Home نقد و اندیشه آرشیو نقد و اندیشه در چه زمانه‌ای زندگی می‌کنیم؟ گفتگو با ژاک رانسیر )

در چه زمانه‌ای زندگی می‌کنیم؟ گفتگو با ژاک رانسیر )

(گزیده‌ها – برگردان از شیدان وثیق)

دموکراسی و نمایندگی: دو منطق متضاد
دموکراسی، گونه‌ای رزیم سیاسی نیست بلکه وضعیتی برابری‌‌خواهانه است. شرطِ آنارشیکِ وجودِ خودِ قدرت است. به‌ویژه قدرت سیاسی‌ای که همّ و غمّ خود را بی‌وقفه صرف پس زدن این شرط می‌کند [شرط برابری‌خواهانه و آنارشیک، یعنی دموکراسی در تبیین رانسیِر]. اِعمال قدرت سیاسی‌ بر پایه دموکراسی، در خود یک تناقض است، زیرا که اصل دموکراسی ناقض قدرت است.
میان منطق دموکراتیک و منطق نمایندگی، تضادی اصولی وجود دارد. از اصل دموکراتیک، قواعد و اصولی را البته می‌توان نتیجه گرفت که ویژگیِ‌ آن‌ها ایجاد دموکراسیِ بیشتر در نهادها‌ می‌باشد: از جمله شکل قرعه‌کشی [برای انتخابات] و تبیین نمایندگی‌های کوتاه‌مدت، غیر قابل تمدید و یگانه. اما این‌ها همه نسخه‌هایی نیستند برای «تقویت دموکراسی»، چنان که امروز می‌گویند، بلکه الزامات ویژه‌ای هستند برای فاصله گرفن از بینش غالبی که دموکراسی و نمایندگی را همانند می‌کند و از سوی دیگر برای نشان دادن این است که رژیم‌های نمایندگیِ امروزیِ ما به واقع بیش از پیش اُلیگارشیک شده‌اند. اما دموکراسی، انتخاب تعدادی اندک توسط تعدادی بزرگ نیست بلکه چیز دیگری است.
من بارها گوشزد کرده‌ام که نمایندگی چون اصل، دموکراسی نیست. دموکراسی انتخاب نمایندگان نیست بلکه توانایی کسانی است که آن‌ها را برای حکومت کردن صاحب صلاحیت نمی‌دانند. افکار عمومیِ مسلط نمایندگی را چون حرکتی معرفی می‌کند که از پائین راه می‌افتد: توسط مردمی که چون پیکری جمعی نمایندگانی را برای خود انتخاب می‌کنند. اما مردم سیاسی داده‌‌ای نیست که از پیش‌ وجود داشته باشد بلکه نتیجه [پیامد] است. این مردم نیستند که برای خود نماینده ‌انتخاب می‌کنند بلکه اصل نمایندگی است که گونه‌ای مردم می‌سازد. و امر نمایندگی در تفکر کسانی که سیستم نمایندگی را اختراع کرده‌اند، بدین معناست که بخشی از جامعه به طور طبیعی بنا بر موقعیت‌اش دارای صلاحیتِ نمایندگی کردن از منافع عموم است. در نتیجه، نمایندگی تبدیل به شغلِ طبقه سیاست‌مداران حرفه‌ای شده است. طبقه‌ای که به‌طور اساسی خود را بازتولید می‌کند و بازتولید‌گریِ خود را به تایید شکل ویژه‌ای از مردمی می‌رساند که امر نمایندگی را تولید می‌کنند، یعنی توسط رأی‌دهندگان. اینان با انتخاب جناحی از میان جناح‌های مختلف سیاسی، شکل‌بندیِ قدرتِ طبقه سیاست‌مداران را تغییر می‌دهند.
بر خلاف تصور چپ “رادیکالی” که همیشه دلیل بی‌اعتبار شدن سیستم انتخاباتی را در میزان کمِ شرکت‌کننده در این یا آن انتخایات جزئی نشان می‌دهد، سیستم نمایندگی در حال ازهم‌پاشیدگی نیست [مورد نظر رانسیِر در این جا اوضاع انتخابات در کشورهای غربی است]. نهادها موجوداتی زنده نیستند. آن‌ها در اثر امراض‌شان نمی‌میرند. اما سیستم نمایندگی تاب می‌آورد و هر بار راهی پیدا می‌کند تا از پسِ ناهنجاری‌ها و هیولاهایی که خود خلق می‌کند برآید. این سیستم، بنا بر خودِ مکانیسم‌اش، برای کسانی که مدعیِ نمایندگی از نماینده‌ندارها هستند مقام و منصبی به‌وجود می‌آورد.
اگر مستقل از سیستم نمایندگیِ کنونی، قدرت‌های دموکراتیک، خودمختار و نیرومندی شکل نگیرند که مردمی دیگر، برابری‌خواه و پرتحرک به‌وجود آورند، این منطقِ سلسله‌مراتبیِ بازتولید نمایندگانِ “مشروع” یعنی منطقِ کاستِ قدرت‌مدارانِ حرفه‌ای است که خود را تحمیل خواهد کرد.

