نقدی بر کتاب مشروطه ایرانی و بیش زمینه های نظریه ی ولایت فقیه» احمد افرادی
( بخش پایانی )
نهضت مشروطیت، حرکتی بود قانون خواهانه و بنای آن داشت که « دولت را به عنوان تنها مرجع مورد قبول ، جایگزین قدرت های پراکنده ی حکومت های شرع وعرف کند » . اما، روحانیت مشروطه خواه ، به رغم نقش فعال و تعیین کننده اش در پیش برد نهضت ، حتی پس از تشکیل مجلس اول و به جریان افتادن امور مملکت در مجرای قانونی ، بازهم به روال سابق از دخالت بی رویه (به عبارت روشنتر، اعمال قدرت ) در امور حکومتی دست برنداشت .
دکتر آجودانی، به عنوان نمونه از آیت آلله بهبهانی ـ یکی از رهبران سیاسی قدرتمند و پر نفوذ حرکت مشروطه خواهی ـ نام می برد که « آن جا که از قدرت سیاسیش کاری پیش نمی رفت، به قدرت شرعیش پناه می برد» .
نویسنده ، « تداخل دو قدرت شرع و عرف » را یکی از تناقضات نهضت مشروطه می داند و آن را منشاء بسیاری از کشمکش ها، در روند حرکت تجدد طلبی در ایران ارزیابی می کند .
می گوید، اکثر روشنفکران شرکت کننده در انقلاب مشروطه ، با آگاهی از« نفوذ و ا قتدار بیش از حدی که[ روحانیون] در دوره قاجار به دست آورده بودند» و وقوف به این امر که روحانیون محل رجوع و اعتماد مردم اند، در جهت پیش برد آرمان هایشان ، رهبری سیاسی آن ها را پذیرفتند . دیگر این که ، به منظور جا انداختن « اصول مشروطیت» در میان مردم ، به تلاش همه سویه دست زدند تا « نشان دهند که آن چه در مشروطیت مطرح است نه تنها با اصول شرع و روح اسلام مخالفتی ندارد، بلکه اساس مشروطیت از درون اسلام و قواعد آن سر برکشیده است». اما، از آن جا که روحانیون مشروطه خواه و روشنفکران لائیک، با انگیزه ها و انتظاراتی متفاوت در انقلاب مشروطه شرکت کرده بودند ، از فردای پیروزی بر حکومت استبدادی و برقراری نظام پارلمانی، « بحران تناقضات عمیق دو نوع تلقی … از مشروطه…» ، یا بحران « مشروطه ایرانی » به عریان ترین شکل خود را نشان داد .
روشنفکران ، به وضوح می دیدند که به سرعت قافیه را به نفع شرع می بازند و« نفوذ سیاسی و مذهبی [ روحانیون] مسائل تازه ای به بار [می] آورد و مشکل بزرگی بر سر راه انقلاب ایجاد » می کند .
اگر بحران « مشروطه ایرانی » ، یک جا ، به شکل برخوردهای شدید پارلمانی بین احتشام السلطنه ( رئیس وقت مجلس اول) و بهبهانی نمود می کند، در جای دیگر نمودش خشونت و تهدید و به طور مشخص قتل امین السلطان و بهبهانی، در عصر حاکمیت قانون است .
دکتر آجودانی، « قتل امین السلطان و بهبهانی، یا حمایت از این قتل ها[ را] دو لکه ننگ در کارنامه جریان های تند رو، یعنی روشنفکران یا شبه روشنفکران عرف گرای چپ ایران » می داند. اما، بر این باور است که کارنامه روشنفکری ایران را در مسیر چنین خطاهای فاحشی بر رسیدن و موقعیت دشوار روشنفکران را ( در تقابل با شرع و فضای ترس و سانسوری که مفاهیمی مثل آزادی و دموکراسی می بایست در آن فضا ببالد و نهادینه شود ) نادیده گرفتن ، خطای فاحش دیگری است .
