Home نقد و اندیشه آرشیو نقد و اندیشه فلسفه در ایران چگونه در کام نیستی فرو رفت- آریومانیا

فلسفه در ایران چگونه در کام نیستی فرو رفت- آریومانیا

پیشکش به فرزانگان؛ محمد حسین صدیق یزدچی و بهرام مشیری
برای کوشش پیوسته آنها در پراکندن و گستردن دانش در میان ایرانیان

نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادوئی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز

پایداری اجتماعی – سیاسی و پیشرفت اقتصادی – اجتماعی و شکفتگی فرهنگیِ برآمده از آزادی اندیشه و آفرینش، به پیشرفتِ دانش و فلسفه نیاز دارد و همزمان بدانها یاری میرساند و در این پیوند و پیوستگی دو سویه است که جامعه، با هربار آرایش و پیرایشی نو، در پیشرفتِ پیوسته بسر می برد.
در این درنگ، اگر به کوتاهی و فشردگی به سرزمینِ فرهنگیِ خود ، ایرانشهر در یک بازه دو هزار ساله از پیدایشِ ساسانیان تا امروز نگاهی بیاندازیم، این پیوند و پیوستگیِ دو سویه و چند رویه سخت افزاری – نرم افزاری را نیک درمی یابیم.
دانشگاه جندی شاپور که در دورانِ پادشاهی شاپور ساسانیِ نخستِ بنیاد گذاشته شد، کانونی پرارزش و گرانسنگ برای گردهمائی فیلسوفان و دانشمندان و بایگانی سازمایه های(منابع) دانش در آن روزگار بود. این کانون در دوران شاپور دوم باز پیشرفت چشمگیری داشت و اوج درخششِ آن در زمانِ خسرو انوشیروان بود که تلاش زیادی برای بالندگی آن انجام داد.
براستی جنبشِ دانشی – فرهنگیِ ایرانیان در این دوره رخ داد. خسرو انوشیروان که خود نماد یک شاه – فیلسوف بود، فیلسوفان و دانشمندان را پاس میداشت و به نیکی مینواخت و همواره با آنها نشست های گفت و گو داشت و همزمان که آموزشِ فلسفه را در گندی شاپور، که به پارسی پهلوی چنین نامیده میشد، بایسته میدانست به گردآوری و بایگانیٍ نبیگ های فلسفی رهنمودهای ویژه میداد، از اینرو برزویه پزشک را برای آوردن نبیگِ کلیلک و دمنک که سرشار از دانشِ پند و اندرزهای فیلسوفانه و اندیشه برانگیز بود و دیگر نبیگ های همسنگِ هندی به هندوستان گسیل داشت که داستانِ آنرا فرزانه بزرگ، فردوسیِ توسی در کارنامه سترگ خویش شاهنامه آنچنان که او را شاید، به شیوائی و زیبائی و با ایجازی در حد اعجاز آورده است.
پیامدِ این تلاشها آشنائی دانش آموختگان و پرورش یافتگانِ جندی شاپور با فلسفه و فیلسوفانِ یونانی و هندی و به آهستگ سرآمدی آنها در این شاخه بنیادی از دانش شد. به گونه ای که در سده های پسین تر، فیلسوفانِ جندی شاپور که هر کدام در چند رشته(پزشکی، ریاضی، ستاره شناسی، زبانهای پهلوی و یونانی و سریانی و…) استاد و دارای دیدگاه و نگرشِ ویژه خود بودند، در دوران سامانیانِ ایرانی و عباسیانِ تازی، بویژه در سده های سوم و چهارم با برگردان و نگارشِ نبیگ ها و نوشته های بایگانی شده در جندی شاپور به عربی و پرورشِ شاگردانِ دانشمند بسیاری هم به شکوفائی دانش و فرهنگ یاری رساندند و هم دانش و فلسفه ی جهانِ باستان را به جهانِ اسلامی سپردند.
افرادی از خاندانِ بختیشوع، خاندانِ نو بخت و برمکی و یوحنا ابن ماسویه در این زمینه بسیار کوشیدند و برخی از آنها مانند حسن ابن موسی نوبختی که خود فیلسوف بود با سرمایه خود و در خانه خود برانگیزنده برگردانی بسیاری از نبیگ های فلسفی بود و یوحنا ابن ماسویه همزمان با برگردانیِ نوشته های فلسفی، شاگردانِ دانشمند و فیلسوفِ زیادی را پرورش دادند.
