واقعگرایی و ملی گرایی.رامین کامران
صحنۀ بحثهای سیاسی هم تحت تأثیر ذائقۀ روز است و مدهای خود را دارد. هر از گاهی این یا آن مفهوم یا قالب فکری باب میشود و ردش را در همه جا میبینید. هر کس میخواهد سخنانش مورد توجه قرار بگیرد و در جریان اصلی بحث و گفتگو جا بیافتد، در حدی تن به پیروی از مد میدهد و به اندازه ای که صلاح ببیند، همرنگ جماعت میشود. اینرا هم اضافه بکنم که مد شدن یک رشته مفاهیم و کلمات به هیچوجه مترادف همعقیدگی و همراهی نیست، هر کس حرف خودش را میزند و از مواضع خود دفاع میکند، منتها با استفاده از ابزار رایج تا زودتر و بهتر پذیرفته گردد.
امروزه نوبت رئال پلیتیک شده است که در مرکز گفتار ها قرار بگیرد و شاهدید که از همه جا میبینیم و میشنویم. اول به خودش برسیم تا نوبت پرداختن به استفاده از آن بشود.
صریح بگویم که نفس مطلب اینقدر ساده است و کلی که حتی بسط تئوریک برنمیدارد. اصل داستان تجویز واقعبینی است در روابط سیاسی ـ چه داخلی و چه خارجی. این نگاه متمرکز است بر یک نکته: اینکه قدرت مفهوم بنیادی سیاست است و در این میدان، هم وسیله است هم هدف است، منتها در حدی هدف است که وسیلۀ کار دیگری قرار بگیرد، یعنی کسبش باید در راه هدفی غیر از خودش صورت بپذیرد ـ در یک کلام هدف غایی نمیتواند باشد. اگر هدف غایی اش فرض کنیم، جز سرگردانی نصیبمان نخواهد شد. قدرت چاقویی است در دست شما، اگر ندانید که با آن چه را میخواهید ببرید، عاطل میماند و به کاری نمیاید. اگر ادعای واقعبینی داریم نمیباید اینرا فراموش کنیم. اصلاً میتوان در وجود قدرتی که خارج از خودش هدفی ندارد، تردید کرد.
نقداً به همان وسیله بودنش بپردازیم که اصل مطلب است. اول خاصیت قدرت، این است که نوعی ارز مرجع است و قابل تبدیل به همۀ ارزهای دیگر، یا بگوییم طلایی است که همهُ ارزها ا میتوان به آن تبدیل کرد و خودش قابل تبدیل به هر ارزیست. یعنی قدرت از هر کجا و در هر زمینه کسب شده باشد، میتواند در هر جای دیگر به کار گرفته شود. مثل قدرت سیاسی که راحت میتواند به قدرت اقتصادی یا فرهنگی یا… تبدیل گردد و بالعکس. دوم خاصیت قدرت این است که ختم کنندۀ بحث است. به این حساب، واقعبینی در عرصۀ سیاست یعنی توجه به این دو نکته.
نکتهُ دیگری هم هست که میباید به آن توجه داشت. قدرت قائم به ذات نیست، باید از جایی سرچشمه بگیرد. توجه به این امر از مبدأ و مقصد شمردنش به طور مطلق جلوگیری میکند. قدرت توان قبولاندن ارادۀ خود به دیگران است. این کار به سه طریق ممکن میگردد: جلب رضایت بر اساس توان اقناع، نفوذ معنوی و آخر از همه زور. گفتم آخر از همه چون در بین سه بعد قدرت، این یکی حرف آخر را میزند و وقتی پا به میدان بگذارد، دو دیگر را به حاشیه میراند.
اصطلاح رئال پلیتیک در مورد سیاست داخلی خیلی کم به کار گرفته میشود، چون قدرت صرف و برهنه در این میدان نه مطلوب است و نه اعتبار نظری دارد. قدرت وسیله ایست که از دید امروزین ما باید در خدمت مردم باشد. پیشینیان البته الزاماً مردم را مرجع قرار نمیدادند، ولی ترقی مملکت یا اجرای عدالت یا گاه تحقق آرمانهای مذهبی، چیزهایی بود که به عنوان هدف قدرت معرفی میشد. هدف قدرت هیچگاه نه خودش بود و نه هست. در سیاست داخلی توجه صرف به قدرت نمیتواند مترادف واقعبینی کامل باشد، حتی اگر قدرت در این میدان حرف آخر را بزند. کسانی که میکوشند چنین کنند، سر از نوعی ماکیاولیسم بازاری در میاورند که قدرت را ارج مینهد و حفظ آنرا هدف اصلی سیاست میشمرد و حرف دیگری هم ندارد که بزند. در همینجا متوقف میشود وجلوتر هم نمیتواند برود.
میدان اصلی به کارگیری رئال پلیتیک، سیاست جهانی است و روابط خارجی. در این میدان نه اصول حقوقی مرجع نهایییست، نه اصول اخلاقی، تعهدی هم به کسی یا چیزی خارج از واحد سیاسی وجود ندارد. واحدهای سیاسی متعدد و رقیب داریم که هرکدام در پی برتری است. قدرت در اینجا آسانتر و روشنتر عمل میکند و در عمل هم گرفتار قید و بندی نیست. در این میدان است که واقعبینی در اصل شمردن قدرت میتواند قابل قبول جلوه نماید.
حال ببینیم این واقعبینی از چه قرار است.
