Home سخن روز آرشیو سخن روز آفریقای جنوبی یا شوروی؟-رامین کامران

آفریقای جنوبی یا شوروی؟-رامین کامران

طرفداران تحریمهای آمریکا اخیراً مضمون تازه ای یافته اند و با اعتماد به نفس، در انواع و اقسام مناظره های تلوزیونی و مجادلات فیسبوکی و توییتری عرضه اش میکنند: تحریمها در مورد آفریقای جنوبی کارساز بود و این کشور را به سوی دمکراسی سوق داد، پس در مورد ایران هم همین خواهد بود!

وقتی مضمون جدیدی مطرح میگردد، توجه همه به جزئیات معطوف میشود و بحث و جدل متمرکز بر مطالبی میشود که وقت را مثل کف پر میکند ولی در تعیین نتیجه نقش اساسی ندارد و بیش از آنکه اطلاعاتی به دست بدهد، ذهن را منحرف و معطل میکند. در این بلبشو، نکات اصلی که کلی و روشن و تعیین کننده است، از نظر دور میماند. این مورد هم استثنأ نیست.

نکتۀ اصلی در این نیست که در این دو کشور دعوا چه صورتی گرفته، تحریم متوجه چه بوده، چه کسانی موافق و مخالف بوده اند و… در این است که قیاس مع الفارق است و مثال نامربوط و بحث بی موضوع. میپرسید چرا؟ عرض میکنم.

دلیل این است که نظامهای سیاسی این دو کشور از یک جنس نیست و وقتی نیست، براهینی که بدون توجه به این امر، ساخته میشود و عرضه میگردد، نامربوط است.

آفریقای جنوبی دمکراسی بود، ولی از نوع محدود، مثل همانی که تا جنگهای انفصال در ایالات متحده وجود داشت. یعنی یک دستۀ محدود از مردم شهروند محسوب میگردیدند، از مزایای این امر متمتع بودند و رأی میدادند و سیاست تعیین میکردند و… ولی بخش عمده و در مورد آفریقای جنوبی، اکثریت ساکنان کشور، از حقوق سیاسی و بسیاری حقوق دیگر محروم بودند. کار در مورد آمریکا به جنگ داخلی کشید و در آفریقای جنوبی بدون جنگ و البته بعد از چند دهه خشونت حل و فصل شد. آنچه در هر دو مورد واقع شد، تغییر نظام سیاسی نبود، بسط دادن حقوق شهروندی به آنهایی بود که از آن محروم بودند. شعار «نفری یک رأی» آفریقای جنوبی به یاد همه هست. یعنی دمکراسی یک گوشه بود و کوچک بود، رشد کرد و نصیب همه شد. حکومت ایران از نوع توتالیتر است، البته زهوار در رفته، ولی به هر روی توتالیتر. یعنی نه اثری از دمکراسی در هیچ کجای آن هست و نه از ارزشهای دمکراتیک که بخواهد همه گیر بشود. طبقۀ حاکمه اش هم جز به خود و آنهم بر اساس قواعدی که به دمکراسی ربطی ندارد، حساب پس نمیدهد. این یکی، که اصل است.

این دو نوع رژیم به یکسان به تحریم حساسیت ندارد و واکنش نشان نمیدهد. در آفریقای جنوبی، حکومت میباید به طور جدی جوابگوی شهروندان سفید میبود که تعدادی از آنها هم اصولاً با آپارتاید، موافقت نداشتند و خواستار حذفش بودند. یعنی نمیتوانست بی اعتنا به نتایج تحریمها و نظر سفیدپوستان در این باب، به حکومت ادامه بدهد. گذشته از این که کسی هم قصد از هم پاشاندن این کشور را نداشت و از همه سو هزار جور تهدید نابودی متوجهش نشده بود. به علاوه، موقعیت سیاست خارجی کشور که کاملاً و قاطعاً در جبهۀ غرب قرار داشت، مطبوع بلوک غرب بود و تغییرش اصلاً در برنامه نبود و به خاطر ذخایر استراتژیک این کشور قابل تحمل هم نبود. وقتی همۀ وسایل فراهم شد، کنگرۀ ملی آفریقا از مبارزۀ مسلحانه و ایدئولوژی مارکسیستی خود دست برداشت و سفید پوستان هم ضمانت اینرا که حیات و اموالشان محفوظ بماند و رسیدگی به جنایاتشان از حد اعتراف به گناه و عذرخواهی فراتر نرود، دریافت کردند، کار به آرامی فیصله یافت و چهره های مسئول و کاردان دو طرف دعوا در این زمینه نقش اساسی بازی کردند. البته بیشترین توجه معطوف به چهره های سیاه پوست شد، ولی جبهۀ مقابل را هم نباید فراموش کرد.

در جمهوری اسلامی، نه دولت به هیچوجه پاسخگوی افکار عمومی است، نه خطر نابودی مملکت نادیده گرفتنی است، نه سیاست خارجیش که دلیل اصلی فشار است، برای تحریم کنندگان قابل قبول است، نه این سیاست وابستۀ مطلق به غرب است و نه هیئت حاکمه تمایلی دارد تا به قیمت تخفیف در مجازات حکومت را رها کند. این هم دومی.

حال ببینیم که مقایسۀ درست با کجا باید انجام شود.

