جنگ فراگیر- رامین کامران
کلمۀ جنگ، همیشه تصویر عملیات نظامی را به ذهن ما متبادر میسازد و طبیعیست که چنین باشد. نوشته های اساسی و کلاسیک مربوط به استراتژی را هم که نگاه بکنید میبینید که محور همه تدبیر امور نظامی است و از دیگر ابعاد جنگ در آنها چندان اثری نیست. ولی در حقیقت جنگ پدیده ای بسیار وسیعتر از آن است که بتوان در چارچوب نظامی محدودش ساخت. جنگ از عموم توانایی های یک کشور تأثیر میپذیرد و بر تمامی آنها نیز تأثیر مینهد. دنبالۀ منطقی حرف کلوسویتز که گفته جنگ همان سیاست است که با وسائل دیگر تعقیب میشود، این است که جنگ همان جامعیت سیاست را هم دارد. نکته اساسی است و نباید فراموشش کرد.
طی قرون، این تمرکز توجه به بعد نظامی کار، با دغدغه ای نیز همراه بوده که معقول و منطقیست و حتماً نمیتوان انتقادی متوجهش نمود: کوشش در محدود کردن جنگ، جلوگیری از فراگیر شدنش. این فراگیری جنگ در سه جهت میتوانسته سیر کند که کمابیش با یکدیگر همراه گشته است. اولی در جهت عدم تمایز بین نظامی و غیر نظامی، دومی در جهت گسترش میدان جنگ به هر فضای ممکن و سومی در کاربرد بی محابای خشونت و تمایل به تعریف پیروزی با نابودی حریف. این تحولات تحت پوشش مفهوم «جنگ فراگیر» (guerre totale) قرار گرفته است. باید این هر سه را در نظر گرفت، ولی باید به تمایزشان نیز که بسیار مهم است، توجه کافی نمود.
همانطور که رد کوشش برای محدود کردن جنگ را در ازمنۀ باستان نیز میتوان گرفت، مثالهای گسترش بی حساب آنرا هم میتوان در گذشته سراغ کرد. ولی در قرن نوزدهم و بیستم است که میتوان مساعی منتظم و پیگیر برای فراگیر کردن جنگ را به عیان دید و نیز توجه به تئوریزه کردن آنرا. در اینجا میخواهم راجع به این مرزشکنی، چند کلمه ای بگویم. فراگیری جنگ سه بعد دارد: وجه کسب نیرو که بسیج هر چه بیشتر امکانات اجتماعی در راه جنگ را شامل میگردد؛ توسعه دادن جنگ به تمامی حوزه های ممکن؛ افزایش خشونت به قصد نابودی حریف است. از اولی شروع کنیم.
جنگ با که؟
اصطلاح جنگ فراگیر را لودندورف، در کتابی با همین عنوان که بعد از جنگ جهانی اول، منتشر ساخت، رایج کرد. سخن وی که در درجۀ اول از جنگ جهانی و شکست آلمان، متأثر بود، در جمع بر این محور میچرخید که برای پیروزی در جنگهای صنعتی و وسیع امروزین، میباید عملاً تمامی کشور را تبدیل کرد به سربازخانه و ملت را به سرباز. یعنی اینکه همه باید با انضباط نظامی در پیشبرد اهداف جنگ شرکت بجویند. اصل حرف لودندورف متمرکز بود بر وجه نظامی کار. آن فراگیری که وی در نظر داشت، در وهلۀ اول، بسیج عمومی نظامی بود. وی تمایز بین نظامیان و غیر نظامیان را در عمل و لااقل در هنگام جنگ، بی موضوع میشمرد.
بخش اعظم کوششهایی که طی قرنها برای محدود کردن جنگ و تابع ساختن آن از برخی قواعد و قوانین، صورت گرفته بود در جهت تمایز این دو گروه از هم بود و دور داشتن مردم عادی از آسیبهای جنگ. اگر جنگ اول جهانی، به مقدار زیاد این تمایز را مخدوش کرده بود، جنگ دوم که در راه بود، این مرز را به کلی نادیده گرفت. در این جنگ، غیر نظامیان فقط تلفات جنبی ندادند، بلکه حتی هدف مستقیم و اصلی بسیار از عملیات وسیع جنگی قرار گرفتند. جنگهای بعدی نیز، نه فقط جنگهای انقلابی که اصولاً بدین سو میل دارد، بل حتی جنگهایی هم که قرار بود توسط ارتشهای رسمی و تابع قرارداد های جهانی انجام بپذیرد، به این راه رفت. هنوز از جنگ ویتنام صحبت میکنند، ولی کافیست به همین جنگهای اخیر خاورمیانه بنگریم، تا موضوع را بهتر دریابیم.
جنگ در کجا؟
جدا نکردن حساب نظامی از غیر نظامی، فقط یکی از ابعاد جنگ فراگیر است، بعدی که در درجۀ اول و بیش و پیش از بقیه به آن توجه شده، ولی معنای جنگ فراگیر فقط بسیج جمعیتی نیست، وجه دیگرش توسعه جنگ به تمامی رشته های حیات است. اینکه جنگ نه فقط در میدان برخورد نظامی، بل در اقتصاد، فرهنگ، علم، رسانه، مذهب و… خلاصه همه جا، پی گرفته شود.
