مدیریت نفرت- رامین کامران
وقتی ما از سیاست صحبت می کنیم دردرجهٔ اول به بعد همگرایی آن، یعنی آن بخشی که زندگانی صلح آمیز مردم را در کنار یکدیگر سامان می دهد، توجه می نماییم. منطقی هم هست که این طور باشد چون کارکرد سیاست همین است. ولی این توجه گاه باعث می شود تا روی دیگر سکه، یعنی نفرت ودشمنی را هم که اجزای جدایی ناپذیر سیاست است، از قلم بیاندازیم. موضوع مقالهٔ حاضر این بخش کار است. دلیل توجه به آن، مغفول ماندنش است، دقت نکردن به اینکه بسا اوقات ما را از این طریق بازی می دهند و بسیار مؤثرتر و آسان تر از هدایتمان به سوی این و آن آرمان.
مطلب شاید همین طوری خیلی مطبوع نباشد، ولی هر کس که وارد فعالیت سیاسی شده است، این امر را تجربه کرده که ابتدایی ترین درجهٔ آگاهی سیاسی تشخیص و هدف گرفتن حریف یا دشمن است. قدم اول کار سیاسی، بیش از آنکه دوستی و موافقت باشد، مخالفت است و عداوت. وقتی معلوم کردید با که طرفید، تازه معلوم میشود همرزمانتان کدامها هستند. این وجه منفی کار، در تولید نیرویی که باید صرف کار سیاسی بشود، نقش اساسی دارد. نفرت ورزیدن همیشه از محبت آسان تر است و محدود به گروه های نفرت پرور هم نیست، همه در درجات مختلف از نفرت استفاده می کنند. نفرت فقط متوجه این و آن گروه نیست و می تواند متمرکز بر افراد بشود. دیده اید که گاه برخی افراد تبدیل به نوعی کهربای نفرت می شوند و کانون تمرکز این احساس می گردند. به اپوزیسیون نگاه کنید و ببینید چند تا از آنها می توانید پیدا کنید، هر گروهی چهره های منفور خود را دارد و گاه و بیگاه دور می گرداند تا همبستگی گروهی و انگیزهٔ مبارزه را تقویت کند. جلسات ابراز نفرت کتاب معروف اورول را به خاطر دارید؟ به درجات مختلف در همه جا هست.
در این بازی سیاسی که پیروان یک گروه درگیرش می شوند، اداره و هدایت مخالفت، یا اگر بخواهیم تند و صریح صحبت کنیم، نفرت، نقش عمده دارد. حذف این عامل ممکن نیست، هیچ گروه سیاسی را نمی توان یافت که در درجات مختلف از دشمنی با این فکر و آن گروه، نیرو نگیرد. مضافاً به این که تقویت آن می تواند از بابت عملی مفید هم باشد، چون نیرو تولید می کند. سیاست، از این بابت، با جنگ تفاوت چندانی ندارد. اگر میخواهید مردم را به مبارزه وادارید، باید آماجی بدان ها عرضه بدارید که بدان ضربه بزنند.
در اینجا می خواهم به دو مورد مثال بپردازم که یکی مربوط به خارج از ایران است و دیگری به خود ایران.
اولی داعش است. خصیصهٔ اصلی داعش این است که نوعی اسلامگرایی تراریخته است، کد ژنتیکش دستکاری شده. ببینیم چطور.
در میدان سیاست، می توان بین ایدئولوژی ها و احزاب نوعی تیپولوژی برقرار کرد و چهره های تیپیک ترسیم کرد. در این چهره نگاری، ایدئولوژی انتزاعی ترین و کلی ترین بخش تابلوست و انتخابهای پایدار یا گذرای هر گروه، حول آن سامان داده میشود. ولی این تابلو بخشی هم دارد که تاریخی است و مربوط به سوابق هر گروه و حزب سیاسی. وقتی از این دیدگاه به این منظرهٔ کلی گروه های سیاسی می نگریم، یک رشته خطوط تمایز به چشممان می خورد که می توانیم بر اساس آن دسته بندیشان کنیم. این که هر گروه از احزاب چه مضامین سیاسی را در کنار هم می چینند و کدامیک از آنها را بر باقی برتری می دهند و ارجاعات تاریخیش کدام هاست و کدام اهداف را تعقیب می کند. به این ترتیب معلوم می گردد که از آنها چه توقعی می توان داشت، چه ترتیب عمل و موضع گیری را می توان از آنها چشم داشت.