نویسند ، به مورد سید حسن تقی زاده اشاره می کند که « در تاریخ سیاسی این دوره در [ به؟ ] دست داشتن در دو قتل سیاسی [ امین السلطان و آیت الله بهبهانی ] یا آگاهی داشتن از مقدمات این قتل ها متهم است » .
تقی زاده نه تنها خود را از مشارکت در این قتل ها مبرا می داند ، بلکه به کرّات ، مؤکّداً گفته است که حتی از تدارک این قتل ها هم اطلاعی نداشته است .
این که تناقضات سخن تقی زاده ، دربرخی نوشته ها ( از جمله همین کتاب مشروطه ایرانی ) آشکار شد و تقی زاده ، به دلیل ارتباط با اجتماعیون عامیون و حیدر عمو اوغلی ، دست کم از تدارک قتل امین السلطان نمی توانست بی اطلاع باشد ، از نظر بررسی تاریخی اهمیت خاص خود را دارد؛
اما مهم تراز آن ، فضای ترس و سانسوری است که تقی زاده را به پنهان کاری و« تقیه سیاسی » وا می دارد، تا هر نوع دخالت خود را در این ماجرا انکار کند .
دکتر آجودانی ، برای ترسیم فضای ترس و سانسوری که گریبان تقی زاده ها را گرفته بود ، به آخرین کتاب فریدون آدمیت ، به نام « مجلس اول و بحران آزادی» اشاره می کند .
کتاب مذکور، که می خواهد به بحران آزادی در مجلس اول بپردازد ( به رغم سنگ اندازی های شیخ فضل الله نوری در کار مجلس اول و تلاش مشترک او و محمد علیشاه علیه مشروطه خواهان ) تنها یک بار از شیخ فضل الله یاد می کند ، بی آن که ازکارنامه ضد مشروطه اش سخنی به میان آورد.
به باور دکتر آجودانی ، « تقیه های سیاسی و پنهانکاری های ریز و درشت تقی زاده ها، حاصل همان سانسور و سرکوب و اختناق وحشتبارسیاسی و مذهبی است که هم اکنون گریبانگیرکار محققی برجسته چون فریدون آدمیت است »
.
« اندیشیدن و آزادی » نام بخشی از فصل اول کتاب است که موقعیت دشوار روشنفکران صدرمشروطیت را، در طرح و جا انداختن مقوله هایی مثل آزادی اندیشه و عقاید و مذهب و.. نشان می دهد . به باور نویسنده، این موقعیت دشوار تنها به « ساختارقدرتمند فرهنگ[ مذهبی و ] استبدادی» و یا عوامل باز دارنده ای مثل روحانیون ( به طور عام ) و کارگزاران حکومت و دولت مربوط نمی شد؛ بلکه جریان های تندرو روشنفکری هم ( که از قضا آرزومند « فضایی برای اندیشیدن و آزادی اندیشه» بودند ) به دلیل « افراط و تفریط» هایشان ، به سهم خود بر دشواری کار می افزودند .
دکتر آجودانی ، با پیش رو نهادن شواهد تاریخی ، نشان می دهد که در ایران ـ حتی اگر همه شرایط بر وفق مراد می بود ـ تنها « دموکراسی سیاسی » می توانست امکان رشد پیدا کند؛ و چنانچه، کار به مقولاتی مثل « آزادی عقاید و ادیان ، آزادی قلم و بیان در مسائل اجتماعی ، آ زادی زنان، تساوی حقوق اقلیت های دینی و مذهبی و مهم تر از همه … حقوق شهروندی » کشیده می شد ، آن وقت سر و کار روشنفکران با « چماق تکفیر» نهاد های مذهبی وداغ و درفش نظام سیاسی می افتاد.که در عمل، همین گونه هم شد.
به بیان روشنتر، اگهی قتل رئیس دولت ( امین السلطان ) را می شد در روزنامه دید و یا « حتی محمد علیشاه را در روزنامه به قتل تهدید» کرد؛ اما طرح مقولاتی مثل «آزادی» و « آزادی اندیشه» ، در همان روزنامه، مترادف بود با به خطر افتادن موجودیت روزنامه و نویسنده اش و متعاقب آن توبه و توجیه و « تقلیل اصول و مبادی [ نوشته] و تطبیق آن ها با اسلام » .