در اینجا هم شاید بتوان نمونه هایی در تاریخ قدیم جست، ولی باز هم پیگیری منظم و عقلانی این طرز رفتار، در دوران جدید واقع شده است. از جنگهای انفصال آمریکا گرفته که حملۀ مستقیم و پیگیر نیرو های شمال به زیرساختهای اقتصادی جنوب، کمر طرفداران برده داری را شکست، تا جنگ جهانی دوم که عملاً حوزه ای را از آتش جنگ در امان نگذاشت. فقط گسترش امکانات مادی نبود که این گسترش را ممکن ساخت، موقعیت تاریخی و بینش استراتژیک بود که به آن امکان گستردگی داد و وسایل موجود را در این راه به کار گرفت. موجود بودن وسیله، جنگ را فراگیر نمیکند، تعریف چند و چون جنگ است که به طرف فراگیر شدن سوقش میدهد. وقتی هم که یکی جنگ را به میدان نوینی تسری داد، دیگری به ناچار دنبالش میاید، چون اگر چنین نکند، در آن میدان بازنده خواهد بود.
جنگ تا کجا؟
وقتی به جنگ فراگیر در دو بعدی که آمد، میپردازیم، نکتۀ دیگری هم هست که از بالای آنها سرک میکشد و مربوط است به هدف جنگ. وقتی قرار است که تمایز بین نظامی و غیر نظامی از بین برود و بنا باشد که نبرد به همۀ حوزه های حیات اجتماعی تسری بیابد، مسئلۀ محدود بودن هدف جنگ نیز مطرح میشود و تحت تأثیر این دو قرار میگیرد. آیا میتوان جنگ فراگیر کرد و به هدف محدود قانع شد؟ آیا فراگیر شدن جنگ، ما را به سوی خواستاری پیروزی مطلق سوق نمیدهد؟
نفس اینکه جنگ در هر میدان موجود واقع گردد، در حکم توسعۀ داو نبرد است و حذف مناطق «بیطرف». نمیتوان جنگ را نامحدود کرد و داو را محدود نگاه داشت. آنکه در هر میدان و بر سر همه چیز میجنگد، منطقاً برد در همه جا را هم میطلبد و اگر هم رسماً نطلبد، در عمل به سوی آن حرکت میکند. نقطۀ نهایی این کار، پیروزی مطلق است که صورت نظامیش تسلیم بدون قید و شرط حریف است و میتواند تا نابودی کامل او هم برسد. هدف نازیها در جبهۀ شرق، نیست کردن اتحاد شوروی بود، نه گرفتن امتیاز مالی و ارضی و سیاسی. قتل عام، هم وسیلۀ کار بود و هم به نوعی هدف. یادآوری کنم که تقویت وجه ایدئولوژیک نیز به نوبۀ خود، هم بر شدت دشمنی میافزاید و هم تعریف پیروزی را بسط میدهد. آن کنش و واکنشی که کلوسویتز مکانیسم مزایدۀ خشونت میشمرد، در جنگ فراگیر به حد اعلی میرسد.
جنگ سرد
کابرد مفهوم جنگ فراگیر، با جنگ دوم جهانی رونق گرفت. ولی در پایان همین جنگ، پیدایش سلاح اتمی در آن تحولی مهم ایجاد نمود. اگر جنگ سرد، سرد ماند، برای این بود که گرم نمیتوانست بشود. به قول ریمون آرون، موقعیت دو ابرقدرت در برابر یکدیگر چنین بود که در آن جنگ ناممکن بود و صلح نامحتمل. جنگ ناممکن بود چون دست بردن به سلاح اتمی همان و نابودی خود و حریف همان. صلح نامحتمل بود، چون تنشها و اختلاف منافع بین دو بلوک، بسیار شدید بود و از حد اختلاف منافع کلاسیک بسیار فراتر رفته بود و صورت ایدئولوژیک غلیظ داشت. هر طرف میخواست تمامی داو را به چنگ بیاورد و اگر در عمل کار از حد تشکیل دو بلوک فراتر نرفت، به دلیل محدودیت توان هر دو بود، نه قصدشان برای محدود کردن مبارزه.
