کار، کار انگلیسی هاست (15)– نویسنده: jack straw جک استراو- برگردان: #کیومرث صابغی
فصل نهم – آبادان – مایه شرمساری بریتانیا
برخی از افراد سفارت فقط سگشان ، راکت تنیس شان و وسایل بازی گلفشان را همراه داشتند – قایق های تفریحی شان را پشت سر جا گذاشتند
روحان باتلر ( Rohan Butler ) – ” خط مشی بریتانیا در انصراف از آبادان “
در روز نهم سپتامبر سال ۱۹۴۵ ، یک هفته پس از تسلیم کشور ژاپن ،دولت ایران به نیروهای اشغالی اطلاع داد که ظرف شش ماه خاک ایران را ، مطابق با اصول توافقنامه سال ۱۹۴۲، ترک گویند .
نیروهای بریتانیائی و آمریکائی پیش از تاریخ انقضاء، یعنی در اوایل ماه مارس، همگی ایران را ترک گفته بودند شوروی ها اما برنامه دیگری در سرداشتند ارتش و نیروهای جاسوسی آنان از همان روز آغاز اشغال موذیانه حزب توده را ترفیع میدادند. زمینه های این امکان در نواحی شمال غربی کشور، یعنی در ایالت آذربایجان و پایتخت آن تبریز ، بارور تر بود . این منطقه در دوران انقلاب مشروطه سال ۱۹۰۶ میلادی طلایه دار مبارزات بود و مقاومت های قهرمانانه آن در مقابل سرکوبگری های محمد علی شاه که طی سالهای ۱۹۰۸ تا ۱۹۰۹ میلادی سعی در اضمحلال پاگیری نهاد های دمکراتیک میکرد ،چشمگیر بود . قابل ملاحظه تر اینکه این منطقه دارای یک هویت قومی و زبانی جدا – آذری ، گونه ای از زبان ترکیه ای – بود .
رضا خان سعی کرده بود با قدغن کردن زبان آذری ، و تأکید بر آموزش به زبان فارسی در مدارس همه ایران را ” فارس زبان ” کند . آذری ها از سوی دیگر شاکی بودند که منطقه آنها نسبت به دیگر مناطق ایران از توسعه روبنائی کافی بر خوردار نشده است. این شد که با کمک دلگرمی های مسکو برنامه بلند پروازانه آذربایجان مستقل را طراحی کردند . جمهوری های شوروی هم ایالتی به همین نام در مرز شمالی این ایالت داشتند. استالین در سال ۱۹۴۶ میلادی شدیدا نگران کاهش تولیدات نفتی این کشور که در قیاس با سال ۱۹۴۱ به ۶۰ در صد گنجایش خود رسیده بود، شده بود و به گفته دانیل یورگین در کتاب ” غنیمت ” ، به نقل از استالین ” خرابکاران ایرانی – حتی یک تن با یک قوطی کبریت – قادر است صدمه زیادی به تولیدات ما بزند “. به بهانه مواظبت از منابع کلیدی تولید نفت در باکو بود که استالین تصمیم به باقی گذاشتن نیروهایش درشمال ایران گرفت. شوروی ها درماه نوامبر سال ۱۹۴۵ میلادی در انجام کودتایی در آذربایجان ایران به حزب توده یاری رساندند. پارتیزان های حزب با پشتوانه ارتش سرخ تمام مراکز دولتی را تسخیر کرده خود مختاری جمهوری آذربایجان را اعلام کردند. شوروی ها همانند پیشینیان خود، تزارهای روس، به امتیازات نفتی بریتانیا در منطقه جنوب غربی ایران حسادت میورزیدند و در آرزوی چنان امتیازاتی در آذربایجان ایران به سر می بردند . این شد که بلافاصله خواستار استقلال داخلی آذربایجان و تقریر قرار داد مشترک نفتی ایرانی – سوویتی که ۵۱ در صد آن به سهم شوروی بازگردد شدند .
فشارهای شورای امنیت ملی سازمان ملل و مهارت های قوام السلطنه ( که در ژانویه سال ۱۹۴۶ میلادی به نخست وزیری منصوب شده بود ) در طرح مناقشات که توسط شاه ارجاع شده بود به این توافق نامه رسید که شوروی ها قشون خود را از ایران بیرون بکشند . از آن پس لشگر ایران وارد ایالت آذربایجان شد و بعد از ستیزی کوتاه ولی خونین اراده حکومت مرکزی را دو باره حاکم کرد . قوام السلطنه پذیرفته بود که حاضر به وضع قرار دادی مشروط و موقتی مبنی بر تشکیل شرکت نفتی مشارکتی با شوروی ها می باشد ،اما پذیرش آن مبتنی بر تصویب مجلس است .