یکی از موارد مهم مطروحه ، در این بخش از کتاب ، افشاء رفتار متناقض روشنفکران صدر مشروطیت است . تناقض بین تجددی که روشنفکران آرزوی تحقق اش را داشتند و ذهنیتی که هنوز پشت دیوار سنت پرسه می زد.
میرزا حسن تبریزی ، معروف به رشدیه ، بنیانگذار شیوه جدید آموزش است ؛ در صف مشروطه خواهان علیه استبداد، به شیوه های مختلف ِ ایجاد مدارس ، نشر روزنامه و شبنامه … » مبارزه کرده است. « به تبعید رفت ، زندانی … و تکفیر و توبیخ » شد . اما ، همین « رشدیه مشروطه خواه و معارف پرور» ، در رابطه با جریان قتل فریدون فارسی زردشتی ، خدا را شکر می کند « که فریدون فارسی کشته شد و زمین … شهزاده مستبد و دیوانه ، ولی مسلمان ، به … مشروطه خواه نامسلمان [ فریدون فارسی] فروخته نشد » .
دکتر آجودانی در بخش هایی از فصل اول کتاب ، دربحثی همه سویه و دقیق و روشنگر، با رجوع به متون کهن، منابع فقهی ، تاریخی و ادبی به مفاهیمی مثل « ملت » ، « دولت » ، « ملی» و… می پردازد و به این کشف و دریافت می رسد که ( بر خلاف فهم ودرک امروز ما ) قرن ها ، ملت به معنی شریعت بکار می رفت .
می گوید، قدرت اجتماعی (پیش از برقراری نظام پارلمانی در ایران ) در توافقی نا نوشته بین روحانیون و سلطنت تقسیم شده بود. شاه و وزرایش ، ” رؤسای دولت ” و مراجع تقلید و مجتهدان ” رؤسای ملت ” نامیده می شدند . مراد از« ملت» هم ، نه همه مردمی که در محدوده جغرافیایی ـ سیاسی یک حکومت زندگی می کنند و از حقوق شهروندی برخوردارند ، بلکه « شریعت ، دین و آئین و گاه … پیروان دین و آئین بود» . اگر قرار بود که از « مردم » ، مستقل از دین و مذهب شان گفتگو شود، از واژه « امت» استفاده می شد، که به واژه « ملت » در معنای امروزی نزدیک تر است .
به تأکید دکتر آجودانی ، بی توجهی به چنین مفهومی از« ملت = شریعت ، دین و آئین » و « دولت = سلطنت » ، که در متون پیش و حتی ( برخی نوشته های ) پس از مشروطیت نیز دیده می شود و خَلط آن ها باواژگان « ملت = nation » و « دولت = state » ، که بار معنایی امروزی دارند ، موجب بد فهمی این نوشته ها خواهد شد .
نگاهی این گونه، به متون دوره مشروطه ، در واقع همان « زبان تاریخی » را معیار نقد تاریخ قرار دادن و « مقوله مشروطیت [ را] ، در متن تاریخی عصر » بررسی کردن است .
دکتر آجودانی ، برای اجتناب از این بد فهمی، خواننده را به اختلاف تاریخی بین « دولت » و « ملت » ، در فرهنگ شیعه توجه می دهد. می گوید این اختلاف تنها« ریشه در استبداد سیاسی و استبداد ایرانی » نداشته است ، بلکه عامل تعیین کننده ، تلقی شیعه از حکومت است که شکاف بین « دولت » و « ملت » را روز به روز عمیق تر کرده است . پیشر گفته شد که در تفکر شیعی ،« حکومت در اصل از آن امام معصوم بود و در غیبت امام، سلطنت امری غصبی بود و سلطان، غاصب و ارکان سلطنت ،عمله جور » . از این رو، اختلاف بین «ملت» و« دولت» ، در فرهنگ شیعی همواره وجود داشته و « در ایجاد موانع بر سر راه رشد جامعه مدنی و دستاوردهای آن نقش مهمی» ایفا کرده است .
