امید بی حاصل – رامین کامران
حانم بهارۀ هدایت چندی پیش پیامی صادر کرد که لیبرال شده و برانداز. ما خوشامد گفتیم و امیدوار شدیم که صفوف لیبرال ها با پیوستن خانمی که شجاع است و سابقۀ مبارزاتی قابل توجه دارد، تقویت بشود ـ بخصوص در داخل کشور.
این وسط معلوم شد که ایشان از زندان بیرون آمده ـ احتمالاً برای مرخصی ـ و باز هم با شجاعت و صراحت مصاحبه ای به رسانۀ اینترنشنال داده و در آن به فاصلۀ بین نخبگان و عامۀ مردم اشاره نمود. یک وجه این اشاره مربوط بود به این که ملت کلاً از اصلاحات گذر کرده و نرفته رأی بدهد ولی بخشی از نخبگان برای کاندیدایی که با برچسب اصلاح طلبی به میدان آمده و به گفتۀ خودش ذوب در ولایت است، یقه درانیده اند. بسیار خوب! ولی بخش دوم به این متوجه بود که بخش بزرگی از مردم به گفتار پادشاهی خواهی عنایت دارند ولی نخبگان در بند نوعی انتزاع روشنفکری مانده اند و از همراهی با این گرایش احتراز می کنند. روشن بود که ایشان همراهی دو گروه را توصیه می کنند و البته نزدیک شدن روشنفکران به مردم را خواهانند. یعنی در نهایت دادن برتری به گفتاری پهلوی طلب ها! خلاصه که معلوم شد شادی ما بیجا بوده این خانم محترم فقط در ایستگاه لیبرالیسم سُک سُک کرده و راه افتاده به سوی مقصدی دیگر.
متأسفانه این اول بار نیست که این نوع سرخوردگی ها را تجربه می کنیم. قبلاً هم شاهد تغییر مسیر ناگهانی و گرایش بی مقدمه به سوی نومحافظه کاری یا پهلوی خواهی از سوی مبارزان داخل بوده ایم. نفس تغییر عقیده حق فرد است و بحثی نیست. آنچه برای من جالب است دلیل این تغییر مسیر است. تصور می کنم که باید دلیل آنرا در ناآگاهی تاریخی و ضعف سواد تئوریک دانست که در مقالۀ اول هم به آن اشاره کرده بودم. مایهُ تأسف است، ولی باید صریح گفت، چون در نهایت برای همه گران تمام می شود.
خو نداشتن خانم هدایت با تاریخ معاصر کشور، تاریخی که با انقلاب مشروطیت شروع شده و ما هنوز در دل آن سیر می کنیم، از همان مصاحبۀ اول روشن بود ـ من با موضع گیری های قبلی ایشان آشنایی ندارم ولی تصور نمی کنم که بتوان نتیجه ای خلاف این حرف از آن ها گرفت. این بار مشکل هویدا تر شد و نبود پرسپکتیو تاریخی بارز تر. روشن است که ایشان با سابقهُ تاریخی لیبرالیسم در ایران آشنایی چندانی ندارد.
یکی از اشکالات اساسی کار نسل جوانی که در دل جمهوری اسلامی بار آمده و به کار سیاست می پردازد، افتادن در تلۀ این توهم است که گویی تاریخ ایران با انقلاب اسلامی شروع شده. ارجاعات تاریخی این ها از سال پنجاه و هفت عقب تر نمی رود و تازه در همین چارچوب هم گرفتار اعوجاجی است که قدرتگیری اسلامگرایان و کوششان در قلب تاریخ معاصر ایجاد کرده است. حکومت، به دروغ، انقلاب اسلامی را دورانساز می خواند تا انقلاب مشروطیت را که تنها انقلاب دورانساز تاریخ ماست به پس صحنه براند. حرف جدیدی نیست، تمام رژیم های فاشیستی در پی رد و نفی انقلاباتی هستند که دوران سیاست مدرن را افتتاح کرده اند. همۀ آنها خود را واروی انقلابات آزادیخواهانه می شمرند.