در این میان به تأسی از حادثه آذربایجان ناهنجاریهای مدنی متناوبی در نقاط دیگر ایران آغازیدن گرفته بود . کردها هم ، که از سیاست ” فارسی زبان کردن ایران ” به خشم آمده بودند مطالبه خود مختاری کردند .
حزب توده هم در بخش جنوب غربی کشور اقدام به عمل کرد. در ماه ژوئیه سال ۱۹۴۶ میلادی در آبادان شورشی آغاز شد و کارگران پالایشگاه نفت ( APOC ) اعلان اعتصاب عمومی کردند . کارکنان این شرکت به واقع حق اعتراض داشتند. سیستم اداری این مرکز کاملا مستعمراتی بود . آبادان ، با دمایی بالای ۴۰ درجه سانتی گراد در مدت ۵ ماه تابستان و فقط چند روز بارندگی ، آنهم منطقه ای ، در سراسر سال ، شهری موحش برای کار کردن بود . کارمندان بریتانیائی ( حدود ۲,۷۰۰ تن ) دارای بهترین مکان های مسکونی و وسائل آسایش و راحتی ، کلوب های اختصاصی و دسترسی به آب و یخ گوارا داشتند . تقابل اوضاع زندگی کارگران ایرانی با آنها بسیار شدید بود . از میان ۵۵,۰۰۰ نفر مستخدمین ایرانی مشغول در پالایشگاه ، قریب ۱۶,۵۰۰ نفر کارگران مزدوری بودند که نه در لیست کارکنان حقوق بگیر ذکر نام شده بودند و نه مشتمل بر مزایای در دسترس شرکت . آنان مجبور بودند در کلبه هائی محقر و با شرایطی مخوف و زننده بدون امکانات آب و برق ، مثل بسیاری دیگر از ” شاغلان ” ایرانی در سراسر کشو ،زندگی کنند .
آنچه که برای بریتانیا حیاتی بود سیال نگهداشتن ذخایر تولیدات نفتی ایران بود . دولت حزب کار بریتانیا از شاه خواست که نظم را به آبادان برگرداند،و خود یکانهای شناور جنگی را از بندر گاه ها دور کرد و یک لشگر هندی را،به منظور پیشگیری از خطر احتمالی عدم موفقیت شاه در حفاظت از حیات بریتانیایی ها و هندی ها ئی که در مناطق تولیدات نفتی زندگی میکردند ،به بصره فرستاد . در جذب توافق با این سیاست ،کابینه انگلیس پیشنهاد ” رفتار انسانی تر ” نسبت به کارگران ایرانی شاغل در اپوک ( APOC ) را – اولین از میان پیشنهادهای فراوان مشابه دیگری که بسیاری از آنها به پشت گوش انداخته شد – مطرح کرد . شاه ،که تحت فشار قرار گرفته بود ،مجبور شد برای تجدید اراده و فرمان خود قشونی را به آن منطقه اعزام دارد . آنچه که در این راه به وی کمک کرد طغیان های روسای قبایل طرفدار انگلیسی و نقش کنسول انگلیس در آن مناطق و جا به جائی ها و بازی های سیاسی معمول در فارس و خوزستان بود . این آخرین باری بود که انگلیس از امکانات وسیع توانایی های ارتشی هندی انگلیسی بهره برداری میکرد . هندوستان و پاکستان در ماه اوت سال ۱۹۴۷ میلادی مستقل شدند .
بدین ترتیب بود که انتخابات مجلس پانزدهم در سال ۱۹۴۷ میلادی انجام شد و قوام السلطنه نخست وزیر اکثریت آراء را بدست آورد. اما وی نتوانست از انتخاب مجدد محمد مصدق و ورود وی به مجلس جلوگیری به عمل آورد .
در نگاه اول مصدق به نظر فردی غیر محتمل برای رهبری یک جریان ملی ، جبهه ملی ، می آمد . وی در سال ۱۸۸۲ در یک خانواده بسیار اشرافی ، از تبار آریستوکرات های قاجاریه که پدرش و تمام خانواده اش به شغل مالیاتچی ،شغلی که خود مصدق هم در سن پانزده سالگی عهده دار آن شده بود ، اشتغال داشتند ، متولد شده بود . تحصیلات عالیه اش را در اروپا گذراند : دو سال در پاریس در رشته علوم تحقیقاتی ( Science Po ) و سپس تحصیلات دکترا در رشته حقوق در دانشگاه سوئیس .
البته هیچ قانونی وجود ندارد که جلوی شرکت افراد طبقه بالای اجتماعی را در رهبری جنبش های ملی سد کند. آنان هم از اعتماد به نفس لازم و اعتبار طبیعی طبقه حاکمه برخوردارند و هم اینکه بعنوان عضوی خودی از رژیمی که با آن در حال ستیز می باشند درک شناسانه تری از اینکه فی الواقع رژیم چگونه عمل می کند دارند .
