آسمان سیاه – شیرین سمیعی
چه بنویسیم که هرچه بنویسیم تکرار مکررات است ! سالهاست در سیاهی بسر می بریم و به هر کجا هم که می رویم آسمانش به همین رنگ است و خدا خود داناد تا کی این آسمان با همین رنگ سیاهش بالای سرما بندگانش باقی خواهد ماند! به ویژه برای ما ایرانیان با این ملایان پلید حاکم بر کشورمان.
آن چه که بر سرما آمد باورنکردنی است و همچو کابوسی ست که گویی درخواب می بینیم. جنایت هایی که قر نها به نام دین در دنیا ادامه داشت، باری دگر سر باز کرد و امروز نه تنها ایران که دنیایی با اسلام راستین اعراب بهم ریخته شد. حکومت های نامسلمانی مذهب اسلام را علم کردند و گروهی آدمکش در پاکستان آفریدند و به افغانستان فرستادند، و این گروه هم در افغانستان نماند و در سراسر دنیا پراکنده شد تا دیگران را نیز به راه راست خود هدایت کند. در خیابان ها با کارد و چاقو به جان مردم افتادند، و در ایران هم همان آتشی که قرن ها پیش در این سرزمین افروخته شده بود، باری دگر سر بازکرد و اسلام نه به یاری افغان ها که به یاری ابلهانی چو بنی صدر که او نیز سید و از اولادان پیامبری بی اولاد بود، باری دگر به جان ملت ایران افتاد. این بی خرد هم که آخوند زاده بود و پسرمعنوی آخوندی دیگر و سنگش را در فرانسه بر سینه می کوفت، کشور را برای حکومت اسلامی او آماده ساخت، و پدر معنوی بی خردش هم به یاری این ابله و دیگر ابلهانی چو او که از دیگر نقاط دنیا سرازیر شده بودند، عاقبت موفق شد که بر سریر قدرت بنشیند، و سیاستش را که کشت و کشتار مردم بی گناه بود، به ثمر رساند ! داستانی که به خواب هم نمی دید و برای من هم رفتن مردم به دنبال یک آخوند بی مقدار درکش مشکل بود و هست.
دیری هم نپایید که با آمدنش کشور ویران شد و مردمش آواره در دنیا، و پسر معنوی اش هم برای حفظ جان خود فراری از کشور، بخاطر همان دین مبین فرومایگان انیرانی که قرنها پیش هم آمده بودند و کشتند و غارت کردند، و مردم را به زنجیر کشیدند و دختران را به اسارت بردند، و باورهای پوسیده شان را به ایرانیان تحمیل نمودند.
روند و کار و سیاست ملایان امروز هم ادامه پیروی از احکام دین همان آدمکشان انیرانی است، و تا زمانی هم که بر سریر قدرت نشسته اند، ادامه خواهد داشت! چه باید کرد و گفت که : دین فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله، نتیجه اش همینی است که مردم ایران در گذشته ها دیدند و امروز ما می بینیم، و اما در این میان خوشبختانه ملتی که گویی سه قرن سکوت را ز یاد زدوده بود، با آمدن این چنایتکاران به خود آمد و مردم از خواب خوش اسلام سیاه اعراب بیدار شدند، به ویژه جوانان که امروز می دانند اسلام دین عربها است و نه دین ایرانیان ! که گفته اند: عیسی به دین خود و موسی به دین خود! دیگران را نمی دانم، و اما من نه عربم و نه عرب زبان ! و پیامبر اسلام هم گفته است خداوند برای هر ملتی فرستاده ای از همان ملت و به همان زبان می فرستد، از آن گذشته، من زن آفریده شده ام و با خواندن سوره زنان در کتاب مقدس مسلمانان هم دانسته ام که بهیچوجه من زن پذیرای قوانین دین اعراب نیستم و نخواهم بود. سالها پیش برای مقاله ای که می بایست در این باب می نوشتم نیاز به قرآن بود و خانمی ایرانی مقیم خارج به من گفت: تو که عرب زبان نیستی وعربی نمی دانی بهتر است قرآن را به زبانهای دیگری غیر از فارسی بخوانی، و من هم آن را به زبان فرانسه خواندم و سپس اندکی به فارسی ورق زدم و دیدم همان به که گوش به حرف آن خانم کنم و کردم ! با خواندنش هم دانستم که مرا با قرآن کاری نیست، و این کتاب مقدس اعراب است و نه من ایرانی که سالهاست کتاب مقدس من نه قرآن که دیوان حافظ بزرگواری ست، که با اشعار دلنشینش با من حرف می زند و به من پند می دهد، تنهایی مرا پر می کند و روحم شاد و روزهای تاریک مرا روشن. مولانای بزرگوار ما می فرماید :