کار در اصل و نهایت بسیار ساده است، همین است که شما، مثل دیگران، دنبال منافع خود هستید و اتکا به چیزی جز قدرت خود ندارید و محدودیتی هم جز قدرت دیگران بر سر راهتان نیست. این واقعبینی شما را از اعتماد واهی به کارآیی قانون بین الملل و اصول اخلاقی در هدایت سیاست باز میدارد و نمیگذارد فراموش کنید که دنیا بر چه پایه میچرخد. میدانید که اصل داستان از چه قرار است و غافلگیری در کار نیست.
میبنید که داستان در این حد هم نظریه پردازی چندانی برنمیدارد. واقعبینی شرط و پایۀ نظریه پردازی است که به کمک مفاهیم دیگری انجام میگردد. همانطور که در فیزیک هم نظر به واقعیت، پایۀ توضیحاتی است که به کمک مفاهیم دیگری انجام میشود. در اینجا هم مرکز شمردن و اصل دانستن قدرت از خودش نظریه ای بیرون نمیدهد، شما میتوانید قدرت اقتصادی، موقعیت جغرافیایی، شمار جمعیت و هزار و یک عامل دیگر را وارد گفتارتان بکنید و قدرت واحد سیاسی را بر پایۀ آنها ارزیابی بکنید یا توسعه ببخشید، نه با ادعای واقعبینی خالی.
این از نظر کلی به داستان.
حال بیاییم سر گفتار سست و مضحکی که اخیراً با محوریت رئال پلیتیک و با چسباندنش به ملی گرایی، در اینجا و آنجا به شما عرضه میگردد و ربط درستی به هیچکدام آنها ندارد.
اول تکلیف شعار ملی گرایی را که یاور این یکی شده روشن کنیم. ملی گرایی به طور عام بیانگر اصل شمردن و اهم شمردن ملت است در تفکر و عمل سیاسی. این مفهوم شما را متوجه میکند به تحقق و حفظ حقوق ملت. وقتی ملی گرایید، یعنی استقلال و برتری ملتتان را طالبید. امر خاصی نیست و در دنیا رواج دارد. البته در ایران، ملی گرایی به طور اخص به پیروان مصدق اطلاق میشود. کسانی که به هر ترتیب به راه نهضت ملی میروند و خواستار استقلال ایران و آزادی ایرانیان هستند، اینجا آزدی مردم به استقلال و توان عمل مستقل علاوه میگردد. خلاصه کنم، کسانی که امروزه از این شعار سؤ استفاده میکنند و بخصوص طرفداران پهلوی، مطلقاً حقی بر این کلمه ندارند، نه به معنای اعمش و نه به معنای اخصش. زیرا در خدمت اسرائیلند نه ایران، نه استقلال کشور را میخواهند و نه آزادی مردمش را.
در دهان اینها، رئال پلیتیک که معلوم است ـ به رغم سادگیش ـ درک درستی از آن ندارند به مبنای توصیه برای تسلیم شدن در برابر قدرت برتر تقلیل مییابد. یعنی قدرت را وسیلۀ رسیدن به این هدف و آن آرمان سیاسی نمیشمرند، نفس قدرت را ارزش نهایی میشمرند و جز به آن نظر به چیز دیگری ندارند و البته در برابرش کرنش میکنند. اصل داستان این است.
استفاده ای که از مفهوم رئال پلیتیک میکنند، نه ادعای توضیح چیزی را دارد و نه طرح سیاستی را، معطوف است به یک هدف: توجیه تسلیم در برابر قدرت برتر. یعنی این مفهوم سیاست بین الملل را به حد اسبابی برای قبولاندن موضع نادرستشان به عامۀ مردم، مورد استفاده قرار میدهند. در حقیقت میکوشند رفتاری را که همیشه وجود داشته و معنایی هم غیر از توصیۀ گردن نهادن به زور ندارد، به ضرب یک مفهوم دهن پر کن که بوی نظریه پردازی میدهد ولی در اصل چنین بعدی هم ندارد، به مردم بقبولانند. این کارها را برای چه میکنند؟ طبیعی است که نظر معطوف است به سیاست خارجی، وگرنه که این نوع رئال پلیتیک در داخل معنایی جز تسلیم در برابر قدرت اسلامگرایان ندارد. حرفشان در جمع این است که آمریکا و متحدانش از ایران قویتر هستند و بهترین سیاست تسلیم در برابر ارادۀ آنهاست! داستان در همینجا ختم میشود.
خلاصه کنم، در گفتاری که طرحش نقطۀ شروع بحث ما بود، رئال پلیتیک یعنی سر خم کردن در برابر زورمندان خارجی و نه داخلی، یعنی توصیۀ بندگی. این روش نه برای کسی جذاب است و نه مشکل کسی را حل کرده است. بگویم که در داخل هم حرفی جز این ندارند، فقط میخواهند خودشان بر مسند قدرت قرار بگیرند تا روششان را به اجرا بگذارند. شیفتهُ قدرتند، وقتی دست به خودش ندارند، در برابرش زانو میزنند. توصیۀ من به آنها بسیار موجز است: کسی که بخواهد تسلیم شود حاجت به تئوری بافی ندارد، کافیست دستهایش را بالا ببرد. نه خودشان را خسته کنند و نه دیگران را.
۵ مهر مرداد ۱۴۰۴، ۲۷ سپتامبر ۲۰۲۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است


