Home ویژه ایران لیبرال آرشیو ویژه ایران لیبرال تیر و 28 مرداد1330- رامین کامران

تیر و 28 مرداد1330- رامین کامران



سؤال اول كار مردمی كه سی تیر به طرفداری از مصدق به خیابان ها ریختند بیست و هشت مرداد كجا بودند؟

این سؤال را كه برخی با تأسف و بعضی با طعنه مطرح میكنند بارها شنیده ایم. اخیراً دوستی خواستار نظر من در باب آن شد. برای درست حلاجی كردن مطلب باید اول چند نكتهٌ كلی را طرح كنم، بعد به این دو واقعه بپردازم تا معلوم شود اصلاً تا چه حد میتوان با هم قیاسشان كرد تا آخر برسم به اینكه مردم كجا بودند.


بخش اول

مصدق و تحلیل سیاست او در كار تحلیل تاریخ دو سؤال پیوسته و در پی هم مطرح میگردد. اول اینكه بازیگران صحنهٌ تاریخ چه كرده اند، دوم اینكه چرا چنین كرده اند. قسمت اول شامل گردآوری داده های تاریخی یا به قول معروف «فاكت»هاست.

بخش دوم بازسازی منطقی است كه باعث شده هر بازیگر در موقعیت خاصی كه قرار داشته، تحت تأثیر انگیزه هایش و در پیگیری اهدافی كه انتخاب كرده است به این ترتیب خاص عمل كند. ما برای روشن كردن چرای اعمال مصدق میپرسیم انگیزه اش چه بود و هدفش كدام، منتها خیلی از اوقات به كلی ترین شكل به این دو سؤال پاسخ میدهیم.

یعنی از یك طرف اصول اخلاقی و سیاسی را كه وی بدانها پابند بوده است مرجع قرار میدهیم:

درستكاری و انساندوستی اش و پابندیش به دمكراسی لیبرال. از طرف دیگر اهداف غایی وی را در نظر میاوریم:

اعادهٌ استقلال ایران و تحقق آزادی مردمش. البته استناد به اینها هم لازم و هم اساسی است ولی برای روشن كردن چرای تصمیمات سیاسی كه او گرفته است كافی نیست. مثالی میزنم تا مقصودم روشن شود. میتوان پرسید كه مصدق چرا در بیست و ششم تیر ماه هزار و سیصد و سی و یك استعفا داد؟

اگر فقط بگوییم به این دلیل استعفا داد كه درستكار بود و به اصول دمكراسی پابند بود و میخواست استقلال و آزادی ایران را تضمین نماید، چیزی را توضیح نداده ایم چون اگر هم استعفا نداده بود و مانور دیگری برای عقب راندن هیئت حاكمه و دربار پیش گرفته بود، باز میتوانستیم همین عوامل را با همین قاطعیت در توضیح رفتار وی به كار بگیریم. در اینجا ما باید وارد جزئیات شویم و اگر نشویم از عهدهٌ توضیح امری برنخواهیم آمد.

وارد شدن در این «جزئیات» در درجهٌ اول مستلزم پرداختن به سیاست به معنای روزمرهٌ آن است، نه آنی كه فقط اصول بنیادی و اهداف غایی را راهنمای خویش قرار میدهد بلكه سیاستی كه شرایط روز و موقعیت متغیر و محدودیت امكانات را در نظر میگیرد و بر اساس آنها مانور میكند. نمیتوان در میدان سیاست فقط با انحصار توجه به این اصول و اهداف عمل كرد. میباید به اوضاع متغیر محیطی كه ما را احاطه كرده نظر داشته باشیم. تعقیب هیچ برنامهٌ سیاسی نمیتواند فارغ از اعتنا به سیاستگری روزمره انجام بپذیرد. مصدق هم حتماً از این اصل مستثنی نیست كه هیچ اصلاً بخش عمده ای از توانایی سیاسی وی برخاسته از هنر سیاستگری اوست و مهارت كم نظیرش در مانور. مشكل قدری از این برمیخیزد كه ما بسا اوقات و به نادرست سیاستگری روزمره را نوع پست سیاست میشمریم و مایل نیستیم تا دامن چنین شخصیت تاریخی بزرگی را به آن «آلوده» سازیم. این فكر از بن نادرست است چون هیچ سیاستمداری آنچنان قدرتی در اختیار ندارد كه بتواند بدون حاجت به در نظر گرفتن نیروهای مخالف یا با حذف غلطك وار آنها به هدف خویش برسد. مانور سیاسی امریست ناگزیر. نقطهٌ قوت مصدق در این نیست كه به سیاست روزمره بی اعتنا بوده، برعكس در این است كه توانسته آنرا با مهارتی چشمگیر در خدمت اهداف درستی بگیرد.


كمبود اطلاعات تاریخی به هر حال پژوهش تاریخی فقط به پیروی از روش درست ختم نمی شود و محتاج خوراك است. مشكل دیگر تحلیل تصمیمات مصدق در اینجاست كه ما از چند و چون سیاستگری روزمرهٌ وی بسیار كم اطلاع داریم و به همین دلیل دائم تمایل داریم به كلیات بپردازیم و با ارجاع به اصول بنیادی كه تابع آنها بوده و با تأكید بر اینكه هدف غایی اش چه بوده كارهای او را تحلیل كنیم. رجوع به این عوامل كلی هم درست است و هم لازم چون اگر در نظر نگیریمشان اصلاً از عهدهٌ درك معنای اعمال او برنخواهیم آمد ولی تكیهٌ به آنها كافی نیست و اگر از این حد فراتر نرویم در نهایت وی را تبدیل به نماد ارزشهای مورد علاقهٌ خود میسازیم و تصویری از شخصیت وی ترتیب میدهیم كه جذاب هست و به چشم برخی كافی هم هست ولی حیات تاریخی در آن نیست.

در این میان خوشبختانه خود مصدق یادداشتهایی به جا گذاشته كه چاپ شده است و از بابت درك چند و چون تصمیمات سیاسی وی بسیار گرانقدر است ولی به هیچوجه كامل نیست. در درجهٌ اول به این دلیل كه مصدق خود بیش از هر چیز به ذكر عوامل كلی دخیل در تعیین سیاست خود پرداخته است و كمتر وارد جزئیات شده. احتمالاً به این دلیل كه این امور را سزاوار نقل برای آیندگان نمی شمرده است و آنچه را كه اهم میدانسته است طرح خطوط كلی عملش در احقاق حق ملت در قضیهٌ نفت بوده و برقراری دمكراسی. آنچه در خاطرات وی آمده و مختصری از پشت پردهٌ وقایع را روشن میكند مربوط است به سی تیر و نه اسفند و از بیست و هشت مرداد در آن ذكر قابل توجهی نیست. به هر حال مصدق میتوانست مهمترین اطلاعات را در بارهٌ واقعهٌ اخیر در اختیار ما قرار بدهد كه متأسفانه چنین نكرده است. شاید به این دلیل كه تأسف از پایان ماجرا از این كار و بازگشت به وقایع آن چند روز سرنوشت ساز بازش داشته است. شاید هم نوشته ای هست و از بین رفته یا هنوز چاپ نشده است. باید به یاد داشت كه بازماندگان وی برای انتشار همین «خاطرات و تألمات» كه منطقاً میبایست در اولین فرصت به دست مردم ایران میرسید، صبر كردند تا چند سال از انقلاب گذشت و تا قبل از آن (و حتی بعد از انتشار «تقریرات مصدق در زندان» كه در 1358 انجام گرفت) اصلاً منكر وجود چنین یاداشتهایی بودند. البته آنچه در محاكمات وی عنوان گشته منبع ارزشمندی است كه گردآوری آنرا مدیون سرهنگ جلیل بزرگمهر هستیم. اطرافیان و نزدیكان مصدق هم بسیار كمتر از آنچه كه انتظار میرود مبادرت به یادداشت جزئیات یا نگارش خاطرات كرده اند و اضافه كنم در میان همهٌ مشكلاتی كه مورخ با آن دست به گریبان است انصافاً این یكی را نمیتوان به «توطئهٌ آمریكا و انگلیس» نسبت داد. متأسفانه وارثان نوشته ها هم به دلایل مختلف چندان شتابی برای انتشار آنچه كه در اختیار دارند نشان نمیدهند. خلاصه اینكه اطلاعات ما كم است و در بازسازی منطق اعمال مصدق از بابت كمبود مرجع بسیار دچار مشكل هستیم.


قدرت و ضعف مصدق تحلیل رایج و «استاندارد» موقعیت مصدق در بیست و هشت مرداد كه از مقالات روزنامه نگاران تا كتب تحقیقی هزار جا تلویحاً و تصریحاً بدان برمیخوریم، بر یك تصویر بسیار ساده استوار است. ببینیم این تصویر چگونه ساخته شده است. نقطهٌ شروع این است كه شكست مصدق در بیست و هشت مرداد نشانهٌ ضعیف بودن اوست (چون كسی كه قوی باشد كه شكست نمیخورد) و از آنجا كه میدانیم قبلاً قوی بوده (قیام سی تیر نشانهٌ این امر است) پس نتیجه میگیریم كه در فاصلهٌ این دو واقعه ضعیف شده بوده است. به اینجا كه رسیدیم میپرسیم چگونه ضعیف شده بود و طبعاً میرویم دنبال همان عواملی كه برای همه آشناست و بارها و بارها فهرست شده است:

عده ای از همراهانش از وی جدا شده بودند، مكی و بقایی از یك طرف و سید كاشی از طرف دیگر، دول خارجی در برابر وی موضع مشترك و سخت اتخاذ كرده بودند و در نهایت و مهمتر از همه اینكه مردم از مبارزه خسته شده بودند. به این ترتیب دو واقعهٌ سی تیر و بیست و هشت مرداد به هم وابسته و تبدیل به دو قطب ارزیابی قدرت و ضعف مصدق میشود. سؤالی كه در ابتدای این نوشته ذكر شد بیان ساده و رایج همین قرینه سازی است. در پاسخش آنهایی كه مخالف مصدق هستند میگویند چون مردم به پشتیبانی از او وارد میدان نشدند شكست خورد. آنهایی كه طرفدار وی هستند میگویند مصدق شكست خورد چون از مردم نخواست به میدان بیایند. دو تحلیل كه هر دو غیبت مردم را تعیین كننده میشمرد ولی به دو عامل مختلف نسبتش میدهد. به نظر من این تصویر اساساً نادرست است، به دو دلیل.

اول اینكه بر تعریف ضمنی و محدودی از «كودتا» استوار است كه در مورد بیست و هشت مرداد صدق نمیكند. بر این تصور كه كودتا مقابلهٌ مستقیم نیروی دو طرف مبارزه است كه همیشه اینطور نیست. كودتا میتواند چنین حالتی داشته باشد مثل مورد آلنده در شیلی كه رئیس ستادش به او خیانت كرد و عملاً تمامی نیروی ارتش را به كودتا كشید. ولی كودتا میتواند از سوی طرف ضعیف با موقع شناسی، با بهره گیری از عامل غافلگیری و با استفادهٌ دقیق و محدود و موضعی از نیروی نظامی و با حركتی غیرمستقیم انجام بگیرد تا اختیار دستگاه دولت را از حریف مسقر بستاند و او را از صحنه حذف كند. بیست و هشت مرداد از این قسم است. اشكال دوم این تصویر این است كه بر برداشتی بسیط از قدرت سیاسی استوار است. این دو عیب آنرا از نظر تحقیقی بی اعتبار میكند. آنرا پایهٌ كار كردن فقط یك راه برای پژوهشگر باز میگذارد: پر كردن چند بارهٌ خانه های این گفتار پیش ساخته و رسیدن به نتیجه ای كه از اول معلوم و اصلاً نقطهٌ شروع كار بوده است. برای وارسی جدی قضایا باید اول از همه این تصویر ساده را كنار زد. قدرت و ضعف یك دولتمرد امر ساده ای نیست كه بتوان مثل نیروی بازو به كمك وزنه و فنر اندازه گرفت و بر اساس مقدارش موقعیت را سنجید. اجزای آنچه كه قدرت یا ضعف خوانده میشود بسیار است و باید به همهٌ آنها توجه داشت. از این گذشته در هیچ درگیری فقط زور بازوی دو طرف نیست كه تعیین كننده است، قابلیت مانور نیز همان اندازه اهمیت دارد كه زور. این حتی در كشتی هم صادق است چه رسد به نبردهای وسیع سیاسی كه افراد پرشماری را طی مدتی دراز درگیر كشاكشی پیچیده میكند. در ایران آن دوران چهار منبع قدرت سیاسی وجود داشت. یكی پشتیبانی قدرتهای خارجی كه یك بخش آن سهم توده ای ها بود و بخش دیگرش نصیب گروهی از هیئت حاكمه كه از قدیم به انگلستان ارادت داشت،

