Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال این سه اصل، مروری بر اصول پایه ای جبهۀ جمهوری دوم- رامین کامران

این سه اصل، مروری بر اصول پایه ای جبهۀ جمهوری دوم- رامین کامران

بحثهایی که اخیراً در بارۀ شعار سه گانۀ جبهه صورت گرفت، باعث گشت تا قدری به این شعار فکر کنم و با دیگر شعار های سه گانه ای که شنیده ام و تعدادشان هم کم نیست و شاید معروفترینشان آزادی و برابری و برادری انقلاب فرانسه باشد، مقایسه اش بکنم و به سهم خودم بکوشم برای برخی سؤالات که برای خودم طرح شده و احتمال دارد که از سوی دیگران نیز مطرح گردد، پاسخی بیابم.

موضوع اصلی شعار جبهۀ جمهوری دوم، روشن کردن خصایص بنیادی و کلی نظام سیاسی آیندۀ ایران است. کسانی که این شعار را میبینند، بلافاصله و به روشنی درمی یابند که هدف این جبهۀ سیاسی چیست. البته در بارۀ این سه نکته میتوان بسیار بحث کرد و کتابها نوشت، کمااینکه نوشته اند و خواهند هم نوشت، ولی دریافتن اصل مطلب، برای هر شهروند ایرانی که مختصری به مسائل سیاسی توجه کرده باشد، آسان است. در اینجا هم مقصود من، توضیح این سه نیست، چون معنایشان روشن است و هر کس هم که بخواهد به این جبهه بپیوندد، باید معنای آنها را بداند ـ نوعی کنکور ورودی بسیار آسان که هدف از برقراریش، احتراز از اتلاف وقت بابت مباحث ابتدایی است.

ترتیب نگارش این سه، خطی است، چنانکه رسم معمول نگارش زبان ایجاب میکند. این نگارش خطی، خودبخود ترتیب اهمیتی را نیز به ذهن متبادر میسازد: اولی مهمتر از دومی است و دومی… ولی میتوان از خود پرسید که آیا این ترتیب خطی، دقیقاً بیانگر ترتیب اهمیت آنهاست؟ و اگر نیست، ترتیب واقعی چیست و چرا با ترتیب نگارش متفاوت است.

یادآوری بکنم که این شعار های سه گانه را میتوان به صورت حلقه ای هم نوشت. در مورد بسیاری شعار ها این کار را میکنند تا اهمیت یکسان اجزایشان را به نمایش بگذارند. گاهی هم این سه را در سه ضلع یک مثلث جا میدهند؛ هرچند، در این مورد، احتمال این هست که شعاری که در پایه قرار گرفته، به سیاق قیاس تصویری، پایۀ آن سه دیگر به حساب بیاید.

تصور میکنم که ترتیب بین سه جزء شعار را را هم میتوان از نظر اهمیت در نظر آورد، هم اشتقاق، هم زمانبندی، هم کارآیی و در نهایت منطق هرکدام اینها را از نظر گذراند. البته انواع ترتیباتی که شمردم الزاماً یکی نیست ولی متأسفانه همیشه درست از هم تفکیک نمیشود. یه هر حال، تفکیکشان، به تحلیل بهتر مطلب کمک خواهد نمود و بسیاری مسائل را روشن خواهد کرد. علاوه بر این، سرگرم کننده هم هست.

برتری مطلق

در بین این سه، برتری مطلق از آن دمکراسی است. نه فقط برای اینکه جبهۀ جمهوری دوم، برقراریش را هدف اصلی خود میشمارد. به این دلیل که در بارۀ قبول آن بحث روا نمیدارد و رد اعتبارش را در حد اختیار هیچ مرجعی نمیداند، حتی ملت ایران. اول از همه به این دلیل ساده که رأی دادن و اکثریت و اقلیت را مجزا نمودن برای رد و قبول گزینه ای سیاسی، خود در حکم رفتار کردن طبق اصول دمکراسی است.  اگر از مردم برای رد کردن دمکراسی رأی بگیرید، فرضاً چنانکه خمینی کرد، تناقض هدف و روشتان آشکار است.

