پیشگامی یا پیروی؟ رامین كامران
اخیراً حین گفتگو با یكی از دوستان سخن از این حرف به میان آمد كه در دهان برخی از فعالان سیاسی افتاده: در شرایط فعلی «نباید شعارهای تند مطرح كرد» و «نباید از مردم جلو افتاد».
سریع از این داستان شعارهای تند میگذرم چون برداشتها در باب تند بودن یا نبودن شعار به قدری متفاوت است كه هیچگاه معلوم نیست خط مرزی را كجا باید ترسیم كرد و متأسفانه برخی از كسانی كه معتقدند باید از شعار تند دوری جست تفاوتی بین قاطعیت در عرضه و پیگیری مطلب و تندی حرفی كه طرح میشود قائل نیستند و پافشاری بر سر دمكراسی و لائیسیته همانقدر در نظرشان تندروانه و گاه ناشایست جلوه میكند كه فرضاً شعار نابود كردن دشمنان اسلام.
در قبال این مسئله فقط یك توضیح كوتاه میدهم. باید بین محتوای خواست و قاطعیت درخواست تمایز قائل شد. این اولی است كه باید از تندروی به دور باشد ولی این محتوا هر چه كه بود و بخصوص اگر معقول بود، باید در كوشش برای به دست آوردنش قاطعیت به خرج داد. اگر این دو را با هم اشتباه بگیریم به این نتیجه خواهیم رسید كه خواست افراطی را باید محكم مطرح نمود و خواست معتدل را با سستی! در این حالت عاقبت داستان روشن است: اولی بخت به كرسی نشستن خواهد داشت و دومی هرگز جامهٌ عمل نخواهد پوشید. اگر بخواهیم در تعقیب هدفمان سستی به خرج بدهیم همان بهتر كه نه تنها از رسیدن بدان بلکه حتی از تعقیبش صرف نظر نماییم، خود را خسته نكنیم و میدان را برای دیگران خالی بگذاریم. خلاصه اینكه بهتر است بین میانه روی و بی حالی مختصری تمایز قائل شویم.
حال برویم سر بخش اصلی مطلب كه این داستان جلو نیافتادن از مردم است.
از این حرفها هنگام به حركت درآمدن جنبشهای وسیع اجتماعی كم زده نمیشود. كار دو دلیل دارد. یكی نگرانی از اینكه اگر با مردم زیاد فاصله بگیریم دنبالمان نخواهند آمد و دکان مان بی مشتری خواهد ماند. دوم شیفتگی در برابر تجمع وسیع مردمی كه با شجاعت و در عین قبول مخاطرات به میدان آمده اند تا خواست های خود را مطرح سازند.
این هر دو انگیزه را میتوان درك كرد ولی هیچكدام را وارد نمیتوان شمرد.
اول اینكه اصلاً كار سیاسی یعنی اعتقاد داشتن به اینكه فكری داریم در خور عرضه به مردم و طرحی شایستهٌ پذیرش از سوی آنها. اگر كسی این دو را ندارد اصلاً فعالیت سیاسیش بی معناست. نفس فعالیت سیاسی (همین نطق و خطابه كردن، مصاحبه دادن، مطلب نوشتن و…) از اساس مترادف سر بیرون کردن از جمع است، از مردمی كه چنین فعالیتی نمیكنند. جاه طلبی در كار سیاسی درج است ولی آنجایی پوچ و بی مورد میشود كه فرد بدون اینكه فكر و طرحی داشته باشد یا احیاناً اعتقادی به طرح و فكری كه مطرح میكند داشته باشد، اصرار بر این بكند كه خود را از دیگران متمایز سازد.