دوم همراهی همین هیئت حاكمه، سوم دربار و آخر از همه اقبال مردم. مصدق با اولی مبارزه میكرد، از دومی بی بهره بود، سومی را میخاست به صفر برساند و طبعاً به آخری اتكا داشت و به طور كلی كوشش وی متوجه به این بود كه راه دخالت سیاست خارجی را در سیاست ایران سد نماید و طبقهٌ حاكم موجود را تضعیف و در نهایت متحول سازد و شاه را هم وادار کند که به جای دخالت در حکومت به سلطنت قناعت کند. قدرت مردم را هم میخواست در چارچوب یك دمكراسی پارلمانی محكم تثبیت كند و به خدمت تحكیم موقعیت دولتی بگیرد كه تابع ارادهٌ ملت است. پشتیبانی مردمی از مصدق در عمل محدود به شهرها بود و بخصوص شهرهای بزرگ و در صدر آنها تهران كه مثل همیشه برای بقیهٌ كشور سرمشق بود. ولی مشكل مصدق از روز اول تا به آخر در این بود كه نتوانست نیرویی را كه از مردم اخذ میكرد به مجلس سرازیر كند و از آن در نهادی استفاده كند كه محل اصلی تمركز قدرت سیاسی بود و مكانی كه همهٌ سفته های قدرت باید در آن نقد میشد. دلیل این امر هم شكل خاص قانون انتخاباتی بود كه از مجلس دوم به این طرف عملاً اختیار این نهاد را به دست ملاكین و رؤسای عشایر داده بود. در آن زمان ساختار اجتماعی ایران هنوز با موج تجدد به كلی متحول نشده بود. آن بخشی كه تحول یافته بود طبقهٌ متوسط شهرنشین بود كه هم پایش به تحصیلات عالی باز شده بود و هم به دستگاه دولت. ولی در مقابل اكثریت جمعیت مملكت كه خارج از شهرها زندگی میكرد هنوز تابع روابط اجتماعی بازمانده از نظام قدیم بود و نمیتوانست نقش شهروند آزاد را كه نظام انتخابات همگانی بر عهدهٌ وی نهاده بود به درستی ایفا كند. این امر همراه با سنگینی سنتی وزنهٌ شهرها در تعیین سرنوشت سیاسی ایران وضعیتی ایجاد كرده بود كه مانع تعادل سیاسی مملكت بود. اكثریت وكلا با آرایی برخاسته از جامعهٌ ماقبل مدرن ایران به مجلس میامدند و در عوض بخشی از جامعه كه بیش از باقی متجدد شده بود و عملاً بیشترین قابلیت را برای ادارهٌ سیاسی مملكت داشت و گاه در شرایط حساس بیشترین تأثیر را در تعیین سرنوشت ایران مینهاد، به تناسب امكانات خویش در مجلس نماینده نداشت. در یك كلام بین جامعهٌ سیاسی ایران و تركیب پارلمان عدم تطابق ساختاری وجود داشت. این امر برای همه و از جمله برای نمایندگانی كه با آرای بیسوادان روستایی و ایلیاتی به مجلس وارد شده بودند روشن بود و به همین خاطر بر همه معلوم بود كه به رغم برابری رسمی و حقوقی وكلای مجلس، اعتبار آنها در حد وكلایی نیست كه از شهرهای بزرگ و با آرای مردم باسواد انتخاب میشوند. مصدق سرآمد این گروه دوم بود و تكرار عنوان «وكیل اول تهران» از سوی طرفداران وی محض تأكید بر این اعتبار غیررسمی اما واقعی صورت میگرفت.


نوع رابطه با مردم قوت مصدق دربرابر پارلمان فقط از این برنمیخاست كه نمایندهٌ اول پایتخت بود. قدرت معنوی وی كه طی سالها شكل گرفته بود در درجهٌ اول مدیون پابندیش به اصول و شهامت وی در مبارزه با دشمنان آزادی بود و مایهٌ پشتیبانی صریح و مستقیم مردم. همین اعتماد و یاری مستقیم است كه برخی به نادرست رابطهٌ «كاریزماتیك» میشمرند، دشمنان وی به «عوامفریبی» تعبیر میكردند و امروز برخی نوخاستگان كم فرهنگ مقاله نویسی سیاسی به حساب «پوپولیسم» یا عوامگرایی میگذارند. تكلیف این سه را روشن كنم كه راه برای طرح مطالب اصلی باز شود، بخصوص كه خسته شدم بسكه دیدم هر كس رفت توی كوچه و یك فحش تازه یاد گرفت فوری آمد و گذاشت کف دست مصدق. رهبری كاریزماتیك یا فرهمندانه به گونهٌ خاصی از رابطهٌ مستقیم فرمانده و فرمانبر اطلاق میشود كه پایه اش بر نوعی تقدس فرمانده یا همان «فرهمندی» اوست. رهبر كاریزماتیك هیچگاه مشروعیتش را از فرمانبران كسب نمی كند، گروه اخیر از او اطاعت یكپارچه میكند و این كارش تابع حساب منطقی نیست. انتظام این رابطهٌ مرید و مرادی هم نه تابع سازماندهی عقلانی است و نه حساب و كتابی كه محدودش سازد. رهبر كاریزماتیك یكتنه و بی واسطه صاحب اختیار كامل است. هیچكدام اینها در بارهٌ مصدق صدق نمیكند. اول از همه اینكه اعتبار او زاده از سابقهٌ طولانی و درخشان مبارزه اش در راه آزادی و استقلال ایران بود و اصلاً بعد قدسی و مذهبی نداشت. اضافه كنم كه برنامهٌ عملش هم هیچگاه وجه مذهبی نداشت و كاملاً سیاسی بود. دیگر اینكه مصدق مشروعیتش را دقیقاً و اساساً از مردم كسب میكرد نه از هیچ مرجع دیگر. اقبال مردم هم به وی از نوع كشش غیرعقلانی نبود، انتخابی بود بسیار عقلانی و روشن برای بهبود وضع خودشان و كشورشان توسط فردی كه برای این كار قابل شمرده میشد و سابقه اش هم گواه توانایی اش بود. آخر از همه اینكه قدرت مصدق به هیچوجه حالت مطلق و گسسته از هر قید و بند نداشت. چارچوبش قانون اساسی بود، مرجعش تفسیر لیبرال این قانون و هدفش تثبیت دمكراسی پارلمانی در ایران و دادن اختیار مملكت ایران به دست ایرانیان. همهٌ اینها هم از ابتدا تا انتها برای پیروانش روشن بود و ابهامی نداشت. از همهٌ اینها گذشته مصدق همیشه و به استناد تمامی نطقهایش در درجهٌ اول با شعور مردم طرف صحبت بود نه احساسشان و هیچگاه آنها را به راه كردار غیرعقلانی سوق نداد.

مصدق با وجود اقبال گستردهٌ مردمی هیچوقت پا در راه گسترش بی حساب قدرت خود نگذاشت و از این بابت نمونه ایست كه در تاریخ كم نظیر است. اعتبارش را هم به مقدار زیاد از این خویشتنداری كسب میكرد و هنوز هم میكند. نمونهٌ رهبر كاریزماتیك خمینی است كه حائز جمیع شرایط این كار است. مفهوم و اصطلاح رهبری فرهمندانه كه ماكس وبر ساخته و الگوی اصلیش هم زایش جریانهای مذهبی است، در سالهای بعد از انقلاب و محض تحلیل قدرتگیری اوست كه باب شده و برخی جامعه شناسان آماتور این را به مصدق هم بسط داده اند كه جا ندارد. برویم سر عوامفریبی كه شعار قدیمی دشمنان مصدق است. آنهایی كه به مصدق ارادت می ورزیدند از طبقات مختلف جامعه برمیخاستند و اگر هم از عامهٌ مردم بودند به هیچوجه «عوام» نبودند. آنها از افرادی بودند كه بیش از باقی ایرانیان قادر به ایفای نقش شهروند مدرن بودند ولی نظام حقوقی سیاست مملكت به طور ساختاری در اقلیتشان انداخته بود. «عوام» مملكت آنهایی بودند كه حیات سیاسیشان به رأی دادن هر دو سال یك بار به كسی كه حتی اسم او را هم نمیتوانستند روی كاغذ بنویسند محدود میگشت و فریب هم نمیخوردند، یا فرمان میبردند یا رأیشان را میفروختند و از این حق اساسی درآمدی حاصل میكردند. هواداران مصدق نه هیچگاه از وی فریب خوردند و نه وی را فریب دادند. فریب نخوردند چون اگر به شخص مصدق ارادت داشتند به دلیل پایبندی وی به آرمانهای دمكراسی و استقلال بود كه وی هیچگاه از آنها منحرف نگشت. فریبش ندادند چون هربار كه از آنها خواست به میدان آمدند و با قاطعیت از وی پشتیبانی نمودند.

اصطلاح پوپولیسم یا عوامگرایی هم به نسبت در واژگان سیاسی ایران نوزاد است و مال دوران پس از انقلاب، دوره ای كه رابطهٌ مستقیم خمینی با پیروانش و مشروعیت مذهبی او كه در نهایت برخاسته از تأیید الهی قلمداد میگشت، بهانهٌ كاهش اعتبار آرای مردم و سپس تقلب سیستماتیك درانتخابات شد. ولی این تهمت هم كه پسرعموی همان «عوامفریبی» است، به مصدق وارد نیست. او مورد ایراد واقع شده چون چند بار از مجلس به میان مردم آمد و حتی یكبار گفت «مجلس آنجاییست كه مردم باشند». اول از همه این را بگوییم كه رأی مردم كه صاحب حق حاكمیتند بر رأی نمایندگانی كه از جانب آنها این حق را اعمال میكنند سر است. در تعیین سرنوشت مملكت دستی بالای دست ملت نیست، این از این. دوم اینكه مصدق هیچگاه نفس اعمال حاكمیت از طریق پارلمان را محكوم نمیكرد كه بتوان وی را به این علت «پوپولیست» خواند. باید دید مشكل مصدق با مجلس چه بود كه باعث شد تا در برابر آن متوسل به مردم بشود. مشكل این بود كه تركیب مجلس، همانطور كه بالاتر به آن اشاره كردم، مطلقاً منعكس كنندهٌ توانایی سیاسی ایرانیان نبود. اختیار پارلمان به دست متولیانی بود كه هر كدام دسته ای وكیل پیرو داشتند كه غالباً به مدد به صندوق ریختن آرای بیسوادان به مجلس راه پیدا كرده بودند و به پشتوانهٌ این سرمایه دولت میاوردند و میبردند. تكلیف مردم هم در این میان روشن بود. مصدق از سالها قبل از نخست وزیری و به دلایل اساسی متوجه به اصلاح قانون انتخابات بود تا چارچوب حقوقی دخالت مردم در سیاست را به تركیب واقعی امكانات سیاسی جامعه نزدیك كند ولی تا روز آخر نتوانست این اصلاح اساسی را كه از روز اول و در كنار ملی كردن صنعت نفت در برنامهٌ دولتش جا داشت، انجام دهد. چنین تغییری نه فقط میتوانست موقعیت خود وی را در قالب نهادهای سیاسی به شكل قابل توجهی تحكیم كند بلكه فراتر از آن به تثبیت حیات سیاسی ایران مدد برساند.


