وقتی محسن رنانی «رنسانس» ایرانی را بر رنسانس اروپایی «جلوتر» بداند- نیکروز اعظمی
برخی رفتارها و عکس العمل های نسل جوان در مقابل تحمیل چهل و یک ساله شریعت اسلام بر شئون زندگانی و نیز برخی مفاهیم اروپایی در سخنان محسن رنانی در دانشگاه تربیت مدرس، به نحوی مقلوب توضیح شده اند که فقط می توانند نیاز کور ذهن و ذهن ناشناسنده به مفاهیم غرب و وقایع اسلامی ما را بر آورده کنند. توضیح این موارد در سخنان وی هرچند رمانتیک و آلوده به وهم اند ولیکن در مفهوم اصلی شان مهم و با اهمیت اند به همین خاطر ارزش پرداختن دارند.
قبل از هر چیز باید یادآور شد که محسن رنانی در زمینه های اقتصاد، نحوه مدیریت اداری جامعه، فلسفه، جامعه شناسی، سیاست و اجتماع و جنبشهای اجتماعی، داعیه دارد و بگونه ای سخن می گوید که آدم گمان می برد در تمام این زمینه ها صاحب تخصص و علم است به چنین فردی جز همه چیز دان و همه فن حریف نتوان گفت و این آن نکته ای ست که وی را در نزد مخاطب چشم و گوش بسته اش یلی نشان می دهد. طور دیگر بگویم سخنانش برای بسیاری از مخاطبان افیون خواب آور است تا هشیاری نسبت به محتوای آن. برای هوشیاربودن و عمیق شدن به آنچه که تهیه دیده شده تقبل دشواری فکرلازم است. ما که تحمل این دشواری بنا به عادت فرهنگی برایمان مقدور نیست پناه بردن به چنین افیونی جهت آرامش خاطر می شود ترجیعبند ما. به برخی داعیات وی منعکس در سخنانش در دانشگاه تربیت مدرس، نظر افکنده و نقبی می زنیم.
ابتدا گوشه چشمی به این سخن وی که می گوید: «جمهوری اسلامی عامه روستائیان را شهرنشین کرد». درست می گوید و با این وضع، شهرها را به روستاهایی تبدیل کرده که کمترین اساس و اثر فرهنگ تمدنی شناخته شده حتا وجوه جاری بوده اش در نظام سکولار پیشین در آن یافت نمی شود چه رسد به اینکه بخواهد وجهی از مظهر و نماد تمدنی غرب باشد که پی آن را فرد انسان (و نه هویت انسان) و حقوقش بالا کشیده و مستحکم ساخته. در واقع شهرهای ایران به برکت حاکمیت و حکمیت شریعت اسلام به روستا های عقب مانده ای تبدیل شده اند که نه محیط و بستری اند برای نیازمندی علوم (و بتبع نه شناسنده و شناخت علوم) و نه معیار سنجش عقلی به امور، و صرفاً پُر است از حضور آدمهای زنده بگوری که بقول شاعر ما در داخل ایران «برخی(شان) در گور زنده اند و برخی به گور زنده اند». تجمعات گروهای گوناگون آدمها در مناطق ایران امروز، نه در قالب خُلق و خوی شهری می گنجند و نه روستایی. صرفاً حضور گونه های آدمیان است که بقول صادق هدایت اگر به سرشان دست بزنی یا لمس کنی از جا کنده می شوند. کدام زمینه های زندگی انسان در ایران امروز، به شکل روال معمولی ست؟
رنانی می گوید: «در سکولاریسم، جدایی دین از سیاست رخ داد ولی در ایران جدایی ایمان از شریعت رخ داده» استدلالش این است «که جوانان ایمان دارند اما مناسک دینی را انجام نمی دهند» از نظر وی «این تحولات بسیار عمیقتر از تحقق سکولاریسم در اروپاست». بر حسب همین یاوه گویی نتیجه ای که می گیرد بی شک باید «رنسانس در ایران» را «بهتر از رنسانس اروپا» بر مخاطبش القاء کند و پادشاهی اش را در میان کوران به نمایش گذارد. کسی ایمان دارد که مؤمن باشد و مؤمن کسی ست که «مناسک دینی» را بجا آورد. سخن رنانی در اینباره بی همتاست. ایمان داشتن مؤمن بودن و همزمان «مناسک دینی» را بی خیال شدن چگونه صیغه ایست؟ بقول ما مازندرانی ها خر از تعجب می خندد و بز عطسه می کند. مبتکران رنسانس اروپا از قشر فوقانی جامعه بوده که این امر در پویایی درونی اش منجر به زدودن خرافات مذهبی در میان عامه مردم شد و در تثبیت این روند مفاهیم هومانیسم و انسان محوری لیبرالیستی و رفرماسیون و همچنین پیدایش فکر آزاد و علوم نقش کلیدی ایفاء نموده اند. اینکه چهل و یک سال اجرای احکام شریعت در ایران دمار از روزگار مردم در آورده و باعث شده تا مردم سر به شورش نهند معنایش اینست که زندگی عادی عامه مردم مختل شده و فغان شان از این وضعیت هولناک هیچ ارتباطی با ایمان منهای شریعت در نزد توده عوام ندارد.
محسن رنانی می تواند با کور شیر و خط بازی کند و بجا نیاوردن «مناسک دینی» از سوی جوانان ایران را نشانه تعدیل ذهن شریعت یا دوری از شریعت نشان دهد اما با آدم بینا نه. در نظام سکولار پیشین «مناسک دینی» انجام می گرفت اما مناسبات میان مردم، مردم و حکومت مبتنی بر شریعت نبوده بلکه وجوهی از سکولاریسم در مدیریت جامعه و مناسبات اجتماعی عمل می کرده. بنابراین نسل جوانِ به ستوه آمده و فغانشان از جور حکومتی ستم پیشه حاوی بنیان هایی نظیر آنچه که باعث رنسانس اروپا شده و با نیرومندی بی نظیر آن را به مراحل بعدی تکامل و تکامل اجتماعی سوق داده نیست، فریاد غضبناک مردمانی ست که از اینهمه خواری و نکبت در دستگاه حاکمیت اسلام طاقت و شکیبایی و امانشان بریده شده.
باری، رنسانس اروپا آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی در اروپا بوده و در این برهه و ادامه آن فیلسوفانی ظهور کردند که با الهام گرفتن از میراث حوزه سیاسی روم و اندیشه فلسفی یونان به امور می پرداخته و ملاک همه چیز را در جهان هستی به معیار عقل می سنجیده اند. اما ما پایه گذار هیچ علومی که نیستیم هیچ، کمترین وجوهی از آن هم در مناسبات ما نقش ندارند وگرنه جامعه ای نمی بودیم که حتا تولید کننده یک سر سوزن هم نیست. «فیلسوفان» ما هم در «فلسفه» اسلامی در قالب «روشنفکران» دینی در حال چرت زدنند، اصلاحات مذهبی ما هم به سردمداری اصلاح طلبان دینی/ حکومتی مغایرت با نظام سیاسی دینی ندارد و دنباله چنین نظامی ست.
با این وصف بیهودگی سخن محسن رنانی در باره «رنسانس ایرانی» برای بار اول نیست که در تاریخ ایرانیان و مابین شان مطرح می شود. قرون دوم تا پنجم هجری را گروهی از ایرانیان تحصیل کرده غرب در رشته فلسفه «عصر زرین ایران» و «رنسانس ایرانی» نامگذاری کرده و مدعی شده اند که رنسانس اروپا تحت تأثیر «رنسانس» ایرانی بوده! بی آنکه قادر باشند به این مسئله فکر کنند که اگر «رنسانس» ایرانی در دنباله اش به «فلسفه» اسلامی رسیده که تا همین امروز از آن معجونی همچون «روشنفکر» دینی ساخته می شود، رنسانس اروپا در ادامه اش به فلسفه عقلی دست یافته و اروپاییان منحصراً صاحب تمام رشته های شناخته شده علوم هستند. پُرمدعاتر از این سخن تا کنون نشنیده بودم که می گوید: «در سکولاریسم اروپا جدایی دین از سیاست رخ داد ولی در ایران جدایی ایمان از شریعت رخ داده» و این دومی «خیلی جلوتر از سکولاریسم اروپا است»، جامعه ای با اینهمه نداری و نزاری که خود گواه بر ذهن خالی ماست اما برخی آدمهاش چنین ادعای کذب کنند خیلی حرف است. منشأ سکولاریسم اروپا از رنسانس است و رنسانس آغاز بازگشت اروپائیان به فلسفه عقلی نیاکان باستانی یونانی شان.
