Home نقد و اندیشه آرشیو نقد و اندیشه آیا تفکراصیل می‌تواند تروریستی باشد؟-علیرضا موثق

آیا تفکراصیل می‌تواند تروریستی باشد؟-علیرضا موثق

به تعبير اريک فروم، انسان قبل از خوردن ميوهٔ خرد و به تبع آن، قبل از وقوف بر تفاوت و تمايز میانِ خود با ديگر موجودات هستى، هنوز احساس تشخص و تفرد نداشت و با کائنات و طبيعت هم‌ذات‌پندارى و احساس وحدت داشت. در آغوش مادر طبيعت بود؛ بسان کودکى در زهدان مادر. هنوز بند نافش از اين زهدان بريده و از نظر روانى، به شکلى تنها و منفرد، به جهان، پرتاب نشده بود؛ اگر چه از نظر جسمى در جهان بود.

به تدريج با رشد عقل و مآلاً با درک تمايزات و کوچکى خود در مقابل جهان خارج که شبیه به اقيانوسى انسان را احاطه کرده‌است و با درک نيروهاى غيرقابل کنترل و غيرقابل پيش‌بينىِ موثر بر سرنوشتِ خود، احساس ترس از اين امر و احساس اضطراب و تنهايى، بر رنج‌هايش افزوده شد.

وقتى انسان خود را با جهان يکى بداند، تنها و در معرض تهديد جهان نيست؛ چون هنوز «ديگرى» وجود ندارد، اما وقتى از لحاظ ذهنى، خود را از جهان جدا ديد، رنج عظيمِ تنهايى و اضطراب ناشى از تهديد جهان خارج، آغاز مى‌شود. در حالت وحدتِ انسان با جهان، فى الواقع و در اعماق وجودِ انسان، چالش انسان با جهانِ بيرونى، قضيه‌اى خانوادگى و ناشى از تنش میان پاره‌هاى مختلف يک وجود است و نه جنگ با «ديگرى و بيگانه». انسان پس از اين، مکانيزم‌هايى روانى را براى تسکين اين رنجِ سهمگين و برایِ امکان بقاء طراحى مى کند؛ مثل ذوب شدن در قبيله يا خانواده يا مليت يا دين، و کشتن عامل رنج (یعنی فردیت و تشخص).

با ذوب شدنِ «فردیت» و از میان رفتن آن که با اشیاء و موجودات و جهان تمایز دارد و در میان آنها دچار تهدید و رنج تنهایی و ترس می‌گردد، فی‌الواقع واقعیت و جهان پیرامونی، یعنی منبع رنج، موقتأ در ذهن انسان مکتوم و پوشیده می‌شود و از میان می‌رود. چنین انسانی زهدان امن و تاريک مادر را جستجو مى کند که در پيوستگىِ وجودى با آن و در سپهرش، هنوز فرديت و تشخصى نداشت و به دنبال آن، جهانى غير از او وجود نداشت تا عامل تهديدش باشد.

مکانيزم ديگر برای تسکین رنج‌های مدنظر خودشيفتگى است. در مکانيزم نخست، فرد خودش را ذوب در ديگرى (مثل قبيله، ايدئولوژى، دين، تشکيلات و پيشوا) مى‌کند و خودِ متفاوت و مستقلش را از ميان مى‌برد، اما در خودشيفتگى، «ديگرى» و «جهان» را از بين مى‌برد و از طریق تورم نفس، خودش را «خود-جهان» مى‌کند و «ديگری-جهان» که عامل تهديد و ترس و اضطراب است را از بين مى‌برد. موضوع و متعلقِ خودشيفتگى، مى‌تواند يک ويژگىِ جسمى، شغل، علم، فرزند، عقيدهٔ مذهبی، هنر و به طور کلى، متعلقات فردى يا اجتماعی انسان باشد.

«ديگرى»، براى «انسان خودشيفته» اگر هم اهميتى داشته باشد، نه به جهت حقوق و نيازهاى يک موجود متمايز و بى‌همتا و لذت بردن از گشودگى به روى ديگرى و يا لذت بردن از نثار کردن است که معلولِ قوت و فربهىِ وجودی می‌باشد، بلکه به جهت امتداد و انعکاس نفس انسان خودشيفته بودن و به اعتبار تعلقش به فرد خودشيفته است؛ حتى اگر موضوع، «مقولهٔ حقيقت» باشد.