ناکامیِ جنبش‌های میدانی
امروزه، در برابر سیستم نمایندگی، جنبش‌های برون یا ضد پارلمانیِ اخیر [در دموکراسی‌های غربی] نتوانسته‌اند به طور واقعی فضای سیاسیِ آلترناتیوی به وجود آورند. جنبش‌های موسوم به میادین، که در سال‌های گذشته نیروی ایجابیِ دموکراتیک و پرتوانی را تشکیل دادند، راه به شکل‌گیریِ جنبش‌های سیاسیِ خودمختار نبُردند.
امروز می‌توان از شکست‌ها، نبردها و تجربه‌های انقلاب‌ها و جنبش‌های ضدسیستمی در نیم قرن گذشته سحن گفت. در آغاز سال‌های 1960، با برآمدنِ جهان سوم، کنفرانس باندونگ، انقلاب کوبا، جنبش‌های ضداستعماری در آفریقا، رشد ناسیونالیسمِ لائیک و مُدرنیست در کشورهای عربی و مسلمان، وجود یک جنبش گسترده به سوی دنیایی آزاد‌تر و برابر‌تر احساس می‌گردید. در پایان این سال‌ها [دهه 60 و 70 میلادی]، جنبش انقلابی در غرب و آمریکای لاتین رشدی نوین پیدا کرد. پس از آن، با فروپاشی امپراطوری شوروی در اواخر دهه 1980 امیدهایی شکل گرفتند. سرانجام در دهه گذشته با جنبش بی‌نظیر بهار عربی رو‌به‌رو شدیم. اما تمام این مبارزات شکست خوردند، تمام این امیدها ناکام ماندند. در عوض ما با «انقلاب محافظه‌کارانه» تاچرها و ریگان، با کاهش همه‌ی دستاوردهای اجتماعی، با انحراف‌های گوناگون در کشورهای سابق کمونیستی، با دیکتاتوری‌ها و حکومت‌های فاسد در آفریقا و کمابیش در سایر نقاط جهان، با جنگ‌های قومی [اتنیکی] در یوگوسلاویِ سابق، با اعتلای اسلام‌گراییِ [اسلامیسمِ] رادیکال در خاورمیانه، با رشد نیروهای ارتجاعی و راسیستی به تقریب در همه جا در غرب مواجه شدیم.
قیام بلشویستی نقطه‌ی آغازی نبود بلکه پایان یک روند انقلابی بود، برخاسته از تلاقیِ یک جنبش مردمیِ اعتراضی با شورش بخشی از سپاهیان، که حکومت تزاری در جنگ خارجی بسیج کرده بود، و بخشی از کارگران، که حکومت موقت [برآمده از انقلاب فوریه] برای دفاع از خود مسلح نموده بود. صاف و ساده بگوئیم که تسخیر قصر زمستانی بسی دور بود از نابودی سرمایه‌داری و پایان سلطه‌گری در روسیه. اما در مورد پیروزی انقلاب چین، به معنای واقعی کلمه باید گفت که این پیروزیِ ارتشی بر ارتشی دیگر بود.
نشان اصلی دو انقلاب بزرگ ضدسرمایه‌داریِ قرن بیستم [انقلاب اکتبر و انقلاب چین]، زوال قدرت‌‌ ستمگرانه‌ دولتی نبود، بلکه بر عکس رشد و گسترشِ مفرطِ چنین قدرتی‌ بود. از آن جا که سرمایه‌داری به واقع تنها در شکل استثمار اقتصادی تجلی نمی‌کند، این انقلاب‌ها به شکل دیگری از استثمار کار زنده انجامیدند. رویدادهای امروزی، از سوی دیگر، نشان می‌دهند که شکل‌های گوناگون ستمگری می‌توانند با هم ترکیب شوند، متضاد با هم باشند و یا جایگزین یکدیگر گردند.
نیازی به تفصیل بیان در مورد سرنوشت هر یک از این دو تجربه تاریخی نیست. اما یک چیز مسلم است: آن‌هایی که امروز از قیام [مسلحانه] صحبت می‌کنند، خط بطلانی بر تاریخ واقعیِ روندهای شورشی می‌کشند و می‌خواهند وانمود سازند که نمی‌دانند که امروزه در جوامع ما [جوامع غربی]، مردم مسلح فاقد هر گونه واقعیتی است.