قدرت، مانور و ابتكار عمل مصدق برای مانور در برابر مجلسی كه حتی یك روز هم در آن اكثریت نداشت، درمقابل هیئت حاكمه ای كه به او به چشم خائن به طبقه اش مینگریست و در برابر پادشاهی كه در عین جوانی سودای احیای استبداد پدر را در سر میپرورد از پشتیبانی مردم سود میبرد و همین بود كه در كنار اعتبار اخلاقی و سیاسی وی و نیز هنر سیاستگریش امكان مهار مخالفان را برایش فراهم میاورد. نیروی لازم برای مانورهای سیاسی مصدق در نهایت از وجه عمیق و بنیادی سیاست او برمیخاست كه متوجه اصول اساسی و اهداف غایی بود ولی استفاده از آن در قالب سیاستگری روزمره صورت میپذیرفت. نكته ای كه باید هنگام ارزیابی قوت و ضعف مصدق در نظر داشت این امر است كه قدرت و امكانات مانور او همتراز با هم كم و زیاد نشده است و در حقیقت به نوعی عكس هم حركت كرده. مصدق دو هدف را دنبال میكرد: یكی تحكیم دمكراسی لیبرال در داخل و دیگری تضمین استقلال مملكت در خارج. او در ابتدای كار برای مانور دادن بین حریفان داخلی مجال بیشتری داشت چون از تحقق اهدافش دور بود و برای همه این امكان وجود داشت كه تصور كنند با وی تا مقداری از راه میتوان رفت (البته حزب توده از این امر مستثنی بود) یا اینكه چون نمیتواند به مقصد برسد جای نگرانی نیست و میتوان سر فرصت جلویش را گرفت. ولی هر چه مصدق به اهدافش نزدیكتر شد عرصهٌ سیاست ایران قطبی تر شد و فضا از ابهام و توهم خالی گشت. در این شرایط امكان مانور مصدق در بین نیروهای سیاسی داخل ایران كاهش گرفت ولی این پیشروی به سوی هدف در عمل بر نیروی او افزود. او توانست موقعیت خویش را در برابر دربار و مجلسی كه هیچوقت با وی سر سازگاری نداشت، روز به روز محكم تر كند و طبعاً از نیروی این دو قطب مخالفت بكاهد. نقطهٌ اوج این كار قیام ملی سی تیر بود. گرفتن اختیارات از مجلس، پس گرفتن زمینهای كشاورزی محمدرضا شاه كه توسط پدرش به زور از مردم گرفته شده بود و سرمایهٌ اصلی تحركات سیاسی او بود، به اروپا فرستادن اشرف پهلوی و (به قول دكتر قاسم غنی) «ملكه ننه»، همه و همه نشانه های قدرت بود. هر كس به برنامهٌ مصدق دلبستگی داشت و نیرو گرفتن بیشتر وی را شاهد بود به وی گرایش بیشتر و ثابت تری پیدا میكرد و طبعاً دشمنان او هم در مقابله با وی سختی بیشتر نشان میدادند. امكان مانور مصدق در صحنهٌ سیاست بین المللی نیز به همین ترتیب ولی نه به همین دلایل كاهش پیدا كرد بدون اینكه با افزایش نیروی او همراه باشد. مصدق از تعادل دو بلوك شرق و غرب برای حفظ استقلال ایران استفاده میكرد و میكوشید تا از تفاوت موضع بین انگلستان و آمریكا هم بهره برداری نماید. مرگ استالین تعادل دو بلوك را مختل كرد و روی كار آمدن آیزنهاور و چرچیل فاصلهٌ سیاست آمریكا و انگلیس را كاهش داد و امكانات مانور مصدق را تقریباً به صفر رساند. تنها راهی كه برای وی مانده بود شكستن محاصرهٌ نفتی بود كه به كندی ممكن شد چون مصدق تمایلی به یاری طلبیدن از مسكو نداشت. وی همانقدر كه به سیاست بی طرفی پابند بود از بابت ایدئولوژیك به جهان غرب نزدیك بود و نمیخواست این رابطه را قطع كند. البته این مانع نشد تا غربیانی كه لیبرالیسم را شعار مبارزه با كمونیسم كرده بودند دست از تهمت زدن به او بردارند. آخر از همه باید به ابتكار عمل در مبارزه توجه داشت كه عملاً در تمام مدت و تا روزهای آخر حكومتش در دست مصدق بود. سیاستگری كم نظیر مصدق در اینجاست كه خود را بیش از هر زمینهٌ دیگر نشان میدهد، در نگاه داشتن ابتكار عمل و قابلیت سبقت گرفت دائم از مخالفان و دشمنانش. در میدان سیاست ایران به سختی بتوان كسی را سراغ كرد كه از این بابت با مصدق حتی قابل مقایسه باشد. كسی كه از هر ضعف خود قوتی بسازد و هر قوت حریف را به نقطه ضعفی بدل كند این چابكی در عمل درست خلاف آن چیزی بود كه از پیرمردی در سن و سال او انتظار میرفت. اول دلمشغولی طراحان كودتا، به شهادت اسناد خودشان، این بود كه چاره ای پیدا كنند تا ابتكار عمل را از دست مصدق كه تعادل را از دشمنان خود سلب كرده بود و هیچگاه نگذاشته بود تا بازش یابند، بگیرند. در هنگام ارزیابی تحولات سیاست مصدق و عاقبت نهضت ملی باید خطوط نامتقارن تحول موقعیت مصدق را در نظر داشت،  قدرت داشتن را از هنر مانور دادن تمیز داد و آگاه بود كه داشتن ابتكار عمل كه امری كاملاً موضعیست از این دو جداست و در نهایت از خیال اینكه همهٌ این عوامل به یكسان و در جهت واحد حركت میكند حذر نمود.


سی تیر و بیست و هشت مرداد رامین كامران
بخش 2

مجلس آشتی کنان دکتر مصدق و آیت الله کاشانی


بخش دوم
بحران حساب شده طی جریاناتی كه به قیام سی ام تیر 1331 منجر شد ابتكار عمل كاملاً از آن مصدق بود. او كه پس از بازگشت از لاهه موقعیت خویش را در مقابل مجالس شورا و سنا و به عبارت گسترده تر هیئت حاكمهٌ آن روزگار ایران تضعیف شده ارزیابی میكرد دست به مانوری زد كه احتمالاً بزرگترین ریسك حساب شده در حیات سیاسیش بود. وی نه فقط چنان رفتار نكرد كه باقی نخست وزیران در چنین موقعیتی میكردند بلكه درست رفتار عكس در پیش گرفت. در بازی سیاست ایران چنانكه پس از مشروطیت شكل گرفته بود و بعد از شهریور1320  از سر گرفته شده بود، دولتی كه در مقابل پارلمان تضعیف میشد میبایست میكوشید تا با خواست اكثریت مجلس همراهی نشان دهد و احیاناً با ترمیم كابینه بر شمار پشتیبانان خود بیافزاید و عمر بیشتری برای خود بخرد. مصدق درست عكس این كار را كرد چون به جای همراهی با مجلس از آن اختیارات فوق العاده خواست و از شاه هم مقام وزارت جنگ را طلب كرد تا بتواند با آزادی هر چه بیشتر عمل كند. وی با این كار بحرانی ایجاد كرد كه یكی از نقط عطف تاریخ معاصر ایران است.

در این تاریخ دیوان لاهه ادعاهای طرفین را استماع كرده بود ولی هنوز حكمی را صادر ننموده بود و نهضت ملی در موقعیت حساسی قرار داشت. به احتمال قوی مصدق اعتقاد داشت كه در دادگاه برنده خواهد شد و حركتی كه انجام داد به این حساب بود كه میدانست با سرمایهٌ پیروزی خارجی در داخل هم برنده خواهد بود و میتواند با اطمینان خطر كند. در هر حال این نكته هم هست كه وی بخصوص از نظر داخلی به نقطه ای رسیده بود كه باید حركتی انجام میداد تا سیر تحول سیاست داخلی ایران را عوض كند چون ادامهٌ راه با ترتیبی كه تا آنجا رفته بود ممكن نبود و مخالفان وارد مراحل مقدماتی فروكشیدنش از مسند نخست وزیری شده بودند. مصدق هم بهانهٌ بحران را انتخاب كرد و هم زمانش را. به هر صورت تصور مصدق از برد و باخت در لاهه هر چه بود حسابش در مرحلهٌ ابتدایی مانور به احتمال قوی بر این پایه استوار بود كه در شرایط روز و با غلیان احساسات مردم و دلبستگی فراوان آنها به مسئلهٌ نفت كسی غیر از خودش توان این را ندارد كه به مسند نخست وزیری تكیه بزند و باید از فرصت استفاده كرد و به مجلس حالی كرد كه قدرت اسمی آن از پشتیبانی واقعی مردم برخوردار نیست. استعفای ناگهانی او در بیست و شش تیر مخالفانش را در تنگنا گذاشت چون برای مقابله با آن تهیه ای ندیده بودند و غافلگیر شدند. آنها پای تضعیف مصدق رفته بودند نه ساقط كردنش و نقداً توان اینكه از قدرت بزیرش بكشند نداشتند. مصدق به كلی تعادل آنها را بر هم زده بود، ناچار با سراسیمگی به دنبال نخست وزیر گشتند و فقط قوام را یافتند. به هر حال به میدان فرستادن نامزد دیگر نخست وزیری كه سیدضیاء بود با آنهمه سوابق نوكریش برای انگلیس اصلاً عملی نبود و حتماً واكنشی شدیدتر از سی تیر ایجاد میكرد.
قوام السلطنه پشتوانهٌ قوام یكی پشتیبانی خارجی بود و دیگر هیئت حاكمه ای كه چشم دیدن مصدق را نداشت (شاه به انتصاب او تمایل زیادی نداشت). او مسئلهٌ آذربایجان را با پشتیبانی همین دو نیرو و طبعاً با قابلیت سیاسی استثنایی خویش حل كرده بود و به همین دلیل بر خلاف نوشتهٌ ابتدایی و نسنجیده ای كه چندی پیش بحث بی موضوعی ایجاد كرد، امكان حل مسئلهٌ نفت را هم به نفع ایران نداشت.

تنها نیرویی كه میتوانست به وی امكان بدهد تا در برابر قدرت انگلستان و آمریكا و هیئت حاكمه ای كه همدست آنها بود (یعنی در جمع پشتیبانان خودش) بایستد قدرت مردم بود ولی مردم در نگرش سیاسی وی جایی جز سیاهی لشكر نداشتند و چون پشتیبانی آنها را فاقد بود توان این را هم كه در برابر نیروی خارجی بایستد نداشت و به همین دلیل قادر نبود حقوق ایران را مسترد سازد. یادآوری بكنم كه اصلاً قرار هم نبود چنین بكند وگرنه به میدان فرستاده نمیشد. همهٌ محدودیت های امكانات قوام در اعلامیهٌ معروفش منعكس بود و اگر به قول بسیاری این نطق زمینش زد به دلیل لحن تند آن نبود، به این دلیل بود كه تمامی روش و منش سیاسی قوام السلطنه در آن خلاصه شده بود و از هیچكدام این دو در آن موقعیت كاری برنمیامد. مردم هیچگاه در معادلات سیاسی قوام جایی نداشتند و با به میدان آمدنشان حسابهای او سراپا غلط شده بود. عاقبت قوام در نهایت همانند وثوق الدوله شد. برادر مهتر با دست كم گرفتن افكار عمومی خودكشی سیاسی كرده بود و برادر كهتر با نادیده انگاشتن نیروی مردم این كار را كرد. هر دو به حق و به ترتیبی مشابه از میدان سیاست به در شدند. فقط دومی خدمتی بزرگ به ایران كرده بود كه برایش قدری نیكنامی ذخیره كرد.
مصدق – کاشانی – مکی و …
تا آنجا كه میدانیم واكنش در برابر قوام از طرف شخص مصدق سازمان داده نشد و تنها چهره ای كه وقایع نگاری روزهای منتهی به سی تیر از مصدق برای ما به یادگار گذاشته است تصویر سكوت است. ابراز نارضایی مردم و نشان دادن مخالفت از همان روز اول انتصاب نخست وزیر جدید شروع شد و به تدریج اوج گرفت. این اعضای جبههٌ ملی بودند (چه آنهایی كه عضو مجلس بودند و چه آنهایی كه در خارج از این نهاد فعالیت میكردند) كه مردم را به واكنش نشان دادن تشویق كردند و در نهایت برای روز دوشنبه سی تیر 1331 اعلام تظاهرات عمومی كردند. ضعف قوام طی این سه روز آشكار و آشكارتر شده بود، بخصوص به دلیل احتراز شاه از انحلال مجلس. برای محمدرضا شاه روشن بود كه اگر مجلس را منحل بكند اختیار مملكت را برای مدت نامعلومی به دست قوام داده است بدون اینكه اهرمی برای فشار آوردن به وی داشته باشد. بعد از ماجرای آذربایجان جذب و در بعضی موارد خرید وكلای حزب دمكرات به شاه امكان داده بود تا قوام را ساقط نماید ولی هیچ معلوم نبود این بار فرصت چنین كاری را پیدا كند. به احتمال قوی شاه فكر كرده بود كه خطر نخست وزیری مصدق با مجلس از خطر نخست وزیری قوام بدون مجلس كمتر است. کابینه قوام السلطنه با وزیران توده ای برخورد با نیروهای انتظامی كه از ابتدای بحران شروع شده بود در سی تیر دربار و هیئت حاكمه را وادار به عقب نشینی كامل كرد. باید توجه داشت كه هیچكدام از دو طرف دعوا نمیخواست خشونت اوج بگیرد چون هر دو نگران بودند كه حزب توده از موقعیت سؤاستفاده كند. تهمت شركت این حزب در وقایع سی تیر، مثل باقی مواردی كه مربوط به نقشش در دوران حكومت مصدق میشود سه منبع دارد. یكی تبلیغات دشمنان خارجی مصدق كه مضمون را كوك كردند و تا بیست و هشت مرداد از آن استفاده نمودند تا ثابت كنند كه او با كمونیست ها همراه است.