مصدق بار اول در سال ۱۹۰۶ میلادی به نمایندگی مجلس انتخاب شد لکن از آنجا که حد اقل سن برای انتخاب شدن ۳۰ بود و وی ۲۴ ساله نتوانست به مجلس راه یابد . وی ، طی سال های ۱۹۲۰ میلادی ، دگر بار به صحنه سیاست باز گشت : اول در مقام وزیری خاندان در حال احتضار قاجار و در سال ۱۹۲۳ میلادی به نمایندگی در مجلس . در سال ۱۹۲۵ میلادی مصدق یکی ازمعدود نمایندگانی بود که علیه پیشنهاد رضا خان مبنی بر برچیدن سلطنت خاندان قاجار و جایگزینی آن با خاندان پهلوی و رضا خان بعنوان پادشاه این خاندان سخنرانی کرد و رای مخالف داد . وی در متن سخنرانی ای که بسیار ماهرانه تقریر شده بود یادآور شد که این پیشنهاد بر خلاف نص قانون اساسی مدون در سال ۱۹۰۶ میلادی است ، و دقیقا و به گمان درست ،پیش بینی کرده بود که شاه جدید حاکمی بر رژیمی خود کامه خواهد شد که تمام آرمان های دمکراتیک انقلاب سال ۱۹۰۶ میلادی را به باد خواهد داد .
مصدق ، پس از به روی کار آمدن رضا خان ،به حاشیه میدان سیاسی ایران رانده شد. وی طی سالهای ۱۹۲۸ تا ۱۹۴۵ میلادی به زندگی عادی سرگرم بود،با اینهمه از گزند خشونت سالهای آخرین رضا خانی بدور نماند و در سال ۱۹۴۰ میلادی به بهانه ظاهری همآوایی با آلمانی ها ،ولی در واقع به دلیل خطری که شاه از سوی وی حس می کرد ،دستگیر شده به قلعه ای دوردست در بیرجند،منطقه ای در نزدیکی مرز افغانستان ،تبعید شد . مصدق و خانواده اش در انتظار مرگ قریب الوقوع وی تحت پوشش مرگ در اثر عو ارض طبیعی از سوی مقامات رسمی بودند .
مصدق در واقع میتوانست خیلی راحت در اثر عو ارض طبیعی مرده باشد چرا که تمام طول زندگی اش از انواع امراض مزمن مثل زخم معده ،مرض بیخوابی ،تشنج و ضعف اعصاب رنج می برد . گهگاه در اثر گریستن زیاد از هوش می رفت . وی می توانست گاه و بیگاه از این بیهوشی ها به منظور دراماتیزه کردن سخرانی هایش در مجلس بهره برداری کند. وی اکثر ساعت روزش را با پیژامه ای بر تن و روی تختخوابش ملاقاتی می پذیرفت و به کارهای اداریش رسیدگی می کرد . بی شک مصدق هم می توانست به سرنوشت بقیه زندانی های سیاسی رضا خانی دچار شود اما سرنوشت طنز آمیز تاریخ مدرن ایران رقم دیگری زد . پنج ماه از تبعید گذشته بود که محکومیت وی به فرمان ولیعهد محمد رضا پهلوی به حصر خانگی تقلیل یافت و سپس طی فرمان عفو عمومی که بعدا صادر شد وی هم آزاد گردید . مصدق نه چندان بعد به کینه جوئی با پادشاه جدید بر خاست . شاه در کتاب خاطراتش به تلخی از آزادی مردی یاد می کند که ” بعدها سبب ورشکستگی کشور و تقریبا نابودی خاندانی گردید که پدرمن بنیاد گذاشته بود ” .
اسناد مخفیانه رسمی وزارت خارجه در آن زمان مصدق را چنین ارزیابی کرده بود : ” دارای لیاقت دولتمداری نیست ” ،” پیرمردی است بیگانه هراس ” و ” سیاست بازی زیرک و عوام فریبی بی پروا ” . این ارزیابی بیش از آنکه توصیف دقیق پر اهمیت ترین شخصیت سیاسی غیر روحانی ایرانی در قرن بیستم باشد ،بد فهمی مسئولین بریتانیائی از پدیده ای به نام مصدق است .
آنچه که مصدق را مصدق می کرد بهتان بیگانه هراسی وی نبود ،باور بی اندازه وی به ایران ،مردم ایران و آینده ایران بود . وی فوق العاده میهن پرست بود . میهن پرستی سکولار . آنچه که وی بدان معترض بود چگونه به بادرفتن مصالح ایران بدست خارجی ها ،به خصوص شوروی و بریتانیا بود . وی هم ثروتمند بود و هم باندازه کافی از اصول عقیدتی ثابتی برخوردار بود که از آنکه نظراتش ،آنگونه که غالبا به سر معاصرینش آمده بود ،دستخوش سوء تعبیر ” ( Lubricate )”، شود به هراس بیفتد . وی آدمی اعجاب آور ، کاملا طاس با دماغی گنده بود و این توانائی را داشت که در دمی از حالت خنده روئی به عصبانیت روی آورد . اکثر کسانی که با وی معامله کرده بودند معتقد بودند که درک عمق وی تقریبا غیر ممکن است .