یکی از وجوه بارز اسلامگرایی نفرت نسبت به اسرائیل و گاه حتی یهودیان است. ولی در بین داعشیان اثری از این امر نمی بینیم ـ چیزی که به نهایت مایهٔ تعجب است. دلیل امر تغییری است که در هویت ژنتیک آنها داده شده است. می دانیم که این گروه در عمل صورت نوعی شرکت سهامی داشت و مؤسسانش که چند کشور غربی و چند کشور منطقه بودند، آنرا برای مقصود معینی که مقابله با گروه های چریکی مخالف آمریکا و اسرائیل و بخصوص چریکهای شیعی باشد، ساخته بودند. در این حالت روشن بود که باید دشمنی با اسرائیل که نقشی اساسی در اعتقاداتشان داشت، از هویت سیاسی آنها پاک شود. کار که بی دشمن نمیگذشت، پس دشمنی با شیعیان که هدف حمله بودند، جایگزین آن شد. یعنی از توانایی نفرت ورزی آنها چیزی کم نشد و حتی تقویتش هم کردند تا کارآییش را بالا ببرند.
این مهندسی برای تغییر جهت نفرت با موفقیت انجام گردید. در اینجا، توجه به «خائنین خودی» جای نظر به دشمنان خارجی را گرفت و شیعیان در صدر این دشمنان خودی جای گرفتند. البته این نگرش و این ترتیب اولویت به هیچ وجه در تاریخ اسلام بی سابقه نیست و می توان موارد مثال پرشماری برای آن جست که شاید شاخص ترینشان مورد خوارج باشد. جنگ بین فرق مختلف یکی از مضامین ثابت تاریخ اسلام است و در این جا احیأ شده است.
این طور که به نظر میاید، بنیانگذاران این گروه، از بدو تأسیس، چنین تصمیمی گرفته اند و بر این اساس عضوگیری کرده اند. احتمالاً متخصصان تاریخ اسلام که برخی از آنها از قدیم به دستگاه های دیپلماتیک و نظامی و اطلاعاتی کشور خود مشورت می دهند، فکر هدف گیری دشمنان خودی را در میان آورده اند و بر دستکاری ژنتیک نظارت کرده اند. به هر صورت این هم بخشی از کارشان است.
حال بیاییم سر مثال دوم که مربوط است به ایران و جالب تر هم هست.
این جا با چه تغییری سر و کار داریم؟ با نوعی گسترش نفرت، تسری دادن آن از آماج اولیه اش به هر آن چه که می توان با آن در ارتباطش گذاشت. تصویر برای همهٔ کسانی که سیاست ایران را تعقیب می کنند و یا به هر صورت و در هر سطح، در آن دخالت می کنند، آشناست.
نظام اسلامی کانون اصلی نفرت ایرانیان است و هر روز تعداد بیشتری و به صورت شدیدتری به آن ابراز نفرت می نمایند. این سیری است که از فردای انقلاب شروع شده و روز به روز گسترش پیدا کرده است. شاید کمتر ملتی این اندازه از حکومت خود متنفر باشد. نه فقط به دلیل حذف آزادی های اساسی و حقوق سیاسی، بل به خاطر مزاحمت های روزمره ای که کمکی بر افزودن تسلط حکومت بر حیات مردم نمی کند، ولی زندگانی را به همگان زهر می کند. فراموش نکنیم که این حکومت شادی ستیز است، یعنی مانع تفریح و خوشگذرانی مردم است. چیزی که تصور نمی کنم در هیچ کجای دنیا معادلی داشته باشد و طبیعی است که بسیار واکنش برانگیز هم باشد. از ناکارآمدی در ادارهٔ کشور می گذرم.