اگر نخواهیم این موضع‌ کودکانه‌ را اختیار کنیم که همه‌ی این شکست‌ها مثبت می‌باشند چون باعث ازبین رفتن توهمات نسبت به واقعیتِ برهنه سلطه می‌شوند، باید از این نقطه آغاز کنیم که نخستین مسئله‌ امروز این نیست که هر چه دور تر پیش‌رَوی کنیم، بلکه این است که در جهت خلاف جنبش غالب حرکت نمائیم.
توهم تسخیر قدرت مرکزی برای تغییر امور
بینش کاذبی همواره وجود داشته است که به وجود یک مرکز [قدرت مرکزی، دولت…] اعتقاد دارد و بنابراین به ضرورت تسخیر چنین مرکزی برای تغییر اوضاع. اما قدرت‌ سرمایه‌داری چیزی نیست که خود را در پشت حصارهای یک مرکز چون قدرت دولتی محافظت می‌کند. قدرت‌های دولتی و اقتصادی امروزه بیش از هر زمانی دیگر در هم آمیخته شده‌اند. به‌ویژه آن که سرمایه‌داریِ امروز بیش از یک قدرت است، بلکه تمامیِ جهان است. جهانی که در دل آن ما زندگی می‌کنیم. سرمایه‌داریِ امروز دژی نیست که استثمارشدگان، برای تصاحب محصول کار خود، باید آن را فرو ریزند. سرمایه‌داریِ امروز هوایی است که تنفس می‌کنیم و پارچه‌ای است که ما را به هم پیوند می‌دهد. ما در برابر سرمایه‌داری قرار نداریم، بلکه در دنیای آن می‌زیئیم، دنیایی که مرکزش در همه جا و در عین حال در هیچ جا است.
این بینشِ مبتنی بر وجود مرکزی که باید تسخیر شود تا اوضاع را بتوان تغییر داد، در عمل به طور معمول هم‌راه می‌شود با یک نوع اپورتونیسمی فرومایه‌ نسبت به شکل‌هایی از قدرت نیرومند دولتی که در یک رهبر فره‌مند [کاریسماتیک] مجسم می‌شود. هم‌چون «سوسیالیسم قرن بیستمِ» هوگو شاوز. ما هم‌چنین می‌دانیم که این بینش از قدرت مرکزیِ سرمایه‌داری چگونه از سوی دیگر تسلیمِ شکل‌های دیگرِ ستمگری از نوع دولتی، نظامی، مذهبی و یا غیره می‌شود و یا تن به مماشات با آن‌ها می‌دهد. شکل‌هایی که به منزله نتایج پیرامونیِ سلطه‌ی همان مرکز توجیه می‌شوند: بر حست اوضاع و احوال، یا از عوامل سلطه سرمایه‌داری و استعمار سخن رانده می‌شود و یا از شکل‌های مقاومت در برابر این سلطه.
حتا اگر هنوز در جوامع غربی، کار مادی و استخراج مستقیم ارزش اضافی نقشِ مهم‌تری بیش از آن چه که گفته می‌شود بازی می‌کنند، اما بسی دشوار است که امروزه بتوان مبارزه‌ی ضدسرمایه‌داری را هم‌چون نبرد رو در‌ روی تولیدکنندگان ارزش اضافی علیه تصاحب‌کنندگان آن تصور کرد. امروزه، مبارزه‌ی ضدسرمایه‌داری می‌رود که در نبردی پخش ‌و ‌پراکنده‌ ادغام ‌شود، علیه شکل‌های مختلفی که بنا بر آن‌ها منطق سرمایه‌داری تن‌ها و اندیشه‌های ما‌ را در اختیار می‌گیرد، محیط زیست و شیوه‌های زندگی ما را تغییر می‌دهد.
امروزه هیچ کس نمی‌داند که معنای تسخیر قدرت چیست. در نتیجه، تمام بینش استراتژیکی که بر پایه رابطه‌ی میان هدف [غایت‌] و وسیله‌ استوار می‌باشد تبدیل یه اسکولاستیکی [مکتبی] توخالی شده است.

