نگاهی بر اسلام شناسی علی شریعتی- رامین کامران
- اسلام شناسی
- علی شریعتی
شاید بتوان کتاب اسلام شناسی علی شریعتی را مهمترین نوشته وی به حساب آورد زیرا او در این کتاب کوشیده است تا عقاید خویش را در باب اسلام به صورتی منسجم و مرتب (البته در هر در مورد تا آن جا که امکاناتش اجازه می داده) به خوانندگان عرضه بدارد. نه تأثیری که نوشته ها و افکار علی شریعتی در یک نسل از جوانان ایران گذاشته انکارکردنی است و نه نتایجی که براین تأثیرات مترتب شده فراموش شدنی، اما نباید هم از یاد برد که آشفته بازار زائیدۀ سانسور و همینطور بی توجهی صاحبنظران به جوابگویی به این قبیل نوشته ها، در رواجشان نقش بسزا داشته است. البته عام پسندی نوشته های شریعتی را هم نباید از قلم انداخت، صفتی که در درجۀ اول زاییدۀ عام فهمی و روشنی گفتار اوست ـ لازم به اشاره نیست که روشنی از بابت فن بیان حسن است و ربطی به محتوی ندارد. به هر حال هر گاه او سعی در پروراندن مسایلی کرده که خود از فهم آن عاجز بوده و به دلیل کج فهمی و یا به خاطر اصرار در فضل فروشی نتوانسته از طرحشان چشم بپوشد، به مشکل برخورده و گفتارش مغشوش و مغلوط گردیده است ولی در عوض مثل هر واعظ شایستۀ این نام، هیچگاه از مکرر کردن چندین بارۀ مطلب نهراسیده است تا به این ترتیب گفته های خویش را به ضرب تکرار در ذهن همه بنشاند.
یکی دیگر از نکاتی که در مؤثر افتادن گفته های وی در مستعمینش که اغلب جوانان شهرستانی بوده اند، نقش بسزا داشته، اشاره های گاه و بیگاهی است که با لحن شاعرانه، لااقل طبق برداشتی که شریعتی از این صفت داشته و شاید بتوان به روضه خوانی ظریف تعبیرش کرد، به مسایلی نظیر ایثار، مبارزه و از این قبیل کرده است.
می توان شریعتی را واعظ مستعدی دانست که پس از شکل گرفتن در یک محیط مذهبی عازم فرنگ شده است و ره آوردش از این سفر چهل تکه ای از مارکسیسم و مدهای روشنفکرانۀ آن دیار بوده. به همین دلیل در سبک نگارش و روش استدلالش دو عنصر اساسی دائم در برابر چشم خواننده خودنمایی می کند:
اول – قالب مذهبی گفتار که محور اساسی اش توحید است و ترجیع بند آن اسلام راستین. وی دائم اشاره میکند که برداشت دیگران از اسلام غلط است و برداشت من درست. او در توضیح این مسئله که چطور از صدر اسلام تا کنون افراد مسلط به فقه و کلام از راه بردن به حقیقت دین درمانده اند، فقط می گوید: درست نفهمیده اند یا با قدرت های حاکم زد و بند داشته اند. البته او سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبده را در زمرۀ درست اندیشان منظور می دارد ولی می گوید طرز کار آنها درست نبوده زیرا به تودۀ محروم کاری نداشته اند و وقتشان را صرف جلب نظر حکام یا علمای طراز اول کرده اند. اسلام راستینی که شریعتی عرضه می کند پوسته ای از اسلام است که آن را با مارکسیسم و یکی دو مد روشنفکرانه دیگر غرب انباشته باشند. داستان خری که در پوست شیر رفت همه شنیده ایم اما باید گفت در این جا حیوان دوم مزیتی بر اولی