به رغم این، نهضت مشروطه خواهی، با همه تناقضات و کمبودهایش ، موجب جا افتادن تدریجی مفهوم جدید « ملت» و بیرون امدن آن از محدوده فرهنگ شیعی شد ؛ اما « به گوهر اتحاد با دولت دست نیافت » . آن گونه که ، تا سال ها پس از برپایی نظام مشروطه ، حتی روشنفکرانی مثل تقی زاده هم از پذیرش مشاغل دولتی تن می زدند .
نویسنده در بحث مربوط به « خشونت» ، بخشی از نیروهای فعال نهضت ( « بسیاری از انجمن های مشروطه خواه» و دیگرانی که او «انقلابیون افراطی» و « سوء استفاده[ کنندگان] از آزادی بیان و قلم و مطبوعات» می نامد ) را، در دوران شکل گیری و استمرار مجلس اول ، به عنوان مروجین خشونت و موانع پیشرفت دموکراسی و تجدد ارزیابی کرده و به این تعبیر می رسد که رفتار خلاف الزامات دموکراتیک آنان ، ناشی ازجهل و درک نادرست آنان از مقوله ی دموکراسی و قانون خواهی بود .
در این معنی تا آن جا پیش می رود که ، شتاب گرفتن بحران نهضت و حمله ارتجاع محمد علی شاهی به مشروطه خواهان در دو جبهه ی نظر (عَلَم شدن نظریه ی ” مشروطه ی مشروعه” ، در مقابل ” مشروطه”) و عمل ( کودتای دوم محمد علی شاه و بمباران مجلس) و ناکامی های جنبش قانون خواهی را( بعضاً) پیآمد عملکرد انجمن های مشروطه خواه و طرفداران آن ها درمجلس اول می داند .
بیان دیگر تعبیر فوق را، دکتر آجودانی از قول فریدون آدمیت نقل می کند، تا نقش تعیین کننده ی « خشونت» را در تاریخ معاصر ایران بر جسته کند :
« جبهه ی افراطیون نه خدمتی به آزادی و دموکراتیسم کرد، نه بصیرت و خرد سیاسی داشت که درسیر حوادث روشی منطقی در پیش گیرد… سهم افراطیون به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود، عاملی که درحد خود، در انهدام مجلس [ اول] مسؤلیت داشت».
نویسنده ی کتاب « مشروطه ی ایرانی» ، متأسفانه نه از اسم و رسم «بسیاری از انجمن های مشروطه خواه» مورد نظرش می گوید؛ نه ( در نگاهی همه سویه ) خواننده را با نام و نشان و شیوه ی عمل «انقلابیون افراطی» آشنا می سازد و نه « سوء استفاده[ کننندگان] از آزادی بیان و قلم و مطبوعات» را معرفی می کند. اما، با توجه به اظهاراتش در مورد تقی زاده، می توان حدس زد که ، احتمالاَ با تفاوت ها و«اما» و «اگر» هایی ، به همان ترکیب از نیروها و افرادی نظر دارد ، که به تعبیر فریدون آدمیت ، « سهم [شان] به کتاب مشروطیت خشونت عریان بود … و در انهدام مجلس [ اول] مسؤلیت» داشتند.
به رغم این، دکتر آجودانی، تنها « جبهه ی افراطیون» را عامل انهدام مجلس اول نمی بیند ، بلکه نقش غیرقابل انکار روحانیون طرفدار استبداد را نیز( که به گفته او، در تحلیل آدمیت به آن ها کم بها داده شد ) در این رابطه از نظر دورنمی دارد ؛ به علاوه ، تقی زاده را ، باز هم بر خلاف نظر فریدون آدمیت در عداد « افراطیون… وکسانی که … خدمتی به دموکراسی و آزادی نکرده اند و در انهدام مجلس ملی مسؤلیت داشتند » محسوب نمی کند .