و اما دلیل دوم، میدانیم که این ملت میتواند به دنبال یک دیکتاتور برود و در عمل نظامی غیر از دمکراسی را برگزیند، احیاناً با رأی. ولی ما میگوییم که رفراندم در بارۀ قانون اساسی جمهوری اسلامی، یعنی در بارۀ متنی که ملت ایران را از حق حاکمیت خود محروم کرده، قبول نداریم. نه فقط به دلیل تناقضی که بالاتر به آن اشاره شد. به این دلیل بنیادی که نمیتوان از ملتی امضأ گرفت که از حاکمیت محروم است. پایۀ حاکمیت ملت، حقوق طبیعی انسان است و حقوق طبیعی افراد، نه فقط از طرف هیچ مرجع خارجی قابل سلب نیست، بل حتی از سوی خود آنان هم لغو شدنی نیست. چرا؟ برای اینکه هیچکس نمیتواند به اختیار و انتخاب خود، از حقوق طبیعی خویش صرفنظر نماید، چرا که حقوق طبیعی برخاسته از ماهیت انسان است و هیچکس نمیتواند ماهیت خود را تغییر دهد و از انسان به موجود دیگری تبدیل گردد. بشر میتواند تحت فشار یا به هر دلیل، از اعمال آزادی خود صرفنظر کند، ولی قادر نیست آزادی ذاتی خود را نابود نماید. آزادی انسان، اول در ذات او نهفته است و سپس در جامعه تحقق می یابد، نه برعکس. حاکمیت ملت در دمکراسی، بیان همین آزادی ذاتی است ـ وسیعترین میدانی است که به آن عرضه میگردد.

نفی حاکمیت ملت توسط این و آن مستبد، تعطیلش میکند، ولی اعتبار آنرا مخدوش نمیسازد. حاکمیت ملت در برابر حاکمیت الهی قرار میگیرد، حال چه اعمال این یکی به فقیه تفویض شده باشد، چه به شاه. گزینه ها متفاوت و اساسی است و آشتی پذیر نیست. روشن است که ما اولی را معتبر میشماریم.

به همین خاطر، ما در مورد برقراری دمکراسی، نه قائل به مرجعی هستیم که بتواند بالاتر از خواستاران و مخالفان دمکراسی قرار بگیرد و بین آنها حکمیت کند و نه اصلاً و اصولاً کوچکترین اعتباری برای موضع کسانی قائلیم که در این مبارزه، در مقابل ما قد میافرازند. دمکراسی، نه بحث دارد، نه مصالحه و کمترین اعتبار، حقانیت یا مشروعیت سیاسی هم برای دشمنان آن قائل نیستیم که نیستیم. مقصود این نیست که هر حقی را ازآنها منتزع میدانیم. حقوق طبیعی و انواع حقوق موضوعۀ آنها محفوظ است. ولی در جمع، موضع ما در برابر آنها صرفاً مبارزه است و تنها سخنی که از آنها میپذیریم، اعلام تسلیم.

برقراری دمکراسی فقط و فقط بر اساس رابطۀ قدرت انجام میپذیرد. نه الزاماً قدرتی که خشونتی بروز میدهد، ولی قدرتی که عمل میکند و یک طرف را قاطعاً بر دیگری پیروز مینماید و البته قادر است که در صورت لزوم، دست به خشونت هم ببرد و این کار را به اعتبار برتری اصولی دمکراسی بر دیگر انواع حکومت توجیه نماید و به نام برقراری عدالت سیاسی انجام دهد. صریح عرض کنم: برقراری دمکراسی به طریق دمکراتیک ممکن نیست. راجع به دمکراسی رأی نمیگیرند، در دمکراسی چرا.