ندارد. این کار وی به بدعت های فراوانی در زمینۀ دین انجامیده و باعث شده تا همه چیز را از اصول دین و کلماتی نظیر توحید گرفته تا عدل و قسط و اجماع و عقل و سنت و آیه مورد تجدید نظر قرار بدهد و معانی و مصداق های جدیدی برایشان بتراشد. اما بدعت های وی از این فراتر نرفته، بی باکی اش به همین جا ختم می گردد و علی رغم این برداشت های نو همیشه صحبت از خوبی نماز و حج و عظمت اخلاقی دختر و داماد پیغمبر اسلام می کند. او دست به «اباحۀ» چیزی نمی زند مگر مال آن هم به طور ضمنی و یا ترجمۀ «الناس مسلطون علی اموالهم» به مردم (یا جامعه) بر اموال خود مسلط هستند و تذکر این مسئله که مردم (ناس) در این جا اسم جمع است. فضل فروشی فراوان وی و دورخیزی که برای زیر و رو کردن جامعۀ موجود کرده انتظار زیادی در خواننده ایجاد می کند، اما او هر قدر درباب محتوایی که به قالب های مذهبی می دهد تندرو است، در باب حفاظت از خود این قالب ها محتاط است. احتیاطی که نشانۀ نوعی رندی ( به معنای پست کلمه) اوست. وی همیشه مفری برای خود باز میگذارد تا اگر در تنگنای انتقاد قرارش دادند با تأکید بر این مسئله که «من تمام اصطلاحات، عقاید و اصولی را که مطرح کرده با تفسیر و تلقی خودم است و اگر به معنای معمول آن مراجعه کنید غالبا مفهومی از آن دستگیرتان می شود که من به عکس آن معتقدم» هر مشکلی را برخود آسان سازد.
دوم – درکنار این واژگان اسلامی، کلمات و ایده های مختلف وام گرفته شده از متفکران غربی (که ره آورد سفر است) دائم خود می نماید: از شیفتگی در برابر ایدئولوژی (که از دید او مسئله ای است اعتقادی و خاص روشنفکران و بیشتر به «دین دولوکس» شبیه است) گرفته تا کلماتی نظیر تیپ، اگزیستانسیالیسم، سوسیالیسم که چپ و راست و بدون هیچ توضیحی مورد استفاده قرارشان می دهد. لابد باید این نکته را به حساب خوگیری او با اصطلاحات بالا بگذاریم، زیرا خود وی مدعی است که از کلاس پنجم دبیرستان مکتب های فلسفی را به همشاگردی هایش درس می داده!
شریعتی با عرضه کردن این معجون خود را در معرض رقابت و انتقاد همزمان ملاها و روشنکفران چپ گرا قرار داده است. از آن جایی که او در قالب مذهب به تبلیغ پرداخته حملات گروه اول نسبت به وی شدیدتر بوده و باعث شده تا گاه و بیگاه به آنها جواب بگوید. آن طور که از فحوای جواب های وی برمی آید انتقادات ملاها بیشتر در سه زمینه صورت می گرفته است: یکی در باب بدعتگزاری های او، دیگر تأویلات نو و عجیب و غریبی که از قران می کرده و بالاخره تغییر دادن حالت مذهب از اعتقادی به اثباتی. جواب هایی که او به این انتقادات داده به ترتیب عبارت است از اینکه در باب اسلام تعبیرات من درست است و بقیه درست نفهمیده اند یا دستشان با زورگویان یکی است، دوم تأویلاتی که خود ملاها می کنند بسیار بی معنی و مسخره است (او در این باب به حرف های نظیر «ساختن آپولو در قران بوده» اشاره می کند) و دیگر این که هر کس منطقش ضعیف است از استدلال می هراسد و من از این قماش نیستم.