فرد خودشيفته، داورى عينى و تخيلش را به تناسب رشد و شدت خودشيفتگی‌اش؛ يعنى به تناسب ضخامتِ حجابِ نفسِ متورمش که ميان او و جهان عينى قرار مى‌گيرد، از دست مى‌دهد. انسان خودشیفته به تناسب میزان رشد خودشیفتگی‌اش، توانش براى اینکه بتواند با تخيل «خودش را به جاى ديگرى بگذارد و به تبع آن، رنج و نيازهایِ واقعى او را درک کند»، کاهش مى‌يابد.

اشاره شد که نفسِ خودشيفته، با باد کردنِ خویش، به جهان فردِ خودشيفته تبديل می‌شود و عاملِ تهديد، يعنى جهان خارج، به شکل متوهمانه از بين می‌رود. انسان خودشیفته چيزى جز خود را نمى‌بيند. حال، وقتى نفس متورمِ فردِ خودشيفته، که چونان سپرى آهنین (و در ماهيت، حباب‌گونه و شکننده)، او را از حملهٔ جهان خارج در امان نگاه داشته، با «جواب منفى شنيدن از جانب ديگرى يا با نقد از جانب ديگرى»، ترَک و شکاف بردارد، به جهت هجوم رنجِ ناشى از ترس و اضطراب از لاىِ درزِ نفسِ جريحه‌دار شده، انسان خودشیفته دو واکنش نشان مى‌دهد: اول) اگر بتواند با خشونت، عامل سوراخ کردنِ بادکنکِ نفسش را از ميان مى‌برد؛ يا فيزيکى و يا هويتى و شخصيتى با ترور و توهين و تهمت. دوم) اگر نتواند، افسرده مى‌شود تا مجدداً مکانيزم دفاعىِ آسيب ديده‌اش را ترميم و درز نفسش را رفو کند.

در اين رابطه در تحليل روانشناختى پيشين (يا به عبارت بهتر، در تحليل «روانشناختى-فلسفىِ» پيشين)، در حد بضاعت نگارنده و مجال این نوشتار، با ابتنا بر آراء اریک فروم، مکانيزم ذوب شدن در «دیگری بزرگ» و خودشيفتگى به عنوان روش‌هايى براى تسکين اضطراب و ترس و رنجِ ناشى از «تفرد و تشخص و تنهایی و کوچکی» توضيح داده‌شد. به عبارت دیگر اين امور مکانيزم‌هايى هستند براى تسکين رنج‌هایی عظیم و سهمگين و ناشى از احساس پرتاب شدگى و رهاشدگى چون پر کاهى منزوى و تنها در اقيانوس هستى.

يکى ديگر از مکانيزم‌هایی که اریک فروم به آن اشاره می‌کند، تملک اشياء و احساسِ قدرت از «داشتن» است؛ يک نوع مغالطه و جابجايىِ متوهمانه میانِ «واقعيتِ هستى و زندگى» با «اشياء». بدين ترتيب، براى فرار از رنج ناشى از دلهرهٔ هستى و زندگى، انسان در ذهن خود، اشياء را به جاى جهان و زندگى مى‌نشاند و متوهمانه گمان مى‌کند: «من هستم؛ چون اموال زیادی دارم»؛ «من هستم؛ چون مدرکِ تحصیلی دارم؛ چون ماشينِ گران قيمت و خانهٔ بزرگ و زمينِ زياد و مقام و شهرت دارم».

در اينجا لذت انسان، به جاى تمرکز بر نحوهٔ «بودن» و نحوهٔ هستىِ خود، به ميزانِ «داشتن» و به «چیزهایی بیرون از خود» معطوف است. به خاطر ترسِ از «جهان-زندگى»، اين قضیه که چه چیزهایی دارم، به جاى چگونه هستم، می‌نشیند، یعنی به عبارت دیگر، بیرون به جایِ درون قرار می‌گیرد. زندگى و جهان خارج که «ديگرى» و عامل تهديدِ انسانِ جدا شده از هستى می‌باشد، چونان رودخانه‌اى خروشان و پيش‌بينى‌ناپذير و غيرقابل تملک و غيرقابل احاطه و تصرف است.

