نکاتی چند پیرامون جبهه -آریو مانیا
نخست و پیش از پرداختن به سویه های گوناگون کنشگری سیاسیِ آنچه که در اینجا جبهه نامیده می شود، ناگزیر هستم که بگویم که سخن در باره ی جبهه ای است که می کوشد نیروهای پراکنده ی دوستدار دموکراسی را به سوی آماجِ سیاسیِ مشخصی گرد آورد تا به همرائی و همکاری بپردازند. چنانکه می دانیم نیروهای واپسگرا و دشمنِ دموکراسی هم می توانند به کنشگریِ جبهه ای بپردازند. پیش از آنکه جبهه ای بتواند پدید آید می بایستی گروه ها و احزابِ سیاسیِ خودآئینی (مستقلی) که هر یک دارای برنامه های سیاسی(ـ ایدئولوژیک) و اساسنامه های حزبیِ جداگانه ی خویش و دگرسان از دیگری هستند وجود داشته باشند تا سپس بتوانند بر روی آماجِ راهبردی و یا راهکاریِ مشخصی هم اندیشی و همیاری و همکاری کنند. بنابرین آنجا که چند گروه دارای برنامه های سیاسیِ بسیار نزدیک بهم هستند، هرگاه گرد هم آیند جبهه ای پدید نمی آید و در پایان به سازماندهی یک گروه بزرگتر با همان سیاست می انجامد که براستی حزب میتواند باشد و دیگر جبهه نخواهد بود.
یکی از دگرسانی های بنیانیِ گروه ها و احزابِ سیاسی، بر روی چگونگیِ تولید ثروت و بازپخشِ آن در جامعه ی آینده ی ایران خواهد بود. اما نخست می باید جامعه ای با ساختار اقتدارِ سیاسیِ دموکراتیک و به گونه ی نسبی پایداری وجود داشته باشد تا احزابِ سیاسیِ گوناگون بتوانند آزادانه و با پشتیبانی حقوقی به کنشگری، هر یک بسودِ برنامه های سیاسی ویژه ی خود با بهره گیری از همه ی روش ها و ابزار های دموکراتیک بپردازند. اکنون که سامانه ی دموکراسی در جامعه وجود ندارد، همه ی این نیروهای سیاسی می توانند برای پدید آوردنِ چنین سامانه ای که از نبودِ آن همه ی دوستدارانِ دموکراسی رنج و زیانِ فراوان برده اند و می برند و چشمِ اسفندیارِ جنبشِ دموکراسی خواهان بوده و هست، به همیاری و همازوری بپردازند. یک چنین جبهه ای تنها می تواند آماجِ راهبردی سیاسی داشته باشد و از سرمایه دار تا کارگر و کشاورز، از لیبرال تا سوسیا لیست را در بر گیرد و دیدگاه اقتصادیِ آنها در برنامه ی جبهه جائی ندارد.
آماجِ راهبردیِ سیاسیِ جبهه همانا برقراریِ دموکراسی در ایرانِ آینده پس از فروپاشیِ تئوکراسیِ شیعیِ کنونی خواهد بود. افزون بر جبهه ای از احزابِ سیاسی، جبهه ای از جنبش های صنفی ـ مدنی هم در زمانی که احزابِ سیاسی نمی توانند به گونه ای آشکار و قانونی در جامعه به کنشگری بپردازند، می تواند پدید آید و در همین راستا جبهه ای فراگیرتر هم از احزابِ سیاسی و هم از جنبش های صنفی ـ مدنی می تواند پدید آید همانندِ جبهه هائی که در کشورهای اروپای خاوری در برابر دیکتاتوری های توتالیترِ سوسیالیستیِ پیشین پدید آمدند و به پیروزی دست یافتند.
