قلم – منوچهر برومند

ای قلم مونس شبان دراز
همنوای هماره دلپرداز

همنشین عزیز تنهایی
آسمانی نعیم دانایی

هر کجا می روم کنار منی
یار من یاور و نگار منی

جلوه ات پر شکوه و شادیزاست
چرخشت دلنواز و روح افزاست

بی زبان خامش زبان داری
هر چه خواهم تو بر زبان آری

درد دلهای من چو گوش کنی
بشنوی پاسخ از سروش کنی

در خموشی چو بر زبان آیی
کلک شیرین بیان گویایی

سخته و پاک باش و بی پروا
بی هراس و لطیف و با تقوا

در لطافت چو برگ سوسنبر
دلنشین سرشت افسونگر

هم به پاس وطن تو کوشا باش
رهرو رهروان بینا باش

بی پناه است کشورت ایران
از بد اندیش و بد کنش نالان

در ره عز کشورت می کوش
جامه ی رزم عزتش می پوش

داد خواهی کن از جوانانش
بی نوایان خسته از جانش

بندیان اسیر خانه ی خویش
رنجه از جور جاهل بد کیش

گو ز مامان داغدار نژند
خوندل از مرگ نازنین فرزند

اشک ریزان چو ابر آذاری
خون به دامان پاکشان جاری

بنگر آن چشم خونچکان از تیر
زآن کماندار قلب شسته به قیر

آن غزالان خفته در خوناب
پوپک پر شکسته ی بی تاب

باش غران چو شرزه شیر ژیان
در پدافند کشورت ایران

همچو شمشیر سر فشان بران
در جدال ونبرد پر جولان

نیشت از نوک تیغ کاری تر
در روانی زآب جاری تر

زآتش سرخ سرخیت بهتر
شعله ور در سرای مستکبر

ولنجک
بیست و پنجم بهمن ماه هزارو چهادصد ودو