بر حسب تجربه دریافت که می تواند به من اعتماد کند .  من از هشت ماه پیش از شروع سفر با ایشان در تماس بودم و وی به من قول داده بود که هیچ مشکلی در سر راهم  وجود نخواهد داشت .  در واقع فرم تقاضا ی ویزا را خود ایشان برای  من تهیه کردند . 

  هفته ها میگذشت و من مرتبا با ایشان تماس می گرفتم . ایشان هم هر بار می گفتند انشاءلله و منهم در جواب می گفتم  آقای حبیب الله زاده انشاءلله آره یا انشاءلله نه ؟ و پاسخم مطابق معمول همراه با لبخندی که نشانی از کشش عصبی داشت این بود که به زودی همه چیز درست می شود . در ماه سپتامبر  هنگامی که  در عمان بودم به من خبر دادند که می توانم برای اخذ ویزا به سفارت ایران در این کشور مراجعه کنم ولی وقتی رجوع کردم جواب این بود که هنوز با ویزای من موافقت نشده است . 

  ما قرار بود روز جمعه ۱۶ ماه اکتبر ۲۰۱۵ سال  میلادی سفرمان را آغاز کنیم . در این زمان آقای حبیب الله زاده به من اطلاع داد که با سفر موافقت شده ولی آیا این به معنای صدور ویزا است یا نه روشن نگشته است .  من تلفنی  و مؤدبانه به آقای حبیب الله زاده اخطار دادم  که من چهارشنبه ۱۴ اکتبر به سفارت  کشور ایشان مراجعه می کنم و تا ویزایم را دریافت نکنم از سفارت خارج نخواهم  شد . دو ساعتی منتظر نشستم تا سر انجام یکی از کارکنان سفارت به سراغم آمد و شماره اخذ ویزا را که تهران صادر کرده بود به دستم داد .  از آنجایی که سفارت در لندن نمی توانست ویزای من را صادر کند ، بالاجبار به بروکسل رفتم .  همراه من در این سفر کسرا عربی ،ایرانی تبار مقیم انگلیس ، بود که  به طور نیمه وقت در استخدام من بود و در مورد مسایل ایران  و نگارش این کتاب به من کمک می کرد .  سفیر ایران در بروکسل مرا به گرمی پذیرفت و در اسرع   وقت ویزا در پاسپورت های ما حک گشت . 

  پیش از آن ، هنگام مراجعه به سفارت ، از آقای حبیب الله زاده م یپرسیدم علل تأخیر ویزای ما چیست و ایشان در جواب می گفتند ” مقامی ” متذکر شده است که در دعوتنامه قید شده است که من قرار است در کنفرانسی که وزارت خارجه ایران  برای برخی از نخبگان ترتیب داده است شرکت کنم و این روز ، روز پیش از سفر تعطیلآتی من اتفاق خواهد افتاد.  بر این اساس حضور من در کنفرانس از نظر قانونی مغایر با ویزای غیر دعوت رسمی می شد.  در حالی که عملا کنفرانس همزمان با ورود من به ایران صورت می پذیرفت و من برای رفع مشکل ناگزیر آن دعوت  به کنفرانس را پس گرفتم .  علت دیگر این بود که  بعدا ” مقامی ” دیگر یاد آور شده بود که من در سال  ۲۰۰۳ ،هنگام مذاکرات اتمی با آمریکا  زیاد به ایران کمک نرسانده ام .  در حالیکه مطابق با تمام دقایق موجود من بیش از حد طرف ایران را گرفتم تا جایی که  آمریکایی ها مرا متوجه این نکته کردند.  علت دیگر  خشمناکی یکی از مقامات وزارت خارجه برای اخذ ویزا  بود که مجبور شده بود به استانبول برود.  البته من از این که این مقام خشمناک  شده بود سرزنشش نکردم و این زحمتی بود که خانم ترزا می هموار کرده  بود . آنان می دانستند که من با این سیاست ایشان مخالفم . لکن مقام های ایرانی هم همیشه مقابله به مثل می کردند . 