اینکه آیا وی درقالب کلی بیگانه هراس بود یا نه به کنار ، اما واقعیت این بود که وی با تمام وجود از بریتانیا ، باور هایش و آمالش و آنچه که به سر ایران آورده بود نفرت داشت. وی با کوشش های کرزن در استحاله ایران به تحت الحمایه ای از بریتانیا مخالفت کرده بود و نسبت به دخالت آنها در کودتائی که رضا خان را به قدرت رسانده بود مشکوک بود . مصدق، همچنین نسبت به امتیاز نفتی (APOC ) سال ۱۹۳۳ میلادی که طی آن ایران را به مدت ۶۰ سال به قراری مهر و موم شده و فاحشه گونه به بند کشیده بود انزجاری شدید نشان می داد زیرا کنترل حیاتی ترین منابع طبیعی ایران را به انگلیس واگذار کرده بود که در نتیجه آن حق الامتیاز ایران کمتر از جمع در آمد بریتانیا از محل مالیات ها، سود، و نفت بسیار ارزانی که نصیب نیروی دریائی آن کشور می شد. مصدق بیش از هر چیز از بی عدالتی حاصل از قرار داد شرکت نفتی انگلو – ایران ( AIOC ) رنج می برد و به ملی کردن نفت ایران و رهائی از نفوذ خارجیان در ایران می اندیشید .
قرارداد قلمدادی تشکیل شرکت نفتی مابین ایران و شوروی که در سال ۱۹۴۶ میلادی توسط قوام السلطنه تقریر شده بود ، به شکرانه قطعنامه ای که مصدق به پارلمان ارائه کرده بود ، میبایستی به تصویب مجلس می رسید. و آنگاه که قوام السلطنه ، در ماه های پایانی سال ۱۹۴۷ میلادی ، لایحه را به مجلس معرفی کرد با ۱۰۲ رای مخالف و ۲ رای موافق با شکست رو به رو شد .
در طول سالهای ۱۹۴۰ میلادی فشارهای غیر قابل توصیفی ایران را فرا گرفته بود : از سویی مبارزه برای بهبود بخشیدن قرار داد (AIOC ) و از جانب دیگر مسئله ملی کردن نفت .
در پاسخ دهی به دو مطالبات بالا ، بازیگران اصلی سیاست ایران از دو امکان قابل توجه بر خوردار شده بودند ،اول افول اعتبار بریتانیا و دیگر کوته بینی و رفتار اسف بار آنان در تنظیم مجدد قرار داد AIOC .
بریتانیا از جنگ برنده بیرون آمده بود لکن در مرز ورشکستگی قرار داشت و وابسته به کمک های مالی آمریکا از طریق قرارداد انگلو – آمریکا منعقده در سال ۱۹۴۶ میلادی بود. نتیجه اینکه توازن قدرت میان این دو “هم پیمان ” آتلانتیک شمالی به سرعت برگشت ناپذیری به نفع آمریکا خیزبرمی داشت .
بریتانیا و فرانسه موفق شده بودند، در حاشیه بین دو جنگ جهانی ، آمریکا را از شرکت دادن در منافع صنایع نفتی در حال رشد بین النهرین ، که پس از سقوط امپراتوری عثمانی در کنترل آنان بود ، به دور نگه دارند. کمپانی های بزرگ نفتی آمریکا مجبور بودند برای رفع نیاز خود به شبه جزیره عربستان – بحرین و عربستان سعودی – که نفت قابل مصرف آنها در سال ۱۹۳۸ میلادی به بهره وری رسیده بود روی آورند. این رابطه به آمریکا نقشی برجسته در بازی نفتی خاورمیانه و شرکت در پیچیدگی های مناقشات قرار داد AIOC پس از جنگ داده بود .
