نمک پروده جور-منوچهر برومند(م ب سها)
نه او را بال استغنا که بینم اوج افلاکش
نه او را نور پژواکی که ظلمت را زداید موج ادراکش
که بشکافد: دل شب را
شب سوزان از تب را
نه فریادی که بار از دوش برگیرد
پیامیرا به گوش هوش در گیرد
رهین منت دون بود و مغلول تعلق ها
نمک پروده ی جوری به بازار تملق ها
بنوشید از سرشک دیده ی گلها
کنار گلخن داغ تخیل ها
فرودین صید صیادی که بربستش به فتراکی
سخن سوزان بی ادراک بی باکی
که در کولاب خون می کرد چالاکی
منوچهر برومند م ب سها