رنج تحملناپذیر سوفیا- اسد سیف
صد و ده سال از مرگ لئو تولستوی گذشت. در 20 نوامبر 1910 دفتر روزگار نویسندهای بسته شد که وی را از بزرگترین نویسندگان جهان و نابغهی قرن میدانند. آثار او را هنوز میلیونها نفر در جهان میخوانند و لذت میبرند.
تولستوی در 9 سپتامبر 1828 در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد، در جوانی وارد دانشگاه شد، زبانهای شرقی خواند، اما پس از مدتی به تحصیل حقوق روی آورد که آن را نیز رها کرد تا زندگی 350 دهقانی را سامان بخشد که ارث او بودند از پدر.
در زمانی که دهقانان روسیه تزاری در رنجی مُدام، زندگی به سر میآوردند، همراه زمین خرید و فروش میشدند، و فرزندانشان امکان هیچگونه تحصیل نداشتند، تولستوی با اعتقاد به آموزش همگانی، برای آنان مدرسه ساخت، به این امید که آیندهای بهتر داشته باشند.
در روسیه قرن نوزدهم، نویسنده وجدان بیدار مردم بود، کسی که برای عدالت اجتماعی نیز مبارزه میکرد. تولستوی در تمام لحظات زندگی کوشید تا این بار را بر دوش بکشد. در این راه بود که سرانجام همه هستی خویش بین دهقانان تقسیم کرد. روسها او را به حق وجدان روسیه میدانند.
تولستوی از زندگی لوکس دست کشید، ساده زیست، لباس اشرافیت از تن بدر کرد و لباس دهقانان پوشید. میگفت در این لباس راحتتر است و خود را در میان دهقانان خوشبختتر احساس میکند زیرا انسانهای واقعی همانها هستند. گیاهخوار شد. بر ضد خرافات کلیسا قد علم کرد، به نقد آن برخاست. به صراحت اعلام داشت که آموزههای کلیسا خرافات و دروغ هستند. او این مذهب را که بزرگترین حامی تزار بود، خوش نداشت. پس از انتشار آخرین اثر او، “رستاخیز”، کلیسا او را مرتد اعلام داشت. پیروان زیادی، بیآنکه خود بخواهد پیرامون او گردآمدند. جهانی بدون جنگ را در صلح طلب میکرد که در آن انسانها در آرامش و دوستی و رفاه زندگی کنند.
تولستوی در زندگی، علیه خود نیز شورید. در مراسم خاکسپاری او هیچ نشانی از حضور کلیسا وجود نداشت. بدون روحانیون مذهبی و بدون تشرفیات دین، در میان هزاران نفر، به خاک سپارده شد.
او میخواست از آمیزش سوسیالیسم با خدایی که خود کشف کرده بود، دنیای دیگری بیافریند. دنیای خیالی او خوشایند کمونیستهای روس بود. لنین هشت مقاله در مدح او نوشت. سوسیالیسم تخیلی او را با تئوریهای خویش همآهنگ ساخت. همین نوشتهها باعث شد تا بر محبوبیت او در میان چپها نیز افزون گردد.
در 1851 در جنگهای کریمه شرکت کرد. از تجربه این جنگ رمان “قزاقها” را نوشت. پس از جنگ، در 34 سالگی با سوفیا آندریوا آشنا شد که آن زمان هیجده سال داشت و نویسندهای بود در آغاز راه. این آشنایی به ازدواج انجامید. آن دو پنجاه سال باهم زندگی کردند.
سوفیا با رفتن به خانه تولستوی از نوشتن بازایستاد، دفتر خاطراتِ گذشته را سوزاند تا به شکوفایی نبوغ نویسندهای کمک کند که دنیایی دگر جستوجو میکرد. تولستوی اما دفتر خاطرات خویش در اختیار او گذاشت. سوفیا دانست که او پیش از ازدواج با وی، با زنان بیشماری در رابطه بوده است، چیزی که تا پایان عمر فراموش نکرد.
سوفیا شانزدهبار حامله شد، سه فرزندش مرده به دنیا آمدند. از سیزده فرزند تنها هشت نفرشان زنده ماندند. تولستوی با هرگونه پیشگیری از بارداری مخالف بود. گذشته از کار تربیت و رسیدگی به بچهها، سوفیا مسئولیت بازنویسی دستنوشتههای شوهر پذیرفت. تولستوی بسیار بدخط و ناخوانا مینوشت، آنسان که جز سوفیا کمتر کسی از آنها سر در میآورد. فصلهایی از “جنگ و صلح” را که در سال 1836 در 1500 صفحه منتشر شد، هفت بار بازنویسی کرد. همین روند در “آناکارنینا” که در سال 1876 منتشر شد نیز تکرار شد. در سالهای بازنویسی این اثر سه فرزندش مردند و خود به سختی بیمار شد. برخی از فصلهای این کتاب 23 بار بازنویسی شدهاند.