ترتیب برتری

آنجا که صحبت از برتری مطلق است، فقط دمکراسی به حساب میاید و باقی، هر چه باشد، بعد از آن قرار میگیرد. ولی از برتری مطلق که بگذریم، ترتیب برتری بین این سه را میتوان، از دیدگاه منطق، به دو معنا تفسیر کرد: اول مشتق شدن یکی از دیگری و دوم تبعیت یکی از دیگری. از این هر دو بابت، باز هم دمکراسی در مقام اول قرار میگیرد.

مشتق شمردن مفهوم جمهوری که پایه اش بر انتخاب و تغییرپذیری مسئولان سیاسی است، از دمکراسی، کار غیر موجهی نیست. همنشینی دمکراسی و پادشاهی که مصداق کاملش را در خنثی شدن نقش سیاسی پادشاه، پیدا میکند، پدیده ایست مدرن. درست است که امروزه، هم جمهوری دمکراتیک داریم و هم غیردمکراتیک، ولی اصل این مفهوم دمکراتیک است. هر جا جمهوری از دمکراسی خالیست، باید دنبال دلیلش گشت. هر جا هم پادشاهی دمکراتیک شده، به همچنین.

لائیسیته را هم میتوان، به نوبۀ خود، مشتق از مفهوم دمکراسی شمرد. پایۀ دمکراسی، برابری شهروندان است و حذف تمایز مذهبی از این میان، نه فقط با منطق دمکراسی هماهنگ است، بل میتواند جزئی از آن محسوب گردد، همانطور که نادیده گرفتن تفاوت جنسی، یا نژادی یا… میتوان به حق گفت که آن دمکراسی که درش تبعیض مذهبی از میان برداشته نشده باشد، دمکراسی کاملی نیست؛ هست، ولی ناقص است و جا برای بهبود دارد.

البته در مورد لائیسیته نمیتوان پایه ای باستانی، نظیر آنکه دو مفهوم دمکراسی و جمهوری را برای قرنها مترادف نگاه داشته بود، پیدا کرد. چون فرضاً دمکراسی های باستانی، چه جمهوری آتن فرضاً و چه جمهوری روم، هیچکدام لائیک نبوده است. لائیسیته، بر خلاف دمکراسی و جمهوری، مفهومی است مدرن که عصر جدید به دمکراسی ارمغان کرده است، باید پذیرفتش و قدرش را دانست.

از اشتقاق بگذریم و بیاییم بر سر تبعیت. اینجا هم مسئله بسیار روشن است. دمکراسی از این بابت برتر است و آن دو دیگر باید تابعش باشند. دمکراسی معیار اصلی است و باقی باید با دمکراسی منطبق باشد، یعنی شکلی داشته باشد و طوری تعریف شود و عمل کند که با دمکراسی هماهنگ باشد، نه برعکس. دمکراسی، برای اینکه از نظر مفهومی و منطقی، به بهترین و کاملترین شکل، تحقق پیدا کند، محتاج جمهوری و لائیسیته است، البته بدون اینکه تحققش در هر مورد موکول به تحقق این دو باشد ـ‌ کشور انگلستان دمکراسی است، جمهوری نیست و لائیک هم نیست. گزینش جمهوری و لائیسیته، جبهۀ جمهوری دوم را از دیگر مدعیان خواستاری دمکراسی، شاخص میکند، هم به دلیل پیوستگی مفهومی خواستهایش و  هم به دلیل هماهنگی اجزای برنامه اش.

برای ما، جمهوری نباید از این جمهوری های قلابی باشد که فراوان است و مزخرف ترینش در کشور ایران. دوم، لائیسیته هم باید از نوعی باشد که با تکیه بر دمکراسی برقرار میگردد و در دمکراسی بر جا میماند، نه از نوعی که فرضاً در ترکیه دیده شده و به دست حکومت اتوریتر برقرار گشته است.