در چنین گستره محیطی اصلاً دینی وجود نداشت تا بخواهد «جدایی دین از سیاست» رخ دهد و اگر این اتفاق در دوران رنسانس اروپا افتاد بواسطه بازگشت به چنین محیطی بوده. بنابراین جدایی میان دین و سیاست در سکولاریسم اروپا مربوط به نوع گیتی نگری نیاکان یونانی شان بوده که ایرانیان، هم در دوره باستان و هم در دوره اسلامخواهی شان تا به کنون از آن بی بهره بوده و هستند و این گیتی نگری چیزی نیست جز نگرهء فلسفه عقلی به امور جهان هستی و انسان. محسن رنانی که در بسیاری زمینه ها ادعاها و افاضاتی دارد اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که مهمتر از جدایی دین از سیاست در سکولاریسم اروپا، بازگشتی بوده به تفکر یونانی باستان. از آنجائیکه وی فکر می کند با مخاطبان چشم و گوش بسته و ساده نگر و ساده خواه روبروست نیاز نمی بیند تا سخن سد من یه غاز مانند «جدایی ایمان از شریعت» در ایران را که«روشنفکران» دینی برآمده از محدوده بینش «فلسفه» اسلامی مفتخر نمایندگی اش هستند، توضیح دهد چونکه لودهنده سطح بینشی خواهد بود که فرسنگها با فلسفه عقل اروپایی فاصله دارد.
به آقای محسن رنانی یادآور می شوم که پیش از وی عارفان ما در کنج عزلت گزینی شان منادی «جدایی ایمان از شریعت» بوده اند و همچنین معتزلیان و اسماعیلیان اسلامی، اما همه شان سر در آخور«فلسفه» اسلامی داشته و از وجودش پروار معنوی می شده اند و ایشان دیر تشریف آورده اگر خیال کنند چیز نو کشف کرده که گویا تا کنون مأوا و مأمن در این فرهنگ مصیب زا و نازا نداشته و از این بدتر اینکه آدمی با غوطه زدن در این منجلاب، امر بر وی مشتبه شود که علی آباد شهریست که ایرانی در آن «رنسانس»ی برپا داشته ارجحتر از رنسانس اروپایی.
بنابراین نتیجه سخنم اینست: پس از هزارو دویست سال از اسلامخواهی ایرانیان محسن رنانی پرورش یافته در آغوش یک جمهور متشرع، در برهوت سرزمین تماماً به اشغال اسلام درآمده و بتبع مصیبت زده که هیچ چیزش سرجایش نیست و این بد اقبالی بایست از ناکامی عقل درفرهنگش بوده باشد، ادعای «رنسانس» ایرانی آنهم «جلوتر» از رنسانس اروپا می کند. با توجه به اینکه قرون دوم تا پنجم هجری را هم «رنسانس» ایرانی نامیده اند آدمی بیدرنگ به یاد این سخن مارکس می افتد که گفته: هگل در جایی می گوید همه وقایع و شخصیت های بزرگ تاریخ جهان از نو به شکلی ظاهر می شوند ولی فراموش کرده اضافه کند بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی مضحک. «رنسانس» ایرانی محسن رنانی یک کمدی مضحک بیش نیست.
خبرنامه گویا