نظم یا قانون؟- رامین کامران
یکی دو روز پیش برنامه ای دیدم که در آن بحث از تغییرات نظام بین المللی و وضعیت حقوق بین الملل بود و شرکت گنندگان نظرات خویش را در باب این تحولات مطرح مینمودند. آقای منظرپور اداره کننده بود و آقایان پرهام و خاوند، شرکت کننده. به فکر افتادم که چند خطی در این باب بنویسم. طبق معمول محض روشن کردن مطلب یرای خودم.
ما تمایل داریم تا نظم و قانون را که بسا اوقات همنشینند، کمابیش مترادف بگیریم ولی تصور میکنم که باید اینها را از هم متمایز شمرد. این قدم اول تحلیل درست قضیه است. نظم مترادف منطقی است که اجزای یک مجموعه را به هم میپیوندد.
نظم در جایی موجود است که هر اتفاقی نمیتواند بیافتد و هر چیزی در کنار هر چیز دیگر یا در پی هر چیز دیگری قرار بگیرد. نظم، حتی اگر نظم حاصل تصادف باشد و اراده ای بر آن حکم نرانده باشد، منطقی بر آن حکم میراند. دو نکته را همینجا بگویم. اول اینکه امر بسیط مشمول مفهوم نظم نیست، نظم را در مجموعه ای میتوان یافت که بیش از یک عنصر را در دل خود جا بدهد. دوم اینکه مفهوم نظم مستلزم تکرار نیست، نظم را میتوان در مجموعه ای یگانه یافت که دیگر در زمان تکرار نخواهد شد، نظم میتواند مصداق واحد داشته باشد. میتوانیم با استعانت از واژگان زبانشناسی بگوییم که نظم میتواند همزمانی باشد، وجه در زمانی آن که برای ما آشناست و به قانون راه میبرد، به جای خود. برای روشن شدن این امر، عطف توجه به آثار هنری به کار کمک میکند. یک تابلوی نقاشی مجموعه ایست تابع نظم، اجزای آن به صورت تصادفی در کنار هم قرار نگرفته است و تابع منطقی است که هنرمند به آن بخشیده. ممکن است وقتی با اثری تجسمی سر و کار داریم، نظمی را که فرضاً در نقاشی میبینیم برخاسته از نظم طبیعی جهان که برای ما آشناست تصور کنیم و در آن تکراری ببینیم. ولی وقتی به اثری آبستره نگاه کنیم بهتر متوجه یگانه بودن نظم حاکم بر آن میشویم، به آنکه فقط به خود ارجاع میدهد و ردی از تکرار در آن نیست. تا اینجا هستیم نکته ای تکمیلی را نیز اضافه کنم. کوشش برای استخراج روش ثابت، شگرد آفرینش هنری، از یک شاهکار راه به جایی نمیبرد، زیرا یگانگی آنرا از قلم میاندازد. برای همین است که گفته اند از دل هر شاهکاری هزارن اثر بی ارزش بیرون میاید، نمونه ها در تاریخ هنر از شمار بیرون است.
با مفهوم تکرار است که قانون وارد صحنه میشود. پایۀ قانون بر تکرار است، یا در دل یک مجموعه، یا در بین مجموعه های مختلف و کلاً بیش از یک مورد یا یک حالت را شامل میگردد. تفاوت قانون با تصمیم دلبخواه در همین است، دومی موردی و تک مصداقی است و اولی جامع و چند مصداقی. اطلاق مکرر و متعدد در دل مفهوم قانون جا دارد. نظم قابل پیش بینی بودن است ـ حال در هر حد از دقت. چه در مورد ارتباط اجزای شیئی واحد و چه در جایی که موارد مثال ها مکرر میشود و نظم بینشان صورت تبعیت از قانون را میگیرد. خلاصه اینکه قانون یکی از صور نظم است و همۀ آن نیست.
حال پلۀ بعدی. تبعیت از قانون دو صورت میتواند بگیرد که هر دو موجد نظم است. اولی مربوط است به قوانینی که بر عالم طبیعت حکم میراند و تخطی از آنها ممکن نیست ـ قانون به معنای قوی. کسی نمیتواند به دلیل خبر نداشتن از و یا اعتقاد نداشتن به قانون جاذبه، از لب بام به آسمان پرواز کند. دومی قوانینی است که بشر وضع میکند و تخطی از آنها همیشه ممکن است و گاه رایج هم هست ـ قانون به معنای ضعیف. اولی صورت موجود و عینی نظمی را بیان میکند که ما بر آن دستی نداریم و دومی صورت نظمی را که ما خواستار برقراریش هستیم، بر اساس ارزشهایی که برگزیده ایم و مبنا قرار داده ایم و معمولاً هیچگاه نمیتوانیم به طور کامل برقرارش سازیم.