دکتر آجودانی ، مورد دیگری از دلایل انحلال مجلس اول را ، از زبان مجد الاسلام کرمانی ( نماینده مجلس اول ، رئیس وقت طلاب حوزه علمیه اصفهان و از مشروطه خواهان معروف ) نقل می کند:
« یکی از اسباب انحطاط مجلس ، ورود آخوندها بود در او، اگر یک مرتبه دیگر مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد، حتماَ مراقب باشند جنس عمامه به سر را در مجلس راه ندهند ،ا گرچه به عنوان وکالت هم باشد … ورود آن ها [ روحانیون ] به مجلس ” دو عیب بزرگ داشت ؛ یکی آن که عنوان مشروطیت را که به کلی خارج از امور دیانت بود، داخل در امور دیانت کردند و مثل سایر مسائل شرعیه ، رأی و عقیده علما را مدخلیت دادند…»
« خشونت » یکی از بحث های کلیدی کتاب ، درشناخت « مشروطه ی ایرانی» واساس نگاه و نظردکترآجودانی به تاریخ معاصرایران است ؛ آن گونه که به تأکید می گوید :
« تاریخ معاصر ما از درون توازن و تعادل سر برنکرد. دوره ی تاریخ جدید ایران ، از قاجار تا به امروز، در بزنگاه های حساس تاریخی، در گذرگاه های ” خشونت ” و افراط و تفریط شکل گرفته و ساخته شده است. اگر چنین نکته ی مهمی در طرح و تحقیق تاریخ معاصرایران نادیده گرفته شود، کار تحقیق ازتفکر و تعقل تاریخی بی بهره خواهد ماند ».
به روایت دکتر آجودانی،« مداخلات بی رویه و کارشکنی های انجمن های مشروطه خواه و طرفدارانشان در مجلس» ، فرصت مناسب را برای جبهه ی استبداد ـ ارتجاع فراهم آورد تا مردم را نسبت به حقانیت «مشروطیت» بد بین کرده و به بهانه ی تعارض « مشروطه» با مبانی« شرع » ، جریانی انحرافی به نام ” مشروطه ی مشروعه ” را در مقابل نهضت قانون خواهی به راه اندازند. این ترفند در ایجاد تردید بین مردم و شکاف بین مشروطه خواهان کارساز می افتد.
متعاقب بالا گرفتن هنگامه ی ” مشروطه ی مشروعه ” ، جمعی از متفکرین وروشنفکران مشروطه خواه (جهت بی اثر کردن تبلیغات جبهه ی استبداد ـ ارتجاع) همه ی همّ شان را مصروف نوشتن مقالات ورساله هایی می کنند ، تا از یک سو « خشونت افراطیون» را توجیه کرده و از سوی دیگرـ با پیش رو نهادن آیات و احادیث ـ نشان دهند که اصول و ضوابط مشروطیت نه تنها با مبانی اسلام مباینتی ندارند بلکه اساساَ از « شرع مقدس » اقتباس شده اند.
پیشتر گفتم که ، دکنر آجودانی، در نقد و بازخوانی تاریخ مشروطه ایران ، روشنفکران، نظریه پردازان و حتی صاحبنطران و محققین تاریخ مشروطه ایران را به چالش می خواند، تا از این رهگذر گره شکست ها و ناکامی هایی را که روشنفکر ایرانی، در همه ی این سال ها، در حرکت تجدد طلبانه و روشنگرانه اش با آن رو به رو بوده است، بگشاید .
نمونه بارز محققین مذکور، دکتر فریدون آدمیت ـ پژوهشگر صاحب نام تاریخ مشروطیت ـ است ، که عطف به کتاب « مشروطه ایرانی» ، برخی نقطه نظرات ، سهو ها و اشتباهاتش ، درعرصه تاریخ نگاری ، سوء تفاهم هایی را در جامعه روشنفکری ایران موجب شد.