دولت حزب کار بریتانیا در حل مشکلاتی که بر سر راه معضل نفت ایران پیش آمده بود با سه مسئله رو به رو شده بود. اول اینکه بریتانیا در انگلستان ، سریعتر از آن که مصدق برای ایران طلب کرده بود ، در حال ملی کردن بعضی منابع و تولیدات کشور خود بود. وزیر خارجه انگلیس ، ارنست بوین ( Ernest Bevin ) ، از تناقضی که دولتش بر سر این موضوع با آن مواجه شده بود با خبر بود . وی اولین باری که ،سال ۱۹۴۶ میلادی ، موضوع ملی شدن نفت در ایران پیش کشیده شد در نامه ای به کنسول خزانه داری و وزیر نفت و نیرو نوشت : ” من چه استدلالی میتوانم در مقابل کسانی که میخواهند منابع طبیعی کشورشان را ملی کنند ارائه کنم . ما هم دقیقا همان کار را در کشور خودمان در رابطه با استخراج ذغال سنگ ، نیروی برق ، راه آهن ، ترابری و آهن آلات انجام می دهیم ” . سئوالی بود که پاسخی رضایت بخش نداشت . آنگآهی که ، در سال ۱۹۵۱ میلادی ، بریتانیا مشغول مذاکره بی ثمر در باره نفت با ایران بود ، مصدق اعلان داشت که تقاضای وی فقط آنست که انگلستان اجازه دهد که ایران هم از همان مزایا ی اجتماعی و اقتصادی که حزب کار انگلیس برای انگلیس پیشنهاد داده است بهره ور شود .
پاسخ هربرت موریسون ( Herbert Morrison ) ، جانشین جدید بون (BEVIN ) در پست وزارت امور خارجه انگلستان ,به بون – و مصدق – چنین بود ،” درست است که بریتانیا تعدادی از صنایع کشور خود را ملی کرده است لکن این اقدام همیشه پس از مذاکره با آنانی که مرتبط با قضیه بودند انجام یافته است . من تا بحال نشنیده ام که ملی شدن چیزی در کشوری از طریق ارائه و تصویب سریع السیر قطعنامه ای به پارلمان صورت پذیرد مگر در کشورهای کمونیستی ” . پاسخی آنچنانی بنظر نمی آید .
این سفسطه بازی اگر چه به ظاهر بجا به نظر میرسد ولی در ایران یخ ها را آب نکرد. دولت حزب کار انگلیس هر آنچه که ملی کرده بود ملک طلق انگلیس بود. ما هیچگونه تجربه ای از باز تاب حاصل از تملک و کنترل منابع طبیعی کشورمان توسط قدرت های خارجی که به سود آنان و نه ما باشد نداشته ایم .
استدلالات بون در مورد متناقض بودن رفتار ما نسبت به مسئله شیوه ملی کردن به دنبال دستکاری و دستبرد انگلستان در مبانی قرار داد تولیدی نفت ایران بازتاب می یافت. ,در ملاقاتی بین مقامات رسمی دولت انگلستان در سال ۱۹۵۱ میلادی ، مسئولین امر اعلام داشتند که چنانچه نفت ایران رو به پایان است بریتانیا مجبور میشود ۲۲ میلیون تن تولیدات نفتی و ۷ میلیون تن نفت خام مورد نیازش را به بهای ۲۵۰ میلیون دلار از جائی دیگر خریداری کند . اداره نیروی دریائی انگلیس هم همزمان اعلام کرد که ۸۵ در صد سوخت مورد نیازش ، یعنی ۲ میلیون تن در سال ، از محل تولیدات نفت ایران تأمین می شود. مشکل دیگری که دولت بریتانیا با آن مواجه بود رفتار مدیران AIOC بود. پس از آنکه وینستون چرچیل کمپانی نفتی اپوک ( APOK ) را در سال ۱۹۴۱ میلادی به شکلی ملی اعلان کرد ، دولت انگلیس سهام دار بزرگ آن شرکت شده بود و ۲ نفر از مدیران آن شرکت نمایندگان دولت و با قدرت رای وتو ( حق رد ) بودند که در موارد مسائل ” سیاست های خارجی ،نیروی دریائی و ارتش ” انگلستان از آن حق استفاده می کردند با اینهمه بقیه مدیران شرکت دولت را چنان به کار گرفته بودند که انتظار داشتند هرگاه شرکت با مشکلی روبه رو می شود و آنان هیچگونه نفوذی در تاثیر گذاری بر سیاست های در جریان ندارند ،دولت به کمک آنان شتافته اعمال قدرت نماید . بون شدیدا از این سیاست عصبانی بود و در نامه ای چنین نوشت : ” این کمپانی شرکتی است اساسا خصوصی با پایتخت مخصوص به خود و هر اقدامش تاثیر گذار بر روابط متقابل ایران و انگلستان و علیرغم سهم بزرگ دولت در آن شرکت من به عنوان وزیر امور خارجه هیچ قدرت مداخله ای در آن ندارم . و تا آنجا که من خبر دارم هیچ مرجع دیگری هم چنان دخالتی ندارد ” .
جناب ویلیام فریزر ( Sir William Fraser ) مدیر عامل و سرپرست شرکت AIOC بود . کریستوفر بلیگ ( Christopher de Bellague ) در کتاب بیوگرافی مصدق با استعاره ” زخم ” از فریزر یاد می کند. برخی از همکاران با سابقه تر فریزر حتی رک تر از او بودند . به گفته جناب فردریک لگت ( Sir Frederik Legget ) خطاب به یکی از مسئولین وزارت امور خارجه ،فریزر و هیات مدیره اش افرادی ” بی لیاقت ،اندک ،بدون برنامه ،گیج ، پنهان کار ، نابینا و کوته نظر ” اند. یکی دیگر از دست اندرکاران گفته بودکه فریزر ” هنوز تصور می کند می تواند بدون پاسخگوئی به شرایطی که ما فکر می کنیم از اهمیتی بر خوردارند از آنها عبور کند ” .