حال بیاییم سر نظم بین المللی و قانون بین الملل.
آنچه که نظم بین المللی میخوانیم در درجۀ اول حالت موجود جهان و روابط اجزای این نظام است، چه این وضع زاده یا تابع قانون باشد و چه نباشد، مثل همان نقاشی هایی که ذکرشان رفت. ما در حالت موجود این نظام در یک زمان، در عکسی که از آن میاندازیم، قانونی نمیبینیم ولی منطقی میبینیم. منطقی که بر آن حکم میراند، تناسب قدرت است، هر که قویتر است وزنۀ سنگین تری است.
ولی تحول این نظام نیز تابع منطق است چون تعادل قدرت ایستا نیست. این تحول میتواند به کلی فارغ از قوانین بین الملل باشد، چنانکه قرنها بوده است، ولی بی منطق نبوده. میدانیم و میبینیم که تحولات آن تابع روابط قدرت بوده و به تناسب تغییر آنهاست که شکل این مجموعه تغییر کرده است. معمولاً این منطق را «اصل» میخوانند، ولی میتوان «قانون»ش نیز خواند ولی باید توجه داشت که چنین قانونی بیشتر از مقولۀ قوانین طبیعت است، یعنی کسی وضعش نکرده و کسی هم نمیتواند لغوش نماید. به هر صورت حکمش قاطع است و استثنأ هم برنمیدارد.
قوانین بین المللی قرار است که نظمی را که ما خواسته ایم و فرضاً مبتنی است بر حرمت مفهوم حاکمیت یا حفظ کرامت ابنای بشر و از این قبیل، بر روابط بین المللی حاکم سازد. ولی حکم این قوانین هیچگاه به طور کامل روا نبوده است. اصل قدرت است. به کسانی که این واقعیت را میپذیرند و پایۀ تحلیل ـ نه قضاوت ـ میکنند، میگویند واقعگرا.
موقعیت فعلی از این قرار است که جهان روابط بین المللی، هم در ساختار مبتنی بر قدرت خویش و هم از بابت اعتبار قوانین بین المللی، دچار بحران شده. بخش اول مربوط است به برآمدن قدرتهای جدید و و بخش دوم به رعایت نشدن قوانین.
نظمی که دچار بحران شده آنیست که بعد از آخرین دعوای بزرگ جهانی، یعنی جنگ جهانی دوم، بر دنیا مستولی گشت و بیان تعادل قدرت در پایان این مخاصمه بود. برتری برندگان جنگ در شکل دادن به نهادهای بین المللی و ترتیب عمل آنها نقش اصلی را ایفا کرد ـ از جمله در ساختار سازمان ملل. نظام قانون بین الملل که بسیار قبل از این واقعه و در اروپا شکل گرفته بود، تابع تحولی شد که پیش آمده بودو در فضای جدید توسعه یافت.
اگر بخواهیم امروز از نابود شدن نظم بین المللی صحبتی بکنیم باید توجه داشته باشیم که مقصود نابودی نظم به طور کلی نیست، نابودی یا تغییر شکل نظمی است که تا به حال و ظرف چند دهه به آن عادت کرده بودیم و دیگر استوار نیست. وقتی به روابط قدرت توجه کنیم، میبینیم که همان منطق قدیم کار میکند و نظم هم برجاست، حتی اگر تثبیت نشده باشد و به آن عادت نکرده باشیم. به هر صورت تثبیت وضع فعلی ناممکنن نیست و به احتمال قوی بعد از مدتی پدیدار خواهد شد. البته هیچ نظمی ابدی نیست و این یکی هم که جدید است، نخواهد بود ولی تا تثبیت نشده، ممکن است احساس بی نظمی رواج بگیرد و در دنباله اش نگرانی از اینکه چه خواهد شد. جایی که نظم هست، هر اتفاقی قرار نیست بیافتد و هنوز خوب روشن نیست که از این پس چه اتفاقی قرار است بیافتد و چه اتفاقی نه. پس دلواپسیم.