بازی که مدت هاست شروع شده و با مورد داعش به کلی متفاوت است، گستراندن حوزهٔ این نفرت است، به ترتیبی و با بازدهی بسیار حیرت آور. روش بسیار ساده است، ببینیم از چه قرار است.
خود این حکومت اساساً توتالیتر است، البته از نوع ناتوان و زهوار در رفته اش. توتالیتاریسم ـ در کل ـ عبارت است از کوشش برای چنگ انداختن بر تمامی ابعاد حیات اجتماعی محض منطبق کردن آن ها با ایدئولوژی. این امر اساساً قابل تحقق نیست و حکومت اسلامی هم در این زمینه ناموفق تر از اسلاف خود بوده است. ولی مدیران نفرت، طوری رفتار می کنند که گویی این امر تحقق یافته و عملاً هر چه در ایران هست، نه فقط تحت نظارت و زیر فشار حکومت است که اصلاً با آن یکی شده است. یادآوری کنم که اگر چنین چیزی ممکن بود هیچ توتالیتاریسمی سقوط نمی کرد، چون راه بازگشتی باقی نمیبود. همیشه بین دولت و جامعه کشمکش هست، برندهٔ نهایی هم همیشه جامعه است. خلاصه اینکه نمیتوان هیچ چیز را به طور قاطع و همیشگی از آن دولت شمرد.
ولی مدیران نفرت، با نادیده انگاشتن این امر، هر آنچه را که دولت بر آن تسلط یافته، به نوبت، آماج نفرت جامعه میسازند. نمونه ها بسیار است و برای همه آشنا و البته دائم در حال افزایش. هر زمان، به اقتضای موقعیت سیاسی، یکی از اینها کانون تمرکز میشود و مردم به تنفر از آن فراخوانده میشوند.
مسئله این است که هر چیزی را در جامعه ببینید، در جایی و به ترتیبی با حکومت ارتباط دارد، حداقلش ارتباط اداری است که در هیچ کجا از آن گزیری نیست و با توتالیتاریسم هم ارتباط خاص ندارد. ترتیب عمل عبارت است از برجسته کردن این ارتباط و مهر حکومتی زدن به آنچه که قرار است هدف نفرت واقع گردد. این روش را در حق همه چیز میتوان به کار برد.
نیرو های نظامی که بعضاً در سرکوب هم مشارکت دارند، بهترین آماجند، چون تقابلشان با مردم، امر روشن و گاه روزمره است. بریدن مردم از این نیرو ها خیلی سخت نیست. طبعاً وجه دیگر کار همین نیرو ها که دفاع از کشور است و برای دوام جامعهٔ ایران، حیاتی است، به کلی به سایه می رود.
چندی پیش، فوتبال و تیم ملی هم محمل اجرای این سیاست شد. اول مثال، تمرکز تبلیغاتی جام جهانی بود که برخی را به دنبال خود کشید و تنش های شدیدی هم در جامعه ایجاد نمود. مثال دوم، جام آسیا که مردم گوش به تبلیغات منفی ندادند.
هدف نهایی که تا امروز شاهد کوشش حریف برای رسیدن به آن هستیم، خود ایران است. در حقیقت اگر هرچیزی را که نقش حکومت بر آن است، از آن او و شایستهٔ مخالفت و مقابله بشماریم، چرا کل ایران را که به هر صورت اختیارش در دست حکومت است و جمهوری اسلامی نام گرفته، از آن او ندانیم؟ بسیاری می گویند که سست کردن پیوند های ملی هدف ثابت این نفرت پراکنان است ـ حرفشان درست است.