دیگر طرفداران دربار كه میخواستند (و هنوز هم میخواهند) بگویند كه مصدق از خود طرفدار نداشت و تظاهرات خیابانی كار توده ای ها بوده. سوم خود توده ای ها كه هر دروغی دیگران راجع به قدرتشان بافته اند به ریش گرفته اند و بعد هم با دستگاه تبلیغاتی خود بزرگترش كرده اند، به هر صورت دروغ پروری هم برادر دروغ بافی است. منتها از آنجا كه این حزب حتی یك دانه اعلامیه هم به طرفداری از مصدق نداده بود ناچار شد ادعا كند كه اعضایش به طور پراكنده و به ابتكار خود در قیامی كه وی را به قدرت بازگرداند شركت كرده اند، آنهم در حزبی كه سرمایهٌ اصلیش شبكه و انضباط سازمانی بود و بدون اینها هیچ كاری از آن برنمی آمد. در بارهٌ واكنش توده ای ها بهترین منبع خاطرات انور خامه ای است كه هم بسیاری از توده ای ها را شخصاً میشناخت و هم آن دو سه روز را در خیابان بود كه ببیند كه چه میكند. نكتهٌ اصلی در بارهٌ قیام سی تیر این است كه مصدق استعفا نداد كه قدرت را وابگذارد، داد تا دوباره بیشتر قدرت بگیرد. خود او سالها بعد طی نگارش خاطراتش متذكر این نكته شد كه زمان این كار را درست انتخاب نكرده بوده و اگر قیام پیش نمیامد و قدرت دوباره با سرعت به دست او بازنمیگشت امكان این بود كه ماجرای نفت از طرف دولت جایگزین لوث شود و همه چیز به باد برود. اینكه سخنی بیش از این از مانور سیاسی اش نرانده باعث شده تا برخی از او تصویری بسیار ساده و ابتدایی بسازند و كنش ها و واكنشهایش را به حد نوعی سختگیری عقیدتی و احساسی یكپارچه منظور كنند. این تصویر از حقیقتی عاری نیست ولی بسیار ناقص و نارساست.


سی تیر و بیست و هشت مرداد رامین كامران


بعد از ظهر روز 28 مرداد 1332 کودتای نظامیان و رجاله ها



بخش سوم

ضربهٌ غیرمنتظره در وقایع منتهی به بیست و هشت مرداد اوضاع به كلی با سی تیر فرق میكرد و سیر درگیری مراحل پیچیده تری را طی نمود. هدف كودتاگران بسیار روشن بود و همان بود كه از ابتدا در پی اش بودند:

حذف مصدق، تسلط دوباره بر منافع نفتی و كلاً بر ایران كه در صحنهٌ سیاست بین الملل مهرهٌ مهمی به حساب میامد. آنها برای الگوی عمل به وقایع مهم تاریخ معاصر ایران از مشروطیت به این سو توجه داشتند و رد این توجه را میتوان در برنامه ریزی شان جست. طرح تضعیف مصدق با بست نشینی روحانیان در مجلس كه هیچگاه اجرا نشد ارث انقلاب مشروطیت است ولی به هر حال از این گروه برای تضعیف مصدق بسیار استفاده شد. مدل كودتای رضا خان هم مورد توجه قرار گرفت و برای كار مناسب تشخیص داده نشد. این هر دو در طرح اولیه ای كه در لندن تهیه شده بود و به صورت ضمیمهٌ گزارش ویلبر منتشر شده آمده. طبعاً در میان تمامی وقایع گذشته سی تیر برای آنها مهمترین مرجع بود چون از همه نزدیكتر بود و منتهی به بزرگترین پیروزی مصدق شده بود. نهم اسفد هم كه اولین نمونهٌ استفاده از اراذل و اوباش برای حمله به خانهٌ مصدق و كوشش برای كشتن او بود، مد نظر بود و همانطور كه میدانیم در كودتای نهایی به كار گرفته شد. نكته در این بود كه اول از همه باید ابتكار عمل را كه تا آن زمان به طور بی منازع در دست مصدق بود از وی بگیرند، وی را تا حد ممكن با ظاهر قانونی از كار بركنار كنند و در نهایت چنان خشونتی به خرج بدهند كه امكان بازگشت وی به قدرت به كلی منتفی شود. طراحان كودتا به این نتیجه رسیده بودند كه حمله به نیروهای طرفدار مصدق فایده ندارد، چون به هر حال دوباره با تجمع حول وی متشكل خواهند شد، پس باید شخص او را هدف گرفت. بحران در حقیقت با مرگ استالین افتتاح شد نه به انتخاب كسی و به دشمنان مصدق كه تصمیم برانداختن او را گرفته بودند اما از ترس واكنش شوروی نمیتوانستند در این مورد از حد فشارهای ثابتی كه با محاصرهٌ اقتصادی و تشنج زایی عوامل داخلی خود ایجاد میكردند، جلوتر بروند، فرصت داد تا دستگاهشان را برای زدن ضربه ای اساسی به راه بیاندازند. احتمال اینكه تغییر تعادل استراتژیك از دید مصدق دور مانده باشد نیست چون محور سیاست خارجی او استفاده از تعادل بین قدرتهای بزرگ بود. افزایش فشار بر دولت مصدق دو وجه داشت. یكی سرازیر شدن پول برای تقویت مخالفانش و دیگر خشونت بیشتر برای رماندن یا حذف طرفداران او. مثال اولی پولی است كه بین برخی مطبوعات و در محافل سیاسی و بخصوص مجلس خرج شد و دومی هم ربودن و كشتن افشارطوس. این هر دو نشانگر راهی بود كه در پیش گرفته شده بود و از بابت استراتژیك روشن هم بود و حدسش، لااقل برای آنهایی كه در میدان سیاست بودند، چندان مشكل نبود. این بار به جای اینكه مصدق خود استعفا بدهد میباید مجلس از كار بركنارش میكرد، به عوض دستپاچگی در یافتن جانشین برای او باید از قبل نامزد این كار آماده میشد و آخر و مهمتر از همه اینكه دیگر نمیبایست به تظاهرات مردمی فرصت داده میشد تا شكل بگیرد و قوام بیابد و كل برنامه را با شكست مواجه سازد. واكنش سریع و شدید برای سركوب مردم لازم بود تا باز كارها به راه كجدار و مریز نیافتد. قسمت اول مستلزم آماده كردن فضای افكار عمومی و بخصوص مجلس بود و قسمت دوم میبایست ارتشیان را به تبعیت از طرح براندازی میكشاند. از یك طرف پول و از طرف دیگر خشونت.


مرحلهٌ اول: مجلس

مشكل این بود كه ساقط كردن دولت در مجلس نمیتوانست بی مقدمه باشد و در یك جلسه به انجام برسد. این كار مقدماتی لازم داشت كه از چشم كسی پنهان نمیماند، بخصوص از نگاه تیز مصدق. از نظر حقوقی فقط در دو صورت میشد دولت را در مجلس ساقط كرد، یكی در صورتیكه خودش درخواست رأی اعتماد میكرد و به دست نمیاورد، دیگر اینكه استیضاح میشد و برای پاسخ به آن در مجلس حاضر نمیشد یا میشد و رأی نمیاورد. دلیل نداشت خود مصدق در آن شرایط كه بسیج مخالفانش به اوج رسیده بود و خودش هم با استفاده از اختیارات فوق العاده مملكت را اداره میكرد و اصلاحاتش را انجام میداد، از مجلس رأی اعتماد درخواست كند، پس میماند راه استیضاح. این كار را هم زهری همپالكی بقایی كه پا در راه مخالفت بی قید و شرط با مصدق نهاده بود، انجام داد.

روشن بودن خط عمل مخالفان و مهلتی كه برای انجامش لازم بود مصدق را واداشت تا برای مقابله با مجلسی كه میخواست ساقطش نماید فكری بكند. تنها راه ممكن منحل كردن مجلس بود كه اختیارش با نخست وزیر نبود و با شاه بود و روشن بود كه مصدق آدم خواستن آن از شاه نبود. پس اول قدم استعفای نمایندگان طرفدار مصدق بود و تعدادی دیگر كه رسماً عضو فراكسیون نهضت ملی نبودند. برخی هم كه ممكن بود در صورت طرح استیضاح به مصدق رأی عدم اعتماد بدهند برای گرم نگه داشتن كرسی وكالتشان در آینده هم كه شده به مستعفیان پیوستند و مجلس به كلی فلج شد. به این ترتیب مسئلهٌ رأی عدم اعتماد از اصل منتفی شد و مصدق باز هم توانست از مخالفانش پیشی بگیرد. ولی استعفا ندادن بقایی و چند نفر دیگر وضعیتی ایجاد كرد كه نه میشد مجلس را منحل شده فرض كرد و انتخابات جدید راه انداخت و نه میشد بر چند نفری كه استعفا نداده بودند نام مجلس نهاد.  این هم روشن بود كه نمیشود مملكت را بی مجلس گذاشت. در این مرحله كه شاید باز مخالفان مصدق تصور میكردند با ایجاد چنین وضعیتی وی را در آچمز گذاشته اند مصدق دست به مانور بیسابقه ای زد كه به نوعی میتوان شكل منتظم شدهٌ سی تیر به حسابش آورد و آن انجام رفراندم بود. این اولین باری بود كه مصدق توانست به پشتیبانی عامهٌ مردم از خویش صورتی كمابیش نهادی بدهد كه میتوانست به صورت حق انحلال مجلس از طرف نخست وزیر ( البته بعد از رفراندم كه ضعیف ترین نوع حق انحلال است) در قانون اساسی جا بیافتد و برای قدرت بی منازع پارلمان كه اسباب تزلزل دولتها و بیسامانی كار سیاست ایران بود محدودیتی ایجاد كند و بالاخره ثباتی را كه از بدو مشروطیت از دولتهای تابع مجلس دریغ شده بود بدانها ارزانی دارد. عیب این كار جا نداشتنش در قانون اساسی نبود جدا بودن محل صندوق های موافق و مخالف بود. به همین دلیل این رفراندم را نمیتوان رسماً واجد اعتبار دمكراتیك شمرد.