سده های سوم و چهارم کوچی و دوران درخششِ دانش و فلسفه
در دو سده نخستینِ پس از یورشِ تازیان هیچ پیشرفتی در دانش و فلسفه روی نمی دهد یا به زبانِ پرسون تر هنوز خلافتِ تازی – اسلامی به پایداری ساختار اقتدار سیاسیِ خود دست نیازیده و در گیرودار جنگها برای گسترش قلمرو سیاسی خویش می باشد. پس از پیروزی محمد و یارانش در عربستان و همآزور کردن قبیله های پراکنده تازی و چیرگی و برآمدن اسلام تا مرگ او و سده های پس از آن تنها نبیگِ آنها قران بود و در سراسر عربستان کسانی که خواندن و نوشتن میدانستند ده و اند تنی بیش نبودند و در هیچ رشته از دانشهای زمانِ خود چیزی نمیدانستند و آنچه نیز میدانستند سینه به سینه و دهان به دهان به نسلهای پسین می سپردند و نبیگ و نوشته ای نداشتند و از دانشِ نزدِ دیگر ملت ها هیچ نمیدانستند و باور همه آنها این بود که تنها نبیگی که همه انسانها بدان نیاز دارند قران است و بس.
پیش از آنکه تازیان و دینِ آنان بر گستره پهناوری از آسیای مرکزی تا رشته کوه های پیرنه چیره شود، در شهرنشینی های پیشرفته آن چهار کانون بزرگِ دانش بودند: نخست اسکندریه در مصر، دوم شام و شمالِ میانرودان و قلمروهای باختریِ ساسانیان، سوم دانشگاه گندی شاپور در خوزستان و دیگر کانونهای آموزشی در ایران و چهارم در هندوستان.
با روی کار آمدن عباسیان به یاریِ ایرانیان و راه یافتن اینان در دستگاه خلافت، به آهستگ و اندک اندک منید(توجه) به دانش آغازیدن گرفت. ابن خلدون میگوید: ً از امور غریب یکی اینست که حاملان علم در اسلام غالبأ عجم بودند بویژه که ایرانیان بانیان و محرضان(برانگیزاننده) اصلی و واقعی بوده و در عین حال عده زیادی از آنان مباشرت عمل ترجمه و نقل و تدوینِ علوم را مستقیمأ بر عهده داشته اند و در حقیقت ایرانیانند که علومِ اسلامی را پدید آورده و در همه علوم اعم از علوم لسانی، دینی، ادبی و عقلی پیشوا و مؤسس و بنیانگذار بوده اندً
آنچه که ایرانیان را برانگیخت تا به چنین جایگاه بلندی در دانش، فلسفه و فرهنگ سده های سوم و چهارم کوچی فراز آیند این بوده که نخست در دستگاه خلافت راه می یابند و قدرت دولتی را به دست می گیرند و دوم چون در گفت و گوی های فلسفی و دیگر دانشها سرآمدِ دوران بودند و در دوره ساسانی چنانکه واکاویده و پژوهیده اند و برایمان به یادگار گذاشته اند، دین ها و مذهب های گوناگون رواگ داشته و گفت و گوهای دینیِ بسیار شده و ایرانیان، آشنا به پژوهش در پرسمان های دینی بودند در اسلام نیز بزودی در کشمکش ها و چالش های دینی اندر شدند مانند قدریه و مجبره و معتزله و به این انگیزه و از این رهگذر، مسلمانانِ دیگر به دانش ها روی آوردند. سه دیگر آنکه ایرانیان پیش از اسلام با دانش های گوناگون همچون فلسفه و ریاضیات و پزشکی و ستاره شناسی آشنائی داشتند و با آغاز جنبشِ برگردانی بخشِ بزرگی از آنها را، خواه آنها که از یونانی و هندی به پهلوی بر گردانده شده بودند و خواه آنها که به پهلوی و سریانی نوشته شده بودند به زبانِ عربی که زبانِ همه ی مردمانِ قلمرو اسلامی شده بود برگرداندند و از این رهگذر نقشِ بزرگی در گسترشِ دانشها داشتند.