آن چه در مصاحبۀ اخیر مهم تر بود، بی انضباطی مفهومی بود که محتاج توضیح است. این آمده است و مکمل کم اطلاعی تاریخی شده است. چطور؟ این طور که ظاهراً خانم هدایت تصور می کند رضا پهلوی لیبرال است. لابد گول اسم گذاری احزاب پهلوی چی ها را خورده که یک در میان عبارت لیبرال را هم وارد نام خود کرده اند و هر جا فرصتی دست داد یک شعار لیبرال هم قاطی حرف هایشان می زنند که دستشان به کلی خالی نباشد. خوب این کار را نکنند، چه بکنند؟ چپ و کمونیست که نیستند، اسلامی و حزب اللهی هم که نیستند، رژیم آریامهری هم که گفتار تئوریک نداشت، پس بالاخره باید موضع لیبرال بگیرند دیگر ـ هزار جور که ایدئولوژی نداریم که. حال اینکه این وسط لیبرال های واقعی از خط طرفداری مصدق میایند، چندان مهم نیست، می توان مالشان را برد.
اول برای این که گروه اخیر صدایی ندارد و اگر هم بخواهد صدایی بلند کند، جلویش را می گیرند. تمام دستگاه های تبلیغاتی طوری رفتار می کنند که گویی این ها نیستند و فقط به تبلیغات پهلوی طنین می دهند. پس جای نگرانی نیست. وقتی مال کس دیگر را برده اید، در صورتی نگران می شود که طرف بتواند سر و صدایی به راه بیاندازد و کوششی برای پس گرفتن مالش بکند. مجال اولی را که ندارد، وسیلۀ دومی را هم ندارد. پس جای نگرانی نیست.
دوم اینکه خود پهلوی چی ها، غیر از شعار دادن حرفی نمی زنند و ندارند که بزنند. گفتاری در این باب ندارند و بضاعتشان از حد یکی دو کلمه فراتر نمی رود. اگر می خواستند گفتار سازی بکنند، بالاخره بر سر مسائل تاریخی و یا تئوریک، در جایی گیر می افتادند، ولی چون از این خبر ها نیست، خطری تهدیدشان نمی کند. از اول هر چه گفته اند همین طور یک کلمه ای بوده و تا به آخر هم همین خواهد بود. اصلاً بیش از این نفس ندارند. نفس را آنهایی دارند که در بوق های تبلیغاتی می دمند، کار این ها حد اکثر لب زدن است که تازه آنرا هم نمی کنند ـ همان رژه رفتن کافیست ـ مدلینگ سیاسی.
این ادعا های کذب قاعدتاً باید مردم عامی را گول بزند تا به دام چهار تا شعار آبکی بیافتند. مشکل این جاست که فعالان سیاسی صاحب سابقه به همین راحتی به همین دام بیافتند و حتی یک لحظه فکر کنند که بین لیبرال بودن و پیروی از پهلوی یا حتی همراهی با وی، منافاتی نیست. این طوری است که راه احیای دیکتاتوری باز می شود. فکر می کنید تفاوتی هست بین این حرف ها و حرف آن هایی که مدعی بودند یا هستند که لیبرالیسم را با اسلام آشتی داده اند؟ امثال بازرگان با همین جنس سخنان بود که راه خمینی را باز کردند و مملکت را به این روز انداختند.
و اما مرحلۀ بعدی. این تصور که روشنفکران راه حل های انتزاعی و دور از واقع بینی عرضه می کنند و از آن جایی که پهلوی چی ها در بین مردم ایران زمینه دارند، بهتر است به مردم نزدیک شوند، چون ظاهراً ترتیب عکس واقع بینانه نیست. مشکل دوتاست. اوی این که داستان زمینۀ اجتماعی پهلوی غیر از هوچیگری تبلیغاتی نیست. همه می گویند که هیچ کدام از فراخوان های وی پنجاه آدم را هم در ایران بسیج نکرده است. تازه در خارج هم کارنامه اش از این بابت درخشان نبوده، البته با احتساب اینکه در اینجا پول خرج می شود و از همه سو آدم جمع می کنند تا به نفع شاهزاده شعاربدهند و پرچم بجنبانند. هر جا می رود حد اکثر چند ده نفر را میاورند و فیلم می گیرند که یعنی بله، ما هم هستیم.