ولی این را هم باید اضافه كرد كه در این رأی گیری نه كسی به زور پای صندوق برده شد و نه در محتوای صندوق ها تقلب شد. این كار باز مصدق را از مخالفان پیش انداخت و گروه اخیر را كه به كلی دستش از اهرم مجلس كوتاه شده بود به سوی راه حل دیگری سوق داد كه میانبر قبلی بود. حال كه مصدق مجلس را منحل كرده بود میشد با استفاده از این فترت عزلش را به شاه حواله داد و باقی برنامه را چنانكه قبلاً طرح شده بود جلو برد. البته اینكه در فاصلهٌ بین انحلال یك مجلس تا انتخابات بعدی، آنهم در شرایطی كه برنامهٌ انتخابات با مهلت معمول قانونی معین شده است، چگونه میتوان نخست وزیر عوض كرد، جای بحث دارد. همانطور كه میتوان پرسید كه شاهی كه اصلاً انحلال مجلس را نپذیرفته چگونه میتواند نخست وزیر عزل كند و از این قبیل… ولی روشن است كه دشمنان به دنبال استدلال نبودند، میخواستند مصدق را از میان بردارند و معتقد بودند كه اگر پیروز شوند این نوع سؤالات به كتابهای دانشكدهٌ حقوق حواله خواهد شد.
مرحلهٌ دوم: ارتش
اما از طرف دیگر مخالفان مصدق كه سی تیر را به یاد داشتند، آگاه بودند كه باید حساب واكنش مردم را داشت زیرا كنار گذاشته شدن مصدق برای مردم پذیرفتنی نخواهد بود. اگر چنانكه به دروغ ادعا میكردند مصدق پشتوانهٌ مردمی نداشت میشد به راحتی در مجلس ساقطش كرد و اصلاً در فكر گردآوری نیروی نظامی هم نبود. تعیین یك نظامی به نخست وزیری و استفاده از نیروی ارتش برای مهار واكنش بعدی بود كه از دید مخالفان مصدق اجتناب ناپذیر بود. به هر صورت بگیر و ببند نمیتوانست فقط محدود به مردم باشد و دستگیری و ساكت كردن مصدق و همكارانش هم لازم بود وگرنه باز همان داستانی پیش میامد كه قبلاً پیش آمده بود، یعنی مردم با رهبری این گروه به خیابان ها میریختند و غیبت كاشانی هم چیزی نبود كه جبران شدنی نباشد. سید پامناری تا با مصدق بود میتوانست مردم را به خیابان بكشد و هنگامی كه از او برید به كلی از این كار ناتوان شد و تمام مجاهدان و كفن پوشانش دود شدند و به هوا رفتند. علاوه بر این باید نیروی حزب توده هم در نظر گرفته میشد. نه به این دلیل كه بخواهد قدرت را در دست بگیرد، چون با نبود اجازه و راهنمایی شوروی به چنین كاری دست نمیزد و سیاست خارجی شوروی هم كمابیش فلج بود. خطر اینكه این حزب از فرط علاقه به مصدق به خیابان بیاید از مورد قبل هم كمتر بود  ولی چیزی كه ممكن بود این بود كه حزب توده به تلافی بی عملی سی تیر و با آگاهی به اینكه مردم هوادار مصدق هستند اینبار واقعاً به میدان بدود تا با مخالفت با كودتا برای خود آبرویی بخرد كه هیچوقت نداشت. نقش نهایی و اساسی در حذف مصدق بر عهدهٌ شاخهٌ نظامی كودتا بود. برنامه ریزی در این بخش تابع روش های معمول این كارها بود. در درجهٌ اول مخفی كاری و غافلگیری كه لازمه اش پیروزی در نبرد اطلاعاتی است و سپس پیروی دقیق از برنامه و در نهایت حضور ذهن برای مقابله با عوامل پیش بینی نشده كه در هر واقعه ای از این دست ناگزیر پیش میاید. كودتا تسلط خشن و سریع بر دستگاه دولت است همراه با حذف و بازداری نیروهای مخالفان. اهداف اصلی دشمنان مصدق چنانكه منطق كار اقتضا میكند عبارت بود از برخی نهادهای دولتی نظیر وزارتخانه ها و ایستگاه های بیسیم و رادیو و در میان همهٌ آنها خانهٌ مصدق كه در عمل حكم نخست وزیری را داشت مهمترین هدف بود. احتیاج به ارتش مطلقاً موجد احترام برای ارتشیان ایران نبود. تحقیری كه در گزارش ویلبر و ملحقاتش نثار ایرانیان به طور اعم و افسران ایرانی به طور اخص شده كم نظیر است. طراحان كودتا كه همهٌ كار را از نفرگیری و طرح نقشه و تحمل مخارج مالی و ادارهٌ عملیاتی بر عهده داشتند به زیردستان ایرانی خود چنان مینگریستند كه میتوان انتظار داشت. افسران ایرانی را عموماً متزلزل، فاقد قابلیت تصمیمگیری و پرتبختر میدانستند و ارتش ایران را از رسم رشادت بری میشمردند. از دید آنها شخص محمدرضا شاه نمونهٌ كامل این صفات بود. مدیران كودتا چنین اعتقاد داشتند كه به هیچوجه نمیتوان روی شاه كه فرد بینهایت متزلزلی است حساب كرد، باید از او امضاهایی را كه لازم است گرفت و به سرعت از معركه بیرونش فرستاد. در نهایت رفتن شاه به كلاردشت و فرارش به خارج هیچكدام در برنامهٌ كودتا خللی ایجاد نكرد و دومی حتی به آن مدد هم رساند. فكر كردن، انتخاب كردن و تصمیم گرفتن اختصاص به آمران و طراحان كودتا داشت و بقیه از هر قماش و در هر مقام كه بودند فقط مهره بودند.


پردهٌ اول وجه شاخص كودتای اول این است كه صرفاً نظامی بود و با نیروی بسیار كمی كه قسمت اصلی آن لشكر گارد بود انجام شد. باید مصدق عزل و زاهدی به جای او نصب میشد و مصدق و همكارانش را دستگیر و طرفداران وی را به شدت سركوب میشدند تا دوباره سی تیری پیش نیاید. تا آنجا كه از گزارش ویلبر برمیاید آنچه كه به مصدق فرصت داد تا كودتای بیست و پنج مرداد را خنثی كند لو رفتن جریان از سوی یكی از افسران بود. مصدق هم بعداً خود در دادگاه گفت كه خبر شدن از توطئه به وی فرصت داده تا مسئله را با تیمسار ریاحی رئیس ستاد كه تا به آخر به وی وفادار ماند، در میان بگذارد و ترتیبات لازم را برای حفاظت از هدفهای مهم اتخاذ نماید. موقعی كه نصیری با فرمان عزل پیش مصدق رفت او برای استقبال آماده بود و دستور دستگیری وی را داد. مخالفان صحبت از تمرد مصدق میكنند ولی باید پرسید كدام رئیس دولت لایق این نام است كه حتی اگر هم در جریان كودتا قرار نگرفته باشد و خودش هم وزیر دفاع نباشد از یك الف سرهنگی كه نصفه شب برایش فرمان عزل میبرد بی چون و چرا اطاعت كند و آناً دستور بازداشت او را ندهد؟ مصدق حتماً خاطرهٌ دردناك كودتای 1299 را كه با جا زدن احمد شاه به ثمر رسید در ذهن داشت. بخصوص كه خود او بارها به این خطای احمد شاه اشاره كرده بود و گفته بود كه میباید در برابر كودتا مقاومت میكرد و تن به انتصاب سید ضیاء نمیداد.

دکترحسین فاطمی هنگام سخنرانی در میدان بهارستان


كودتا در اولین ساعات روز بیست و پنج مرداد انجام گرفته بود، در ساعات آخر شب بخشی از همكاران مصدق و در رأس آنها دكتر فاطمی به جدیت از او خواستار نشان دادن شدت عمل بودند و مصر بودند كه باید كودتاچیان را به دادگاه صحرایی سپرد. نصرالله شیفته سردبیر «باختر امروز» كه در گرماگرم این بحث با گروه كوچكی در حیاط خانهٌ مصدق حضور داشته و سر و صدای گفتگو را از پنجره هایی كه به دلیل گرمای هوا چهارطاق باز بوده، میشنیده، تصویری زنده از این كشاكش تراژیك سیاسی و اخلاقی به ما عرضه میكند. او میگوید صدای آنهایی كه میكوشیدند مصدق را به نشان دادن شدت عمل راضی كنند در حیاط شنیده میشد و بخصوص صدای فاطمی كه به دفتر روزنامه دستور داده بود تیتر اول را به محاكمهٌ كودتاچیان اختصاص بدهند. شیفته میگوید چند بار فاطمی از جلسه بیرون آمد و دستور داد تا تیتر را كوچك و كوچكتر كنند و در نهایت از آنجا كه مصدق قبول نكرد كودتاچیان را به دادگاه نظامی بسپارد تیتر به صورت چند خط كوتاه و كوچك در صفحهٌ اول روزنامه باقی ماند بدون اینكه مطلبی در صفحات داخلی به آن اختصاص بیابد. احتراز مصدق از محاكمهٌ صحرایی متهمان حتماً ریشه در احترام او به قانون و اكراهش از بیعدالتی و بخصوص دست آلودن به خون مردم داشت و به احتمال بسیار در این تصور كه كودتا هر چه بوده تمام شده و لزومی به خشونت نشان دادن نیست. در آن زمان و با میزان اطلاعاتی كه مصدق از جریان وقایع در اختیار داشت، این موضع قابل قبول به نظر میامد. هر چند میتوان تصور كرد كه وی اگر هم خبر از كودتای دوم میداشت باز هم به احتمال قوی از نشان دادن شدت عمل احتراز مینمود. در اینجا میتوان پرسید كه اگر او شدت عمل نشان میداد قضیه چه صورتی پیدا میكرد؟

آیا این واقعاً راه شكست دادن كودتا بود؟ احتمالاً این كار بر روحیهٌ آنهایی كه دستگیر نشده بودند و خیال ادامهٌ برنامه را داشتند تأثیر میگذاشت، لابد برخی را فلج میكرد ولی ممكن بود بعضی را هم از شدت ترس از عاقبت شكست كامل كه میدیدند به مرگشان خواهد انجامید جری تر كند. اثر تبلیغاتی مسئله هم الزاماً به نفع مصدق نمیبود. نه فقط از این بابت كه با تمامی رفتار سیاسی یك عمر وی در تضاد میافتاد و مردم را دچار سرگردانی میكرد بل از این بابت كه به تبلیغات دشمنانش كه تا بیست و هشت مرداد صورت گرفت و هدفش انداختن كودتا به گردن مصدق بود، خوراك میداد و كارشان را توجیه و ای بسا تسهیل میكرد.
اشغال مجلس در روز 28 مرداد
در حقیقت سؤال اصلی كه باید در این مورد طرح كرد این نیست كه چرا مصدق این افراد را جلوی جوخهٌ اعدام نفرستاد. باید پرسید چرا مصدق دستور فوری برای ردیابی و دستگیری باقی عوامل كودتا صادر نكرد؟ نصیری و سربازان گارد اسیر شده بودند و از اسیر هم قاعدتاً كاری برنمیاید ولی بقیه چرا باید آزاد میماندند؟ باید ستاد كودتا شناسایی میشد و از هم میپاشید، اسناد آن جمع آوری میشد… البته مشكل اصلی كار كه امروز ما بر آن آگاهیم این بود كه ستاد كودتا در سفارت آمریكا بود و نمیشد پلیس به داخل سفارت فرستاد ولی میشد محل را محاصره كرد یا حداقل تحت نظر گرفت و ستاد را فلج نمود. مسئلهٌ تعقیب و كوشش در دستگیری زاهدی هنوز بر جا بود ولی به هر حال ما خبر دقیقی از دستور خاصی كه مصدق در جهت ردگیری و دستگیری ستاد كودتا داده باشد نداریم. چیزی كه هست چنین كاری میتوانست كار كودتاگران را دچار اختلال جدی بكند و احتمالاً از كار بازشان بدارد. آنها دست اول بازی اطلاعاتی را باخته بودند و میبایست زیر بیشترین فشار قرار میگرفتند. در اینجا هم باید پایهٌ حدس را بر این گذاشت كه به احتمال قوی مصدق با راحت شدن خیالش از كودتای اول اصلاً قضیه را آنقدر جدی نگرفته كه برای ردیابی و دستگیری شركای جرم نصیری دستوری صادر كند و میخواسته برای قضیه راه حل سیاسی پیدا كند و جریان را ختم نماید و به همین دلیل اصلاً در صدد زدن هیچ ضربهٌ متقابلی برنیامده است چون تصور نمیكرده بازی دست دومی داشته باشد و فكر میكرده با انحلال گارد دیگر نیرویی برای كودتاچیان نمانده. مصدق عمیقاً دمكرات بود و اصلاً آدم «حذف كردن» كسی ،حتی دشمنانش، نبود و تضعیف و فلج كردن آنها برایش كافی بود و میكوشید كارش را با حد اقل خشونت و ایجاد كمترین كینه به انجام برساند. به تمامی قرائن او در صدد آشتی بوده نه ادامهٌ جنگ آنهم بعد از اتفاقی كه تصور میكرده پیروزی قاطع است و آخرین پردهٌ مساعی دول خارجی. به هر حال برای آمران كودتا نیز روشن بود كه اگر این آخرین تیر تركش هم به هدف ننشیند باید با مصدق كنار آمد و دست از لجبازی بر سر محاصرهٌ نفتی و طلب غرامت بی حساب و كتاب برداشت. در نهایت این را هم باید اضافه كرد كه ركن دو كه از اهداف اصلی كودتاگران بود و مورد نفوذ واقع شده بود چندان از مصدق تبعیت نمیكرد و معلوم نبود كه جریان تعقیب و دستگیری اصلاً چه صورتی بگیرد. مصدق تا روز آخر دنبال افسر مورد اعتماد بود و هیچگاه نتوانست به اندازهٌ كافی افسر مطمئن پیدا كند. ادارهٌ كارآگاهی شهربانی كه به نوعی دستگاه موازی با ركن دو ارتش بود (در آن زمان هنوز سازمان جاسوسی و ضدجاسوسی مستقلی مثل ساواك در كار نبود) با قتل افشارطوس از حیز انتفاع افتاده بود چون سرتیپ مدبر كه رئیس شهربانی بود (به شهادت صدیقی و به قرینهٌ انفعالش در بیست و هشت مرداد) و سرهنگ دوم نادری كه رئیس ادارهٌ اطلاعات شد (به گفتهٌ سرهنگ سررشته بازپرس پروندهٌ افشارطوس و سرهنگ بزرگمهر) با كودتاچیان همراهی می كردند.