ترتیب زمانی

اینجا هم روشن است که دمکراسی در مرتبۀ اول قرار میگیرد. زیرا در پی آنچه که گفته شد، دمکراسی فقط ریشۀ آن دو دیگر و معیار قبول و رد آنها نیست، از دید اعضای جبهۀ جمهوری دوم، اسباب برقراری آن دو نیز هست و تحققش از نظر زمانی بر تحققشان مقدم است. به عبارت دیگر، رأی مردم، در این میان نقش اصلی را بازی میکند. اول رأی مردم، سپس گزینش جمهوری و لائیسیته. انتخاب این دو، باید از دل دمکراسی بیرون بیاید و از سوی جمیع ملت، یا منتخبانش، رسمیت بیابد. اگر ما از ابتدا، جمهوری و لائیسیته را در صدر خواسته هایمان قرار داده ایم، به قصد روشن کردن تکلیف خودمان با خودمان و با دیگران است، نه تحمیل اینها به کسی. اینها چیزهایی است که برقراریشان را هدف داریم و در این راه، چه به عنوان شهروند و چه به عنوان منتخب مردم، خواهیم کوشید. ولی از طریق تهیۀ اسباب انتخاب مردمی، زیرا برقراری شان را در صورتی مشروع میشماریم که آزادانه و توسط ملت انجام شده باشد.

البته در مورد جمهوری و لائیسیته،  دیگر در حد نفس دمکراسی نیستیم که بدون چون و چرا باید تأسیس شود و بحث هم برنمیدارد. ممکن است که مردم این دو را نپسندند و طبیعی است که در این صورت، ما به انتخاب دمکراتیک مردم گردن خواهیم نهاد. در یک مورد قبل از مردم تصمیم میگیریم یا در حقیقت به لزوم آزادی بشر و دمکراسی گردن مینهیم و آن دمکراسی است، باقی همه موکول به تصمیمگیری در همین دمکراسی است، چه جمهوری و چه لائیسیته. درست است که هدف ما برقراری این دوست، ولی به هیچوجه تحمیل آنها به دیگران نیست. اینها اهدافی است مشروط و نه مطلق مانند دمکراسی، موکول است به بیان خواست و انجام انتخاب از سوی ملت. ما این تقدم زمانی را میپذیریم و اگر بخواهیم به گزینه ای رأی بدهیم، چه در مقام شهروند و چه در مقام نمایندۀ شهروندان، به جمهوری و لائیسیته خواهد بود.

ترتیب کارآیی

در کارآیی شعار دمکراسی بحثی نیست. در  برابر هر حکومت استبدادی، این خواست آزادی است که مردم را به حرکت وامیدارد و این خواست، در دوران ما، به شکل خواستاری دمکراسی بیان میگردد. به تجربه هم اینرا دیده ام. از روز اول، طلب آزادی، در مرکز اعتراضات علیه جمهوری اسلامی قرار داشته است. به همین دلیل است که همۀ گروه های مخالف نظام، یکصدا دمکراسی را در صدر خواسته های خود قرار میدهند، حتی اگر تعریفشان از آن به اندازۀ کافی روشن به نظر نیاید و برداشتشان از آن با یکدیگر متفاوت و حتی متناقض باشد. ولی همین همه گیری، هر اندازه به فشار شعار دمکراسی بر نظام اسلامی میافزاید، از کارآییش در پیشرفت هر گروه سیاسی معین، میکاهد. چیزی که تقریباً همه در آن شریکند، در رقابت برای جذب مردم، به کار متمایز شدن از دیگران نمیاید. شعار دمکراسی، به طور عام بسیار کارآمد است، ولی نه به طور خاص. اگر ما جمهوری و لائیسیته را هم در شعار پایه جا داده ایم، فقط به دلیل این نیست که آنها را لازمۀ ساختن ایرانی بهتر میشمریم، در عین حال میخواهیم خود را از دیگران متمایز کنیم و مخاطبان خویش را از این تمایز آگاه سازیم و به سوی خود جلبشان نماییم.