از این گذشته جلوتر از دیگران رفتن كار مرد سیاسی است. او باید بتواند دورتر را ببیند و شهامت این را داشته باشد كه حرفی را كه به نظرش درست میآید بزند. اگر این وسعت دید و جرأت را نداشته باشد همان بهتر كه بساطش را جمع كند و برود دنبال كار دیگر. بختیار مثال نزدیک و بارز این امر است. اگر اعتبار وی از همان روز سقوطش روز به روز بالاتر رفته و با مرگش هم از آن چیزی كاسته نشده به این دلیل است كه وی این خاصیت اصلی مرد سیاسی را به تمام واجد بود، هدف و بینشی روشن داشت، عقیده خویش را به صراحت بیان میكرد و و برنامهٌ خود را با قاطعیت تعقیب مینمود. از این هم كه از مردم جلوتر باشد هراس نداشت كه هیچ، اصلاً اینرا وظیفهٌ خود میدانست. از این گذشته كوچكترین ترسی هم از اینكه حرف درستی را كه خلاف باور عام است بزند و از آن دفاع كند، نداشت. دیدیم كه مردم با گذشت زمان درستی سخنش را درك كردند و هم فكر حكومت دمكراتیك كه در آن شرایط تنها مدافعش بود و هم اندیشهٌ جدایی دین و دولت كه با آن حدت از آن دفاع كرد بالاخره تبدیل به سخن رایج شد. سالها از مرگ بختیار میگذرد، حرفش را كه كسی گوش نداد ولی امروز که قبول عام یافته که میتوان به صدای بلند خواستارش شد. اقلاً این یك درس را از او بگیریم که بعد نگویند که برای هیچ و پوچ مرد.
حال بیاییم سر حرمت مردم. البته كه گردن نهادن به خواست مردم برای آدم دمكرات وظیفه است، ولی مقصود تبعیت از رأی مردم است نه از فریادی که در خیابان میزنند. آنهایی كه معتقدند از مردم نباید جلوتر حركت كرد خیال میكنند كه حركتهای انقلابی از سر تا به ته خودجوش است و همینقدر كه تودهٌ مردم به راه افتاد (چپی ها ترجیح میدهند بگویند خلق كه به پا خاست) كار درست است و از آنجا كه همهٌ مردم اشتباه نمیكنند و همه را هم نمیتوان برای همیشه گول زد و در نهایت هم انقلاب راه خود را بلد است ووو از عاقبت خوش حكایت مطمئن میتوان بود.
خوشبینی به امكانات و درستی بینش مردم اصولاً پایهٌ دمكراسی است و فرض اساسی لیبرالیسم، چپی ها هم در همین خوشبینی كه یادگار عصر روشنگری است شریكند. پایه اش هم بر این است كه مردم عادی صاحب شعورند و مصلحت خود و مملكتشان را میفهمند و میسنجند. این سخن بسیار بجا و درست است ولی مربوط است به شرایط عادی كه مملكتی به طور معقول كار میكند، حرف هایی مطرح میشود، بحث و جدلی درمیگیرد، رأیی اخذ میشود تا در نهایت تصمیمی گرفته شود. وقتی كه شرایط غیرعادی است و سرنوشت كشور دارد در تظاهرات جمعی و با حركتهای جماعتی تعیین میشود، نمیتوان به این خیال كه چون مردم صاحب قوهٌ تشخیص اند وقتی هم كه دستجمعی به خیابان ریختند معقول ترین انتخاب ها را به عمل خواهند آورد و از راه درست منحرف نخواهند شد، دست روی دست گذاشت.
تفاوت كار بین فراهم بودن شرایطی است كه مردم میتوانند در آن به استقلال و آرامش فكر و عمل بكنند و وضعیتی كه به صورت توده ای مجتمع شده اند و در معرض این هستند كه بازی داده شوند. در چنین وضعیتی مردم از امكانات اندیشیدن و نقد و سنجش محروم میگردند. خاصیت حركت های جماعتی درست این است كه همه را، كوچك و بزرگ، باسواد و بی سواد، هوشمند و كندذهن… در شرایطی قرار میدهد كه نوع واكنش نشان دادنشان با یكدیگر تفاوتی ندارد، همگی در معرض این قرار میگیرند كه مانند رمه از این سو به سوی دیگر سوق داده شوند. كسانی هم كه میخواهند قابلیت سنجش را از مردم سلب نمایند و ذهنشان را فلج سازند و به جای عقل از احساسشان پاسخ بگیرند تا بتوانند بر گرده شان سوار شوند، میكوشند تا درست در چنین موقعیتی قرارشان بدهند كه كارشان پیش برود وگرنه خود میدانند كه در شرایط عادی حرفشان به جایی نخواهد رسید و كسی اعتنایشان نخواهد كرد. نگاه كنید، هركس كه میخواهد دمكراسی را بكوبد به همین حركتهای جماعتی استناد میكند تا قوهٌ شعور عامه را در معرض تردید قرار دهد.