او در کنار این جواب ها به آخوندها ندا می دهد که هرچه باشد ما همه عضو یک خانواده ایم و نباید دعوایمان را در برابر دیگران بکنیم و به علاوه مجال هر نوع تغییر موضع را برای خود محفوظ می دارد. بیشتر انتقاد چپگراها از او مربوط به این مسئله بوده که چرا در مبارزه از مذهب که افیون توده ها است استفاده می کند و جواب شریعتی (که مدعی است مارکسیسم را خوب خوانده) در این خلاصه می گردد که مذهب داریم تا مذهب و روشنفکران قرن نوزدهم که این حرف را زده اند خبر از این مسئله نداشته اند، مذهبی هم که من داعی اش هستم غیر از مذهب افیون وار است. باید اضافه کرد چپگرایان از پایگاه نسبتا محکمی برای حمله به افکار شریعتی برخوردار بوده اند زیرا اگر ملایان کلمات مورد استفادۀ وی را از آن خود می دانسته اند چپگرایان متولی مکتبی بوده اند که او ساختمان فکری اش را از آن اخذ کرده است. شاید به همین دلیل است که تنها جزوۀ انتقاد سیستماتیک در باب نوشته های شریعتی از طرف گروه اخیر طبع و نشر شده و محتوای آن عبارت است از غلط گیری نوشته های او از طریق مطابقت با منقولات مارکسیستی. طبیعتًا این نوشته از باب سنجش بخردانۀ حرف های او چندان مفید نیست اما باید آن را ادعای غبن پیشتازان مبارزۀ طبقاتی به حساب آورد.
برای تشریح سادۀ ساخت کتاب اسلام شناسی باید آن را به سه بخش تجزیه کنیم. اول آن چه رنگ توحید (توحید خاص علی شریعتی که یکدستی کامل همه جهان و تاریخ و جامعه است) دارد، دوم آن چه اخذ مستقیم از مارکسیسم است و سوم فضل فروشی های متفرقه.
می توان توحید را (به معنایی که ذکر شد) محور تمام فکر علی شریعتی به حساب آورد. توحید هم مبنای حرکت فکری اوست و هم نتیجۀ تفکراتش. شریعتی می گوید در توحید تعدد و کثرت و تضاد نه در وجود قابل قبول است، نه در تاریخ، نه در انسان و نه در جامعه و در نهایت جهان را پدیده ای می شمارد زنده، خود آگاه، دارای شعور، ایده آل و هدف ! و انسان بزرگ مطلقش می داند! انسان هم از دید شریعتی مخلوطی است از روح خدا و لجن اما این مسئله به توحید خدشه وارد نمی کند بلکه فقط نشانگر دو بینهایت است در راهی که انسان به پیمودن آن مشغول است ! تصویر انسانی که آمیزه ای است از نفس الهی و خاک پست برای تمام کسانی به ادب ایران علاقه دارند تصویری آشناست. اما شریعتی آن را بیشتر مانند کشفی شخصی به شاگردانش عرصه می کند تا بینشی کهن.
از توحید و قالب اسلامی گفتار وی که بگذریم یکسر به دامان مارکسیسم می افتیم. او آن جایی که از توحید کیهانی به توحید اجتماعی و انسانی پل می زند مستقیماً وارد حوزۀ افکار مارکسیستی می شود و همزمان پای شرک را به میان میاورد. توحید اجتماعی از دید او بر جامعه ای حاکم است که در آن هیچ گونه تمایز مادی، طبقاتی، نژادی، قومی، سیاسی… موجود نباشد وتمام افراد آن یکسان در جمع تحلیل رفته باشند. طبعاً از آن جا که این جامعۀ بی طبقه توحیدی چندان فرقی با جامعۀ بی طبقه سوسیالیستی ندارد باید امکان تحقق این دو رؤیا را نیز یکسان گرفت. جامعه متأثر از شرک هم همان چیزی است که تا بحال به عنوان جامعه شناخته شده و طبیعتاً دچار اختلافات مادی، طبقاتی، نژادی، قومی، سیاسی است. فقط باید پذیرفت که تا زمان نگارش این کتاب کسی متوجه مشرکانه بودن حیات طبیعی انسان ها نشده بوده و قاعدتاً همه باید از این بابت مدیون شریعتی باشند.