از دمکراسی که بگذریم، میرسیم به شعار جمهوریت. این یکی قدری از دمکراسی محدود تر است، درست است که حتی رضا پهلوی نیز اظهار کرده که هم برای ریاست در جمهوری آماده است و هم پادشاهی. اما کسانی که از یک سو به منطق دمکراسی آگاهند و از سوی دیگر، خاطرۀ استبداد پهلوی را در یاد دارند، جمهوریخواهی وی را، بخصوص به معنای دمکراتیک، جدی نمیگیرند. به هر صورت، مردم ایران هم که این سالها را تحت حکم یک جمهوری قلابی زیسته اند، همیشه نشان داده اند که خواستار حذف موانع درست عمل کردن جمهوری و در صدر آنها ولایت فقیه در ایران هستند، نه بیرون رفتن از جمهوری و بازگشت به سلطنت. این تصور باطل که نظام حاضر نیمی جمهوری است و نیمی اسلامی، در عین نادرستی، دیدگاه رایج مردم نسبت به جمهوری را که اساساً تأمین کنندۀ آزادیش میدانند و خواستارش هستند، به درستی بیان میکند. خلاصه کنم، خواست جمهوری در ایران امروز که گرفتار جمهوری قلابی اسلامی است، هنوز مترادف آزادی و آزادیخواهی است. مردم اسلام و روحانیتش را مزاحم کار میشمرند، نه جمهوریت را و به نظر نمیاید که بخواهند دنبال نظام دیگری بروند. ما هم چنین خیالی نداریم.

بالاخره میرسیم به لائیسیته که در انتهای شعار پایه قرار گرفته است. این مقام و مکان که از دیدگاه ترتیبات منطقی و اجرایی درست است، نمیباید ما را از بابت کارآیی این شعار به اشتباه بیاندازد. لائیسیته در جای خود، کارآیی دوگانه و بسیار بالایی دارد.

وجه اول کارآییش علیه نظام اسلامی است که در درجۀ نخست اهمیت قرار میگیرد. این کاری ترین شعار علیه حکومت مذهبی ایران است و نفی موجودیت آنرا به صورتی بسیار صریحتر و محکمتر از دمکراسی و جمهوری بیان میکند، زیرا نه فقط استبداد موجود اسلامی را پس میزند، بلکه تصور باطل هماهنگی اسلام و دمکراسی را که سالهاست برای ما اسباب درسر شده و جاده صاف کن نظام فعلی بوده، با بیرون راندن اسلام از حوزۀ سیاست، از بن و بنیاد نفی میکند ـ چه در نظر و چه در عمل.

یکی از دلایل قوت نسبی لائیسیته، سؤاستفاده ایست که نظام اسلامی، در درجۀ اول از جمهوری و سپس از دمکراسی کرده است، چون به دروغ و با وقاحت، مدعی هردوست. این ادعاهای کذب برایش اسبابی شده تا بتواند لااقل بخشی از حمله هایی را که از این دو موضع علیهش انجام میگیرد، منحرف سازد. در مورد لائیسیته، چنین سپری موجود نیست و این تیر، اگر به قلبش انداخته شود، خواهد کشتش. اسلامگرایان ، از اصولگرا تا اصلاح طلب و ملی مذهبی، جوشنی به تن دارند از یاوه بافته. این زره در برابر لائیسیته مقاوم نیست. همانطور که شعار برقراری جمهوری، از هر شعار دیگر علیه محمدرضا شاه، مؤثرتر بود و نظام آریامهری را به گور فرستاد، این شعار هم عمر نظام فاسد اسلامی را به سر خواهد آورد.