ما ز قرآن مغز را برداشتیم ــ پوست را پیش خران بگذاشتیم
و اما آيا قرآن مغزی هم دارد که مولانا از آن می گوید ! یا این که چون از پوستش می گوید مغزی هم در کنارش آورده است که نگوید همه اش پوست است و تکفیر شود! چه گوییم که امان از آخوند جماعت و رفتار و کردار و تکفیرشان که هنوزهم نه تنها درک نکرده اند که این دین، دین ایرانیان نیست، بلکه خودشان از هر کجایی هم که آمده باشند خود را عرب و عده ای حتی از اعقاب محمد بی اولاد می دانند و عمری را با اذیت و آزار مردمی که چو آنان نمی اندیشند، سرمی کنند، و مفتخر به این کار پلید خود، چراکه امروز هم می بینیم باری دگر چو گذشته ها به جان مردم ایران افتاده اند و می خواهند همه ایرانیان را به رنگ سیاه خود درآورند، آدمهایی وابسته به دین عربهایی که هیچ زمان نیز پذیرای شان نبوده اند و هنوز هم نیستند، دیدیم گروهی را که خمینی ابله به عربستان (که لابد آن را موطن اصلی خود می پنداشت) فرستاده بود، چه بر سرشان آمد، و می بینیم هر بار هم که سانحه ای در آن کشور روی می دهد مردمان وحشی اش چه بر سر زواران تیره روز بی شعوری که برای زیارت و چرخیدن به دور بتکده شان رفته بودند، می آورند. و اما تمام عربها این چنین نیستند، اعرابی که در دانشگاه با من بودند و عرب هایی که در ایران هستند و بیشترین شان در جنوب کشور ما بسر می برند مسلمانانی متمدنند و کاری به عقاید دیگران ندارند.
در ایران من در دبستان و دبیرستان زرتشتیان درس می خواندم، و در آن زمان شاگردانی از ادیان مختلف بودیم و صحبتی از دین و مذهب بین ما نبود، همه با هم دوست بودیم و یکی از بهترین دوستان من در دبستان دختری به نام ( دورا ) بود که خانواده اش از قفقاز آمده بودند و فارسی را با لهجه صحبت می کرد و اندکی از من بزرگتر بود. روزی آمد و مرا در بر گرفت و گفت : از تو خداحافظی می کنم، چون مشکل رفتن خانواده من به فلسطین حل شد، و ما به آنجا می رویم و من دیگر به این مدرسه نخواهم آمد، عکسی از خودش به من به یادگار داد و رفت، و دیگر او را ندیدم، به دور دنیا هم به دنبالش گشتم و او را در هیچ کجایی نیافتم، دوستش داشتم و یکی از بهترین دوستان من در آن دوران بود. و اما خدا نصیب گرگ بیابان نکند آن روزی که با یک هواپیمای فرانسوی عازم پاریس بودم! هواپیما مملو از مسافران فرانسوی بود و از خاور دور می آمد، توقفی هم در تهران و در تل آویو داشت. در تل آویو آدمهای بی ادبی به درون هواپیما آمدند و گشتند و ما را به دقت ورانداز کردند، و اما به این هم اکتفا نکردند و مجبورمان کردند با تمام بار و بندیلی که داشتیم از هواپیما پیاده شویم، ما مسافرانی که تنها از آن کشور رد می شدیم! من تا آمدم اعتراض کنم، یکی از کارکنان هواپیما به من گفت هیچ نگویید که ممکنست به ما اجازه خروج هم ندهند!
و از آن پس من همیشه سوار هواپیمایی می شدم که توقف در آن کشور نداشت. این داستان را بعدها برای یکی از دوستان یهودی ام نقل کردم و او به من گفت: هنوز هم همین طور است، و داستانی از سفر خودش را که برای سمیناری به آن دیار رفته بود، برایم حکایت کرد و از رفتار بد مآموران در فرودگاه! یک خانم یهودی هم که برای زیارت و گردش به آن کشور رفته بود، به من گفت جلوی دیواری که به زیارتش می روند، چند خاخام به او حمله ور شدند چون روسری اش آنطور که باید و شاید نبود! خداوندا چه گوییم که ناگفتنمان بهتر است و بدانیم که در هر شهر و دیاری ابلهان فراوانند، و مشکل خود مذهب نیست که پاره ای از پیروان مشکل آفرینش هستند.