میان پرده پایهٌ پیروزی بیست و هشت مرداد در سه روز فاصله ای ریخته شد كه در پی كودتای اول آمد. از اینجا مصدق ابتكار عمل را از دست داد و شاید حتی چندان توجهی هم به این امر نكرد. احتمالاً به این دلیل كه خود را در موضع قدرت كامل میدید و تصوری هم از امكان خوردن ضربهٌ دوم نداشت. طی این سه روز خیابانها در دست طرفداران مصدق و مخالفان دربار بود و امكانات نظامی كودتا كنندگان هم محدود. كودتاگران در نبرد تبلیغاتی این سه روز ابتكار عمل را به دست گرفتند و در نهایت این نبرد به نفع آنها تمام شد. هدف تبلیغاتی كه زمینه و وسائل آن از مدتها پیش مهیا بود ایجاد این تصور بود كه توده ای ها در شرف گرفتن قدرت هستند و مصدق با آنها همراه است. یعنی درست همان دروغی كه انگلستان از اول در رواجش كوشیده بود، بالاخره به جمهوری خواهان آمریكا كه خریدار این اراجیف بودند فروخته بود و به شاه و به افسرانی كه مخالف مصدق و مایل به قبول این سخنان بی مغز بودند قبولانده بود. نكته در این است كه میباید مردم از خطر حزب توده كه منفور بود هراسانده میشدند ولی واكنش هراسشان متوجه مصدق میشد. تظاهراتی كه به توده ای ها نسبت داده شد و شهر را به ناآرامی كشید اساساً توسط كودتاچیان به راه افتاده بود و از بابت تولید بی نظمی و ایجاد واكنش ثمر داد. مدیران كودتا (طبق اسنادشان) روی این حساب كرده بودند كه اگر ارتشی ها در برابر انتخاب «یا شاه یا مصدق» قرار بگیرند شاه را انتخاب خواهند كرد. ولی چنین انتخابی به خودی خود معنا نداشت و هیچ هم معلوم نبود نتیجه اش چنان باشد كه طراحان كودتا پیش بینی كرده بودند. كمااینكه ارتشیان از ابتدای پیدایش تنش بین مصدق و شاه یعنی از سی تیر و وزارت دفاع مصدق و بخصوص از نه اسفند و قطع رابطهٌ مسقیم این دو، مخالف دولت یا شاه نشده بودند. تعدادیشان در این وضعیت موضع گرفته بودند و اكثر آنها، چنانكه احتیاط حكم میكند، در انتظار روشن شدن عاقبت كار نشسته بودند. طراحان كودتا در حقیقت میخواستند ارتشیان و مردم را در مقابل انتخاب «یا شاه یا توده» قرار بدهند و در نهایت مصدق را با توده ایها یكی كنند و ورشكستش سازند. ظرف اغتشاشات این سه روز ترس از قدرت گرفتن توده ایها با تظاهراتی كه پرووكاتورهای كودتاچی به راه انداخته بودند در دل بسیاری افتاد. در آن زمان توده ای ها به شعار جمهوری شناخته میشدند و رواج این شعار توسط تظاهرگران مزدور بر تصور قدرتگیری حزب توده دامن میزد.

از این طرف دولت مصدق كه از یك سو درگیر تشكیل شورای سلطنت بود و از سوی دیگر در صدد فرستادن هیئتی برای تماس با شاه، هیچ كاری نكرد كه حسابش را از توده جدا كند یا نشان دهد كه در خیال جمهوری نیست. در حقیقت هر دو مسئله چنان برای مصدق و بسیاری از اطرافیانش روشن بود كه احتمالاً لزومی بر تأكید بر آن نمی دیدند. این امر به نوبهٌ خود به اغتشاش اذهان یاری رساند. واكنش مصدق در برابر شلوغی اوضاع منطقی بود چون به پلیس دستور داد تا از هرج و مرج جلوگیری كند و تظاهركنندگان را بتاراند. این كار كه در بیست و هفت مرداد انجام گرفت خیابانها را آرام كرد و به نتیجه ای منجر شد كه برای كودتاچیان بسیار ارزشمند بود یعنی خالی شدن خیابانها از طرفداران مصدق و باز شدن میدان برای جولان جمعیت مزدوری كه قرار بود فردای آنروز به خیابانها و به سوی اهداف معین گسیل شود. به این ترتیب كودتاچیان مهمترین نیرویی را كه طرفدار مصدق بود و از روز اول تا آن زمان و بخصوص در سی تیر حرف آخر را زده بود از میدان بیرون فرستادند. یعنی با ایجاد ناآرامی مصدق را به راه عمل كردن در جهت عكس منافع خود كشاندند. من خود قدیم از برخی ناظران عینی كودتا كه از طرفداران مصدق بودند شنیده بودم كه دستور تخلیهٌ خیابانها از جانب وی صادر شد و شاهد این بودم كه پس از گذشت سالها با تعجب از این تصمیم یاد میكردند.

شاه و ثریا پس از فرار در رم


پردهٌ دوم داستان پردهٌ دومی هم داشت یا حین عمل پیدا كرد، لااقل كرمیت روزولت مدعی این ابتكار شده است. تفاوت اصلی كار با پردهٌ اول در به میدان آوردن اراذل مزدور بود، به همان سبك كه در نه اسفند به قصد كشتن مصدق انجام گرفته بود و ناكام مانده بود. در این مرحله پیروزی اطلاعاتی نصیب كودتاگران شد چون خبری به جایی درز نكرد و نیروهای طرفدار مصدق نتوانستند پرده از توطئه بردارند. احتمالاً این پیروزی را باید حاصل كوتاهی فاصلهٌ زمانی، ابتكاری بودن كار و عدم تكیه اش به نقشهٌ دراز مدت و نیز وجود اغتشاش اطلاعاتی دانست كه زاییدهٌ شلوغی همه جانبه و رواج اقسام شایعات در بارهٌ انواع كودتا بود. كودتاچیان كاملاً از امتیاز غافلگیری بهره ور بودند. چون احتمالاً میزان آمادگی مصدق به تصور اینكه كودتا هر چه بوده گذشته و شكست خورده، از حد معمول هم پایین تر آمده بوده است. این كودتا بر خلاف اولی اصلاً هدف دستگیری شخصیت های كشوری و لشكری را نداشت و مستقیماً متوجه خانه و شخص مصدق بود. كار دو مرحله داشت. اول ایجاد تظاهرات خیابانی علیه مصدق و حمله به هدفهای مشخص دولتی و سیاسی و سپس حملهٌ اصلی به خانهٌ مصدق كه هدف نهایی بود. لازمهٌ موفقیت قدم اول جلوگیری از بسیج طرفداران مصدق بود و واكنش نشان ندادن نیروهای انتظامی، مخصوصاً شهربانی. اگر خیابانها از طرفداران مصدق و مخالفان دربار خالی نشده بود یا اگر نیروهای شهربانی واكنش درست نشان میدادند حركت كودتایی به احتمال قوی در همان قدم اول خفه میشد و مثل چرخ ماشینی كه در برف گیر كرده و در جا می چرخد و از حركت باز می میاند.

مرحلهٌ دوم وارد شدن نیروی نظامی به كار بود با برنامهٌ تسخیر هدفها و بخصوص خانهٌ خود مصدق و كشتن او. كودتاچیان علیرغم شكست سه روز قبل، از بابت نیروی نظامی بخشی از امكاناتشان را حفظ كرده بودند. نیرویشان به هیچوجه بی حساب و بی منازع نبود ولی برای راه انداختن كار كفایت میكرد و باقی هم باید به بخت و اقبال حواله میشد. در این مرحله موضعگیری نیروهای نظامی و بخصوص واحدهای زرهی تعیین كننده بود. برای طراحان كودتا روشن بود كه مركز ثقل نهضت ملی شخص مصدق است و اوست كه باید از میان برداشته شود. البته در اسنادی كه منتشر كرده اند به صراحت صحبتی از كشتن مصدق نیست (چنانكه از كشتن افشارطوس هم نیست و بسیاری مسائل دیگر) ولی این امریست كه هم از منطق جریان مستفاد میشود و هم از یادداشتهای صدیقی. صدیقی كه در محل حاضر بوده میگوید كه چگونه اتاقی كه مصدق عادتاً در آن مینشست هدف اصلی گلوله باران و شلیك توپ بوده و چطور وقتی كه سرتیپ فولادوند در گرماگرم حادثه به منزل مصدق وارد میشود و پیشنهاد ترك مخاصمه میدهد و پیشنهادش پذیرفته میگردد باز علیرغم بالا رفتن دو پرچم سفید بر فراز خانهٌ مصدق گلوله باران ادامه پیدا میكند. وی میگوید وقتی دو روز بعد كه بازداشت شده بودم در باشگاه افسران از فولادوند پرسیدم چرا دستور قطع تیراندازی را نداده تنها جوابش این بود كه با خنده بگوید:  در آن شرایط كسی به حرف كسی گوش نمیكرد!

سرهنگ تیمور بختیار کودتاچی در حال مصاحبه با روزنامه چیان


وقایع روز آخر در بارهٌ كمتر حادثه ای از تاریخ معاصر ایران به اندازهٌ بیست و هشت مرداد بحث شده و انصافاً در بارهٌ كمتر واقعه ای اطلاعات ما این اندازه محدود و تكه و پاره است. برای حلاجی این ایراد كه چرا مصدق در آن روز در برابر كودتا واكنش نشان نداد باید وقایع روز را با دقت و ساعت به ساعت یا حتی دقیقه به دقیقه بررسی كرد. در این زمینه دو گاهشمار هست كه من به آنها مراجعه كرده ام كه متأسفانه هر دو ناقص است و اطلاعات بسیار باید گردآوری بشود تا بتوان گاهشمار كاملی از آن روز تهیه كرد. یكی گزارش ویلبر كه باید در اینجا دو كلمه راجع به آن گفت. اول اینكه این وقایع نگاری رسمی و داخلی سازمان سیاست و توسط كسی كه به ظاهر مستشرق و در باطن جاسوس بوده برای اطلاع و تربیت جاسوسان این دستگاه نگاشته شده. یعنی یكی از اهدافش مغزشویی آنهایی است كه قرار بوده برای تعلیم دیدن به گزارش دسترسی داشته باشند. به همین دلیل در مقدمه اش صحبت از خطر بر قدرت ماندن مصدق و نیرومند شدن كمونیست ها و از این قبیل حرفهاست كه ارتباطی به واقعیت ندارد. بعد اینكه به نهایت كلی است و از جزئیات بسیار مهم در آن خبری نیست. خلاصه ایست كه با مراجعه به اسناد اصلی تهیه شده كه هنوز در ته صندوقخانهٌ سیا نگهداری میشود. حال حسن گزارش كجاست؟ اول اینكه مسئلهٌ كودتای بیست و هشت مرداد را به طور رسمی تأیید و تصدیق كرده. دیگر اینكه در باب اصل وقایع صورت گزارش عملیاتی دارد و از بابت وقایع نگاری تا حدی كه ماهیتش اجازه میدهد دقیق است. آخر از همه اینكه به سائقهٌ گزارشهای نظامی ساعت وقایع (لااقل در روزی كه مورد نظر ماست) در آن ذكر شده است كه اهمیت اساسی دارد. سند دوم متنی است كه دكتر غلامحسین صدیقی از یادداشتهای روزانه اش برای كتاب سرهنگ غلامرضا نجاتی (جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران) استخراج كرده. صدیقی هر چه را كه در آن روز به كودتا ارتباط داشته و دیده یا از آن خبر كسب كرده با ذكر ساعت و دقیقه با دقتی حیرت آور ثبت كرده كه حتی از گزارش نظامی ویلبر هم دقیق ترش میكند. حسن دیگر روایت صدیقی این است كه سخنانش از دید دستگاه مصدق نگاشته شده كه امر نادریست. چون ما در بارهٌ وقایع كودتا بیش از هر چیز وامدار كتاب نوشتن یا گزارش تهیه كردن مدیران كودتا بوده ایم و هنوز هم هستیم. این محدودیت اسناد بر كار مورخان اثر گذاشته است و یكی از دلایلی كه از مصدق تصویری این اندازه منفعل برابر ما ترسیم شده كه اصلاً نه با سابقه و نه با شخصیت او مطابقه دارد همین دیدن وقایع از چشم كسانی است كه الزاماً خبر دقیقی از واكنشهای او نداشته اند یا اگر هم چیزی میدانسته اند لزومی به ثبت آنها نمی دیده اند. كمبود یادداشتهای صدیقی در این است كه فاصلهٌ صبح ساعت هشت تا چند دقیقه پس از ساعت سه بعد از ظهر را در وزارت كشور و سپس در رفت و آمد گذرانده ولی باقی وقت را در خانهٌ مصدق بوده است. نكتهٌ دیگری هم كه باید در بارهٌ او ذكر كرد: خونسردی و نظم منطقی اعجاب آور ذهن او در شرایطی چنان بحرانی چشمگیر است؛ سالیان سال بعد هم طی انقلاب 1357 جز همینها از صدیقی ندیدیم.