آزمون های ملی کار و کنشگریِ جبهه ای در سده ی گذشته ی ایران که به پیروزیِ نسبی هم، در آغاز دست یافتند و شوربختا که در فرجام ناکام ماندند، نخست انقلاب مشروطه، دوم جنبشِ ملی دهه ۲۰ خورشیدی و سوم «انقلاب» ۵۷ خورشیدی بودند. بیائید نگاهی گذرا به این سه رودیدادِ بزرگِ سرزمینمان بیاندازیم؛ انقلابِ مشروطه با هدفِ مشخصِ نگارشِ نخستینِ قانونِ اساسیِ ایران و پایان دادن به قدرتِ سیاسیِ نهادِ پادشاهی و واگذار کردنِ آن به مجلسِ ملی که از نمایندگانِ مردم بودند و بنیادگذاریِ ایرانِ نوین، سازمان داده شد و سامان گرفت. کوشنده ترین نیروهای سیاسیِ جبهه ای که در عمل پدید آمده بود انجمن ها بودند که به پیروزیِ درخشانی دست یافتند و سزانجام با کودتای ۱۲۹۹ سید ضیا ـ رضاخان و بویژه بنیادگذاریِ خاندانِ پهلوی و دیکتاتوریِ رضاشاه در سالِ ۱۳۰۵ به ناکامی انجامید. این همکاری و همازوری مشروطه خواهان نامِ جبهه نداشت و بدون رهبریِ فرهمند(کاریسمانیک) بود.
جنبشِ ملیِ دهه ۲۰ هم در عمل و هم به گونه ی رسمی در پیکرِ جبهه ی ملیِ ایران پدید آمد که هموندانی از احزابِ سیاسیِ قانونی و برخی نمایندگانِ رسانه ها داشت و با دو آماجِ ملی شدنِ نفت و اصلاح قانونِ انتخابات به سودِ سپردنِ قدرتِ بیشتر به مردم براه افتاد که توانست به یکی از آماجهای خویش، ملی شدنِ نفت ایران دست یابد. این جنبش دارای رهبری فرهمند، دکتر محمد مصدق بود و با کودتای آمریکائی ـ انگلیسیِ ۲۸ مردادِ ۱۳۳۲ خورشیدی و براندازیِ دولتِ ملی و سپردنِ دوباره ی همه ی قدرت به نهادِ پادشاهی ناکام ماند.
آزمونِ سومِ کنشگریِ جبهه ای در «انقلابِ» بهمن ۵۷ خورشیدی بود که آن نیز در عمل با همرائی و همازوریِ احزاب و سازمانهای سیاسی پدید آمد که پس از پیروزی نسبیِ نخست در پایان دادنِ به قدرتِ سیاسیِ نهادِ پادشاهی(دیکتاتوری) و بسترسازیِ برای واگذاریِ آن به مردم از رهگذرِ مجلسِ مؤسسان و پیشگیری از ربودنِ آن بدستِ ملایانِ شیعی به رهبریِ خمینی، که دولتِ شاپور بختیار آنرا نمایندگی می کرد و هشدارِ بهنگام می داد، در فروردینِ ۵۷ با بنیادگذاریِ نخستین تئوکراسی در تاریخِ ایران و تنها تئوکراسی در جهانِ امروز، ناکام ماند و شوربختا که نیروهای سیاسی دچارِ انقلابیگری، نزدیک بینی و سوداگریِ سیاسی شدند و بهترین لحظه را در تاریخِ ایران بسودِ برقراریِ سامانه ي دموکراسی از دست دادند و هم در عمل و هم به گونه ی رسمی و آشکار از رهبرِ خدعه گر و کینه توزِ فرهمند، سید روح اله خمینی پشتیبانی کردند. این جبهه با خدعه و دروغ و فریبِ مردمِ ایران و سودجوئی بیشینه از باورهای خرافی ـ شیعیِ مردم از سوی رهبرِ فرهمندِ آن آغاز و با بنیادگذاری تئوکراسی شیعی به رهبری او و سپردنِ قدرتِ سیاسی از نهادِ پادشاهی به نهادِ نوپیدا و ناآشنای ولایتِ فقیه شکست خورد و با نابودی دستاوردهای نسبیِ مشروطه و قانونِ اساسیِ آن و برقراری خشن و خونینِ قدرتِ سیاسیِ مشروعه ی شیعی در عمل از هم پاشید.
