” آیینه ” را نمی خواهم-فرزین عدنانی
هم نه آلبوم و قاب را .
نه ” اشیاء ” و ” چیزها ” !
نه کتابخانه و کتاب را .
باران میخواهم ، جَر جَر .
وبر کاکل صخره های سخت
تیله های سربی ی حباب را .
- بال بال و پِِرپرِ مرغکان ” نیم بسمل “
در کنار وحشت برکه ی خون !
که از تن پس میراند
کابوس خواب را –
میخواهم ستان
بر نرمای خاک کویر
بیتوته کنم ،
در ظهر تموز به سوزنهای خورشید خیره شوم
ودراشگهای خونین ” داغ دیدگان ببینم
جلوه و جلال ” آزادی “
رنگ سرخ ناب را.
فرزین عدنانی