ایجاد شکل‌های زندگی خودمختار
شکل‌های گوناگونی از ساختمان و نمادآفرینیِ امر مشترک وجود دارند که به طور یکسان هم واقعی‌ و هم گذرگاه ستیزِ میان برابری و نابرابری‌اند. ایجاد این شکل‌های زندگیِ دیگر در عین حال نگاهی‌‌ از نوعی دیگر به «مسائلی» است که نظم سلطه در برابر ما قرار می‌دهد.
از این نقطه نظر، «شبِ بیدار» [جنبش میدانی در فرانسه در مارس 2016] پدیدار مهمی بود، از آن جا که جنبش مقاومت [علیه طرح جدید قانون کار] را تبدیل به جنبش خود- ایجاب‌کنند‌ه‌ی کُمونُته‌‌ای کرد که دست به تصاحب مکان و زمان خاص زد. در میدان جمهوری [جنبش «شبِ بیدار» به‌ویژه در میدان جمهوریِ پاریس رخ داد]، در لیبرتی پلاتزا [جنبش اشغال وال استریت در ایالات متحده، در سپتامبر 2011] و یا در پوئرتا دل‌سول [«جنبش خشمگینان» در میدان مرکزی مادرید در اسپانیا در مه 2011]… شکلِ مجمعیِ مبارزه نقش مرکزی ایفا کرد. این از یکسو نشان‌دهنده‌ی‌ نیرومندیِ خواست ایجاد کُمونُته و برابری‌ بود اما از سوی دیگر و در عین حال شیوه‌ای بود که خواستِ ایجاد کُمونُته خود را در چهارچوب باهم ‌بودنی شاد ولی نمایشی محدود و زندانی کند. حال آن که مسئله بر سر گذر از فردیت‌گرائی به کُمونُته گرائی نیست بلکه گذر از یک شکل کُمونُته به شکل دیگری است.
تمام تاریخ مدرن گذرگاه تنش میان دو گونه درک از مبارزه طبقاتی بوده است. یکی، با درکِ ایجاد ارتشی برای غلبه بر دشمن و دیگری با اندیشه گسست توسط مردمی که خود آفریننده‌ی نهادها و شکل‌های زندگی خودمختارشان هستند.
رهایی همیشه راه و روشی بوده که در دلِ نظم بهنجار زمان، زمانِ دیگری را خلق کرده است، شیوه‌ی دیگری از زندگی کردنِ با هم در دنیای محسوس را به وجود آورده است. رهایی همیشه شکل و شیوه‌ی زندگی در زمان حال در دنیایی دیگر بوده، به همان اندازه، اگر نه بیشتر از تدارک دنیای آتی. انسان برای آینده کار نمی‌کند، بلکه برای ایجاد یک جدایی [فاصله، گُسست] اقدام می‌کند. برای ایجاد شکافی در زمان حال به منظور آزمودن هر چه بیشتر شکل دیگری از هستی.
من بارها گوشزد کرده‌ام که ایده «انقلاب انسانی»‌، که مارکسِ جوان در تقابل با انقلاب سیاسی قرار می‌داد، از نظریه مرکزیِ شیلر درباره‌ی آموزش زیباشناسی انسان برگرفته شده بود. این نظریه‌ آزادی و برابری، امر محسوس را پایبند می‌کرد نه تنها به الغای تقسیم کار بلکه هم‌چنین به فسخ جدایی اهداف فعالیت از وسایل کسب آن‌ها.
انقلاب مربوط به جهانی می‌شود که آن را دریافت و احساس‌‌ می‌کنیم، به حرکاتی که روزمره‌ انجام می‌دهیم و به شکل و شیوه‌ای که انسان‌ها با هم وارد مناسباتی می‌شوند. انقلاب ملزم می‌کند که این حرکات و مناسبات فرجام‌های خود را در خودِشان داشته باشند و نه در سودمندیِ خارج از خود. این است آن چه که قلب زیباشناختیِ ایده‌ی مارکسیستی کمونیسم و انقلاب را تشکیل می‌دهد. پایه و اساس «زیباشناخی» سیاستِ رهایی، دقیقاً همین انفکاک‌ناپذیری بین هدف [غایت، فرجام] و وسیله است. در عمل، امروزه همین اصل جداناپذیریِ هدف و وسیله است که گسست از شکل‌های سنتیِ سیاستِ چپ‌ افراطی را فراهم می‌کند. یعنی گسست از آن شیوه‌هایی که برخی شکل‌های فعالیت سیاسیِ انتخاباتی، مطالباتی، تولیدات هنری و غیره را در خدمت هدف‌های انقلابی کمتر یا بیشتر دور قرار می‌دهد.
امروزه، اختراع شکل‌های اشتراکی، از هم اکنون و بی‌درنگ [به لاتین : hic et nuc]، که جدا و به دور از شکل‌های غالب و مسلط باشند، در مرکز پراتیک‌ها و ایده‌های رهایی‌خواهانه قرار می‌گیرد. رهایی، چه در گذشته و چه امروز، شکل و شیوه‌ای از زندگی [مشترک] در دنیای دشمن است، در موقعیت دوگانه‌ای که انسان [زن یا مرد] در نظم غالب در این جهان دارد و علیه آن می‌جنگد. در عین حال همین انسان قادر است که در چنین نظمی، مکان‌هائی جدا و منفصل [از نظم غالب] به وجود آورد. مکان‌هایی که در آن‌ها بتواند از سلطه قانون آن نظم فرار کند. این همانا شکل و شیوه‌ی زندگی مشترک و خودمختار در جهان محسوس کنونی است.