ولی تازه این تمام کار نیست. شعار لائیسیته، هم علیه رژیم عمل میکند و هم علیه رقبایمان ـ فقط جمهوری این خاصیت را ندارد. تصور نکنید که با سقوط نظام اسلامی، مذهب برای همیشه از سیاست پا در خواهد کشید، به هیچوجه اینطور نیست. جدایی سیاست و دین کاریست بسیار مهم، سنگین، محتاج برنامه و جدیت و پیگیری. چیزی نیست که دیو چو بیرون رود، لائیسیته درآید. کارزاری بزرگ در پیش است.

در این وضعیت، شعار مبهم سکولاریسم که بسیاری، از اصلاح طلبان گرفته تا پهلوی طلبان، در اپوزیسون به کار میبرند، در بهترین حالت، پوشانندۀ ضعف فکری و برنامه ای آنها در مورد جدایی سیاست و دین است و متأسفانه، در اکثر موارد، اسباب پوشاندن برنامه ای که برای کنار آمدن با روحانیت و نگاه داشتن پای اسلام در سیاست دارند. نکتۀ اصلی اینجاست و کاربرد شعار لائیسیته، در این مورد اهمیتی کمتر از کاربردش در برابر نظام اسلامی ندارد، در اینجا برای تفکیک صفوف کسانی که در زمینۀ به اجرا گذاشتن جدایی، جدی هستند از کسانی که فقط شعاری در خور روز میدهند و نه برنامه دارند، نه توان عرضه اش را و نه جربزۀ اجرایش را. باید توجه کرد که اگر ما از فرصت تاریخی که برقراری حکومت مذهبی در کشورمان، ایجاد کرده است، به درستی بهره نگیریم و تکلیف جدایی بین سیاست و دین را روشن نکنیم، خسرانی بزرگ متوجه خود و نسلهای بعدی کرده ایم. تنها فایده ای که برقراری رژیم فعلی برای ما داشته، همین فرصتی است که به رغم خود، برای برقراری آزادی مذهبی ایجاد کرده است. از دست دادنش یعنی قبول تمامی زیانها و صرف نظر کردن از تنها سود.

جمهوری و لائیسیته، موضع ما را نسبت به گروه های دیگر اپوزیسیون مشخص میکند، از آنها متمایزمان میسازد و خطا نیست اگر که بگوییم به نوعی در مقابل آنها قرارمان میدهد. برخی البته چنین میگویند که توجه به رقبا، هنگام مبارزه با نظام مستقر اسلامی، در حکم اتلاف نیروست. مثلاً مقاله ای که میتواند به رد حکومت اسلامی اختصاص بیابد، به این ترتیب به امور دیگر اختصاص پیدا میکند و… ولی این نیرو به هدر نمیرود، چون معطوف است به رسیدن به هدف اصلی ما.

برای ما مبارزه با حکومت اسلامی اصل است، و در عین حال، میخواهیم خود را از دیگر گروه های اپوزیسیون که در پی دمکراسی و لائیسیته نیستند، مجزا نماییم. این نکته نقداً امری حاشیه ایست، ولی هر چه به پیروزی نزدیکتر بشویم، اهمیتش بیشتر خواهد شد و به مرکز دعوا نزدیکتر. به این دلیل که دعوای تعیین نظام سیاسی، از انقلاب مشروطیت بدینسو، دعوای اصلی سیاسی در ایران بوده است و خط اصلی تحول تاریخ سیاسی ما. هر بار که فرصت تغییر نظام  سیاسی پیش میاید، وسوسۀ کم اهمیت شمردن تفاوت بین مخالفان نظام مستقر هم خودی نشان میدهد و اسباب زحمت میگردد ـ معمولاً تحت لوای همین لزوم تمرکز تمام نیروها. ولی باید در برابرش مقاومت کرد و خط تمایز اصلی خانواده های سیاسی ایران را به یاد داشت. سهل انگاری در این زمینه همیشه گران تمام میشود. قبلاً شده و اگر آسانگیری کنیم، باز هم خواهد شد. درست است که دمکراسی واحد است، ولی دشمنانش گوناگون هستند. مبارزه با آنها ترتیب دارد، ولی تعطیل ندارد و هیچکدام را نباید از قلم انداخت.

