کهربای نفرت- رامین کامران
اینکه نفرت بسیار نیروزاست جای شک ندارد، فرصت و امکاناتی که مردم حاضرند صرف انتقام و ضربه زدن به دیگری بسازند، گاه بیشتر از آنیست که حاضرند مصروف سازندگی بکنند. در این بحثی نیست که نفرت امر مذمومی است، ولی این وضعیتی است که هست. می توان مردم را به دوری از نفرت فراخواند که بسیار کار پسندیده ایست ولی کار من نیست. قصد ندارم تعلیم اخلاق بدهم و اصلاً هم به این کار اعتقادی ندارم، چون معتقدم هرکس که بخواهد چنین کند باید خود رفتار درست پیشه کند تا دیگران ببینند و احیاناً همان روش را در پیش بگیرند، نصیحت و نطق و خطابه و نوشتن رساله چندان کارآیی ندارد. حوزۀ کار من در درجۀ اول سیاست است در همین زمینه هم هست که می خواهم چند کلمه ای را با شما در میان بگذارم.
گفتم که نفرت بسیار نیروزاست و اضافه کنم که بسیار هم رایج است، بخصوص در میدان سیاست و سیاست ایران که گرفتار استبداد دینی است و البته هزار بدخواه خارجی هم دارد که بنیادهای هستی ملت ایران را نشانه گرفته اند. بسیار خوب، این طور است. حرف من این نیست که نفرت نورزید که کار بدیست، این است که از نفرتتان درست استفاده کنید. نیروی نفرت، مثل هر نیرویی که از عواطف برمی خیزد، وحشی است و افسار گسیخته. اگر حذفش ممکن نباشد که به نظر میاید نیست، باید رامش کرد و توجه خوانندگان را می خواهم به این نکته جلب بکنم.
از این نیرو باید استفاده کرد، این سیلاب را باید به پشت سد هدایت کرد و از گردونۀ آبی ردش کرد و از نیرویش که بسیار است، بهره برداری مفید نمود. این کار هم مستلزم حدی از خویشتنداری است که همه به یکسان برایش آمادگی ندارند و از سوی دیگر محتاج عقلانیتی که بتواند به این نیرو مسیری برای بهره دهی رضایت بخش عرضه کند. استفاده از نیروی نفرت فقط به خویشتنداری احتیاج ندارد، به یافتن مفری برای مهار این نیرو نیز محتاج است و اگر اولی وامدار خلق و خوی هر کس است، دومی از تربیت ذهن و کسب توانایی فکر برمی خیزد. تسلط مفهومی به دنیا موضع قدرت است، قدرتی که از شناخت برمی خیزد. این شناخت اول راهگشای درک دنیاست و پس تغییر آن. این آگاهی و این توانایی است که به فرد فرصت می دهد تا بتواند عواطف خویش را مهار سازد و در نهایت از آنها در راه همان هدفی که اول کانون نفرت خامش بوده، بهره بگیرد«مقصودم «مهار کردن دیو نفس» نیست، تذهیب اخلاق هم نیست، صرفاً هدایت است و بهره برداری.
متأسفانه این کار مانعی دارد که برای همه آشناست و من تصور می کنم که میتوان کهربای نفرت نامیدش، چون مغناطیسش نفرت خام را تحریک می کند، به سوی خود می کشد و در نهایت با هدف واقع گشتن و جذب نیروی آن، تحلیلش می برد و از نفسش می اندازد. هدف کاذبی که وقتی توان پروردن مطلب و تعیین هدف درست را ندارید، برایتان رضایت خاطری ارزان بها و قابل دسترس فراهم میاورد که در ید امکان همه هست و اکثر مردم به آن راضی می شوند.
بهترین کهرباها چهره های فردی هستند. ما در سیاست، مثل هزار جای دیگر، از سر و کار داشتن صرف با مفاهیم و امور انتزاعی رضایت خاطر کافی به دست نمیاوریم. می خواهیم با چهره های انسانی سر و کار داشته باشیم. اگر دنبال رهبر هستیم، به رغم همۀ شعارهایی که در بارۀ فواید رهبری جمعی داده می شود، می خواهیم با یک نفر طرف باشیم، به او اعتماد کنیم و از او حساب بخواهیم. کسی دنبال شرکت سهامی راه نمی افتد. در مورد مخالفت و نفرت هم همین است، چهرۀ انسانی می طلبیم تا کانون تمرکز عواطفمان بشود.