  از آنجا که شرکت هواپیمائی بریتانیا ، پس از حمله به سفارت ، پرواز روزانه  مستقیمش به ایران را قطع کرده بود ناگزیر شدیم با شرکت هوائی  ترکیه و از طریق استانبول به ایران سفر کنیم .  صبح  روز بعد بود که به تهران رسیدیم و با محمد که هم مترجم و هم راهنمای ما بود آشنا شدیم .  محمد را عمه کسرا که در یک آژانس مسافری معتبر کار می کرد به ما معرفی کرده بود .  وی مترجمی متبحر و راهنمائی یکتا بود و در حوادثی که در طول سفر ما رخ داد واقعا ارزشمند بود . 

پس از گرفتن ویزا ،مساله بعدی مشکل ارزی بود .  به موجب تحریم های بانکی ، کارت های بین المللی اعتباری در ایران قابلیت مصرف ندارند .  و ما نا چار مقدار زیادی دلار و پوند نقد همراه داشتیم .  تبدیل پول کاری بود بس آسان.  در همه شهرها محل های فراوانی برای انجام این کار وجود داشت که در اسرع وقت پول تبدیل می شد .  تعطیلا ت ما با بازدید معمول سیاحت گاه ها شروع شد .  تهران اگر چه از سال ۱۷۸۶ میلادی به پایتختی کشور بر گزیده شد ، معذلک نقاط دیدنی فراوانی دارد و برای ساکنین این شهر خصلتی پارادوکس دارد .  گزینه های حیرت انگیز گونه فراوان است _ یکی از مشهور ترین ها موزه هنرهای معاصر است . ساختمان  این موزه که در سال ۱۹۷۷ میلادی و به دستور فرح پهلوی همسر شاه سابق بنا شد  هذ لولی و شباهت زیادی با کوگنهایم نیویورک دارد .  موزه در برگیرنده آ ثار هنری نوی  فراوانی از سراسر جهان است . آنهائی که صدمه پذیر ترند حفاظت می شوند ، ولی بقیه در معرض تماشا  است .  خیلی از آن اثار ، در دوران  تذهیب گرائی تعصب گونه جمهوری اسلامی به انبارها فرستاده شد بود.  من از مدیر مسئول موزه پرسیدم که چرا موزه را نمی بندید  و وی در جواب گفت که ما کوشش میکنیم زیاد جلب توجه نکنیم تا باز بمانیم .  حال اینکه چگونه دو تا از پیکر تراشی های هنری مور ( HENRY MOORE  ) توانسته در باغ این موزه در دید همگان باقی بماند  از اسرار است . 

موقعی که داشتیم از موزه خارج میشدیم محمد گفت جک یادت نره که ایران ” اِند ” غرب است .  ایران ، کشوری  است که خودش به خودش و سه هزار سال تاریخش می بالد  و از اینکه میراث اروپائی اش مورد احترام و ارزش دیگران قرار نمی گیرد رنج می برد .  اینها مسایل و مواردی است که بازدید کنندگان از ایران دایم با آن مواجه می شوند .

من در یکی از روزها به عوض سیاحت به ملاقات دکتر کمال خرازی که به مدت چهار سال از پنج سالی که من وزیر خارجه انگلیس بودم وزیر خارجه ایران بود رفتم . کمال در مقام مشاور استراتژیک سیاست خارجی آیت الله خامنه ای جایگاه مهمی در وزارت خارجه داشت .  کمال نماینده عظیم الشان ایران بود . فردی ساده و کوشا .  یکبار وقتی به وی گوشزد کردم که کار با  دولت ایران شغلی آسان نیست وی با صراحت لهجه و بدون تأمل گفت اما تو نمیدونی کار با همکاران داخلی خود  در ایران چه قدر سخت تر است .  همین است که هست .  این کلام  بیان هزاران مطالب پیچ در پیچ شرایط حکومت دولت در دولت در ایران است ،موضوعی که ما ترجمان رنگارنگ آن را در این سفر تجربه کردیم .