دکتر حسین فاطمی  در روز 25 مرداد 1332
تصرف مجلس  بوسیله نظامیان


اهمیت ساعت و دقیقه در وارسی تحولات آن روز در این است كه اول باید دانست مصدق در این روز چه اطلاعاتی در چه زمانی دریافت كرده و اصلاً از كی، یعنی چه ساعتی در روز، متوجه شده كه كار از حد اغتشاش گذشته و كودتایی در شرف انجام است.  دوم اینكه باید معلوم كرد آیا او اصلاً با ارزیابی كه از وقایع داشت تصوری از واكنش مناسب داشته یا نه و آخر اینكه امكانات واكنش نشان دادن وی چه اندازه بوده است. تظاهرات مخالف مصدق قبل از ساعت نه صبح شروع شده بود و اشخاصی كه كودتاچیان اجیر كرده بودند به خیابانها ریخته بودند و حمله به هدفهای اولیه را شروع كرده بودند. نكته در اینجاست كه طی این مرحلهٌ اول كه تا ساعات اول بعد از ظهر طول كشید نیروی كافی برای جلوگیری از آنها كاملاً در اختیار شهربانی بود. به عبارت دیگر دخالت نیروهای پلیس كافی بود كودتا را (كه از دید مصدق و همكارانش هنوز فقط صورت اغتشاش خیابانی داشت) در نطفه بكشد. ولی رئیس شهربانی كه سرتیپ مدبر بود و به كودتاچیان پیوسته بود از واكنش نشان دادن نیروهای پلیس جلوگیری كرد. از دست دادن اختیار شهربانی در ساعات اولیهٌ كودتا ضربهٌ مهمی بود. این امر باعث شد مصدق بسیار سریع تصمیم به تعویض رئیس شهربانی بگیرد كه شاید بتوان گفت مهمترین واكنش او در این روز بوده است.

مدتی قبل از ساعت یازده صبح مصدق تصمیم به انتصاب سرتیپ شاهنده به ریاست شهربانی گرفت كه افسر درستكاری بود و مطیع دولت ولی مدتی بعد از ساعت یازده تصمیم خود را عوض كرد و سرتیپ دفتری خویش نزدیك خود را به ریاست شهربانی منصوب كرد (چون ابلاغ ریاست شهربانی را وزیر كشور صادر میكند صدیقی مستقیماً در جریان بوده است). ظاهراً دفتری كه در كودتا دست داشته با اصرار و الحاح از مصدق این مقام را خواسته. این تصمیم كه در موقعیتی بحرانی گرفته شد و دلیلش اتخاذش از جانب مصدق هنوز درست روشن نیست وی را در مرحلهٌ اول كار كه هنوز كودتاچیان به تانك و زرهپوش دسترسی پیدا نكرده بودند، بازنده كرد.با در نظر گرفتن آنچه كه در پی آمد میتوان گفت كه این حركت در نهایت به باخت قطعی و كامل مصدق انجامید. كما اینكه وقتی تیمسار ریاحی در ساعات اول بعدازظهر توانست معاون خود سرتیپ كیانی را با واحدهای زرهی از عشرت آباد به مركز شهر گسیل كند تا كودتا را سركوب نماید همین تیمسار دفتری كیانی را در میانهٌ راه از انجام وظیفه منصرف كرد و كودتا را نجات داد (ساعت دقیق این امر روشن نیست). چیزی كه محرز است مصدق تا ساعت سه بعد از ظهر از واكنش ارتش ناامید نبوده است و حتی هنوز هم تصور میكرده كه دفتری مطیع اوست و قادر به كاری هم هست.

در ساعت چهار بعد از ظهر مصدق با تلفن ریاحی مطلع شد كه ستاد ارتش هم به دست كودتاچیان افتاده و دیگر امیدی به هیچ نیرویی نیست. مرحلهٌ آخر كار كه كوبیدن خانهٌ مصدق و كشتن او بود از همین ساعت شانزده شروع شد یعنی درست از زمانی كه مصدق فهمید كار از كار گذشته. گلوله باران از این ساعت شدت گرفت و از ساعت شانزده و چهل دقیقه برای سرهنگ ممتاز مدافع خانهٌ مصدق روشن شد كه نیروهای تحت فرمانش تاب مقامت در برابر تانكهای شرمنی كه از جلوی شهربانی به طرف خانهٌ مصدق آمده است، نخواهند داشت. در ساعت شانزده و چهل و پنج دقیقه سرتیپ فولادوند از طرف كودتاچیان برای مصدق پیام آورد كه ترك مقاومت كنند. وی خانهٌ خویش را بلادفاع اعلام كرد ولی این از شدت حمله نكاست. نزدیكان مصدق كه میخواست بماند و در محل بمیرد (چون این امر را برای ادامهٌ نهضت مفید میدانست) وی را وادار به خروج از خانه كردند. باقی داستان دستگیری است و محاكمه و زندان و تبعید در احمدآباد.

تهاجم کودتاچیان  به خانه ی مصدق

نگاه كلی وقتی وقایع را به ترتیب از نظر بگذرانیم دو مسئله روشن میشود. اول انگیزه های عجیبی كه برای توضیح رفتار مصدق در بیست و هشت مرداد به وی نسبت داده شده بی موضوع میگردد. دوم مسئلهٌ میزان دخالت ارتش در این جریان ابعاد معقولی پیدا میكند. در این چند روز مصدق از موضع قدرت عمل كرد نه ضعف، به این دلیل كه در موضع قدرت بود و بر این امر آگاه. هركس هم از روحیهٌ مصدق حرفی زده از اطمینان او به موقعیت و امیدش به آینده گفته و از اینكه معتقد بود خطر از سر نهضت گذشته است. مصدق با انحلال مجلس و پس از فرار شاه در موقعیت نامتعادل بود نه ضعیف و همین امر بود كه به كودتاچیان فرصت داد تا به یاری بخت سرنگونش سازند. مصدق در سه روز بعد از كودتا ابتكار عمل تبلیغاتی را از دست داد ولی در روز موعود به هیچوجه در مقابل وقایع فلج نشد و كوشید تا با حداكثر سرعت واكنش نشان دهد. اشتباه او در انتصاب دفتری بود كه در نهایت به شكستش انجامید. مصدق ابداً نمی خواست با خودكشی خودش را از معركه نجات دهد. وقتی گفت می خواهد در خانه اش بماند و بمیرد برای این بود كه فكر میكرد مرگش برای ملت و مملكت مفیدتر خواهد بود تا حیاتش. جانش وسیله ای بود برای رسیدن به هدفی كه از جان عزیزترش میداشت. این كه میگویند به كودتا به چشم مفر نگاه میكرد، چنانكه ابلهی در حد آل احمد گفته و برخی اشخاص سهل انگار تلویحاً و تصریحاً تكرار كرده اند، به نهایت نادرست است. او بر سر جایش نشسته بود و دنبال مفر نمیگشت كه بخواهد حاصل یك عمر خون جگر خوردن را از دست بگذارد و بگریزد. اگر میخواست به این بهانه و با تردستی از صحنه خارج شود همان كودتای اول كافی بود، منتظر دومی شدن نداشت. خوب است این را خودش هم طی محاكمه گفته و هم در خاطرات خود ذكر كرده.

در شرایطی كه سیاست اقتصاد بدون نفت مصدق ثمر داده بود و كشور در برابر فشار اقتصادی تاب آورده بود، در محاصرهٌ نفتی شكاف افتاده بود، راه برای انتخابات با قانون جدید باز شده بود، شاه با فرار ته ماندهٌ آبروی خود را نزد ملت به باد داده بود و كودتای اول هم شكست خورده بود چه داعی داشت كه مصدق كه هیچگاه در عین ضعف و تنها ماندن از میدان نگریخته بود در عین قدرت چنین كاری بكند؟ آنچه زمینه ساز شكست نهایی مصدق شد اعتقاد بیش از حد به قدرت خود و ضعف حریف بود و این خیال كه همان شكست بار اول كودتا شكست نهایی است. مصدق در مورد شاه و ارتشیان مخالفش درست حساب كرده بود كه جگر و عرضهٌ كودتا ندارند، آنچه را كه نخوانده بود این بود كه یك تیم كارآزمودهٌ آمریكایی و انگلیسی با استفاده از تمام امكانات و با سؤاستفاده از مصونیت دیپلماتیك خواهد توانست در شرایط موافق از یكی امضا بگیرد و باقی را هم بسیج كند و همهٌ اینها را به راه خیانت به كشورشان بكشاند و در نهایت برنده هم بشود. و اما مسئلهٌ ارتش. تصویر كودتا همیشه با تصویر ارتشیان قپه و پاگون داری همراه است كه جلوی همه راه میافتند و باد به غبغب میاندازند كه ما بودیم كه فتح كردیم. ولی باید این تصویر رایج را در مورد بیست و هشت مرداد تصحیح كرد.

بسیاری از افسران كودتاچی بازنشسته بودند و لشكری هم نداشتند. طراحان كودتا از ابتدا برای نفرگیری از بین افسران دچار مشكل بوده اند. شاه صریحاً به آنها گفته بوده كه در ارتش نفوذ چندانی ندارد، زاهدی از خود دسته و گروهی نداشته و دیگر افسران بازنشسته ای هم كه دور خود جمع كرده بوده دست خالی وارد كودتا شده اند. ظاهراً تنها پیشنهاد زاهدی این بوده كه از افراد گارد استفاده شود كه ابتكار بزرگی نبوده چون گارد تنها واحد نظامی بود كه مستقیماً از شاه دستور میگرفت و احتمال اینكه افرادش به پشتیبانی از پادشاه وارد عمل شوند كم نبوده است. نارضایی طراحان كودتا از این وضعیت و كوشش آنها برای یارگیری در ارتش در گزارشهایشان منعكس است. طراحان در ارزیابی ابتدای برنامه ریزی چنین ذكر كرده اند كه از پنج تیپ مستقر در تهران (سه تیپ كوهستانی و دو تیپ زرهی) فقط سرهنگ خسروپناه فرمانده تیپ دوم كوهستانی با كودتاچیان همراه بوده. سه تا از فرماندهان (سرهنگها شاهرخ، پارسا و افشاری) طرفدار مصدق بوده اند و و فرمانده تیپ دوم زرهی سرهنگ نوذری مردد بوده ولی معاونش بهرامی كاملاً طرف مصدق بوده است. علاوه بر این دولت تدابیر جدی برای جلوگیری از كودتا اتخاذ كرده بود: تمامی نیروهای موتوری در یك محل متمركز شده بود، از مهمات خیلی سخت حفاظت میشد و فشنگ به مقدار كم در اختیار نیروها قرار میگرفت و به تانكها هم برای بیشتر از یك ساعت سوخت تحویل نمیشد. دیگر نیروهای مسلح مستقر در پایتخت عبارت بوده است از ژاندارمری، شهربانی، پلیس گمرك و فرمانداری نظامی. از اینكه موضع آنها از چه قرار بوده است در این ارزیابی صحبتی نیست ولی احتمال اینكه طراحان كودتا بعد از سنجیدن وضع نیروهای ارتشی بخش عمدهٌ زحمات خود را متمركز بر جذب این نیروهای جنبی كرده باشند هیچ كم نیست.