این قبیل چهره ها برای ما آشناست.
اولین چهره خود خامنه ایست. این شعار مرگ بر خامنه ای را چقدر شنیده اید و می شنوید؟ تقریباً هرکس با نظام اسلامی مخالف است، این شعار را می دهد که اگر امکان شمارشی موجود باشد، احتمالاً پربسامدترین شعار مخالفان در پنجاه سال اخیر شمرده خواهد شد. چه کسی بهتر از رهبر نظام برای ابراز نفرت از خود آن. موقعیت رهبر هر کشور چنین است و این مالیاتی است که سیاست از شما می گیرد و از دادنش گزیری نیست و این مالیات در جمهوری اسلامی بسیار سنگین است. ولی اگر مختصری که به این شعار دقت کنید، معلومتان می شود که چه اندازه سبک است و ناکارآمد و در حقیقت بی محتواست. اول از همه داستان آرزوی مرگ یا اعدام این و آن است. هر جا نگاه کنید مخالفت با اعدام را که به صورت یکی از شعارهای ثابت و مرکزی ابراز وجود اجتماعی و سیاسی درآمده، می بنید. خوب، طبیعی است که از خود بپرسید این موضعگیری چه ارتباطی دارد با خواستاری حذف، یا به قول مبارزان آلامد، حذف فیزیکی این و آن. ولی اشکال اصلی در این نیست، در جای دیگر است. مرگ خامنه ای، چه به صورت طبیعی اتفاق بیافتد و چه به دست کسی، چه دردی را از مردمانی که گرفتار استبداد مذهبی هستند، دوا می کند؟
تمرکز بر فرد این تصور را پیش میاورد که هر چه بوده و هست زیر سر یک نفر است و اگر او از میان برداشته شود، طلسم شکسته خواهد شد. این ساده انگاری است، مشکل از نظام سیاسی میراث خمینی برمی خیزد، نه از این و آن اسلامگرا، چه رهبر و چه غیر از آن. آن که باید بمیرد و باید شعار مرگش را داد، نظام اسلامی است. حیات سیاسی خامنه ایست که باید پایان بگیرد، نه حیات جسمانی و طبیعی او. ولی درک این مطلب و تصحیح نشانه گیری محتاج ذهنی است که موقعیت را درست تحلیل کند و بر اساس آن عمل نماید، ذهنی که فقط در جستجوی مفری برای درون پالایی است، اینرا نمی بینند.
خامنه ای بارزترین مثال بود. ولی نمونه های دیگر بسیار است. در درجۀ اول به دو خانم فکر می کنم که یکی با دریدگی مطلق ابراز وجود سیاسی می کند و یکی دیگر که به کرات خواستار بمباران ایران شده و خود را بدنام کرده. امثالشان زیادند ولی هیچکدام به این اندازه کانون نفرت نشده است. الطافی که هر روزه نثارشان می شود، می خوانیم و می شنویم.
در مورد خامنه ای، نفرتی که متمرکز بر وی می شود منبعث است از موقعیتش به عنوان رئیس دولت، ولی در مورد این دو نفر و نظایرشان که هیچ هم کم شمار نیستند، چه؟ چرا این ها آماج اینهمه نفرت شده اند؟
اول از همه این که به خاطر فعالیت و رسانه ایشان که بسیار در معرض دید قرارشان می دهد. ولی این هم هست که حضور رسانه ای این دو یک اندازه نیست، یکی دائم در معرض دید است و دیگری گاه و بیگاه. ولی به نظر نمیاید که یکی در جذب نفرت از دیگری عقب باشد.
