کسی نیست از بختیار حمایت کند؟- مهشید امیرشاهی
چندی پیش دو نفر از آشنایان، كه هر دو از مبارزان جبهه ملی هستند و از شریفان این ملك، به من خبر دادند كه نشریه ای از پاریس رسیده است با عنوان «نامه ای سر گشاده خطاب به همه مبارزان» و می خواستند بدانند كه من آن را خوانده ام یا نه. هنوز این نامه به من نرسیده بود (دو روز دیرتر رسید) قرار شد جمع شویم و آن را بخوانیم و احیاناً در باره اش صحبتی بكنیم.
در جمع شلوغ نامعقولی این كار انجام شد. من نامه را خواندم، ولی بحثمان مجمل ماند. آنقدر بود كه آن آقایان، كه با بیشتر مفاد نامه موافق بودند، اعتقاد داشتند كه زمان نوشتن آن مطالب هنوز نرسیده است. پرسیدم: چرا؟ گفتند: آخر در این لحظات گفتن اینكه روحانیون صواب نیست كه خود را به سیاست آلوده كنند خطاست، این حرف ها را دیرتر باید زد. جواب به نظرم غیر منطقی آمد یا لا اقل من این منطق را قبول نداشتم.
حرف های نامه بر حق بود و من برای زدن حرف حق زمان قائل نبودم. به علاوه تصورم این بود كه اگر زمانی برای زدن حرف حق لازم است، چه زمانی مناسبتر از اكنون ولی خوب نظر دوستان جز این بود و من این اختلاف سلیقه را به این حساب گذاشتم كه آنها سیاستمدارند و من نیستم؛ آنها با تیزبینی سیاسیشان نكته ها می بینند كه من با نگاه ساده لریم نمی بینم.
و حالا -با تأسف یا شعف، نمی دانم كدام- باید اعتراف كنم كه امروز، یعنی یكی دو ماهی بعد از این مقدمه، من از سیاستمداری دورتر از آن روز هم افتاده ام – چون امروز نه فقط زمان تحریر آن نشریه را زود نمی بینم بلكه در این حسرتم كه چرا نامه ای سرگشاده به همه مبارزان زودتر نشر نیافت و در این آرزوی عبث كه كاش از نوع آن نامه ها در آن زمان بیشتر نوشته می شد.
آن روز جز آن مقاله چیزی از این مقوله ندیدیم و حالا بر حسرت حیرت هم افزوده شده است: امروز در این حیرتم كه چرا بیشتر روشنفكران متعهد و مسؤل سكوت كرده اند. متعهد و مسؤل را با طنز به كار نبردم، چون اتفاقاً آنها كه تعهد و مسؤلیتشان طنز آمیز است هیچ كدام ساكت ننشسته اند، همه بحمدالله اخیراً طی مقالات و رسالات به دین مبین اسلام مشرف شده اند و شتاب دارند كه خود را در صفوف فشرده دیگر تازه اسلام آورده ها جا كنند. شتاب از این باب كه مباد در این دنیا عقب و بی نصیب بمانند.
حیرت من فقط به سكوت روشنفكران ختم نمی شود – مثلاً در این حیرتم كه چرا اعضاء وزارت خارجه پی هم اعلامیه های انقلابی صادر می كنند.
این آقایان تا زمان دولت تیمسار ازهاری هم آدم های سر به راه و پا به راهی بودند و شامپانی و خاویار به مزاجشان سازگار بود. چه شده است؟ دنیای وارونه ای داریم: سیاستمداران قدیم به جای آنكه عمل كنند در محضر آقایان روحانیون كسب فیض می كنند؛ روشنفكران به جای آنكه فیض برسانند سكوت می كنند؛ دیپلمات ها به جای آنكه سكوت كنند حرف می زنند.
از بقیه حیرت ها و حسرت ها چه بگویم؟ از كدامش بگویم؟ از اینكه گمركچیانی كه تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد كردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را می بریدند و امروز ناگهان می خواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از كارمندان تلویزیون كه در گذشته اوامر دولت های پیش را نه فقط بی چون و چرا بلكه با خوش رقصی اجرا می كردند و حالا برای دولتی كه فرمایش صادر نمی كند لب ورچیده اند و ناز می كنند؟ یا از نمایندگان مجلسی كه به این امید از مسند وكالت استعفا می دهند كه كرسی وكالت آینده شان را گرم نگهدارند؟
یا از روزنامه نگارانی كه دیروز مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه مرعوبند؟ و یا از این آخرین حیرت و حسرت غریب و عظیم كه یك نفر، حتی یك نفر، در این ملك نیست كه صدا و یا قلمش را صریحاً و مستقیماً در دفاع از شاپور بختیار به كار برد؟ همه اینها را نمی شود گفت، زیاده مفصل است و از حوصله (و احتمالاً سیاست فعلی) روزنامه ها خارج.
من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریه ای مطلبی نداده ام كه حال و هوای سیاسی داشته باشد. شاید به این دلیل كه تا امروز در مملكتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار بر نخورده بودم كه بدانم سیاست الزاماً مغایر شرافت، صمیمیت و وطن پرستی نیست.
من تمام این صفات، شرافت، صمیمیت، وطن پرستی را در آقای شاپور بختیار سراغ كرده ام. به علاوه به سرافرازی و آزادگی او مؤمنم. من ایمان دارم كه اگر امروز او را از صحنه سیاست مملكتمان برانیم خطایی كرده ایم جبران ناپذیر و نابخشودنی. من معتقدم كه این مرد عزیز این مرد عمل دارد فدای هیجان و غلیان عده ای و فرصت طلبی های عده ای دیگر می شود و اگر فدا شود اسف انگیزترین شهید حوادث اخیر خواهد بود.
من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند می كنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده ام. ولی این بار می ترسم نه به خاطر خودم، بلكه به خاطر آینده این ملك و سرنوشت همه آنها كه دوستشان دارم.”
روزنامه آیندگان -شماره ۱۷ بهمن ۱۳۵۷