و بالاخره، ترتیب نگارش

تاا اینجا هر چه گفتیم، از بابت نظری، حکم به برتری دمکراسی بر دو جزء دیگر میداد، هرچند این برتری از دیدگاه عملی قدری متعادل شد. به این ترتیب، اگر میخواستیم سه اصلی را که پایۀ کار جبهۀ جمهوری دوم است، به طور انتزاعی و صرفاً بر اساس نظم منطقی آنها روی کاغذ بیاوریم، میشد: دمکراسی، جمهوریت و لائیسیته. حال باید دید که چرا شعار «جمهوری دمکراتیک و لائیک» را برگزیده ایم. چرا جمهوری در ابتدای شعار سه گانه آمده و در پی دمکراسی قرار نگرفته است. دلیل امر روشن است.

برای اینکه ترتیب عمل معمول در میدان سیاست را در نظر داشته ایم و نه وجه صرفاً نظری و ترتیب تحلیل منطقی را. هدف ما تغییر نظام سیاسی ایران است و وقتی شما میخواهید نظام سیاسی برگزیدۀ خود را مشخص نمایید، به همین ترتیبی عمل میکنید که ما کرده ایم، یعنی اول شکل آنرا میاورید که جمهوریست، سپس خصائص آنرا به ترتیب اهمیت: دمکراتیک و لائیک. درست است که جمهوری در نظر اکثر مردم و در درجۀ اول، شکل نظام را مشخص، میکند، ولی در هنگام توصیف یک نظام سیاسی  در مقام اول قرار میگیرد، همانطور که سلطنت.

تأکید بر خواستاری جمهوری، از دیدگاه عملی سیاست روزمرۀ اپوزیسیون نیز لازم است، زیرا موضع ما را به عنوان گروه سیاسی، از دیگران بهتر مشخص میکند. خواستاری دمکراسی، اگر سی، چهل سال پیش مایۀ تمایز بود، به این دلیل بود که دشمنان دمکراسی فراوان بودند و بدون رودربایستی موضع خویش را ابراز میکردند. دیگر در آن موقعیت نیستیم. حال چه با صداقت و چه بی صداقت، امروز همه دمکراتند. گفتن اینکه دمکرات هستیم، حتی توجه کسی را هم جلب نمیکند، چه رسد که اسباب تمایز گردد.

در صورتی که جمهوریخواهی، بخصوص در شرایطی که وارث تاج و تخت در میدان حضور دارد و برخی مصرند وی را رهبر خود به شما بیاورند، حتماً مایۀ تمایز و حتی تمایز بسیار مهمی است که از تفاوت رسمی و قالبی و صوری جمهوری و سلطنت بسیار فراتر میرود. به این دلیل که پروژۀ سیاسی وارث تاج و تخت و طرفدارانش، بر خلاف ادعایشان، به انتخاب شکل بیرونی حکومت محدود نمیگردد. اگر چنین میبود، واکنشهایی اینچنین شدید به جمهوریخواهی دیگران نشان نمیدادند و نمیکوشیدند که به طرق مختلف و در عین تظاهر به بی طرفی، گزینۀ پادشاهی را جلو بیاندازند و حتی اگر شد از در عقب واردش کنند و به همه تحمیلش نمایند. پادشاهی و جمهوری، در عالم نظر و نظریه پردازی است که نسبت به دمکراسی خنثاست، نه در صحنۀ تاریخ و حتماً نه در موقعیت تاریخی امروز ما.

در موقعیت امروز که قبول دمکراسی، لااقل به صورت ظاهر، حاصل است، جمهوریخواهی از بابت سیاسی بسیار معنادارتر است و ابراز تقدمش لازمتر. اینجا نه در حد مفهومی قرار داریم تا دمکراسی به خاطر گستردگیش در رأس قرار بگیرد و نه در حد نظم عملی و حقوقی سیاست که باز هم دمکراسی بر جمهوری مقدم شود و قرار باشد که جمهوری با دمکراسی برقرار گردد. اینجا بحث از بیان هویت سیاسی است و روشن کردن مردم که الزاماً با هیچکدام آن دو مترادف نیست.