شریعتی معتقد است توحید مقدم بر شرک بوده (همانطور که از دید مارکسیست ها کمون اولیه مقدم در جوامع طبقاتی است) و توحید و شرک هر دو زاییدۀ وضع اجتماعی انسان ها است، به این ترتیب که با پدید آمدن طبقات خدایان متعددی هم در آسمان پدید آمدند. او ثنویت را نشانه ای از وجود دو طبقه ارباب و برده می داند و تثلیث را نشانۀ جدا شدن سه قدرت سیاسی، اقتصادی و مذهبی از یکدیگر. حال اگر ثنویت در کشوری نظیر ایران زاده شده باشد که هیچگاه برده داری به خود ندیده (مگر به شکل بسیار محدود و کم اهمیت خصوصا در مقایسه با کشورهایی که از برده به عنوان نیروی کار کشاروزی استفاده می کرده اند) و تثلیث و مسیحیت در امپراتوری رم که قدرت اقتصادی و دینی اش از پانصدسال قبل از مسیح با سیاست مخلوط نبوده، لابد یا عیب از خدایان است که بی جا زاد و ولد کرده اند و یا از مردم که درست به وظایف خود عمل ننموده اند. نقطۀ شروع سیر تاریخ از دید شریعتی دعوای هابیل و قابیل است، که به خاطر پذیرفته شدن خواستشان به ترتیب یک شتر و قدری علف خشک شده به خدا قربانی دادند و خدا هم دعای کسی را که قربانی بهتری داده بود مستجاب کرد و این مسئله باعث شد تا قابیل هابیل را از سر حسادت بکشد. علمای دین از یهودیان که اصل قصه از تورات آنهاست تا مسلمانان که آخرین روایتش را عرضه کرده اند بر این عقیده بوده اند که نتیجۀ اخلاقی داستان مذکور تحریم قتل نفس است اما شریعتی معتقد است که اگر از لحاظ طبقاتی و به طور علمی این داستان را تجزیه و تحلیل بکنیم به این نتیجه می رسیم که هابیل نمایندُ اقتصاد عهد دامداری، اشتراک در مالکیت، ایمان، صلح، دوستی و فداکاری است و قابیل نمایندۀ اقتصاد عهد کشاورزی، مالکیت خصوصی، شهوت پرستی، تجاوز، برادر کشی و بی ایمانی است که همه ملازم یکدیگر قلمداد شده.
شریعتی به دنبال این برداشت نو به سیر تاریخ که داستان برخوردهای دو قطب هابیلی و قابیلی جامعه است، می پردازد. برخوردهایی که از کمون اولیه شروع شده به سرمایه داری رسیده است. توحید از دید او زاییدۀ یک جبر علّی است و بر اثر یک اتفاق غیر منتظره، سیر تاریخی آن دقیقاً همان مراحلی را طی می کند که سیر تاریخ مارکسیستی، فقط با این تفاوت که شریعتی نیروی محرکۀ تاریخ را هم اقتصاد می داند و هم جنسیت ولی هیچ جا (شاید به دلیل حجب و حیای فراوان) اشاره ای به مورد دوم نمی کند.
براساس گفته های او سرانجام جبر علّی توحید «امت» است و امت همان جامعۀ یکدست توحیدی است که بالاتر ذکرش رفت و موجب رسیدن به این جامعه «آخرالزمان» است. آخرالزمان هم (همانطور که لابد همه میدانند) چیزی نیست جز انقلاب نهایی که جهان را زیر و رو خواهد کرد و «عدل» و «قسط» را مستقر خواهد نمود، عدل همان برابری سیاسی است و قسط برابری مالی. روشن است که آنهایی که تا به حال با مراجعه به نوشته های مذهبی یا احیانا فرهنگ لغات به معانی قدیمی این کلمات خو گرفته بودند در جهل مرکب غوطه ور بوده اند و باید از نور دانشی که از ورای «اسلام شناسی» به ضمیرشان تابیدن گرفته بهره ور شوند.