مرگ و جسدى بى‌جان، قابل پيش‌بينى و احاطه توسط انسانِ محدود است و نه زندگى و جهانِ پر رمز و راز و بدون قطعيت و تودرتو و جوشان و خروشان. هستىِ احاطه‌کننده نمى‌تواند، موضوعِ ارضاى ارادهٔ معطوف به «قدرت و سلطه» قرار گيرد. در علم تجربى نيز جزئى کوچک و گزينشى از جهان در تور قدرت و شناخت انسان می‌گنجد. در حوزهٔ تکنولوژيک نيز کل کرهٔ زمين در مقابل کائنات، به اندازهٔ يک ارزن نیز نیست و اِعمال قدرت بر بخشی میکروسکوپی از جهان نمى‌تواند خودآگاهیِ نهفته در ژرفایِ وجودِ آدمی نسبت به کوچکىِ خویش در مقابل هستی بی‌کران را از میان ببرد، اما اشياء کوچک، بر خلاف زندگى و هستىِ بى‌کران، شبیه به جسد هستند و قابل احاطه و قابل اِعمالِ سلطه توسطِ انسان‌های محدود و ميرا می‌باشند و از اين رو، عطش تملک اشياء، به مثابهٔ مکانیزمی توهمی براى فرار از تهدیدی‌ست که انسان‌ها از جانبِ هستیِ خروشان و غیرقابل پیش‌بینی و غیرقابل احاطه حس می‌کنند و لذا این قضیه يکى ديگر از راه‌هاى تسکين اضطراب و رنج‌های بنیادین و اگزیستانسیل است.

البته دامنهٔ تملک اشياء، مى‌تواند به تملکِ انسان و شىء-انگارىِ انسان در روندی سادیستی و مازوخیستی نیز برسد. در واقع آدمی در فرآيند ساديسم، ديگرى را با سلب اراده و فردیت او، به جسد و شىءِ قابلِ تصرف تبديل مى‌کند و در فرآيند مازوخيسم و ذوب شدن در ديگرى، انسان خود را به جسد و شىء تبديل مى‌نماید، اما راه سالم و پايدارِ رهایی از ترس و تنهايى و اضطراب و رنج‌های اگزیستانسیل چيست؟ چگونه مى‌توان رنج ناشى از «تنهايى و مرگ و معنایابی و کوچکی و آزادی و فردیت و مسئولیت» که در جهان مدرن با رشد فردگرايى و عقلانيتِ استدلالی رشد مى‌يابد را با وحدت، از ميان برد؟ یعنی با وحدتِ خود با ديگرى و یا به بیانِ دیگر با پیوندِ سازنده و سالم میانِ «انسان با جهان و جامعه»؟

به استناد شواهد تاريخى و تجربى، هيچ بديل و راه نجاتى جز تفکر اصيل و عشق وجود ندارد. تفکر اصیل و عشق نیز با «واقع‌بینی و استدلال‌گرایی و صداقت و عدالت و اخلاق» نسبت دارند و از همین منظر و موضع می‌توان دین اسلام را نقد کرد و علل انحطاط و نکبت و فلاکتش را تبیین نمود.

اسلام از بنیان شامل مدعیات بلادلیل یا کاذب است؛ معلل است و نه مدلل؛ اسلام یک ایدئولوژی‌ِ سیاسیِ توتالیتر و فاشیستی است و نه نظامی معرفتی با دغدغهٔ محوری و دال مرکزیِ «ایمان و اخلاق»، والا در اسلام «مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر و نیز مرتدان و ملحدان اخلاقی»، نباید در این دنیا سرکوب می‌شدند و نیز نباید در آن دنیا به جهنم ابدی و آشوئیتسی حواله می‌گشتند. در اسلام، قتل و غارت و به بردگی گرفتنِ اهل کتاب و کافران غیرحربی، یعنی حتی مؤمنان اخلاقی در ادیان دیگر مجاز است (توبه: ۵ و ۲۹). در اسلام، انسان مرتد، ولو اگر انسانی مؤمن و اخلاقی و دانشمند باشد، تا «ابد» به جهنم می‌رود و تمام اعمال نیکش ضایع می‌گردد (بقره: ۲۱۵). در اسلام، مخالفان و منکران نبوت و قرآن، حتی اگر انسان‌هایی مؤمن و اخلاقی و دانشمند باشند، تا «ابد» در جهنم شکنجه می‌شوند و پوست و گوشت‌شان می‌سوزد و در چرخه‌ای ابدی، پوست و گوشت جدید برای سوزانده شدن بر استخوان‌هایشان رویانده می‌شود (نساء: ۵۶).