این پروسهٔ نفرت ورزیدن به ایران مدت مدیدی است که شروع شده و بسیار هم جلو رفته. ابراز نفرت به کشور خود که بسیار عجیب و در هر حال بسیار استثنایی به نظر میاید، به حد غریبی بین ایرانیان گسترش یافته است، چه در داخل و چه در خارج. انگ جمهوری اسلامی به هر چیز بخورد، منفور مردمش می سازد و در نهایت عجیب نیست که حتی خود ایران را از چشم برخی بیاندازد. برای از هم پاشاندن و نابود کردن ایران، بهترین راه واداشتن ایرانیان است به شرکت فعال در این طرح. نه همهٔ ایرانیان، اقلیتی پر تحرک برای این کار اکتفا می کند. اگر تعداد کسانی که با بی اعتنایی به این وضعیت می نگرند، کافی شود، کار می تواند به انجام برسد. قرار نیست همه در این کار شرکت کنند. تبلیغاتی که در این راه انجام می گیرد بر پیوند همه با کشورشان تأثیر می گذارد و اگر هم آنرا نگسلد، سستش می کند و سستی گاه همان قدر کارساز است که گسستگی.
خوب، آنچه که تا این جا دیدیم تحلیل نظری بود. پس وجه عملی کار چه می شود؟ وطن ما در معرض هزار تهدید است و مدیریت نفرت بخشی از کار را بر عهده دارد، پس باید چاره ای اندیشید. هدف از تفکر سیاسی جستن راه درست عمل است، نه فقط بحث آکادمیک.
برنامه ای که برای کار ریخته شده، تصادفی شکل نگرفته، حاصل اندیشه ورزی برای دخالت در سیاست این و آن کشور است و روشن است که متخصصان روابط عمومی و روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی که به دولتشان مشورت میدهند، در ریختن طرحش و احیاناً ترتیبات اجرایش دخالت داشته و دارند. همانطور که در بیست و هشت مرداد یا در کودتای گوآتمالا یا… دخالت داشتند. کار ما و انواع متخصصان ایرانی علوم انسانی که توان تحلیل این ترتیب عمل را دارند و در سراسر جهان پراکنده اند، روشن کردن مطلب است برای عامهٔ مردم و عرضهٔ راه حل. لشکریان ایران فقط نظامیانش نیستند، دانش ورزانش نیز هستند. مقابله با این برنامه فقط از کسانی برمیاید که ذهنشان برای این کار تربیت شده است. این کار آدم عادی و روزنامه نگار و اینها نیست.
تا آن جا که به ذهن من م یرسد، این حمله، یک چاره که می توان دفاع یا در صورت لزوم، ضد حمله اش نامید، بر می دارد: تغییر نگرش ایرانیان به میدان این مبارزه. متوجه ساختن آنها به این امر که هیچ چیز ایران «مال» دولت نیست. همه چیز به ملت ایران متعلق است. آنچه از این ملت گرفته شده، یا به عبارت دقیق تر آنچه که اختیارش از دست این ملت به در آمده، باید دوباره به اختیار ملت ایران باز گردد. در صدر همه خود ایران که نقطهٔ شروع و نهایت این کار است. باید به همهٔ این ها به چشم داو نگاه کنیم، نه چیز هایی که متعلق است به دشمن و احیاناً باید نابودشان کرد تا بتوان به پیروزی رسید. همهٔ این ها چیز هایی که باید از حکومت پس گرفت. باید آنها را مال خود دانست، مالی که دیگری بر آنها چنگ انداخته و باید در باز پس گرفتنش کوشید نه تخریبش.
راه مبارزه با نظام اسلامی این است. آگاهی و اعتقاد راسخ به اینکه ایران و همه چیزش مال ماست. از ما ربوده اند، پسش خواهیم گرفت. دلیل ندارد آن چیزی را که متعلق به خود ماست تخریب کنیم. هر چیزی را نابود کنیم از دست دشمن به در آمده ولی به ما هم نرسیده است. نباید مرتکب این اشتباه شد، چون به این ترتیب در نهایت ایران را نابود می کنیم.
۲۲ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ۲ بهمن ۱۴۰۲
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
rkamrane@yahoo.com