البته مختصر فرق هایی بین گفته های شریعتی و جزوات مارکسیسی خاص نوجوانان هست ولی باید آن را بیشتر حمل در بی استعدادی شاگرد کرد تا نوآوری فکری اش.
مثلاً شریعتی در مورد زیر بنا چند تعریف عرضه میکند، یک جا مجموعۀ مسایل اعتقادی را زیربنا می شمارد و در کنارش اضافه می کند که مثلا جهان بینی شرک از نظر واقعیت روبنا است و ازنظر ذهنیت زیر بنا! و باید با حمله به آن همان کاری را بکنیم که ابراهیم با شکستن بت ها کرد، یعنی حمله به نظام طبقاتی ! جای دیگر ساخت و زیر بنا را شاید به دلیل نزدیک بودن معادل های فرانسه شان با یکدیگر مخلوط می کند. بعد می گوید زیر بنا یعنی مالکیت که می تواند جمعی باشد یا فردی و بنابراین دو نوع زیر بنا داریم! و بالاخره در یک جا هم می گوید در کشورهای عقب مانده زیر بنا استعمار است و تولید روبنا و سپس اضافه می کند که مارکس این مسئله را نفهمیده. باید با کمال فروتنی اعتراف کنیم که ما هم نفهمیدیم.
البته او این نوآوری ها را با تاکید به روی چند ایدۀ مهم مارکسیستی جبران می کند. از جمله به شعار بی طرفی علمی به سختی می تازد و می گوید علم به هر حال باید متعهد باشد واگر متعهد نباشد از عهدۀ هیچ کشف جدیدی برنخواهد آمد و حقیقت پرستی بی غرضانه شعاری است که سرمایه داری شایع کرده و با آن بر دهان علم دهنه زده ! او درعین حال به سبک روشنفکران چپ گرا، به منطق ارسطویی می تازد و آن را مایۀ رکود و سکون می نامد و در برابر آن دیالکتیک را پیش می نهد تا به این ترتیب بند از پای بشر بگشاید و در عین حال به اخلاق سنتی هم بد میگوید که روح تمکین را در مردم دمیده.
شریعتی از حمله به فرد، فردیت و فردگرایی نیز باز نمی ماند و تمامی حق را به جامعه می دهد ولی به این مسئله که جامعه از افراد تشکیل شده و نه از چیز دیگر وقعی ننهاده طوری از آن صحبت می کند که گویی جامعه موجودی است قائم بالذات او می گوید « جامعه واقعی تر از فرد است» و در جامعه رهبری را از آن روشنفکران می داند تا جمع را از ضلالتی که در آن دست و پا می زند برهانند.
این را نیز بگویم که شریعتی در یک مورد از خود مارکس جلوتر افتاده و آن مبحث الیناسیون (Aliénation) (ازخود بیگانگی) است. مارکس معتقد بوده که دو حالت بهره کشی و بهره دهی انسان را از حالت طبیعی خود دور ساخته به عبارتی از «انسانیت» محروم می سازد. اما شریعتی به این یک نکته بسنده نکرد، الیناسیون را که به ابتکار خود جن زدگی یا مسخ ترجمه کرده زاییده عوامل زیر می داند: مذاهب انحرافی یا خرافی، جادو، شرک، زهد (انزوا)، ماشینیسم، تکنوکراسی، بوروکراسی، نظام طبقاتی، عشق، ایمان، علم زدگی، پول، تمدن، هدف جامعه، ایده آلیسم، ماتریالیسم، هر فلسفه ای. وی تنها چیزی که قرار است انسان را الیناسیون نجات بدهد توحید می داند. به این ترتیب می توان نتیجه گرفت آن جایی که توحید هست قاعدتاً فهرست بالا چیزی باقی نخواهد ماند.