درراستای نوشته آقای اجودانی ، به نمونه هایی ازاین خطاهای تاریخی اشاره می کنم :
1ـ دکتر آدمیت ، حکم « اخذ تمدن فرنگی بدون تصرف ایرانی » را به میرزا ملکم خان نسبت می دهد و « بی هیچ سند و مدرکی ملکم را منادی تمام عیار تسلیم مطلق به تمدن اروپایی معرفی می کند» . این حکم ، در همه این سال ها جزو باور روشنفکران ما و مأخذ بسیاری از داوری های ما ، در عرصه پژوهش های تاریخی می شود. در حالی که ملکم خان ، دست کم در همه آن سال هایی که روزنامه « قانون» را منتشر می کرد ، « بر سر مصلحت های سیاسی » ، این باور را در روزنامه « قانون » تبلیغ می کرد که « ترقی بنی آدم در هر نقطه عالم که ظهور بکند، لا محاله از پرتو معرفت اسلام است » و « خلق ایران هیچ کار نمی تواند بکند مگر به هدایت و ریاست مجتهدین » .
ملکم خان، به خصوص در رساله ” ندای عدالت( که در لندن چاپ کرده است ) می گوید :
« کدام احمق گفته است که ما باید برویم همه رسومات و عادات خارجه را اخذ نماییم؟ حرف جمیع ارباب ترقی این است که احکام دین ما همان اصول ترقی است که کل انبیاء متفقاَ به دنیا اعلام فرموده اند و دیگران اسباب این همه ترقی خود ساخته اند…»
.
جلال آل احمد، نویسنده و روشنفکر تأثیرگذار سال های پهلوی دوم ، « بی آن که یک بارنوشته های ملکم و روزنامه قانونش را دقیق بخواند »، بر اساس همین حکم نادرست آدمیت ( در کتاب غرب زدگی ) علیه ملکم خان رجزها می خواند و باقی قضایا که باید از زبان دکتر آجودانی، در کتاب « مشروطه ایرانی» خواند .
به باور دکتر آجودانی « اگرجلال آل احمد، ملکم یا روشنفکران عصر مشروطه را به درستی می شناخت و با کارهایشان آشنا می شد، هم ” غربزدگی ” و هم ” در خدمت و خیانت روشنفکران ” … به شیوه دیگری نوشته می شد و حتی ممکن بود به نتایجی کاملاَ متفاوت برسد »
.
2ـ مورد دیگر ازمشکلاتی که دکتر آدمیت، در عرصه تحقیق تاریخی بوجود آورد، خوانش نادرست یکی از نامه های میرزا آقاخان کرمانی است .
به روایت دکتر آجودانی ، میرزاآقاخان کرمانی پس از آن که از« طایفه قاجار و شاهزادگان و روحانیون[ در براندازی ناصرالدین شاه ] …مأیوس و دلزده » شد ، در نامه ای به ملکم می نویسد :
« … حالت عمومی ایرانی ها مثل برگ های خشک درختان شده است، زودی آتش می گیرند و همان ساعت فرو می نشینند. باید باطناَ قطع نظر ازاین طایفه قاجار و چند نفر ملای احمق بی شعور نمود و کاری کرد ، شاید آن طبایع بکر دست نخورده و آن خون های پاکیزه مردم متوسط ملت از دهاقین و اعیان و نجبا به حرکت بیاید. این ها [ شاهزادگان قاجار و آخوند ها] جمیع حرکات شان تحت غرض است و به هیچ چیزشان اطمینان نیست » .
به تعبیر دکتر آدمیت ، « مردم متوسط ملت از دهاقین و اعیان و نجبا »، در نوشته آقاخان کرمانی دلالت بر طبقه متوسطی دارد که ما امروز می شناسیم .
آدمیت تأکید می کند که ( بر اساس نامه ی فوق ) آقاخان کرمانی اولین کسی بود که به « لزوم شرکت طبقه متوسط مردم و دهاقین … در یک جنبش ملی » پی برد .