در این وضعیت و بخصوص با در نظر گرفتن بعد ایدئولوژیک بارز نبرد، منطقی بود که تنش به حوزه هایی منتقل شود که نسبت به وجه نظامی کار، حالت جنبی داشت. یعنی هستۀ نظامی جنگ فراگیری که جریان داشت، محدود شد به نبرد های نیابتی، ولی مبارزۀ مستقیم در باقی میدانها با تمامی شدت جریان داشت. در بین رساله های جامعی که در قرن بیستم در بارۀ طرح کلی استراتژی نوشته شده، نوشتۀ مارشال سوکولوسکی که بعد از دوران استالین، برای تدوین استراتژی کلی شوروی نگاشته شد و تا سقوط این کشور معتبر بود، از این بابت قابل توجه است، زیرا به خوبی این گسترش حوزۀ توجه را در خود منعکس ساخته است. او در کنار وجه نظامی که طبعاً بخش اصلی کار است و بخش اتمیش در مرکز توجه وی بود، به بخشهای دیگر از قبیل تبلیغات و… نیز پرداخته. این گسترۀ دید حتماً تا اندازه ای برخاسته از تربیت ایدئولوژیک اوست. وی از دیدگاه مارکسیستی به مسئله نگاه کرده که اصولاً جامع است و به انواع پدیده های اجتماعی، از جمله جنگ، نگاهی وسیع دارد. توجه خاص سوکولوسکی به اقتصاد هم از همینجا سرچشمه میگیرد. به هر حال، امروزه، توجه به فراگیری جنگ، بسیار رایج شده و اگر هم همیشه در قالب رسالۀ واحد و جامع استراتژیک ریخته نشده باشد، به صورت پراکنده، بسیار مورد پژوهش و بحث واقع گشته است.
وضع ما چیست؟
آمریکا و متحدانش، در عمل وارد جنگی فراگیر با جمهوری اسلامی شده اند. جنگی که به رغم مسلح نبودن ایران به سلاح اتمی، شبیه به رویارویی دوران جنگ سرد است و در آن نبرد مستقیم نظامی عملاً ناممکن شده است. به این دلیل که نه آمریکا و نه جمهوری اسلامی، هیچکدام تمایل به وارد شدن در جنگ مستقیم را ندارند. جمهوری اسلامی از تلفات و خرابیهای آن گریزان است، آمریکا هم از مخارج مالی و انسانی آن، به علاوۀ اینکه میداند، بخت پیروزی ندارد. جنگهای نیابتی جای رو در رویی مستقیم را گرفته که میبینیم در تمامی منطقه و حتی گاهی دورتر، جریان دارند. البته، چنانکه منطقی است، ابعاد دیگر نبرد، جایگزین بخش نظامی شده است. در صدر آنها نبرد اقتصادی که در آن آمریکا دست بالا را دارد و به همین دلیل مطلقاً تمایل به تغییر روشی که تا به حال بسیار نتیجه بخش بوده است نشان نمیدهد. انواع تحریمهایی هم که متوجه ایران و بخصوص مردم ایران است، نشانگر گستردگی دشمنی است که در قبال این دو اعمال میگردد. ممانعت از رسیدن دارو و وسایل پزشکی، بهتر از هر چیز نشان میدهد که در اینجا و از سوی ایالات متحده، تمایزی بین نظامی و غیرنظامی صورت نمیگیرد. کم کردن جمعیت کشور هدف است و از هم پاشاندن آن، یعنی نابودیش، هدف غایی ـ چنانکه از جنگی فراگیر انتظار میرود. اگر دخالت نظامی از سوی آمریکا صورت بگیرد، در زمانی خواهد بود که عملاً خرج و تلفاتی برای مهاجم نداشته باشد، کمابیش مثل مورد عراق.
جه بکنیم؟
متأسفانه تصویر درست این وضعیت، زیر آوار اخبار جزئی و مغشوش و البته سیل تیلیغاتی که از هر سو سرازیر است، از دیده ها پنهان مانده است.
همه تصور میکنند که فقط اختلافی سیاسی در کار است که البته که هست، ولی ابعادش را درست نمیبینند و آگاه نیستند که بیان این اختلاف سیاسی، فقط این تحریم و آن فشار دیپلماتیک نیست، امر جامعی است که تمامی اینها را در بر گرفته: جنگ فراگیری که سرد است، غیر نظامیانش زیر آتش، میدانش وسیع، هدفش نابودی و خشونتش بسیار زیاد است. خشونت را فقط با تیر و توپ نشان نمیدهند، هر حوزه ای خشونت خود را دارد.
اینها را برای ناامید کردن خوانندگان ننوشت. به هر حال همۀ ایرانیان ـ خواه ناخواه ـ درگیرند و تا به حال هم شکست نخورده اند و قرار هم نیست که بخورند. ولی تحلیل درست وضعیت ابزار مفهومی مناسب میطلبد که باید در اختیار آنان قرار داد. کاری که حکومتشان نه به آن قادر است و نه میلی بدان دارد.
برای شروع کردن جنگ، قصد یک طرف کافیست، ولی برای ختمش ارادۀ دو طرف لام است. ایران، چه حکومت فعلی در آن بر جا بماند و چه تغییر بکند، باید در این جنگ برنده شود ـ تداوم حیاتش به آین بسته است. تسلیم شدن نه در شأن ملت ایران است و نه به کار او میاید، چه توسط حکومت فعلی انجام بپذیرد و چه بعدی.
۱۳ ژوئيۀ ۲۰۲۰، ۲۳ تیر ۱۳۹۹
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است