از میان خلیفه های عباسی نخستین کسی که به دانش روی آورد ابو جعفر منصور ابن محمد بود که از میانِ دانشها به پزشکی و ستاره شناسی رویکردِ ویژه داشت. انگیزه او در رویکردش به پزشکی و پزشکان آن بود که او در اوانِ بنای بغداد گرفتارِ بیماریِ معده شده بود و پزشکانی که نزدش بودند نتوانسته بودند او را درمان کنند و منصور روزی آنان را گرد آورد و از ایشان نشانِ پزشکی کارآزموده و چیره دست را در شهری سوای بغداد خواست گفتند در زمانِ ما کسی در میانِ پزشکان نیست که با گِوَرگِس( به عربی جِورجیس) پسرِ بختیشوع از پزشکانِ بزرگِ گندی شاپور همسان باشد.منصور او را نزد خود به بغداد خواند و او با دو تن از شاگردانش به آن شهر رفت و پس از درمانِ خلیفه و به خواهش او نزدش بماند. گورگس از دوستداران و کوشندگانِ جنبش برگردانی بود و خود زبانهای یونانی و سریانی و پهلوی و تازی می دانست و برای منصور نبیگی از یونانی به عربی برگردانده و چند نبیگ نیز به سریانی نوشته بود.
روی آوری منصور به دانش ستاره شناسی نیز بسیار بود. ابن خلدون می گوید: ً ابو جعفر منصور نزد ملک روم کسی فرستاد تا کتبِ تعالیمِ ترجمه را برای وی بفرستد و او کتابِ اقلیدس و بعضی طبیعیات را فرستاد، مسلمین آنها را خواندند و از از مطالبِ آن آگاهی یافتند. ً
افزون بر منصورِ خلیفه و سوای او، بزرگان و خاندان های دیگری که بیشتر ایرانی بوده اند به جنبشِ برگردانی و واسپاری دانشها روی آوردند و با سرمایه خود در این راه کوشیدند و دیگران را برمی انگیختند که به جنبش یاری رسانند. خاندان برمک یکی از این میان بود. از این خاندان یحیی بن خالد، دستور و فرزینِ هارون و پسرانش فضل و جعفر و برادرِ یحیی محمد بن خالد به گسترشِ دانش و پرورشِ دانشمندان، پرآوازه و نامی بوده اند. هم اینان در ً ایرانی کردنِ ً دستگاه دولتی عباسیان نیز نقشِ بسزائی داشتند. از دانشمندانی که برمکیان برکشیده و نواخته بودند خاندانِ بختیشوع اند که پیش تر اندکی در باره آنها گفته شد.
نیازِ معتزله به یک دستگاه فرنودی(استدلالی) در باره پرسمانهای فلسفی انگیزه ای شد به روی آوردن به فلسفه و واسپاری نبیگهای منطق و فلسفه آغازیدن گرفت و با شتابی شگفت از میانِ سده دوم تا پایانِ سده چهارم بسیاری از نبیگهای پزشکی و کالبدشکافی و داروشناسی و فلسفه و ستاره شناسی و زاستارشناسی(طبیعیات) و شیمی و ریاضیات و کشاورزی و همانند آنها به عربی و یا نخست به سریانی و سپس به عربی برگردانده شد. بیش ترِ کوشندگانِ جنبشِ برگردانی، ایرانی و سریانی بودند.
خاندان نوبختی از دیگر خاندانهای ایرانی بود که در شکوفائی فرهنگیِ این سده ها نقشِ بزرگی داشت. از دیگر ایرانیانی که یادِ نامشان در این پیوند شایسته است ابوالحق ابراهیم خزاری، پسرش محمد، یعقوب بن طارق، روزبه پوردادویه، نامی به ابن مقفع، پورسیبویه، ابو عبیده و جابربن حیان را باید نام برد.