سوفیا هر شب، پس از آنکه بچهها میخوابیدند، کار بازنویسی را آغاز میکرد که در بعضی از شبها تا ساعتِ سه صبح ادامه داشت. آنچنان به کار فرزندان و شوهر مشغول شد که خود را از یاد برد و دیگر چیزی ننوشت. همه زندگی خویش به راه شکوفایی نبوغ و زندگی شوهر و فرزندان به کار گرفت. ننوشت و نوشتن به کنار نهاد تا تولستوی بنویسد و ببالد.
سایه تولستوی آنچنان عظیم بود که همان چند اثر او نیز نادیده گرفته شد، امری که تا همین چند سال پیش ادامه داشت. رمان او با نام “یک سئوال از گناه” پس از یک قرن، در سال 2008 منتشر شد. نوول “ترانهی بدون واژه” که در سال 1900 به پایان رسیده بود، سال 2010 منتشر شد. دفتر خاطرات او هنوز هم به شکل کامل خویش انتشار نیافته است.
عقاید تولستوی را می¬توان در آثارش پی گرفت. مرد آرمانی او “لوین”، قهرمان “آناکارنینا” است. آنچه از زبان لوین جاری میشود، در واقع سخن و آرزوی نویسنده است. کاتیا، همسر لوین نیز زن ایدهآل نویسنده باید باشد. رابطه تولستوی با زنان، پیش از ازدواج را نیز میتوان به شکلی در همین رمان مشاهده نمود. این بخش انگار حاصل تجربههای خود اوست.
در “جنگ و صلح” اساسیترین پرسشهای هستی را در دو مقوله جنگ و صلح طرح میکند. در این جنگ اگرچه ناپلئون پیروز به وطن باز میگردد، اما در واقع طرفِ پیروزی وجود نداشت. عدم آگاهی جمعی از فاجعه جنگ، آن چیزی بود که میکوشد ورای این داستان عظیم، به آن بپردازد.
تولستوی در “سونات کرویتسر” (سونات مرگ؟) از عشق و ازدواج مینویسد، از خوشبختی و ناامیدی در آن. به مشکلاتِ فکری و جنسی بین زن و شوهر میپردازد، از همسری مینویسد که پس از پنج زایمان، به علتِ سلامتِ جسمی نباید بچهدار شود، به همین علت از همخوابگی با شوهر سرباز میزند. به ذوق شخصی خویش، نواختنِ پیانو، روی می¬آورد. شوهر به این حالت زن مشکوک میشود، فکر میکند عشقی تازه در میان است. این رمان، روایت مردی عقدهایست، حسادت و شک در آن با فاجعه و مرگ پایان مییابد.
در این رمان هرچند تولستوی کوشید تا قهرمان زنِ رمان هیچ شباهتی به همسرش نداشته باشد، اما میتوان سوفیا را در آن بازشناخت.
چاپِ این رمان در 1891 باعث شد تا مطالب طرح شده در آن، زندگی خصوصی نویسنده قلمداد شوند و این موضوع را مشکلِ نویسنده با همسرش بدانند. دامنه شایعات آنسان گسترده بود که سوفیا رمان “کدام اشتباه؟ داستان یک زن” (“پاسخ به یک گناه” نیز ترجمه شده) را در برابر آن بنویسد. این رمان صد سال امکان چاپ نیافت.
در رمانِ سوفیا، دختری هیجده ساله با مردِ فئودال سالمندی ازدواج میکند. پس از تولد نخستین فرزند، متوجه میشود که شوهر بیشتر به کارهای شخصی خویش مشغول است و توجهای به او و فرزند ندارد. از این رفتار شوکه میشود. زن به موسیقی علاقه دارد، مینوازد، چیزی که شوهر نمیبیند و به آن توجه ندارد. در این میان زن با مرد جوانی در کنار ملکِ شوهر آشنا میشود، میان خود و آن مرد جوان، علاقههای مشترک مییابد. آن دو باهم به گردش میروند، کتاب میخوانند و نقاشی میکنند. این رفتار، حسادت و تخمِ شک در شوهر نسبت به همسر جوان میپاشاند.
مرد جوان روزی اعلام میدارد که عازم سفر است. زن به قصد بدرود، نزد او میشتابد. در بازگشت به خانه، خشم شوهر با کتک بر سرش خالی میشود.