یکی از نکات حیرت آور رخنه مدارهای فضای اجتماعی و درجه استفاده از آن بود .  اگر تصور می کنید زندگی انگلیسیها وابسته به گوشی هایشان است بهتر است سفری به ایران بکنید .  آنقدر که در گوشه و کنار این کشور مغازه های  فروش اسباب و ابزار تلفن هست  در هیچ کشور دیگری که من بدانها سفر کردم وجود ندارد .  آی فون ۶ ،شش ماه پیش از آنکه به بازار انگلیس بیاید،در ایران در دسترس بود .  و این زمانی است که تحریم ها به شدت بر شانه ایران سنگینی می کرد .  چندی پیش از سفرمان از یک دیپلمات قدیمی ایرانی پرسیدم آیا انتخابات قریب الوقوع مجلس همانند انتخابات سال ۲۰۰۹ با شورش و سرکوب همراه خواهد بود و وی در جواب گفت  ” گمان نکنم .  بیش از ۱۰ میلیون آی فون  ۶ در ایران به فروش رسیده است . “

تعجب آورتر این بود که به نظر میرسید همه من را می شناسند .  در واقع درجه آشنائی با هویت من نه تنها در شهرهای بزرگ بلکه در ایالات  این کشور  به اندازه آرائی بود که من را از منطقه  بلک برن (  Blackburn ) به پارلمان انگلیس راه داد ه بود .  و آشنائی من با آنان ۳۶ ساله بود .  هنگام تردد در خیابانهای تهران آنانی که مرا میشناختند تقاضای عکس میکردند .  جولیا تعداد این تقاضاها را در عرض چند روز ۳۰ تا تخمین زد .

در سومین روز ورودمان به تهران محمد عکسی از یک وب لاگ به من نشان داد که  کسی از درون ماشینی در حال عکس برداری از گروه ما هنگام ورود به موزه هنرهای معاصر است . عکس زیاد جالبی نبود و من هم زیاد بدان توجه نکردم . 

مرحله دوم مسافرت ،سفر با قطار به یزد ،منطقه ای کویری واقع  در وسط کشور، بود . منتظر قطار در ایستگاه راه آهن بودیم که مردی ریشو و با هیکلی گنده با من شروع به صحبت کرد .  در ضمن صحبت اشاره کرد که در شهر مقدس قم مشغول گذراندن دوره دکترا در رشته اخلاقیات است و هر روز دو ساعت در رفت و آمد است و بعد اضافه کرد که آیا این درست است که در آمریکا پول حاکم بر همه چیز است و چرا آلمان و انگلیس همیشه در توافق با آمریکا عمل می کنند .  من در حال توضیح و پاسخگویی بودم که دیدم عده ای به دور ما حلقه زدند .  پیر مردی از من که آیا من فکر میکنم تهران شهری امن است و من این شهر را دوست دارم .  در پاسخ گفتم بلی و اگر دخترم در خیابانهای تهران قدم بزند ،من دچار نگرانی نخواهم شد . 

مسافرت با قطار تبدیل شد  به یک جلسه  خیابانی  همراه عکس و تفصیلات .   جوانی پیشنهاد داد که باید مجلسی هم برای جوانان ترتیب داده شود . نظر شخص دیگری  این بود که  انتخابات مجلس آینده ثمر ه ای نخواهد داشت .  جوان ریشو گفت که میره قم به دیدار خانواده اش و آدم مذهبی ای نیست .  قطار در محمدیه  قم  به مدت بیست دقیقه برای نماز توقف کرد  و تقریبا دو سوم جمعیت به نماز ایستادند . 

شهر یزد شهری مرتب و جالب بود و  ویژگی های یک شهر متمدن  را کاملا حامل بود و  اگر چه شهری دور افتاده بود معذالک  شاید همین خصلت سبب شده بود که از آشفته بازاری آسیایی  دور مانده  پایگاهی مستحکم  برای زرتشتی ها باقی بماند . آتشکده  معبد زرتشتی ها  ،همچنان  ،از سال ۴۷۰ میلادی تا کنون روشن مانده است .  باد گیرها و قنات های این شهر از قدیم تا کنون همچنان مورد استفاده است . 

شبی ،هنگامی که خانواده ها مطابق مرسوم مشغول تهیه غذا و مراسم محرم بودند ما رفتیم به یک زورخانه . زورخانه محل ورزشی مخصوصی است که نسل های متفاوت میتوانند در آنجا ورزش کنند .  نسبش به دوران زرتشت میرسد و مردان قوی هیکل همیشه نقش های اساسی  سیاسی  در مکان های عمومی در ایران به عهده داشته اند . 