ولی مشکل اصلی فریفته شدن با دروغ های پهلوی چی ها نیست. نداشتن قالب ذهنی مناسب است برای تعریف آن چیزی که میتوان به نوعی اتحاد تعبیرش کرد. این حرف که مردم فلان چیز را میخواهند، پس باید روشنفکران سخنان انتزاعی شان را کنار بگذارند و دنبال مردم راه بیافتند، معنایی جز عوامگرایی ندارد. آدم سال ها زحمت بکشد و زندان هم برود و تا توانست سرش را بیرون بکند فرمولی مشابه انقلاب اسلامی عرضه کند؟ مگر در آن مورد همین لزوم تبعیت از عوام یا به قولی توده ها نبود که در همه جا تبلیغ می شد؟ مگر آن حرفی که در دهان توده ها می گذاشتند غیر از حرفی بود که الان از قولشان نقل می کنند؟
کارنامهُ روشنفکران ایرانی در انقلاب درخشان نبوده است، بسیار خوب. ولی این دلیل نمی شود که منزلت تفکر و روشنفکری از اصل و اساس مورد تردید قرار بگیرد. اصلاً این چه جور حرفی است که آدم از افراد تحصیلکرده که به هر صورت عمری با کتاب سر و کله زده اند و بالاخره چیز های بلدند، بخواهد که واقع بین باشند و دنبال عوام راه بیافتند؟ این چه ترتیب ادارهُ مبارزه است؟ چنین ترتیب کاری در نهایت به فاشیسم ختم می شود، همان طور که در ایران شد و هنوز گرفتارش هستیم. پس تکرار داستان بی مورد است. ظاهراً کسی هم توجه ندارد که در بین عموم گرایش های سیاسی عصر مدرن، یکی از بن و اساس با روشنفکری مخالف است و زائد و خوارش می شمارد و آن هم فاشیسم است. وقتی ذهنتان درست تربیت نشده باشد همین می شود، از میان دل فاشیسم و برای خروج از فاشیسم، نسخهُ فاشیستی میپیچید! به همین راحتی.
این هایی که نوشتم با تأسف و به اجبار نوشتم. تأسف از اینکه خانم مبارزی آمده و صدایی بلند کرده که مایهُ امید است و تأسف از اینکه حرف هایش این اندازه از سر بی اطلاعی بیان شده و در نهایت می بینید که کمکی که نکرده، هیچ، ضرر هم زده. بالاتر گفتم که اول بارنیست که این طور سرخورده می شویم. هربار یکی را در داخل بزرگ کردند و احیاناً به خارج آوردند و در صورت امکان برایش جایزه جور کردند، همین شد. یکی شد شیرین عباری که سواد کار خودش را هم ندارد، یکی شد خبرنگار اصلاح طلب که هنری جز خودفروشی نداشت، یکی را گفتند لیبرال است، رفت به خدمت اسرائیل، یکی شد مبارز تحکیم وحدتی که رفت از سیاست خارجی آمریکا دفاع کرد و الی آخر. دردسر بزرگی است. می گویند که داخل و خارج باید به هم وصل بشوند تا کار پیش برود. بسیار خوب، درست است، ولی چجوری؟ با که و بر سر چه؟ پا که از اصلاح طالبی بیرون بگذارند، می شود بلبشویی که گفتم. تازه دائم هم سر ما منت می گذارند که شما در خارجید و درست نمی دانید چه خبر است و باید در داخل بودن! داخل بودنتان هم که این است پس چه باید کرد؟
می گوییم مردم به دادمان برسید که نیرو نداریم. می گویند اتحاد کنید. ولی با که بکنیم؟ خارجتان که این است و هزار بار راجع به آن نوشته ام. این هم از داخلتان. ریسمان را به کجا ببندیم؟
۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۶ ژوئیۀ ۲۰۲۴
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است