تا آنجا که به قوانین بین المللی مربوط میشود، اجرا نشدن آنهاست که اسباب تشویش گشته. البته این نظام قانونی هیچگاه به طور کامل مجری نبوده است که بگوییم ناگهان چنین شده و همه درمانده ایم. استثنا ها بر اجرای قوانین بین المللی بسیار بوده و هست، ولی موردی که امروزه تمامی اعتبار این دستگاه را متزلزل ساخته است مورد اسراذیل است. مشکل فقط در مستثنی شدن این کشور از اجرای قانون نیست، در این است که داستان به عدم تبعیت از این و آن قرارداد یا قاعده ختم نمیشود، پای جنایت در مقیاس کم سابقه در میان است، جنایاتی که در پیش چشم همۀ جهان صورت میپذیرد و مطلقاً واکنشی که قبل از دغدغۀ اجرای قانون، میباید از انسانیت برخیزد، ایجاد نمیکند. بخصوص که دادگاه بین المللی جنایی که اصلاً برای رسیدگی به این نوع جنایات تشکیل شده و در مورد چندین کشور حکم داده و به اجرا گذاشته، در این مورد هم حکم صادر کرده، بدون اینکه قدرتهای بزرگ گامی برای اجرایش بردارند. این معاف بودن از قانون و از مجازات به رغم حکم دادگاه است که موجد بحران شده و اعتبار قوانین بین المللی را از اصل زیر سؤال برده است. اگر میتوان این طور جنایت کرد و جوابگو هم نبود، پس قانون به چه درد میخورد؟
در حقیقت اسرائیل از امتیازی برخودار گشته که معمولاً محدود بوده به قدرتهای بزرگ، قدرتهایی که معمولاً جوابگوی هیچ قانونی نیستند. بحران بزرگ است؟ بله! بیسابقه است؟ تصور نمیکنم. این ضربه، اگر هم به ثبات جهان لطمه نزده باشد، به احساس ثبات حیات در آن زده که قابل اغماض نیست. نتیجه ای که هر کس از این اوضاع میگیرد این است که قانون بین الملل برای کشورهای ضعیف وضع شده. امری که از روز تأسیس دادگاه کیفری جهانی بر همه روشن بود چون پیگرد و محکومیتهایی که صادر میکرد بیشتر شامل کشور های آفریقایی بود، تا حدی که تعدادی از این کشورها به اعتراض اعلام کردند که اگر کار بر همین منوال پیش برود، از این دادگاهه خارج خواهند شد. امروز داستان صورتی مفتضح گرفته است، همین.
رسیده ایم به کجا؟ به اینکه منطق روابط بین الملل، همان منطق زور است و نظمی که از آن میزاید به معنای اخص تابع قانون نیست و با قانون مهار هم نمیشود. به روشنی میبینیم که قانون جهانی در خدمت زورمندان است. نه به این دلیل که دولتی زورگو، دولتی که در خدمت قدرتمندان است، بر آن اختیار دارد. این اتهامی است که نثار قوانین معمولی میشود. مارکسیستها مدعیند که این قوانین در خدمت طبقۀ حاکم است و دولت مدافع منافع این طبقه. ولی اینرا باید یادآوری کرد که در سطح جهانی، نبود دولت است که قانون را اسباب دست زورمندان کرده است، مرجعی نیست که بتواند وسایل قهرآمیز را به طور مشروع و مؤثر به کار بگیرد تا قانون را به یکسان به اجرا بگذارد. در نهایت نتیجۀ داستان خالی از طنز نیست. در یک جا وجود دولت اسباب انحراف قوانین شمرده میشود و در جای دیگر شاهدیم که نبودش راه را برای ستمگری گشوده است. تنها دلخوشی که به شما میدهند این است که اجرای ناقص قوانین از اجرا نشدن کامل آنها بهتر است که البته خیلی قانع کننده نیست زیرا اجرای مکرر و یکسان در مفهوم قانون درج است و امری نیست که به اقتضای موقع بر آن افزوده گردد. در نهایت این طنز تاریخ لبخندی بر لبی نمینشاند. تماشای ظلم تجربۀ مطبوعی نیست و ناتوانی در مقابل آن حتماً آرامشی برای کسی به ارمغان نمیاورد. گویی تاریخ به ریشمان میخندد. آنهایی که به خدا اعتقاد دارند، میگویند که خدا بندگانش را دست نمیاندازد، آنهایی که ندارند، از تاریخ صحبت میکنند که نه مقید به خیر است و نه عقلانیت. میدانم که در نهایت، نصیحت اینکه واقع بین میباید بود، حتی اگر بر تحلیلی محکم استوار باشد، تسلایی است بی محتوا. ولی این است موقعیت ما.
رفتم و دوری زدم تا بلکه مسئله را روشن کنم. در نهایت حرفم مثل این داستانهای حکمت آمیز چینی شد که مرشدی مریدش را به فلانجا میفرستد تا آنچه را که میخواهد بیابد و وقتی طرف دست خالی برگشت، به او میگوید یافتۀ تو همان راهی بود که طی کردی! داستان به شیطنت بی شباهت نیست و گویی مرشد مریدش را ـ به قول جوانها ـ سر کار گذاشته بوده. من هیچگاه علاقه ای به این نوع داستانها نداشته ام و حالا خودم هم از این حرفها میزنم. نمیدانم، شاید در کار خودم هم شیطنتی باشد.
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴، ۷ مه ۲۰۲۵
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است