بعد از سه روز توقف  در یزد ،بدون آگاهی از اتفاقاتی که در حال رخ دادن است ، با استفاده از وسایط  نقلیه عمومی به طرف شیراز حرکت کردیم .  قرار ما بر این بود که برای دیدن درختی کهن سال  در سیصد کیلومتری یزد که عمرش به ۴,۰۰۰ تا ۵,۰۰۰سال میرسد وگفته می شود که  در میان بیابانی  توسط  پسر نوح کاشته  بود توقف کنیم . در نزدیکی آن درخت عده ای جوان در حدود بیست ساله و با لباس های به رسم ماه محرم و مرتب در انتظار من بودند .  رقعه ای  به فارسی در دو صفحه و پیچیده شده با روبانی سبز که در آن توضیح داده شده بود که چرا ایران جای من نیست  به دستم دادند .  محمد،راهنمای ما ،ترجمه ای سریع از آن دو صفحه را به اطلاع من رساند .  و این متن نامه :

                                                          بسم الله الرحمان الرحیم

از طرف جمعی از جوانان انقلابی دارالعباده یزد به وزیر اسبق امور خارجه بریتانیا

آقای جک استراو

شنیده ایم چند روزی است که برای تفرج و گردشگری به دارالعباده یزد قدم گذاشته اید .  البته که رسم ما ایرانی ها این است که حضور مهمان را خیر  مقدم و ” خوش آمد ” گفته و آداب مهمان نوازی را به جا آوریم .  اما زبان ما به ” خوش آمد گویی  ” شما نمی چرخد .  راستش را بخواهید ما  از حضور شما در شهرمان اصلا خوشحال  نیستیم . نه که خوشحال نباشیم ،بد بین و مشکو کیم . از اینکه روی خاک دارالعباده ایران قدم میزنید احساس خوبی نداریم .

این روزها شهر  و کشور ما سیاه پوش عزای سید الشهدا ( ع  ) است و حسینیه ایران خاص تر و ویژه تر  در تب و تاب مظلومیت و شهادت  امام حسین ( ع )به عزاداری مشغول است .  اینکه در چنین روزهایی که خون بچه شیعه ها از ظلم و ستم رفته بر خاندان پیامبر  ( ص ) به جوش است و روزی چند بار  ” حرب لعن حاربکم  “بر زبانشان  می گذرد ،کسی مثل شما در این شهر به تفریح و قدم زنی مشغول است ،بیشتر آزارمان می دهد .

 آقای استراو

مردم ایران خاطرات خوبی از شما و حکومت بریتانیا در ذهن ندارند .  حافظه تاریخی ما صحنه های بد و آزار دهنده ای از حضور انگلیسی ها در ایران به یاد می آورد .

خودتان بهتر میدانید که چه جنایات و توطئه های فراوانی به دست کشور شما علیه مردم این سر زمین مقدس رفته است .

ما  ” پیمان پاریس ” و جدا کردن افغانستان از ایران را یادمان نرفته است ,

قرارداد های حیله گرایانه دارسی ، تالبوت ،رویتزر  ،رژی و …هنوز در تاریخ ما مانده است ,

یادمان نرفته چطور انقلاب مشروطه را به انحراف کشاندید و از دل آن دیکتاتوری گوش به فرمان خود را در آوردید ,

سال ها چنبره بر منابع طبیعی و به خصوص دزدی و غارت نفت ایران را هم فراموش نکرده ایم ،

اشغال کشورمان به دست شما و همدستان تان در جنگ جهانی و تحمیل قحطی به مردم وبیماری و مرگ و میر هزاران نفر از هموطنان مظلومان را در ذهن داریم .

نقشه شوم حکومت شما برای فرار رضا خان از ایران و روی کار آوردن پسرش ، محمد رضا شاه ،را هم فراموش نکرده ایم .نقش آشکار و مستقیم اسلاف حیله گر شما در کودتای ۲۸ مرداد را خوب به یاد داریم ، حمایت ها و کمک های مالی و معنوی شما از ماشین جنگی صدام حسین و یاری او در به خاک و خون کشاندن سر زمین من را از یاد نبرده ایم .

پناه دادن به نویسنده مرتد و موهن به قران و اسلام نیز در کارنامه ننگین بریتانیا ثبت است .