یاداشت ها

1- Jacques Rancière

2- تارنمای شیدان وثیق : http://www.chidan-vassigh.com/

3- رهایی : Émancipation به فرانسه.

4- توزیع امر محسوس: Le partage du sensible به فرانسه.

5- خود-رهایی : Auto_émancipation به فرانسه.

6- سیاست : politics, politique, politik به آلمانی، فرانسه و انگلیسی.

7- لحظه‌های سیاسی : moments politiques به فرانسه.

8- Jacques Rancière. En quel temps vivons-nous ? Conversation avec Eric Hazan. La fabrique. 2017

کتاب‌نامه (برخی آثار ژاک رانسیِر در انتشارات فرانسوی بر حسب تاریخ نگارش)

Lire le Capital, Paris, Puf, coll. « Quadrige », 19651-

La leçon d’Althusser, Paris, La Fabrique, 19752-

La Nuit des prolétaires: Archives du rêve ouvrier, Paris, Fayard, coll. « Pluriel », 19813-

Le Philosophe et ses pauvres, Paris, Flammarion, 19834-

Le Maître ignorant: Cinq leçons sur l’émancipation intellectuelle, Paris, 19875-

Aux bords du politique, Paris, Gallimard, coll. « Folio Essais », 19906-

La Mésentente: Politique et philosophie, Paris, Galilée, 19957-

Le Partage du sensible: Esthétique et politique, Paris, La Fabrique, 20008-

La Haine de la démocratie, paris, La Fabrique, 20059-