روزبه پوردادویه نبیگِ کلیلک و دمنک را از پهلوی به عربی برگرداند و همو بود که نبیگِ بزرگِ خداینامک را به عربی برگرداند. نبیگی که سپس ابو منصور به پارسی برمی گرداند و به شاهنامه ابو منصوری به نثر شناخته شده است و همین نبیگ است که بازیابه(مرجع) فردوسیِ بزرگ در به نظم آوردن شاهنامه اش می شود که اندر آن فلسفه تاریخ را نیز به یادمان می آورد؛
که گیتی به آغاز چون داشتند
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چگونه سرآمد به نیک اختری
بر ایشان همه روز کندآوری

خلافت اسلامی در سده های پنجم و ششم کوچی سرشار از دشمنی با فلسفه و خردورزیِ بود و ترکانِ غزنوی و سلجوقیِ فرمانروا بر ایرانیان نه تنها در ستیهندگی و پیورزیِ دینی دستِ کمی از سنت گرایانِ تازی نداشتند که از آنان پیشی هم گرفته بودند. محمود غزنوی هر کسی را که مذهبِ او نداشت به نام این که قرمطی است می کشت.
سلجوقیان و به ویژه فرزینِ ابرانیِ ملکشاه، خواجه نظام الملکِ اشعری مذهب و سرپرست و فرنشینِ ایرانیِ نظامیه بغداد، ابو حامد امام محمد غزالیِ اشعری مذهب در نابودیِ فلسفه و دانشها در نظامیه ها نقشِ بزرگی داشتند.
اکنون جا دارد که به این دورانِ تیره اندیشی که سده های دیریازی را تا امروز در بر می گیرد نگاهی نزدیک تر بیاندازیم.
نظامیه های دوره سلجوقیان و نقشِ امام محمد غزالی در آنها
دانشگاهای نظامیه در سده پنجم با آماجِ پرورشِ نیروهای کارآمدِ سیاسی و مذهبی و چالش با آموزه های دشمنانِ خلافتِ عباسی، با چاره اندیشیِ خواجه نظام الملکِ توسی، فرزینِ ایرانیِ ترکانِ سلجوقی، در بغداد و نیشابور و شماری از شهرهای ایران بر پا شدند. افزون بر دو آماجِ یاد شده، خویشکاریِ دیگری نیز داشتند: کاستن از خشونت و قشری گریِ تسنن سلفی و ایرانی پسند کردنِ آن، و همزمان کاستن از تندروی های آموزه های دشمنانِ دستگاه خلافت، به ویژه اسماعیلیانِ گنوستیک، و سنی نما و عرب پسند جلوه دادن این آموزه ها.
منید به این نکته برمینمایاند که چرا نظام الملکِ شافعی مذهب، پس از گردنباری و واداشتنِ تازیانِ حنفی و مالکیِ بغداد در بنیادگذاریِ نظامیه ها، با همه پیورزیشان در بیزاری از دانش و دانشگاه و همچنین آموزه های گنوسی، برای نشان دادنِ پیروزی اش بر خلیفه عباسی، در بازگشائیِ نظامیه ها از رهگذرِ سلجوقیانِ حنفی، این سنّیان نیمه گنوستیکِ ترک بهره گرفت و با فراخواندنِ ً پراکندگانِ شافعی مذهب در پی لعن بر اشاعره و شافعیه در خراسان در زمان عمیدالملک کندری، وزیرِ حنفی ً به نیشابور، نظامیه این شهر را به امام الحرمین جوینی، بزرگِ ائمه شافعیه که پس از چهار سال دورکردنِ او از خراسان و گسیل به مکه و مدینه به جرم شافعی بودن، به شهر خود بازگشته بود واسپرد.
امام الحرمین ، این برجسته ترین متکّلم اشعری زمان خود و رنج کشیده از کشمکش های گروه های گوناگون مذهبی در سده پنجم کوچی، در برنامه آموزشی نظامیه نیشابور، شاخه های گوناگون مانند فقه، کلام، تصّوف، و هم دانشهائی همچون طبیعیات، فلسفه و منطق نهاده و به شاگردانش در گفت وگوها و چالشها در پرسمانهای فلسفی، دانشی و دینی آزادی داده بود، چنانکه شاگردانی که از این دانشگاه بیرون آمدند این راهکارِ پیروز او را نشان می داد.