برخی سویه ها و مؤلفه های جبهه: یکی اینکه جبهه بایستی دارای آماجِ راهبردی(استراتژیک) روشن و مشخصی باشد، دوم اینکه جبهه از همرائی و همکاریِ چند حزب و گروه سیاسی و همچنین جنبش های مدنی پیرامونِ آماجِ راهبردی پدید می آید و نه از افراد و سوم اینکه جبهه هم می تواند دارای رهبریِ فرهمند باشد و هم می تواند داری رهبری جمعی همچون انقلابِ مشروطه باشد. برخی ها گمان می کنند که جبهه هر چه فراگیرتر باشد توانائی بیشتری دارد و از اینرو آماجِ آن از راهبرد به راهکار فروکاسته می شود. برای نمونه بسیاری بر این باورند که اگر جبهه تنها پیرامونِ براندازیِ تئوکراسیِ شیعی باشد، هم نیروهای دوستدار پادشاهی و هم نیروهای دوستدارِ جمهوری و هر نیروی سیاسی برانداز را می تواند در بر گیرد. فراگیرتر بودنِ جبهه از بن و بنیان و بخودیِ خود بهین و برتر نیست بویژه آنجا که می خواهد به زیانِ هدف و راهبرد، فراگیرتر شود. این خود یکی از آفت هائی است که به زیانِ پیوستگی و همبستگیِ نیروهای جبهه در فردایِ پس از براندازی خواهد بود. نمونه ی آن جبهه ای بود که در آستانه ی بهمن ۵۷ در عمل پدیدار شد و بیشترینِ نیروهای سیاسی را بر روی براندازیِ نهادِ پادشاهی گرد آورد اما در همان فردای پس از فروپاشیِ نهادِ پادشاهی در مبارزه ی خونین و خشن بر سرِ قدرت سیاسی و بسودِ تئوکراتیسمِ شیعی از هم پاشید.
آفتِ دیگری که به زیانِ کنشگری سیاسیِ جبهه خواهد بود و بسیاری بویژه هوادارانِ پادشاهی رضا پهلوی و مجاهدین بازگو می کنند، داشتنِ ناگزیرِ رهبرِ فرهمند است که باز هم نمونه ی آن «انقلابِ» ۵۷ و رهبریِ خمینی است. دوستداران رضا پهلوی او را رهبرِ فرهمند می دادند و مجاهدین مسعود و مریمِ رجوی را. رهبرِ فرهمند می تواند روشنگر و پیشرفته باشد همچون گاندی در هند و ماندلا در آفریقای جنوبی و مصدق در ایران و همچنین می تواند تاریک اندیش، تنگ نگر و واپسگرا باشد همچون خمینی در ایران. در جامعه ی کنونیِ ایران که همواره در باورِ کور و بی پایه ی مهدیگرائی چه در گونه ی مذهبی ـ شیعیِ آن و چه در گونه ی هنری و ادبیِ و سیاسیِ آن به اینکه «کسی می آید که….و یا باید کسی بیاید که همه را به هم پیوند دهد» و فرهنگِ پذیرایِ کیشِ پرستشِ شخصیت است، رهبریِ فرهمند می تواند به آسانی به خودکامه ای ویرانگر دگرگون شود.
رهبریِ جمعی در جبهه از همان آغاز انتخابی، زمانمند و پاسخگو به هموندانِ جبهه است و بنابرین هموندان همواره از ابزارهای دموکراتیک بسودِ راست گردانیِ بهنگام و گریز و دوری جستن از دیکتاتوری و گرایشِ خودکامانه ی رهبری، برخوردارند. هموندانِ رهبری جبهه برابر حقوقند. سخن بسیار پیش پا افتاده و یاوه ای که از سوی بسیاری و بویژه هوادارن پادشاهی به میان آورده می شود اینست که «اختلافهای گروهی و بویژه سخن در باره ی جمهوری و پادشاهی را که آنرا به نادرستی «شکلِ نطامِ» آینده می پندارند کنار بگذاریم و تنها بر سرِ براندازی به همکاری با هم بکوشیم تا بتوانیم جبهه ای فراگیرتر داشته باشیم» که این سخن نیز دارای چند اشتباه پر زیان و گزند است و بیشتر از سوی آنهائی که گمان می کنند از نیروی بیشتری برخوردارند بن افکنده می شود و باز هم چیزی نیست جز همان « همه با همِ» خمینی و یارانش که بسودِ همه با او و یارانش و فرجامِ فروردینِ شومِ ۵۸ انجامید.