دوم البته آن چیزی است که وقاحتشان می نامیم. معمولاً وقتی کسی با صراحت و اصرار نظری را ابراز می کند که به هیچوجه مورد پسند ما نیست، یا خلاف آداب اجتماعیش می شمریم، این امر را به وقاحتش تعبیر می نماییم. نظرات این دو که از طرف بسیاری مردود شناخته می شود، آناً چنین واکنشی برمی انگیزد.
سومی که به نوبۀ خود بسیار در واکنش انگیزی مؤثر است، توان تبلیغاتی این دوست که البته از سوی قدرت های خارجی دشمن ایران تأمین می گردد. توانایی این ها برای رساندن و تکرار پیامی که مخالفانشان مردود و مایۀ ننگ می شمرند، ایجاد عکس العمل می کند و هر چه این توان بیشتر، عکس العمل شدیدتر.
آنهایی که این ها را مسخره می کنند یا دشنام نثارشان می نمایند، با این کار تشفی خاطری احساس می کنند که از نظر عاطفی ارضایشان می کند، بی توجه به این امر که با حمله به اهداف بی ارزش، نیرویی را تخلیه کرده اند که می توانسته و می بایست به کار مبارزه با بدخواهان ایران بیاید. یعنی نیرویی را دور ریخته اند که می توانسته به هدف والا و اصلی کار نزدیکشان کند. مردم دقت ندارند که این دو نفر و نظایرشان که هیچ هم کم شمار نیستند، در برنامه ای که از هم پاشاندن ایران را هدف دارد، فقط نقش تبلیغاتی بازی نمی کنند تا مردم ایران را به تخریب مملکتشان راضی نمایند، بلکه کار برق گیر را هم انجام می دهند تا اربابانشان را از صاعقۀ واکنش مردم ایران مصون نگاه دارند.
ببینید مردم با چه رغبت و پیگیری آتش خشمشان را متوجه این افراد می کنند و در مقابل چه اندازه نسبت به صاحب کاران این ها، به دولت های خارجی بدخواه ایران و نه فقط نظام اسلامی، با سستی و کاهلی و اغماض عمل می کنند و بدتر از این، حتی گاه نسبت به این ها نظر مثبت ابراز می دارند. بد گفتن به نوکر یا کلفت و چشم امید داشتن به ارباب، امر حیرت آوری است که کم در بین ایرانیان نمی بینیم. این جاست که فایدۀ این کهرباهای نفرت، برای دیگران و ضررشان برای ایران دوستان، به روشنی هویدا می شود و معلوم می گردد دق دل خالی کردن بر سر این خرده پاها که به نظر آسان، گاه لذت بخش و در جمع بی ضرر و حتی نوعی تفریح میاید، چه پیامدهای سنگینی می تواند داشته باشد و دارد.
در مورد اول دیدیم که درست ندیدن هدف اصلی که نظام است و حملۀ بی محتوا به خامنه ای چطور ما را به انحراف می کشد و در این مورد می بینیم که عطف توجه به یک مشت وطن فروش خرده پا چگونه می تواند چشم ما را بر تهدید اصلی و منبعش ببندد یا لااقل به حاشیۀ میدان دیدمان ببردش.
حال نتیجۀ اخلاقی.
کار سیاسی، مانند کار علمی و تحقیق در زمینۀ تاریخ و سیاست و جامعه محتاج نوعی کف نفس است که همه جا یافت نمی شود. باید پرورشش داد و به آن رسیدگی کرد. باید احساسات را پس زد و جای آنها را به عقل داد و بر اساس ارزیابی این یکی عمل کرد. کار بسیار مشکل است و از انواع ریاضت. گفتم، مردم می خواهند با انسان و بخصوص فردی که چهره دارد، طرف باشند. گروه بی چهره است و پدیده هایی نظیر نظام سیاسی و دولت و این ها انتزاعی و دور از دسترس به نظر میاید و برای همین نمی تواند نفرت را به سوی خود جلب نماید و البته محبت را نیز. ولی کار جدی و مؤثر نیازمند ریاضت برای توجه به آنهاست و باید خود را برای آن تربیت کرد. لاابالیگری آسان است و تمامی مزایا و لذات تنبلی را به همراه دارد، ولی ره به جایی نمی برد.
۲۲ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲ مارس ۲۰۲۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است