یاران دیروز نهضت ملی و دستیاران امروز کودتا حائری زاده – مکی – بقایی – شمس قنات ابادی – زاهدی چیزی كه محرز است نیروی ارتشی اصلی كودتا همان گارد بود كه در كودتای كلاسیك و برنامه ریزی شده، یعنی همانی كه در بیست و پنج مرداد واقع شد، به كار گرفته شد و قادر به كاری نشد و از دور خارج شد. در روز بیست و هشتم كودتاچیان نیروی نظامی چندانی در اختیار نداشتند. اینكه از تیمور بختیار خواسته بودند تا با واحد تحت فرمانش از كرمانشاه به سوی تهران بیاید به همین دلیل بود. نكتهٌ بسیار مهم این است كه از بابت زرهی در مضیقه بودند. داشتن یا نداشتن تانك در آن روز تعیین كننده بود به دو دلیل. یكی اینكه واكنش ارتش كه تحت فرمان مصدق بود با به میدان آمدن واحدهای زرهی توأم میشد كه نه تظاهر كنندگان تاب مقاومت در برابر آنرا داشتند و نه نیروهای پیاده ای كه به كودتا پیوسته بودند. دوم اینكه حمله به خانهٌ مصدق كه توسط سرهنگ ممتاز با تانكهای غنیمت گرفته شده از نصیری حفاظت میشد بدون نیروی زرهی بی ثمر بود. با در نظر گرفتن اطلاعاتی كه امروز در دسترس است مصدق كودتا را در فرمانداری نظامی و بخصوص در شهربانی باخت نه در ستاد ارتش. البته تیمسار ریاحی هیچگاه در بارهٌ این واقعه خاطرات خود را روی كاغذ نیاورده تا تصویر كودتا را از دید خویش نیز ترسیم نماید و سندی كه میتوانست بسیار با ارزش باشد به مورخان ارزانی دارد. شاید دلیل اكراهش از این امر همان تلخی شكستی است كه به هر حال بخش بزرگی از مسئولیتش خواه ناخواه بر دوش او افتاده بود. به هر حال این هم یكی از كمبودهای مهم اطلاعاتی ماست در تحلیل كودتا. عکس از سمت راست: شاپور ريپورتر (مسئول عمليات داخلي در کودتاي 28 مرداد)، سرتيپ نعمت الله نصيري، ريچارد نيکسون (معاون رئيس جمهور آمريکا) و سرلشگر مهديقلي علوي مقدم (رئيس شهراني کل کشور) در زمان سفر نيکسون به ايران (18 آذر 1332)


وقتی اسناد كودتا به طور كامل منتشر شود احتمالاً قلت و تركیب نیروی نظامی كودتا چیان مورد تعجب بسیاری خواهد شد. نقش نیروهای نظامی در كودتا محدود ولی تعیین كننده بود: در درجهٌ اول عدم دخالت و باز گذاشتن دست اراذل و اوباشی كه بسیج شده بودند (درست مثل نه اسفند) و سپس یاری و زدن ضربهٌ نهایی با نیروهایی بسیار محدود. تفاوت در این بود كه در نهم اسفند نه ستاد ارتش، نه فرمانداری نظامی و نه شهربانی از خود واكنشی نشان نداده بودند. در بیست و هشت مرداد ستاد طرف مصدق بود ولی آن دو دیگر مثل بار قبل رفتار كردند. قتل افشارطوس با احتساب شكل كودتای دوم (كه نه در برنامه بود و نه برای كسی معلوم) انجام نگرفته بود ولی در نهایت و با در نظر گرفتن آنچه در پی آمد در موفقیت كودتاچیان اثر تعیین كننده داشت، از جهت اطلاعاتی و بخصوص عملیاتی در روز بیست و هشت مرداد. باید آنرا یكی از مهمترین امتیازاتی محسوب كرد كه آمران كودتا موفق به كسبش شدند. به هر حال تا وقتی اسناد كامل كودتا منتشر نشود نمیتوان سیر وقایع را به طور قطع معین نمود. قبلاً بارها نوشته ام و باز هم تكرار میكنم كه انتشار این اسناد را باید به طور جدی از دولت ایالات متحده خواست. انتشار این اسناد هم برای نگارش تاریخ دقیق این دوران و هم برای برقراری رابطهٌ سالم بین دو كشورلازم است. علاوه بر اینها باید توجه داشت كه تا وقتی ایالات متحده این اسناد را منتشر نكند نپذیرفته كه باید دخالت در سیاست داخلی ایران را ختم كند و حق دستیابی ایرانیان به دمكراسی را قبول نماید، هر ادعایی هم غیر از اینها بكند حرف هواست.


استمداد از مردم قبل از خداحافظی برسیم به سؤالی كه نقطهٌ شروع مطلب بود كه مردم كجا بودند. اول از همه باید گفت كه مردم الزاماً بیش از دولت از وقایع خبری نداشتند تا به كمك مصدق بشتابند. دیگر اینكه به هر صورت بسیج آنها، محتاج فرصت بود. در سی تیر این بسیج سه روزی به طول انجامیده بود ولی اینبار اصلاً تمام حركت كودتا به قصد جلوگیری از تكرار آن تجربه شكل گرفته بود. برخی میگویند چرا مصدق خودش در آن روز مثل سی تیر از مردم نخواست كه به خیابانها بیایند و از وی حمایت كنند. اول از همه اینكه در سی تیر هم مصدق از مردم چنین چیزی نخواسته بود (این نكته را بسیاری متذكر شده اند). دوم اینكه دلیل نداشت او تا وقتی تصور میكرد فقط با اغتشاش خیابانی روبروست و میتواند با نیروی شهربانی آنرا مهار كند دست به دامن مردم بشود و كاری را كه تا آن زمان نكرده بود بكند. از این گذشته شلوغ كردن خیابانها با بیرون كشیدن مردم بلبشویی ایجاد میكند كه ممكن است هر سرانجامی داشته باشد و نمی توان به این راحتی از قبل پیشبینی كرد كه به نفع كه تمام خواهد شد. نكتهٌ اصلی در غافلگیر شدن مصدق و در میزان اطلاعاتی است كه به وی میرسیده. هیچ دلیلی نداشته كه مصدق در شهری كه هر روز در آن تظاهرات میشد بلافاصله نتیجه بگیرد كه كودتایی در شرف انجام است و آناً هم به این نتیجه برسد كه از دست شهربانی و ارتش هیچ كاری برنخواهد آمد و باید مردم را به میدان فراخواند. مصدق تا ساعت شانزده به واكنش نیروهای پلیس و ارتش امیدوار بود. در این ساعت ریاحی به او تلفن كرد و گفت كه باید تسلیم را پذیرفت. به هر صورت عمارت شهربانی هم (طبق گزارش ویلبر) در همین ساعت به اشغال مخالفان درآمده بود. در این زمان نزدیك به دو ساعت بود كه رادیو اشغال شده بود.

ویلبر ساعت اعلام پیروزی مخالفان مصدق را از رادیو ساعت چهارده و بیست دقیقه ذكر میكند و مصدق هم صدای آنها را از رادیو شنیده بود. در ساعت شانزده كه مصدق قاطعاً متوجه شد كه دستگاه دولت به كلی از اختیارش خارج شده، اصلاً امكان كمك خواستن از مردم را نداشت تا چنین بكند. پرسش دیگری هم هست كه ضمیمهٌ این یكی است: پس حزب توده و بهادرانش كجا بودند؟ پاسخ بسیار روشن است، در همانجایی كه در سی تیر بودند یعنی در دولتسرای مبارك. این حزب كی با مصدق سر سازگاری داشت كه بخواهد در بیست و هشت مرداد به یاری او بیاید. در سی تیر مردم به طرفداری از مصدق به خیابانها آمدند، حزب توده در آن شلوغی و بعد از پیروزی مدعی شد كه ما هم بودیم. در بیست و هشت مرداد چون كسی به خیابان نیامد دیگر امكان گفتن چنین دروغی نبود ولی با اطمینان میتوان گفت كه اگر مردم به خیابان آمده بودند و مصدق به این ترتیب پیروز شده بود حزب توده مدعی میشد كه همه كار او بوده است. البته داستانپردازی بعد از واقعه بسیار هست. قصه هایی پر هیجان از خبرهایی كه حزب توده گرفته و كارهایی كه میتوانسته بكند و جلسات فوری و سری كه ترتیب داده و حتی تماس  با مصدق كه نمیتوان هیچكدامشان را جدی گرفت. تنها چیزی كه هنوز گفته نشده این است كه كیانوری در بیست و هشت مرداد با چتر نجات روی خانهٌ مصدق فرود آمده و پیشنهاد داده كه همهٌ جمع را با اسپوتنیك به مسكو ببرد ولی مصدق رد كرده. البته بعید نیست این حكایت هم روزی به صورت جزوهٌ حزبی منتشر شود. به هر حال در مقایسه با وقایع نگاران حزب توده بارون مونشهاوزن حسابدار قسم خورده است. اگر این حزب در طول حیاتش بیش از هر چیز شاعر و نویسنده (البته با كیفیتهای متفاوت و در همه حال بهره ور از تبلیغات حزبی) تولید كرده اتفاقی نیست به این دلیل است كه تربیت اصلی كه به اعضایش داده داستان پردازی است نه نقل حقیقت. در جمع دلیلی نیست كه فرض كنیم حزب توده از اول اطلاع داشته كه كودتایی در كار است و باید واكنشی نشان داد. از زد و خورد خیابانی تا كودتا راه درازی است.

از توده ای ها كه تمام سالهای حكومت مصدق را به اولی گذراندند جای تعجب نیست كه ناآرامی را امری عادی تلقی كرده باشند. احتمالاً اگر حزب از كودتا چیزی فهمیده همان موقعی بوده كه كار از كار گذشته بوده. در ضمن ارزیابی دقیق اطلاعات و امكان واكنش حزب توده را نمیتوان جدا از اطلاعات و سیاست دستگاه های اطلاعاتی شوروی در ایران سنجید و در این باب هم خبری درز نكرده كه این دستگاه ها كه حتماً به اندازهٌ همتایان آمریكایی و انگلیسی خود در ایران نفوذ داشته اند، در حیص و بیص بیست و هشت مرداد چه میكرده اند. آیا در صدد مقابله با حركات نیروهای انگلیسی و آمریكایی برآمده اند، آیا گمراه كردن جاسوسان شوروی در برنامهٌ كودتاچیان بوده یا نه، آیا بدین كار موفق شده اند و هزار و یك سؤال دیگر. حال كه صحبت از لاف و گزاف شد یادی هم از تیمسار كودتاچی بكنیم كه حقش پامال نشود. نزدیكان زاهدی كه او را نقطهٌ پرگار كودتا میشمرند و مایلند به وی فتوحات نسبت بدهند مدعیند كه وی در بیست و هشت مرداد شهربانی را شخصاً فتح كرده و با چنان صلابتی وارد عمارت شده كه همه از او اطاعت كرده اند! این حكایت در فیلمی نیز كه ایتالیایی ها چندی پیش از زندگانی ثریا ساخته بودند، تصویر شده بود ولی داستان هم با استناد به اطلاعاتی كه از نظر گذراندیم و هم به شهادت گزارش ویلبر و هم به حساب منطق بی پایه است. اول اینكه رئیس شهربانی با كودتاچیان همراه بود و دم و دستگاهش فتح كردن نداشت. دوم اینكه عمارت شهربانی در ساعت شانزده به دست كودتاچیان افتاد و مدیران كودتا تازه در ساعت شانزده و سی دقیقه (یعنی عملاً بعد از تمام شدن كار) فرستادند زاهدی را از سوراخ موشی كه در آن پنهانش كرده بودند بیرون آوردند و سوار تانكش كردند و بردندش به رادیو. به استناد همان گزارش سخنان او در ساعت هفده و بیست و پنج دقیقه از رادیو پخش شده. در نهایت پنهان كردن زاهدی منطقی هم بود چون سالم ماندن شخص او بیش از آن اهمیت داشت كه مدیران كودتا بخواهند بی دلیل در معرض خطر قرارش دهند.


آخر اینكه دوستداران تیمسار میكوشند تا از وی چهرهٌ نخست وزیر مقتدری بسازند كه میخواسته شاه سلطنت كند نه حكومت! حرف البته بی پایه است. اول به این دلیل كه اگر زاهدی چنین اعتقادی داشت باید طرف مصدق را میگرفت و اگر خیلی اصرار داشت كودتا بكند علیه شاه میكرد. دوم اینكه مرخص كردن زاهدی یكی دو سال بعد از كودتا نشان داد اقتدارش تا به كجاست. او نه در مجلس و هیئت حاكمه پشتوانه ای داشت و نه در بین مردم، هر چه داشت از پشتیبانی خارجی بود كه در نهایت نثار شاه شد و برای او چیزی نماند. در زمینهٌ ارتش هم بهتر است صحبتی نكنیم، همانطور كه طراحان كودتا ارزیابی كرده بودند خودش بود و پاگونش، با تلمبهٌ سیا باد شده بود و به همان سرعت هم از باد خالی شد. البته از مایه ضرر نكرد و اگر خودش به تبعیدی محترمانه رفت سهم اصلیش از چپاول آریامهری ماند برای نورچشمانش. خلاصه اینكه ملت ایران از مواهب مشروطیت محروم شد در عوض اینها به مشروطه شان رسیدند. میگویند دنیا دار مكافات است! مثل اینكه مختصری اغراق میكنند.

تاریخ نگارش دسامبر 2007

30 تیر ماه 1330 و پیروزی ملت
هر کجا ملت با هم باشد رسیدن به پیروزی حتمی است
شاه و ثریا پهلوی در ایتالیا پس از فرار در 25 مرداد 1332
خانه دکتر مصدق پس از چپاول و خرابی آن بوسیله شعبان بی مخ و رجاله های شهر نو
چند تن از خود فروشان فرصت طلب
مکی،بقایی و . . . در خدمت سرلشگر زاهدی  یکی از عمال اصلی کودتای 28 مرداد 1332
دکتر محمد مصدق در احمد آباد تبعیدگاه ابدی خود
فرصتی تاریخی بزرگی برای دموکراسی که از دست رفت