کو آن پیاله کو-منوچهر برومند،م ب سها
کو آن پیاله کو به سر انگشت نغز یار
دیگر تهی ز طاقتم از رنج این خمار
ساقی کجاست ساغر شرب مدام کو
خمخانه را که بست و زمی برد اعتبار
بس ماه و سال رفت و عطشناک مانده ایم
دور از صفای ساغر و آن لعل آبدار
ساقی بیا پیاله به بر گیر و می بریز
در کام تلخ مان که خماریم و بی قرار
در کوی بیقراری دوران فتنه ساز
مفتون فتنه ایم ز رفتار روزگار
آن فتنه آفتی که تبه کرد ملک جم
صاحب دلی نماند و غم آورد زی دیار
آمد جنون و جهل و درآویخت توامان
فتنت ربود عزت و بنمود تیر دار
ساقی بیا و باز سخا کن به بذل می
جامی لبالبم ده و از تشنگی در آر
خواهد “سها ” دمی که نباشد جفا و جور
باز آید اعتبار و نبیند دلی فکار
منوچهر برومند
پاریس هیجدهم اوت دوهزارو بیست و دو