به هر حال، شاخص اصلی جلو بودن یا عقب بودن از مردم انتخاب شعار است و كسانی هم كه نصیحت نابجای میانه روی میكنند به همین مسئله نظر دارند. در موقعیت فعلی مردم ایران همین شعار است كه تعیین كننده است و اصلاً نباید اهمیتش را به این دلیل كه «حرف است» و «فراموش میشود» ندیده گرفت. در كار سیاست و بخصوص در شرایط انقلابی حرف عین عمل است و فراموش شدنی هم نیست چون سرنوشت ملتی را رقم میزند.
برای توجه به اینكه اگر نخواهیم در شرایط فعلی «از مردم جلو باشیم» كارمان به كجا خواهد كشید كافیست به شعارهایی كه از ابتدای این حركت تا به امروز رایج شده نظری بیافكنیم. آیندهٌ جنبش در همین فریادهای مردم نقش است.
بخش اول شعارهای اسلامی است كه عمدتاً تكرار شعارهای سال 57 است. از همان گونه نوحه خوانی كه ظرف سی سال گذشته به حد غثیان شنیده ایم. مبلغ آنها معلوم است: دسته ای كه هرچند موسوی و خاتمی چهره های قابل عرضه اش هستند، اگر بخواهیم با واقع بینی یعنی با احتساب قدرتهای موجود به آن نامی بدهیم باید دستهٌ رفسنجانی خواندش. چرای رواج دادن این شعارها هم بسیار روشن است. آنهایی كه این كار را میكنند فرزندان انقلاب اسلامی هستند، حیات سیاسی و امتیازات اجتماعی شان را مدیون این نظامند و چون میدانند بیرون رفتن از آن مترادف مرگشان خواهد بود ابداً به این كار میلی ندارند. از این گذشته اصلاً حرفی غیر از اینها بلد نیستند و از اول حیات سیاسی شان همین حرفها را شنیده اند. حتی شعار «رأی من كو؟» كه این اندازه جلب توجه كرده است كاملاً در قالب نظام اسلامی قابل تفسیر است. فقط «مرگ بر دیكتاتور» است كه در عین كلی بودن میتواند راهی به بیرون از این نظام بگشاید. مردمی كه دل به این شعارها میدهند یا از سر اعتقاد است یا اینكه فكر میكنند به این ترتیب كمتر در معرض تعرض مأموران حكومتی قرار خواهند گرفت. البته این تصور دوم چندان در عمل تأیید نشده ولی دوامش برای مدتی قابل درك است. نكتهٌ آخر اینكه این شعارهای اسلامی عموماً مربوط است به بخش داخلی جریان و نوع حكومتی كه مطلوب تظاهركنندگان است.