ابو حامد امام محمد غزالی در چنین سپهر آموزشی و در کنارِ دانشجویان بر جسته دیگری همچون ابوالحسن کیا هراسی، ابومظفّر خوافی، ابومظفّر ابیوردی و ابوالقاسم حاکمی در نظامیه نیشابور پرورش یافت و زود بربالید، چنانکه همراه کیا هراسی و خوافی، در شمار شاگردان ویژه امام الحرمین در آمد تا او در باره شان بگوید: ً غزالی دریائی است بی پایان، و کیا شیری است دمان، و خوافی آتشی است سوزان، پس صفت بارز خوافی تحقیق و صفت بارز غزالی حدس و صفت بارز کیا بیان است.ً
غزالی به هر روی تنها به آموزشهای نظامیه بسنده نکرد و ریاضی را نزد خیام، بر جبسته ترین دانشمند زمان و فیلسوف آگنوستیست و اصول نظری عرفان را نزد ابوعلی فارمدی، شیخ الشیوخ زمان و گسترش دهنده گنوستیسیسم بی رفض در خراسان آموخت بی آنکه به جایگاه عارفان و الهام گرفتن از عالم بالا همچون آنان دست یابد، آنچه که بر آشفتگی شخصیّت او افزود. او چنانکه گفته اند درونی ناآرام و همزمان باور به خودی شگفتی برانگیز داشت.
پس از درگذشت امام الحرمین در ۴۷۸ کوچی، کیا هراسی بر جای او می نشنید و غزالی در سن ۲۸ سالگی به لشکرگاه نظامی نیشابور پیوست. با آنکه آوازه او در جهان اسلام پیچیده بود، بودن در لشکرگاه درنگی بود که دانشهای آموخته اش نزد خیام و فارمدی را پیشکش فرمانروایان ترک و تازی کند. افزون بر این برای او همچنین درنگی بود تا از چندوچون سیاست آن روزگار آگاه شود.
اردوگاه نظامی نیشابور، به راستی کانونی بود برای برکشیدن دانش آموختگان بر جسته نظامیه و پرورش آنها در کادرهای سیاسی، قضائی و آوازه گری برای ترکان سلجوقی. کار او چنان پیش رفت که نظام الملک او را در سال ۴۸۴ کوچی با فرنام ً زین الدین و شرف الائمه ً به استادی کرسی کلام در نظامیه بغداد برگماشت. استادی نظامیه بغداد در سنّ ۳۴ سالگی تا پیش از او به کسی با این سنّ و سال داده نشده بود.
نظام الملک در ۴۸۵ از جهان رخت بر می بندد و تا آنگاه غزالی استادی برجسته در نظامیه شده بود و افزون بر آموزشهای دینی در پرسمانهای سیاسی و کشورداری نیز دیدگاه او را می خواستند و از او می پرسیدند.
غزالی پس از مرگ نظام به برجسته ترین دیدگاه پرداز ً مشروعیتً بخشِ خلافت اسلامی عباسیان و بزرگترین ستیهنده فیلسوفان و گرایشهای گنوستیک ستیزه جو با دستگاه خلافت پرآوازه گشت و با راهکارها و سیاست گذاریهایش برای نظامیه های سراسر قلمرو خلافت، مرگبارترین بازدارنده در راه پیشرفت دانش و فلسفه شد و نه تنها برای زمان خود که برای سده های دیریاز پس از خود تا امروز که فلسفه، پشتوانه بزرگ دانش و پیشرفت برای همیشه از کانونهای دانش رخت بربست. او کار ستیزِ پیورزانه را به ویژه با باطنیان و فیلسوفان تا جائی رساند که در سالهای گوشه نشینی خود هم از صدور فتوای کشتن آنها بازنایستاد.
او مرد ایمانیِ ستیزه جو و دگراندیش کشی بود که در نبیگهائی که می نوشت سازمایه های دگراندیش کشی را برای سده های پس از مرگ خویش دیدگاه پردازی کرد به ویژه در نوشته هائی همچون حماقت اهل باطن، کیمیای سعادت به فارسی و مکاتیب فارسی، مقاصدالفلاسفه و تهافت الفلاسفه.
او همواره گرایش بدین داشت که با سیاسی قلمداد کردن باطنی ها و فیلسوفان بتواند آنها را به آسانی ًتکفیر ً و ً فتوایً کشتنشان را بدهد. پر بیراه نیست که همه نوشته های او را دستورنامه های سرکوب دگراندیشان بدانیم.