دلسردی های حاصله از رفتار عهد عتیق ( Antidulivan ) فریزر و همکارانش در ارزیانی های مقامات بالا از او هم بگوش می رسید . آنتونی ایدن ، وزیر خارجه انگلیس از اکتبر سال ۱۹۵۱ میلادی به بعد ،شخصی که هم فارسی حرف میزد و هم با ایران آشنا بود ، معتقد بود که فریزر ” در میان ابرهای دنیای فاخته ها سیر میکند ” . کلمنت آتلی ( Clement Attlee ) نخست وزیر وقت در بخشی از کتاب خاطرات خویش آورده است که شرکت نفتی AIOC ” نوعی اقتدارگری امپراتوری گونه است که خروج از آن بدون فرجام است …رهبرانش مشکلات فراوانی هم برای خود و هم برای ما بار آورده اند “. بدتر ازهمه ، خاصه برای ما انگلیسی ها ،ارزیابی ترومن، رئیس جمهور آمریکا ،از فریزر اینچنین بود : ” او استثمارگری است که تعلق به قرن نوزدهم دارد”.
فریزر شخصی به نام کیشولم ( Chisholm ) را به سمت سخنگو ومسئول روابط عمومی به استخدام گرفت . وی مجموعه ای بود از تمام عناصر اشتباه در خدمت شرکت . به قول یکی از مقامات پر تشویش وزارت خارجه ” وی با یک عینک پنسی یک چشمی و رفتاری بیروح …به این نظریه که AIOC در قرن نوزدهم سیر می کند ،رنگ خاصی می بخشید ” .
و این درست بود . مدیران AIOC در تمام زمینه های فعالیتهایشان نشان دادند که اصلا متوجه نیستند که زمان تغییر کرده است . عکس العمل آنان در مقابله با خروش و طغیان ملی کردن نفت عبور بدو ن پاسخ به مسئله بود . آنگهی هم که مجبور شدند امتیازی بدهند ،این امتیاز هم پیچ و واپیچ زیاد داشت و هم دیر بود .
سومین مشکل دولت حزب کار انگلستان ایالات متحده آمریکا بود . اشغال فکری عمده ترومن و وزیر امور خارجه وی ،دین آچسون ( Dean Acheson ) ،ایجاد محدودیت برای شوروی بود . آمریکا نه تنها حوصله اش از دست AIOC به سر آمده بود بلکه با دولت انگلستان هم که قادر نبود سیاست کمپانی نفتی که خود مالک آن بود را با سیاست خارجی کشور خود همساز سازد ، در قیاس با سیاست های شرکت های نفتی آمریکا علیرغم خصوصی بودنشان ، به تنگ آمده بود .
شخصیت هایی بودند که نقشی اساسی در حل معضلات با آمریکا داشته ، بریتانیا را در این راه کمک کردند . جورج مگی ( George Mc Gee ) معاون وزیر امور خارجه در بخش مصالح و امور خاور نزدیک ( و مدیر کل سابق صنایع نفت )،و سفیر آمریکا در تهران دکتر هنری گریدی ( Dr. Henry Grady ) هر دو تن ایرلندی تبار ، از کلیدی ترین آنانند . یک دیپلمات ایرانی در جشنی که به مناسبت روز پاتریک قدیس ( St. Patricks Day ) در سفارت آمریکا در تهران بر پا شده بود هنگامی که جام شرابش را به سلامتی مدعوین در جشن مینوشید یاد آور شد که ” ایرلندی تبارهای فراوانی ساکن آمریکا هستند که نسبت به بریتانیا نظری انتقاد آمیز دارند ” .
مگی و گریدی ،شاید به بهانه تبارشان و شاید هم به دلیل قضاوت وجدان ،هر دو به نوعی به ایرانیان القاء کردند که نظر آنان نسبت به موضوع آرزوی آنها مبنی بر بدست گرفتن کنترل نفت کشورشان با نظر انگلستان متفاوت است ، و این برخورددر لندن ایجاد تشنج کرد . هربرت موریسون ،وزیر خارجه انگلیس گله آمیز شکایت کرد که ” آمریکا تنها آن زمانی با ملی کردن نفت ایران مخالفت میکند که نشدن آن منافع انگلیس را مورد تهدید قرار دهد ” . پیشنهاد بوین این بود که AIOC شرکت مشارکتی دیگری بر اساس تقسیم بندی سهام ۵۰ -۵۰ در صدی با دولت ایران بر قرار کند . این گونه تقسیم بندی سهامی ،۵۰-۵۰ در صدی ،در مناطق دیگر مورد توفق بود ،مثلا شرکت های نفتی آمریکا با کشور ونزوئلا بر اساس چنین قرار دادی با هم معامله میکردند .