دلیل صدرنشین شدن جمهوری را گفتم. در این حالت میتوان پرسید که چرا لائیسیته، به رغم کارآییش و اهمیتش در تعریف هویت ما، آخر مانده است؟ اول برای اینکه نسبت به دمکراسی و جمهوری، از بابت کلیت، در مقامی پایینتر قرار دارد. ولی دلیل دیگری هم هست.

اینکه لائیسیته بدون آن دو دیگر حالت غیر سیاسی پیدا میکند و این تصور را ایجا میکند که میتوان برقراریش را به طور مجرد و جدای از تغییرات سیاسی اساسی و احیاناً مقدم بر آنها، در ایران خواستار گشت. طبیعی است که پادشاهی لائیک نداریم و به دلیل پیوند قدیم دو نهاد پادشاهی و مذهب در سراسر جهان، هر جا مشروطه ای هم برقرار گشته است، باز جدایی به صورت مطلق شکل نگرفته و پیوند قدیم، اکثراً به صورت تعیین «دین رسمی» نو شده و دوام کرده. این هم روشن است که بازگشت پادشاهی به ایران، به نوعی فاتحۀ لائیسیته را هم خواهد خواند. ولی لائیسیتۀ بدون پادشاهی و بدون دمکراسی هم داریم. وقتی لائیسیته بعد از جمهوری و دمکراسی قرار بگیرد، این شبهه که ممکن است ایجادش بر دمکراسی مقدم شمرده شود، از میانه برداشته میشود.

گشت و گذارمان قدری طولانی بود، ولی تصور میکنم که به فوایدش میارزید.

تعیین شعار اساسی، آنهم برای جبهه ای که چنین کار سترگی در پیش دارد، به نهایت مهم است. میگویند سرنوشت مردم بر پیشانیشان نگاشته شده، شعار اصلی هم سرنوشت گروه سیاسی است که بر پیشانیش نقش گشته. هدف من از نگارش مطلب حاضر، نشان دادن مشکلات کار ساختن چنین شعاری بود و تصویر کردن تعادل هایی که باید در ترکیب و ترتیب نگارش آن رعایت شود. باید بسیاری عوامل فردی و نظری و عملی را در حساب آورد و سپس شعاری به دیگران عرضه نمود که توان کشیدن بار این مبارزۀ بزرگ را داشته باشد.

با اینهمه آگاهم که وزن تحلیل عقلانی مطلب که در اینجا بخشی از آنرا به شما عرضه نمودم، در نهایت محدود است. پذیرش شعار از سوی شما، فقط معنای پسند کردن عناصر و شیوۀ عرضۀ آنها را نمیدهد. اینها همۀ‌ مطلب نیست و شاید اصل مطلب هم نباشد. آنچه اصل است، این است که شما از ورای این سه کلمه که در کنار هم قرار گرفته است، تصویری ببینید از آیندۀ ایده آلتان. نه فقط آینده ای که مایلید تحقق بیابد، آینده ای که حاضر باشید برای تحققش فداکاری کنید، همانطور که برای آیندۀ فرزندانتان. چون این آینده هم فرزند همت شما خواهد بود. اگر شعار جبهۀ جمهوری دوم، شعلۀ این آرمانخواهی را در دل شما روشن میکند، یعنی درست ساخته شده، نیمی از هدفش را تحقق بخشیده و نیمۀ دوم هم کاملاً در تیررسش قرار دارد.

۱۲ اکتبر ۲۰۱۸

این مقاله برای شمارۀ مخصوص جبهه ی جمهوری دوم نوشته شده است

نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com

به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید
https://t.me/iran_liberal