و شگفت تر اینست که او تا همین چندی پیش به پرسش خردِ سنجشگر گرفته نشده بود و به سنجش در نیامده بود و هنوز و بیشتر جای آن دارد که شناخته شود(یادمان نمی رود که ًشورای انقلاب فرهنگی بر آمده از انقلاب و همچنین رهبرِ انقلاب، خمینی، ولی فقیه نخستِ تئوکراسی شیعی و بویژه ولی فقیه دوم آن، خامنه ای، تنها سرنمونِ درخشانشان در تاریخ ایران همین امام محمد غزالی بوده است، ستیزِ پیورزانه ولی فقیه با فلسفه و دانشهای ً باختریً و جایگزینی آن با چیزی که هنوز پدیدار نشده یا همان ً فلسفه و دانشِ اسلامیً است.)
بنابراین نخست در سده پنجمِ کوچی و سپس در همه سده های پس از آن دستگاه سرکوب دگراندیشان به یاری و پشتوانه قدرت سیاسی، دستگاه سرکوبِ فیزیکی سلجوقیان، از دانشگاه های نظامیه که با راهکارِ نظام الملک، فرزینِ ملکشاه سلجوقی برپا شده بودند و با گزینشِ ابوحامد امام محمد غزالی از سوی نظام الملک، نخست به استادیِ کرسیِ کلام و سپس به سرپرستیِ نظامیه بغداد که بزرگترین کانونهای آن در قلمرو سیاسیِ سلجوقیان، نظامیه های نیشابور و بغداد بودند آغاز شد.
نخست فلسفه و سپس دانشهای زاستاری(طبیعی) و آموزگاران و استادانِ آنها از نظامیه ها بیرون رانده شدند و نظامیه ها تنها به آموزش کلام و فقه و آموزشهای دینی پرداختند و به آهستگ عرفانِ نظری نبز از نظامیه ها رخت بربست. امام محمد غزالی پس از مرگِ ملکشاه و نظام الملک که در یکسال روی داد از چیره ساختنِ سیاسی و راهکارِ دانش ستیز و پیورزانه خویش دست برنداشت و تا بدان جا پیش رفت که باطنی های اسماعیلی و فیلسوفان را ًتکفیرً می کرد و برای کشتارِشان ً فتوا ً صادر می نمود.

این بزرگترین و مرگ آورترین یورش دستگاه سرکوبِ معرفتی بود که پس از آن تا نزدیک به هزار سال بر سپهرِ دانشِ ما چیره شد و دانشگاه از چمارِ راستینِ خود تهی گشت و دیگر نتوانست جانی دوباره بگیرد و کمر راست کند و بر پای پر توانِ خویش همچون پیش بایستد و درخششهایِ سده های سوم و چهارم را بازیابد و در آن راستا ببالد و ایدون، اینگونه به ما خوار بگذاشتند و بدینسان فلسفه را در ایران برای همیشه در کام نیستی فرو بردند.
هیچ دانشی همانندِ فلسفه پشتوانه دانشها و پژوهشهای دانشهای دیگر نیست و در هر دانشگاهی که فلسفه را از دری بیرون کنید از درِ دیگری نادانی و دگماتیسم(قشری گری) با نامهائی همچون فقه، کلام و عرفانِ نظری به درون می آیند و ریشه دانش را می خشکانند. فلسفه، آزادیِ اندیشیدن و گفت و گو در باره همه پرسمانهای چالشیِ آدمی در آزمونهای زندگیِ خویش است و گستره پهناوری را از هستی شناسی(انتولوژی) و شناخت شناسی(اپیستمولوژی) در بر می گیرد، هستی و نیستی، بود و نبود و نمود را به پرسش و سنجشِ خرد می گیرد، به کوچکترین ذره ها تا بزرگترین کهکشانها، به راستین ترینِ راستی ها تا پریش پنداشت ترینِ پریش پنداشت ها می نگرد، آنها را وامیکاود و در آنها می پژوهد و همواره به یاریِ خرد و آزمون، درستی و نادرستی، راستی و ناراستی آنها را می آزماید.
هیچ جنبشٍ روشنگرانه ای رخ نخواهد داد اگر پشتوانه تنومند، استوار و پایداری از فلسفه نداشته باشد.