مورد جمهوری اسلامی به مورد شوروی شبیه است نه آفریقای جنوبی یا جنبش مدنی سیاهان آمریکا یا انواع و اقسام دیگر جنبشهای مدنی که چند سال است از طرف دستگاه های تبلیغاتی آمریکا به عنوان راه حل به ایرانیان عرضه میگردد و از سوی افراد بی دقت و آسانگیر در همه جا تبلیغ هم میشود، یا بهتر است بگویم که میشد، چون از وقتی داستان رژیم چنج با اسم مستعار براندازی، محور تبلیغ شده، حکایت مبارزۀ مدنی در سایه قرار گرفته است ـ هرچند هنوز از گوشه و کنار شنیده میشود، چنانکه در پیام اخیر شاهزاده.

خلاصه اینکه مبارزۀ مدنی فقط در دمکراسی یا در حکومتهای اتوریتر، کارساز است و به این رژیم کارگر نیست، تحریم نیز به همچنین.

حال ببینیم که چه کارگر است. با اینکه چند بار راجع به این مسئله نوشته ام و تکرار مطلب باب طبعم نیست، به طور خلاصه یادآوری میکنم. اتحاد جماهیر شوروی که عرض و طول و هیبتش به یاد همه هست، یا باید باشد، صاحب یکی از بزرگترین ارتشها و زراد خانه های اتمی جهان بود ـ تصور میکنم که تعداد کلاهک هایش مختصری از آمریکا هم بیشتر بود، نتوانست از اینها برای بقای خود بر خلاف خواست مردمش کوچکترین فایده ای ببرد و چنان روی هم خوابید که گرد از آن بلند نشد. بنا بر این، داستان اینکه حکومت ایران بمب میخواهد تا بر عمر خود بیافزاید، حرف بی معنی است، این ادوات برای کسانی اسباب نگرانی بود و هست که میخواهند از خارج به ایران حملۀ نظامی بکنند. ولی چه اینها باشد و چه نباشد، مردم این حکومت را خواهند انداخت.

نکتۀ اصلی این است که طی دوران جنگ سرد که آمریکا خیال داشت نه تنها جلوی توسعۀ بلوک شرق را بگیرد، حتی آنرا عقب هم براند، کوچکترین موفقیتی حتی در اولی هم به دست نیاورد، دومی که جای خود دارد. آنچه شوروی را از پا درآورد، جنگ سرد نبود، تنش زدایی بود. جنگ سرد فقط با فشار بیرونی این بلوک را بسته تر کرد و به مقاومتش در برابر تحریکات خارجی افزود. تنش زدایی بود که از درون پوکش کرد. این رژیمهای بسته که توان نظامی بسیار دارند، در حقیقت تاب مقابلۀ ایدئولوژیک با حریف را ندارند. لااقل از وقتی که اعتقاد به ایدئولوژی درون خود رژیم سست شده باشد. چون ایدئولوژی آنها با دروغ بر پا میماند و از حقیقت زخم میخورد. داد و ستد و مقایسه، فرصت این کار را فراهم میاورد. هر چه مراودات بیشتر شد، راه برای تحلیل بردن هر چه بیشتر ایدئولوژی کمونیستی گشوده تر گشت و کار به جایی رسید که نه فقط مردم بل حتی سردمداران نظام، اعتقادشان را به آن از دست دادند. تا وقتی که جنگ سرد شدت داشت و خطر حملۀ خارجی و جنگ جهانی سوم این کشور را تهدید میکرد، سستی در این نظام راه پیدا نمیکرد، چون فقط حیات نظام مطرح نبود، کشور و مردمانش در معرض نابودی بودند. وقتی آن رفت، فروپاشی شروع شد.

اگر مقصود از هم پاشاندن نظام اسلامی باشد، باید همان راهی را پیش گرفت که در مورد شوروی نتیجه داد. تجربه و عقل چنین حکم میکند که باید درست راه عکس فعلی را رفت و به جای منزوی کردن رژیم از انزوا خارجش کرد تا مثل این مواد شیمیایی که در مجاورت هوا خاصیت خود را از دست میدهد، شروع به فروپاشی کند. بازیگر اصلی این کار هم طبقۀ متوسط است که تحریمها به فلاکتش انداخته و در نبودش، هیچ گروه اجتماعی دیگر قدرت فروکشیدن رژیم را ندارد. باید این طبقه را تقویت کرد نه تضعیف.

حرف آخر: اینها را که گفتم، قاعدتاً متخصصان آمریکایی نیز باید بدانند. اگر به تجربه ای که بزرگترین کارزار سیاست خارجی کشورشان بعد از جنگ جهانی دوم است، اعتنا نمیکنند، از سر جهالت نیست. البته احتمالاً به این حکومت و از ورای آن به ایران و مردمش کینه دارند، ولی این عامل برای توضیح اینهمه ندانم کاری کافی نیست. دلیل اصلی این است که نابودی کشور را میخواهند نه آزادیش از یوغ اسلامگرایی را. البته در مورد شوروی هم، چنانکه بعداً دیدیم، همین را میخواستند، ولی عظمت کشور و بخصوص خطر زرادخانۀ هسته ایش، بدانها امکان نمیداد که در پی تحقق آن باشند و یا لااقل بخواهند آناً به آن برسند. در مورد ایران، البته خود را با چنین مانعی رو به رو نمی بینند. برنامه ای که آمریکا دارد و طراحش اسرائیل است، برنامۀ خرد کردن و تجزیۀ کشور است، نه آزاد کردنش. تحریمهای بی حسابی که کمر مردم ایران را خم کرده، در این چارچوب معنا دارد. حکایت کارسازی تحریمها، در آفریقای جنوبی تاریخ است و در ایران افسانه. گوش به افسانه نباید کرد. باید چشم باز کرد و واقعیت را دید.

۲۷ اکتبر ۲۰۲۰، ۶ آبان ۱۳۹۹

rkamrane@yahoo.com