حال آن که، به تشخیص دکتر آجودانی ، واژه « مردم متوسط ملت از دهاقین … » در عبارت بالا ناظر به « طبقه ای نیست که ما امروزه [ تحت عنوان طبقه متوسط ] می شناسیم» ؛ بلکه مراد ِ میرزا آقاخان کرمانی از « مردم متوسط ملت از دهاقین … » ،« مردمی [ هستند] که در وسط دو قطب قدرت سیاسی جامعه ، آخوند ها و قجر قرار دارند و از روحانیون و شاهزادگان قاجار نیستند » .
تعجب آور است که سند مذکور از میرزا آقاخان کرمانی ، در کتاب « از شهریایی آریایی به حکومت الهی سامی ، محمد رضا فشاهی، نشر باران، ص114 » ، به صورت زیر تغییر می کند :
« … آن طبایع بکر دست نخورده و أن خونهای پاکیزه مردم متوسط و دهقانان و نجبا به حرکت درآید». کرمانی ، نامه به ملکم ، کتابخانه ملی پاریس.
در واقع ـ به نظر می رسد ـ که آقای فشاهی ، عبارت « مردم متوسط ملت از دهاقین و نجبا » منقول در نامه میرزا آقاخان کرمانی ( سند دکتر آجودانی و آدمیت) را ، به صورت « مردم متوسط و دهقانان و نجبا » ، تغییر می هد تا همان تعبیری را در ذهن تداعی کند که، در سطور بالا از آدمیت خواندیم.
کوتاه کنم :
تاریخ روشنفکری ما، تاریخ افت و خیزها و سعی وخطاهای مکرراست ؛ تاریخ تلاشی است بی وقفه برای دستیابی به جامعه ای مبتنی برنیکبختی و سعادت انسان ها . اما ، این واقعیت که ، حدود یک قرن پس از نهضت قانون خواهی و تجدد طلبی درایران ، دغدغه روشنفکران روزگار ما ، هنوز تحقق همان خواست ها و آرزوهای پدران مشروطه خواه ما است ، از بحرانی فکری حکایت می کند که بر جامعه روشنفکری ما حاکم بوده است .
دکتر آجودانی نشان می دهد که، راه برون رفت ازاین بحران ( که بخصوص روشنفکران چپ ما را در چنبره اش گرفته است ) در گرو نقد جدی ، عمیق و مستمر گدشته و ـ به عبارت دیگر ـ نقد و بازخوانی فرهنگی است که در برزخ سنت و تجدد دست و پا می زند.
نویسنده « مشروطه ایرانی » تأکید دارد که نقد گذشته ، نه از طریق نقد سنت ، بلکه در بستر نقد تجدد چاره ساز است .
نشانه هایی از نقد انتقادی گذشته را ، این جاو آن جا ، حتی در میان طیف راست ( گرچه محدود به یکی ـ دو چهره شناحته شده و نه پیگیر و جدی و اساسی و بیشتر به صورت گفتم ـ نگفتم) می بینیم .
در میان طیف چپ تشکیلاتی ، برخورد با گذشته، گرچه صادقانه و بی مصلحت اندیشی انجام می پذیرد اما ، عموما به صورت خاطره نویسی و انتقاد از خود و فاصله گیری از گذشته است تا باز خوانی گذشته ، با تکیه بر خرد نقادانه .
اما ، « مشروطه ایرانی » ـ صرفنظر از یکی دو اظهار نظر نویسنده ، از جمله در مورد انجمن ها و بخصوص رضاشاه ( قهرمان مشروطیت … کذا) که بی تردید بحث مستقل و مبسوطی را می طلبند ـ معتبر ترین نوشته، در زمینه نقد و بازخوانی تاریخ روشنگری ایران است ، که تا کنون از نگاه و نظر من گذشته است .
به باور من ، اگر روشنفکر ایرانی ، پیشتر ، با نوشته ای از این دست رو به رو می شد ، بسیاری از خطاهای تاریخی می توانست اجتناب پذیر باشد .
برگرفته از صفحه فیس بوک آقای احمد افرادی