در ماه ژو ئیه سال ۱۹۴۹ میلادی ایران و AIOC به عقد متمم قرار داد جدیدی موفق شدند . اگر چه پیچیدگی های فراوانی در متن این قرار داد وجود داشت معذالک ، توافق شده بود که سهم ایران از مشارکت بالا رود . چه مقدار اصلا روشن نبود . قرار شد مفاد قرار داد در همان ماه برای بحث و تصویب به مجلس معرفی شود ،لکن مجلس پیش از آن منحل شد . ,
اگر چه نمایندگان مجلس خود را موظف میدیدند که بر پایه سیستمی دمکراتیک انجام وظیفه کنند اما در عمل با مسئله مشگل آفرین دیگری هم رو به رو بودند : بقاء خودشان . نمایش رفتار خشونت آمیز همیشه حاضردر صحنه ،بخشی از مناسبت بازی سیاسی در ایران بوده است . در ماه نوامبر سال ۱۹۴۹ میلادی آقای هژیر وزیر دربار شاه توسط فدائیان اسلام ،یک گروه تروریستی اسلامی اصولگرا ،که تحت کنترل آیت الله ابو القاسم کاشانی بودند ، ترور شد . آیت الله کاشانی ،که در زمان جنگ به فرمان انگلیس و بهانه تعلق خاطر به آلمانیها به زندان افکنده شده بود ،همانند مصدق ازانگلیسی ها متنفر بود . وی در آینده زندگی سیاسی مصدق ، چه در دوران صعودش و چه در زمان افولش ،نقشی به سزاء داشت .
در پایان دوره پنج ساله پارلمان سالهای ۱۹۴۵-۱۹۵۰ میلادی در انگلیس ،اکثر اعضاء باسابقه کابینه حزب کار ،به خصوص آندسته که با چرچیل در کابینه مشترک جنگی همکاری میکردند ،مانند کلمنت آتلی ،ارنست بوین ،و هربرت موریسون ،فرسوده شده بودند . نتیجه آنکه در انتخابات ماه فوریه سال ۱۹۵۰ پارلمان آراء اکثریت حزب از ۱۴۶ به ۵ تنزل کرد . بوین شخصیت مهمی در دولت و متحد کلیدی آتلی بود که در تصمیم گیریهای حیاتی دولت به وی تأسی میکرد . بوین در طول سال ۱۹۵۰ میلادی توانسته بود ،بدلیل سفرهای رسمی دولتی به خارج و بیماری ،فقط بمدت چند هفته در وزارت خارجه فعالیت داشته باشد . بعد از انتخابات پارلمان وی بار دیگر به سمت وزیر خارجه مسند کار شد ولی دو هفته بعد به علت بیماری مجبور به استعفا گردید . از بخت بد وی ،هربرت موریسون جانشین وی شد و بوین از وی منزجر بود . وی معتقد بود که موریسون قابلیت انجام وظیفه در این مقام را ندارد و از تصمیم گیریهای پر اهمیت و سازنده ای که ضرور این شغل است عاجز میباشد . و فی الواقع اسناد این زمان انباشته است از اینکه چگونه ” نوسانات موقتی آقای موریسون بسوی یک سیاست مندی مستحکم هیچگاه ضمانت اجرائی پیدا نکرد ” .
بر سر راه حل موضوع آبادان ،جنگ کره که ماه ژوئیه سال ۱۹۵۰ آغاز شده بود و سه سال تمام به طول کشید معضل دیگری برای انگلستان به چنین آورده بود . انگلستان به یاری آمریکا در آن جنگ مداخله کرد . این همیاری برای دولت آمریکا بسیار گرانبها بود ولی در عین حال به این معنا هم بود که انگلیس توان نظامی اضافه تری برای بازی احتمالی در صحنه های دیگر منجمله خلیج و ایران نخواهد داشت .
در ایران صدای کوبیده شدن طبل ملی کردن نفت هفته به هفته و ماه به ماه تشدید مییافت . حزب مصدق ،جبهه ملی ،در آغاز اقلیتی نا چیز در مجلس بودند . با اینهمه رهبر این حزب توانسته بود سمت ریاست کمیسیون نفت مجلس را به خود تخصیص دهد و که در آینده بتواند آرزوی ملی کردن نفت را تدقیق کند . این کمیسیون کارزار ملی کردن را آغاز کرد و توانست احساسات ضد حضور و سلطه خارجی ها بر سرنوشت سیاسی و اقتصادی ایران را برانگیزاند .