انواع و اقسام حمایت های حکومت استعمار گر شما از گروهک های تروریستی و معاند با جمهوری اسلامی در خاطره ما هست ، مشارکت دولت انگلیس در تحریم های ظالمانه و نا جوانمردانه علیه مردم ایران را در حافظه مان نگه داشته ایم ، از توهین گستاخانه شخص شما به مسئولان کشورمان در جریان مذاکرات هسته ای سال پیش در کاخ سعد اباد هنوز بغض و کینه داریم ، یادمان هست در جریان فتنه سال ۸۸  شمسی چگونه از سران فتنه و اغتشاش گران و اراذل و اوباش حمایت کردید .

آقای استراو

اگر چه لیست کردن جنایات و فتنه گری های حکومت بریتانیا برای شما تکراری است و برای ما دردآور ، اما گفتیم که بدانید ما فراموش کار نیستیم و شما را خوب می شناسیم .  به خاطر همین سیاهه توطئه های تاریخی است که ایرانی ها لقب ” روباه پیر استعمار ” را به بریتانیا داده اند و هیچ وقت دل خوشی از حضور و ظهور انگلیسی ها در کشورشان نداشته اند .

از وقتی خبر حضور شما را در یزد شنیده ایم در این فکر هستیم که باز چه نقشه ای در کار است ؟ جک استراو چرا به ایران و آن هم به یزد سفر کرده است ؟ چه فتنه ای قرار است در پی حضور او رخ دهد ؟ و این به خاطر سابقه منفی و نفرتی است که از فتنه گری های انگلستان در حافظه تاریخی ما نهادینه شده است .

این روز ها  ما جوانان حسینیه ایران عزادار حضرت سید الشهدا ( ع ) هستیم و درس و رسالت تاریخی ایشان به شیعیانشان را مرور می کنیم و هر روز و هر شب  ” هیهات منا الذله ”  حسین ( ع ) را درون خود فریاد می زنیم . 

چشمان تیزبین فرزندان معنوی امام خامنه ای به روی دسیسه های پلید آمریکا و انگلیس و رژیم غاصب و صهیونیستی باز است.  خیال نکنید فضای سیاسی حاکم بر ایران و پذیرش توافق هسته ای می تواند روزنه های نفوذ شما و یارانتان را به این نظام باز کند .  سربازان خامنه ای این روزها به پیروی از رهبرشان صبر انقلابی می کنند و با جهاد فرهنگی و سیاسی خود راه های استحاله انقلاب امام خمینی را خواهند بست .

بدانید که ما بغض و کینه مان علیه دشمنان این انقلاب اسلامی را در دل نگه داشته ایم تا در مورد مقرر بر سرشان خالی کنیم و مطمئن باشید آن روز روباه  پیر استعمار هم از این کینه در امان نخواهد ماند .

              جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه یزد – بسیج دانشجوئی دانشگاه یزد               هیات انصار ولایت دارالعباده-گروه شهید مجاهد سید عباس موسوی- موسسه فرهنگی مدرسه عشق  – موسسه فرهنگی عروج دارالعباده-موسسه فرهنگی اجتماعی ۹ دی دارالعباده  – فرهنگسرای امام مهدی  ( ع )     – موسسه حضرت منجی -موسسه سیمای خورشید  -موسسه راه آینده  -هیات انصار امیر المومنین  (ع )-   هیات بچه های فاطمه      -کانون اندیشه مطهر  -موسسه اندیشه و فرهنگ اسلامی یزد- هیات شهدای گمنام یزد  –    کانون جوانان مسجد الزهرا   -موسسه فرهنگی بهشت دارالعباد-  کانون فرهنگی شهید بهشتی  – مجمع هم اندیشی نخبگان استان یزد    –  مرکز پژوهشی سید شهیدان اهل قلم  – موسسه فرهنگی هنری طریقت  – کانون شهید مفتح یزد   –  دبیر خانه اندیشه ناب یزد-موسسه قرآنی مصباح الهدی نور یزد – هیات طهورا   -موسسه طلوع جوان

-ادامه دارد

ویژه ی ایران لیبرال

نقل با ذکر ماخد مانعی ندارد.