آزادی طبقاتی- رامین کامران
سالیان سال است که کلمه و مفهوم طبقه یکی از مقولات رایج بحثهای تحلیلی و سیاسی در ایران است. در چند دهۀ بعد از جنگ جهانی دوم، مارکسیسم مرجع اصلی تعیین معنای این کلمه بود و چارچوب مرجع برای تعیین کاربرد آن. مسئله در نظر بسیاری حالت طبیعی گرفته بود در صورتی که نبود. آن وضع فقط بیان تسلط و رواج ایدئولوژی مارکسیستی در محافل روشنفکری ایران و البته جهان بود و بس. مدتی است که آن برتری پایان گرفته و مفهوم طبقه هم که عملاً اسیر این ایدئولوژی شده بود، آزادی خویش را بازیافته است.
ولی یک عادت از دوران قبل هنوز باقی است: اینکه وقتی پای تحلیل اجتماعی در میان میاید، هنوز بسیاری منتظر استفاده از این مفهوم هستند و تا تحلیل طبقاتی در میان نیاید، کار را ناتمام میانگارند ـ بحث وقتی جدی میشود که بالاخره برسیم به صحبت طبقه و تا این نشود، گویی به عمق داستان نرسیده ایم. ولی دیگر طبقه، در بند اقتصاد و رابطۀ گروهی با وسایل تولید نیست. نمونه هایش را اینجا و آنجا میبینیم. چیزی که مایۀ شادمانی و امیدواری است، زیرا مفهومی مفید و پرکاربرد را در معرض دسترسی وسیع قرار داده است.
چنین به مردم القأ شده بود که تحلیل سیاسی به تنهایی کافی نیست و به عمق مطلب نمیرسد، پس باید برای مسجل شدن اعتبارش، منتظر تحلیل اجتماعی و در نهایت طبقاتی بماند ـ سایه ای از همان دوگانۀ زیربنا و روبنا. اصل و اساس قرار بود که جامعه باشد، اصل جامعه فعالیت اقتصادی آن و بیان اجتماعی این فعالیت، ساختار طبقاتی. به عبارتی، جامعه در اقتصاد خلاص شده بود و اقتصاد در طبقه بیان میگشت.
این کار، حق سیاست و تحلیل سیاسی را که ضمیمه و پیرو هیچ بخش دیگر نیست و اعتبار و منطق خود را دارد، به حاشیه میراند و حاصلش نوعی کوری سیاسی بود. همانی که فرضاً فاشیسم هیتلری و دمکراسی آمریکایی را دو جلوه از سرمایه داری میشمرد و تفاوت ماهوی بین آنها را انکار میکرد و هنوز هم رژیم خمینی ساخته را بیشتر با سیاستهای نولیبرال دورۀ رفسنجانی به بعد تحلیل میکند تا اختلاط دین و سیاست. ولی مضار کار فقط به کوری سیاسی ختم نمیشد، جامعه ای که در اقتصاد خلاصه شود، جای چندانی برای فرهنگ باقی نمیگذارد.
آنچه فرهنگ مینامیم، دین و زبان را هم در برمیگیرد که اجزای بسیار مهم آن هستند، ولی تمامی آن نیستند. به روبنا راندن فرهنگ، در درجۀ اول نقش این دو را به نهایت تقلیل میداد. حاصل این ساده سازی بی محابا را هم پس از انقلاب شاهد بودیم: ناتوانی از درک یکی از ابعاد بسیار مهم حادثه و البته عاجز ماندن از تحلیل واقعگرای آن. از سوی دیگر، اسلامگرایان که سالها از چپگرایان طعنه شنیده بودند، با شور و شوق، پیروزی شان را که در چارچوب مارکسیستی قابل تحلیل نبود، به رخ رقبای قدیم کشیدند و به خیال خود برتری عامل مذهب را اثبات کردند.
آنچه در بارۀ توجه به غنای حیات اجتماعی و لزوم غنی کردن تحلیل تاریخی میگویم، با این شعار های کثرت گرایی و تعددگرایی و … که چند دهه است، از همه جا، از سیاست تا تحلیل ادبی میشنویم، تفاوت دارد. اینها بیشتر متوجه است به بخش ذهنی مسئله، به این که هر فرد، هر پرسوناژ، هر گروه، از دیدگاه خاصی به جهان مینگرد که باید بدان توجه داشت و به آن میدان ابراز داد. گاه متأسفانه همراه با این توهم که ارزش هر دیدگاه و هر نظری با باقی برابر است و اعتبار عینی اصلاً وجود ندارد تا دنبال آن باشیم.
مقصود من عطف توجه است به غنای عینی تاریخ و لزوم بازتابیدنش در پژوهش تاریخی و تحلیل سیاسی. داستان ذهنیت این و آن نیست. خوشبختانه چندیست که درست شاهد همین پدیده هستیم. یعنی واقعبینی گسترده ای که از چارچوب های جزمی که موفق ترینشان مارکسیسم بود، فراتر میرود. هنوز کوفتگی دست و پایی که مدتها در بند مانده بوده، اینجا و آنجا مشاهده میشود، ولی حرکت آنها و خوگیری مرحله به مرحله شان به آزادی حرکت هم مشهود است.
ممکن است برخی از خوانندگان بگویند که هنوز کلمۀ طبقه بسیار به کار میرود و از بابت کمّی، اوضاع چندان فرقی نکرده است. حرف درست است، ولی اصل داستان اینجا و در بسامد کاربرد نیست. در معنایی است که در دل این کلمه نهاده میشود. نوعی رانش مفهومی که به رانش زمین بی شباهت نیست، باعث شده تا محتوای فرهگی کم کم وارد این مفهوم بشود و برای خود جا باز کند. وجه اقتصادی کار هنوز موجود است، ولی برتریش را از دست داده. این تحولات مفهومی به کندی صورت میگیرد، ولی همیشه جالب، معنی دار و تماشایی است. اگر با دقت بنگرید، حرکت را با تمام کندیش خواهید داد.
قرار بود یک طبقه بیاید دیگران را آزاد کند، نقداً بقیه جمع شدند و خود طبقه را آزاد کردند. خبر بدی نیست.
۹ دسامبر ۲۰۱۹، ۱۸ آذر ۱۳۹۸
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است