به رسمیت نشناختن زن از سوی شوهر در این رمان، همان چیزی بود که سوفیا در زندگی خویش با تولستوی، از آن رنج میبرد. سوفیا در این اثر، نخستین زن نویسنده روس است که از رنج زن در جامعه مردسالار مینویسد، تابوی سکس را میشکند و از آن سخن میگوید.
تولستوی، مردی که آرزو میکرد، درختی باشد سرسبز، ناخواسته اشرافزادهای شد فئودال. بر اراده کلیسا و پیامبر آن شورید، ولی خود پیامبری شد برای یک نسل. هر سال هزاران تن بر مزارش میشتابند، میلیونها نفر آثار او را میخوانند؛ آثاری که خود در سالهای پایانی زندگی آنها را نمیپسندید. از قطار خوشش نمیآمد، آناکارنینا را به زیر آن انداخت تا خودش را بکشد، خود اما سوار آن شد تا آخرین سفر خویش را آغاز کند.
در پاییز 1910، در 82 سالگی نامهای به رسم خداحافظی به همسرش نوشت، همه زندگی خویش به رعیتها و خانواده بخشید، در تاریکروشن صبح، مخفیانه از خانه بیرون زد تا آخرین سفر خویش را آغاز کند. میخواست آنسان زندگی کند که در داستانهایش آفریده بود. به مقصدی نامعلوم، در هوایی سرد، سوار قطاری درجه سه شد، پس از طی مسافتی به تب دچار آمد. در آخرین ایستگاه، در روستای دورافتادهای به نام آستاپوا، یکی از کارکنان قطار او را به ساختمانی کنار ایستگاه منتقل میکند. همسر و فرزندان با اطلاع از حادثه خود را به آنجا میرسانند. تولستوی در میان تبِ شدیدی که هفت روز ادامه داشت، تنها در آخرین لحظاتِ حیات، سوفیا را به حضور میپذیرد. دقایقی بعد در میان هزاران نفر از “تولستویها” (طرفدران تولستوی) که با شنیدن خبر به محل آمده بودند، بر اثر برونشیت میمیرد.
دنیای مردسالار پس از مرگ تولستوی، علت فرار او را از خانه به رفتار همسرش با او قلمداد میکند. بیآنکه بخواهند از واقعیتها چیزی بیابند و یا ببینند، جدا بودن اتاق خواب آن دو را در سالهای پسین زندگی و یا تنشهای معمولی بین آن دو را با بوق و کرنا در روزنامهها علم کرده و میکنند تا این فکر را به خوانندگان و دوستداران او القاء کنند که علت واقعی مرگ پیرمرد، سوفیا بوده است. شاید علت این امر که چاپ کامل خاطرات سوفیا هیچگاه امکان نیافت این باشد که دولت شوروی نیز دوست نداشت تا بر زندگی این شخصیتِ الگو، سایهای افکنده شود.
زندگی سوفیا یادآور این سخن ویرجینیا وولف است در کتاب “اتاقی از آن خود” که در آن طنز گزنده خویش به کار می-گیرد، موضوع “خواهر شکسپیر” را طرح می¬کند که بعدها مثالی می¬شود نمونه در ادبیات فمینیستی؛ اگر شکسپیر خواهری با نبوغ فوقالعاده به نام مثلاً یودیت داشت، غیرممکن بود همچون برادرش چنین نمایشنامههایی بنویسد. آنگاه که شکسپیر امکان حضور در لندن و تماشاخانههای آن را یافت، خواهرش مجبور بود، جورابهای او را وصله پینه کند و یا در آشپزخانه مراقب باشد تا غذا نسوزد. او اگر از وظیفه خویش سرپیچی می کرد، کتکِ جانانه پدر در انتظارش بود. اگرهم شهامت به خرج می داد، به تئاتری نزدیک می شد، از مدیر آن آبستن می شد و نتیجه آنکه، در شبی زمستانی به زندگی خویش پایان می-داد.
جهان طی قرن گذشته به حق، به تولستوی افتخار کرده است، میلیونها نفر آثار او خوانده و میخوانند. دهها فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی با اقتباس از آثارش ساخته شدند. در صدمین سالمرگ او ترجمههای تازهای از آثارش به چاپ رسید، هزاران مجلس گرامیداشت برگزار شد. تمامی نشریات مترقی در جهان به تمجید از او و آثارش نوشتند. در این میان اما کسی از رنجی که سوفیا متحمل شد، چیزی ننوشت.
به نقل از کتاب “من و شهرزاد و دُن کیشوت”
از صفحه فیس بوک اقای اسد سیف