نحست آنکه گرایشات و دیدگاه های احزاب و گروه های سیاسی و گوناگونیِ آنها و دیالوگِ پلمیک میانِ آنها واقعیتی گریزناپذیر است و دموکراسی از بن و در بنیان خویش برای همینست که احزاب و گروه های سیاسی بتوانند خودآئین(مستقل) باشند و برای پیش بردن برنامه های سیاسی خویش بکوشند و هر یک ویژه گی خود را دارا باشند و بتوانند در سپهری دموکراتیک برای داشتن کرسی های بیشتر در مجلسِ ملی از هم پیشی بجویند. این گفت و گوهای سیاسی ـ ایدئولوژیک میانِ دیدگاه های گوناگون را نمی توان به زمانِ دیگری واگذارد و همواره جزئی جداناپذیر در گستره ی سیاسیِ زندگیِ اجتماعی است.
اینکه گفته شود ما بایستی فرهنگِ درست و روشمندی در گفت و گو داشته باشیم و منشِ شهروندانِ متمدنِ یک جامعه ی امروزین را پیشه کنیم و از مکانیسمِ کنش و واکنش و زد و خورد های تناتن دوری بجوئیم نکته ی درستی است اما از خودِ گفت و گو که نمی توانیم بگذریم زیرا به راستی که خشتِ پایه ی دموکراسی گفت و گو است. یک جبهه نیز اگر بازتابی از یک سامانه ی دموکراسی باشد، بسیار توانمندتر و پایدارتر خواهد بود تا جبهه ای که از گروه های بسیار و بدون هویتِ سیاسیِ یگانه ی خویش برساخته شده باشد، که اگر هم نامِ جبهه را بر خود گذاشته باشد، از یک جبهه راستین فرسنگ ها دور است. دیگر اینکه سخن از دگرسان بودنِ جمهوری و پادشاهی آن گونه که برخی می پندارند، سخن بر سرِ «شکلِ نظام» نیست که آنرا به آینده ی پس از براندازی واگذارند سخن به درستی بر سر دو ساختارِ اقتدارِ سیاسی است در ایرانِ آینده و پس از براندازی یا فروپاشی تئوکراسیِ کنونی، بر سرِ «محتوایِ نظام» است و آنرا هرگز به رفراندم نمی گذارند و در مجلسِ مؤسسان در باره ی آن ارزیابی و داوری خواهند کرد. مجلسِ مؤسسان چندین بار بیشتر از دموکراتیک ترین رفراندمها دموکراتیک تر است، نمونه ی برترِ دموکراسیِ نمایندگی است. رفراندم که بیشتر نقشِ تنورِ داغی برای چسباندنِ خمیرِ گروه فرادست را دارد، بیشتر به دهانِ پوپولیست ها مزه دارد. سخن بر سرِ اینست که همه ی نهادهای اداره ی سیاسی کشور انتخابی، زمانمند و پاسخگو باشند و همین جانِ و خردِ دموکراسی است که به هیچ نهادِ خونی ـ خاندانی(موروثی) و نمادین و یا یک بار برای همیشه(مادام العمر) برای اداره ی سیاسیِ کشور و چرخشِ قدرتِ سیاسی نیازی ندارد و همواره خطرِ بازآفرینیِ (بازتولیدِ) دیکتاتوری در بزنگاه ناتوانی و سستیِ قدرتِ دولتِ مرکزی در چنین نهادهائی لانه کرده و به کمین نشسته است.
این مقاله برای نشریه جبهه ی جمهوری دوم شماره ویژه نوشته شده و نقل آن با ذکر ماخذ آزاد است .
آریو مانیا
استکهلم ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸
به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید
https://t.me/iran_liberal