بخش دوم شعارها كه خیلی پرشمار نیست ولی قابل توجه است مربوط است به سیاست خارجی. از یك طرف مرگ بر روسیه و چین و از طرف دیگر نه غزه، نه لبنان… اینها را باید درست برخلاف بخش اول كه بیشتر تكراری است، قرینهٌ عكس شعارهای سال 57 شمرد. در آن زمان «مرگ بر آمریكا» شعار رایج بود و ابراز همبستگی با فلسطین هم یكی از مضمونهای فكری وگرنه شعاری انقلابیان به شمار میامد. حال صحبت از مرگ بر دو كشور دیگر شده و دوری جویی از فلسطین و كلاً مخالفان منطقه ای اسرائیل. البته دلیل خواستاری مرگ روسیه یا چین اصلاً معلوم نیست چون نقش امروزی این دو كشور كه طرف تجاری و احیاناً همراه استراتژیك جمهوری اسلامی هستند اصلاً با آمریكای قبل از انقلاب كه صاحب اختیار قلمرو پهلوی بود قابل مقایسه نیست. از بابت اقبال به شعار غزه… هم این قابل درك است كه مردم از كمكهای مالی حكومت به حزب الله لبنان و و حماس فلسطین دل آزرده باشند ولی به سختی میتوان پذیرفت كه قطع این كمكها را به این سرعت و با این اصرار در صدر درخواسته هایشان قرار بدهند. در مورد رواج دهندگان این شعارها به قطع میتوان گفت كه از اسلامگرایان نیستند. بخصوص كه این شعار دوم ابتدا از خارج ایران و روی اینترنت طرح شد و به داخل تلقین گشت.
در جمع وضعیتی پیدا شده كه شعارهای غالب، هر جا به مسائل داخلی مربوط است كمابیش در چارچوب گفتار حكومتی جا میگیرد و هر جا به سیاست خارجی مربوط میشود با صراحت این گفتار را به چالش میگیرد! عجب انقلاب دیپلماتیکی! كسی هم ظاهراً تعجبی ندارد كه بكند. فقط عده ای دستشان را در جیب كرده اند و تماشا میكنند و با حیرت میگویند «عجب! تاریخ تكرار میشود!». انگار آمده اند تماشای آتشبازی و انگار نه انگار كه آیندهٌ خود و كشورشان دارد جلو چشمشان نوشته میشود.
در میان تمامی این شعارهای داده شده فقط یكی استثناست و آن شعار جمهوری ایرانی است كه هم واروی شعارهای انقلاب قبلی است و هم مربوط به سیاست داخلی و بسیار راهگشا. جالب اینكه نه میتوان به اسلامگرایان نسبتش داد و نه اینكه ردش را در خارج گرفت و شاید به این دلیل بتوان اصالتی بیش از باقی برایش قائل شد و احتمالاً برای همین است كه خواب بسیاری را برآشفته.
شعارهایی كه گفتیم توسط گروه هایی از مردم درداده میشود كه اصلاً تعدادشان روشن نیست و تصویر و صوت آنها (معمولاً با كیفیت بد) از طریق یوتیوب یا با این میل های سیلابی به چهار گوشهٌ جهان فرستاده میشود تا در برابر جنبش مردمی آینه داری كند، البته با آینه های كوچكی كه هیچكدام تصویر كامل را منعكس نمی سازد و فقط پاره ای از آنرا به بیننده عرضه میدارد، ولی در نهایت این تصور را به وی القأ مینماید كه كل منظره غیر از تكرار چندین و چند بارهٌ همین تصویر كوچك نیست.
در موقعیت فعلی «از مردم جلو نیافتادن» یعنی جلو نیافتادن از اینهایی كه چنین شعارهایی را رواج میدهند و مردم را به آن سو كه میخواهند میكشند. عامهٌ مردم مصرف كنندهٌ عقاید، شعارها و راه حل هایی شده اند كه به آنها عرضه شده و گاه با نادرستی به آنها تحمیل میگردد. برای آدم سیاسی جلو نیافتادن از مردم یعنی احتراز از عرضهٌ فكر و طرح درست به آنها، یعنی خالی كردن میدان برای كسانی چه ایرانی و چه غیرایرانی كه بی هیچ قید سیاسی و اخلاقی فقط در صدد تأمین منافع خویشند، یعنی شانه خالی كردن از انجام وظیفه.
صریح بگویم: آنكه كار سیاسی میكند اگر از مردم پیروی كند از آنها عقب تر گام برمیدارد و اگر راهی بدانها نشان دهد جلوتر. با مردم حركت كردن از دسترس وی به دور است مگر اینكه ردای كار سیاسی را از تن به در كند و به جمع بپیوندد
اكتبر 2009