عکس العمل شاه در قبال آن تحولات در حال رشد پرداختن به مسائل حاشیه ای دیگر و تغییر در شکل بندی نمایندگان مجلس بود . وی در ماه ژانویه سال ۱۹۵۱ میلادی به سفیر انگلیس در تهران گوشزد کرده بود که چنانچه طرح اصلاحات اراضی ،مالیات بر در آمد و تعرفه بر اشیاء لوکس که توسط ژنرال رزم آرا به مجلس معرفی شده است تصویب نگردد ،مجلس را منحل میکند . و در ادامه اظهار داشته بود که ” در شرایط کنونی انتخابات آزاد غیر ممکن است . انتخاب افرادی که روحیه عمومی طلب تری دارند باید مورد نظر قرار گیرد ” .
رزم آرا به دنبال یافتن گذرگاه عبور از پیچ و خم ملی کردن نفت بود . وی بر حذر بود که چنانچه این راه حل از طریق موافقت با بریتانیا و AIOC انجام نیابد ،و از آنجا که ایران هیچ راه دیگری برای فروش نفت خود به جزء از طریق واسطه های بین المللی ندارد ،درآمد ایران صدمه خواهد دید . وی زمانی که متوجه شد که تنظیم متممی بر قرار داد پیشین با AIOC امری محال است ،بنا بر پیشنهاد بوین پیشنهاد سهام ۵۰-۵۰ در صدی را مطرح کرد . اینگونه تنظیمات اکنون دیگر یک رابطه معمول بین المللی شده بود و قرار بود یکچنین شرایطی در همسایگی خلیج فارس ما بین کشور عربستان سعودی و شرکت آرامکو ( Aramco ) ،بزرگترین تشکل نفتی شرکتهای نفتی آمریکائی ،بوقوع بپیوندد . بر خورد مدیران AIOC آنقدر کوته بینانه بود که در تقابل با پیشنهاد رزم آرا آنان از آمریکا تقاضا کردند که اخبار مربوط به قرار دادهای جدید آرامکو را موقتا مخفی نگهدارند تا AIOC بتواند توافقنامه کمتر سخاوتمندانه تری را به امضاء ایران برساند .
رزم آرا اگر چه از طرف مخالفش به تناوب با القابی نظیر” آلت دست انگلیسیها ” و یا ” عامل امپریالیسم آمریکا ” مورد خطاب قرار می گرفت ، اما در واقع همتش این بود که در نهایت در جهت حفظ منافع ایران رابطه ای موزون با سه قدرت جهانی بر قرار سازد . رفتار وی با حزب توده در آغاز بالنسبه مدارا گرانه بود . اما همتش ره به جائی نداشت . در روز چهارم ماه مارس سال ۱۹۵۱ ، وی در مجلس بیان داشت که ایران قادر نخواهد بود بدون همکاری با AIOC صنعت نفت خود را اداره کند . رزم آرا در روز چهار شنبه هفتم آن ماه ، سه روز بعد ،هنگام حضور رسانی در مجلس ترحیمی در مسجد تهران به قتل رسید . قاتلش یکی از افراد فداییان اسلام ، گروه تروریستی تحت کنترل آیت الله کاشانی بود. مصدق در این زمان با آیت الله کاشانی که آن زمان سخنگوی مجلس بود همکاری می کرد . اسناد وزارت خارجه انگلیس مدعی است که ۱۵ تن از افراد فداییان اسلام سه روز قبل از حادثه ” با دکتر مصدق و کاشانی ملاقاتی داشته اند . و هر دونفر اذعان داشته اند که سرنوشت ایران در گرو سر به نیست شدن رزم آرا می باشد ..,بعید به نظر می رسد مصدق در جریان چنان ملاقاتی ( طرح ترور ) حیاتی که از طرف نزدیکترین همکارانش صورت پذیرفته بود قرار نگرفته باشد “. این که آیا مصدق در جریان قتل نخست وزیر دخالت مستقیم داشت یا نه به کنار ، امر مسلم آنست که وی از نتیجه آن قتل بهره مند شد . یک هفته پس از قتل رزم آرا مخالفت های طرح ملی کردن نفت ناپدید شد و مجلس با رای همگانی نمایندگان قطعنامه مالکیت شرکت AIOC توسط ایران را به تصویب رساند . از آن پس سیاست از مجلس به خیابانها کشانده شد . تظاهرات ضد انگلیسی و طرفداری از ملی شدن نفت در سراسر کشور بپا می شد . در آبادان ،اعتصابات کارگران شرکت AIOC فرا خوانده شد و جو حاکم در آنجا و سایر مناطقی که AIOC فعالیت داشت به خشونت کشانده شد . در اواسط ماه آوریل حملات وحشیانه ای علیه انگلیسی های ساکن آنجا رخ داد که به زجر کشی سه نفر انجامید .
برای خواندن بخش پیشین :