از سده پنجمِ کوچی فلسفه، تنها از سوی شریعت با پشتوانه قدرتِ سیاسی سرکوب نمی شد و به ستیزِ یکسویه گرفته نمی شد و بویژه دو گرایشِ بزرگِ فلسفه در ایران، یکی فلسفه ای که دهری شناخته می شد و نماینده برجسته و درخشانِ آن، دانشمند – فیلسوف محمد زکریای رازی بود و دیگری که آکنوستیسیسم(ندانم گرائی) بود و برجسته ترین نماینده اش دانشمند – فیلسوف و بی گمان بزرگترین پرسشگر در تاریخ اندیشه ایرانی، خیام نیشابوری بود از سوی باطنی های اسماعیلی که پرآوازه ترین نماینده آن ناصرخسرو قبادیانی بود و همچنین ارسطوئیانِ اسلامی که ابونصر فارابی، سجستانی و پورسینا بزرگترینشان بودند و عرفانِ نظریِ محیی الدین ابن عربی و عارفانِ ذوقی – ادبی بویژه خراسانی همچون فرید عطار نیشابوری و مولوی بلخی که خود همه زیر سرکوبِ دستگاه خلافت عباسی و ترکان سلجوقی و خوارزمشائی بودند، نیز به ستیزِ نابرابر و گاه دشنام گرفته می شدند.
در این نزدیک به هزاره تیره اندیشی، فلسفه ایرانی را به خاکِ نژند فرود آوردند و فقه، کلام و عرفان را به ابرِ بلند فراز برکشیدند. فقه و کلام که بیشتر به عربی نوشته می شد و درونمایه آنها هم یا روایت ها و حدیث ها و یا درهم آمیزیهائی از کلام، عرفان و منطق ارسطوئی با خوانشِ اسلامی بودند که به کار دینورزان، ملایان و روحانیان و حوزه های آموزشیِ و کلاسهای دانشکده الاهیات آنها میآمدند.
برخی نیز کلام و عرفان را در هم آمیختند و نام آنرا فلسفه گذاشتند و خود را فیلسوف نامیدند همچون ملا هادی سبزواری و سهروردی که شوخی تلخی است به همان اندازه که عبدالکریم سروش را فیلسوف می خوانند و کلپتره های اسلامی اش را فلسفه.

دیوانهای شعر با درونمایه عرفانِ ذوقی – ادبی به فارسی نوشته می شدند و گوهرِ زبانِ فارسی را برای سرودنِ زیباترین و خیال برانگیزترین سروده ها و غزلهای عارفانه و عاشقانه با درخششی چنان خیره کننده سفتند که دربارهای شاهانِ ترک و ایلخانهای مغول هم بدان می بالیدند و از این رهگذر به پایداری، بالندگی، توانمندی و گسترشِ زبانِ فارسی یاری رساندند. درود بر آنها باد اما…
با آنکه عرفان چه در گونه سکتی و بازاریِ اش و سازمانیافته اش، خانقاهی و صوفیانه اش، ریاورزانه و زاهد نمائی اش…..و چه در گونه خود سوختن و از خاکستر خویش پرگشودن و به سوی او پرواز کردن تا پیوستن به او تا به سرمدی دست یافتن، و تمنای بیمرگی را تسلی دادن و گریز از پذیرشِ ناگزیرِ مرگ……وچه در زربافتی از ذوقِ زیبائی شناختیِ ایرانی با هزار رشته نهان و آشکار با شخصیت ما و فرهنگِ ما پیوند دارد، اما پیشِ پائی به چراغشان روشن نشد و به گشایش اندکی از دشواریهای زیستِ فردی و همگانیِ زمینی و اینجهانی یاری نرساند و شریعت در پناه آن به بازآفرینیِ سنتی و ً نواندیشانه ً به گونه موذیانه پرداخت.
به هر روی، باید امیدوار بود روزی در آینده، که ایران دیگر کنام گرگ – روباهانِ شیعی نباشد و فروغ دروغ کاستی گیرد، دانشگاهای ایران دوباره شکوه شارستانی خویش را بازیابند و طراوت گلهای گندیشاپور را به یاد آورند و فلسفه در جایگاه شایسته خویش بنشیند تا پشتوانه تنومند و استواری برای دانشهای زاستاری و به ویژه انسانی شود و رازی ها، روزبه پوردادویه ها، خیام ها و خوارزمی ها و که ها و که ها ی دیگری بیافریند.

آریو مانیا
استکهلم – ۶ فوریه ۲۰۱۸