در پایان باید گفت که قضاوت در باره شریعتی را نمی توان به کتاب یا کتاب هایش ختم کرد. اگر کتاب اسلام شناسی او را ملاک قرار دهیم چهرۀ واعظ زاده ای شهرستانی در برابرمان مجسم می شود که با پشتکار تحصیلات خود را دنبال کرده و در پاریس مدرکی گرفته است. اما مهمترین تأثیرات تربیتی را از محیطی مذهبی اخذ کرده که حتی مجتهدین تربیت شده در آن به دلیل احتیاج به سهم امام و بالا بردن اهمیت خود با تکیه به مریدان، هیچگاه از شائبه جلب عوام دور نبوده اند. مخالف خوانی مداوم، اقتدا به روشنفکران پرطرفداری نظیر سارتر یا استفاده از ایدئولوژی های پرخواستاری نظیر مارکسیسم را می توان دنبالۀ منطقی این تربیت اولیه به حساب آورد. شاید شهوت مرید پروری و جاه طلبی اندیشمندانه به خودی خود آن قدرها هم زشت و ناخوشایند نباشد، اما هر گاه با ذهنی تا این اندازه سطحی درآمیخت خواننده را از خود می رماند. شریعتی علی رغم بضاعت قلیل، بلندپروازی های روشنفکرانه فراوانی داشت و ترکیب دوگانۀ معجونی که بازار عرض کرد ضامن موفقیت او شد. اما متأسفانه نتایج موفقیت او در چهار دیوار حسینیه ارشاد محدود نماند. او تخم فکری را پاشید که در ذهن بسیاری از جوانان زمینۀ مناسبی برای یک جنبش انقلابی مذهبی در ایران آماده کرد. جوانان مورد بحث که اکثراً در سازمان مجاهدین خلق مشتکل شده اند. دنبالۀ نیمه تمام افکار معلم شهیدشان را در دو جهت ادامه دادند.
عده ای از آنها صریحاً از قالب اسلامی حرف ها صرفنظر کردند و بعد از کودتایی کوچک درون سازمانی حقیر، به منبع اصلی فکر اجتماعی شریعتی که همان مارکسیسم است رجوع کردند و گروهی دیگر به حرف های او وفادار ماندند و سعی کردند تا از چند پهلویی آنها استفاده کنند. اعضای گروه دوم از راه انقلاب سعی در برقراری جامعۀ توحیدی نمودند و «امامت» یا اصالت رهبری که شریعتی منادی اش شده بود و ای بسا خود خوابش را می دید، برازندۀ خمینی یافتند، ولی در نهایت تیرشان به سنگ خورد و ملاها که نگهبانان اسلام سنتی بودند پس از جا افتادن در مسند قدرت، با خشونت و بدون پرداخت اجرت، آنها را از درگاه خود راندند. البته نباید فکر کرد ترازنامۀ کار مجاهدین در این مدت کاملاً منفی بوده، می توان گفت آنها حداقل از بابت سیاست بین المللی گفته های معلم خود را تکمیل کردند و اردوگاه سوسیالیسم را کمابیش به عنوان قطب هابیلی دنیا انتخاب کردند و توصیف جامعۀ توحیدی را با اضافه کردن اردوگاه های کار اجباری و یکی دو ریزه کاری کوچک از این قبیل تکمیل نمودند.
داستان علی شریعتی و تخم و ترکۀ معنوی اش فعلاً تابه اینجا رسیده ولی متأسفانه هیچ تضمینی در دست نیست که در همین حد خاتمه بیابد. تولستوی روزی گفته بود که بزرگترین سلاح جهل ماشین چاپ است. لااقل در مورد شریعتی باید حق را به او داد.