اسلام نه دلیلی برای وجودِ خدای «متشخص و انسانوار و عادل و مهربان» و مورد ادعایش دارد و نه دلیلی برای نبوت و اثباتِ سخن الله بودنِ یک‌سری گزارهٔ تاریخی و خطاناک و عرفی و عصری و خرافی و نه دلیلی برای اثباتِ معاد، خاصه معاد جسمانی و وثاقت تاریخیِ قرآن. البته اگر مدعیات اسلام، صرفاً بلادلیل بود، اخلاقاً باید موضع لاادری اتخاذ می‌کردیم و تعلیق حکم می‌نمودیم. منتها به استناد دلایلِ متعدد و «محکم و استوار»، هم ادعای وجود خدای قرآن کاذب و باطل است و هم ادعای نبوت و معاد و لذا به اقتفای اخلاق باور باید مدعیات مذکور را تکذیب کنیم.

اسلام با «توهم و تفرعن و خودشیفتگی»، خودش را دین کامل و حق و فوق «خطا و نقص» می‌داند و ادعا می‌کند که نسبت به ادیان دیگر «غلبه و سلطه» پیدا خواهد کرد (توبه: ۳۳ و آل‌عمران: ۱۹ و مائده: ۳ و انعام: ۱۱۵). اسلام مخالفان خودش را «باطل و نجس و دشمن خداوند» می‌داند. محمد بن عبدالله نیز با «توهم و تفرعن و خودشیفتگی» و با وجود کثیری ظلم و رذیلت، ادعا می‌کند که «رحمة‌للعالمین و کامل‌کنندهٔ مکارم اخلاق و آورندهٔ دین کامل و اسوهٔ همهٔ انسان‌ها در تمام زبان‌ها و زمان‌ها و مکان‌ها» می‌باشد و یا وفق حدیث کساء مدعی‌ست که کائنات برای وجود خودش خلق شده‌است.

اسلام از «تفکر اصیل» و نیز از «واقع‌بینی و استدلال‌گرایی و عدالت و اخلاق» گسسته است. به همین سبب حتی هنوز در قرن بیست و یکم، احکام ظالمانه و متوحشانه‌ای چون جواز «کودک‌همسری و قطع دست و قطع پا و شلاق و قصاص و سنگسار و تبعیض حقوقی علیه زنان/کافران» لغو نشده‌اند.

اسلام با بسط «جزم و جمود و تعبد و تعصب و استبداد و دیگری‌ستیزی و خودشیفتگی و مردسالاری و توهم و تفرعن و خرافات و نیز ایجاد ترس از ارتداد با قتل دنیوی و جهنم ابدی در آخرت» باعث انحطاطِ «عقل و اخلاق و عواطف، یعنی فرهنگ» در وجود مسلمانان راستین شده‌است و به همین خاطر برای حفظِ یک‌سری «خرافات و اباطیل و احکام داعشی-ظالمانه»، انسان‌های «گوشت و پوست و خون‌دار» رنج‌های عظیم و ناروا می‌کشند و «عقلانیت و عدالت و اخلاق» به سهولت ذبح می‌شود.

الله (یعنی خدای موهوم قرآن و برساختهٔ ذهن مؤلف قرآن) سلطانی مستبد و توتالیتر و مذکر در آسمان است و با وجود ادعای علم و قدرت و عدالت مطلق، با خودشیفتگیِ تمام، هیچ مسئولیت و سهم و نقشی در شرور جهان برعهده نمی‌گیرد و صراحتاً خوبی‌ها را از خودش می‌داند و مسئولیت بدی‌ها را به گردن دیگران می‌اندازد (نساء: ۷۹). الله، به نحو سادیستیک و بیمارگون، انسان‌ها را با هزار و یک ضعف و نقص در «رنج» خلق می‌کند و سپس، یک «شیطان رجیم» به جانشان می‌اندازد، لکن با این وجود به رنج دنیوی اکتفا نمی‌کند و جهنمی آشوئیتسی و اخروی نیز تدارک می‌بیند. الله از ابراهیم می‌خواهد تا «عقل و اخلاق و عواطف انسانی‌اش» را ذبح کند و به «عبد و برده» و به «مرده‌ای در دستان مرده‌شور» تبدیل شود و در برابر فرمان «رب-ارباب» تسلیم محض گردد و حتی تن به قتل کودکی بی‌گناه دهد.

الله به نحو توتالیتر می‌خواهد تمامیت وجود انسان‌ها را تسخیر و تملک کند و آنها را به «شیء» و «جسد» تبدیل نماید و فردیت‌شان را در پیشوا و در «دیگری بزرگ» ذوب و مستحیل کند. الله تمام اعضای قوم عاد و ثمود و سدوم و عاموره (اعم از زنان و کودکان) را به خاطر نافرمانی چند نفر قتل عام می‌کند و یا خضر کودکی بی‌گناه را به قتل می‌رساند، به این بهانه که در آینده دچار انحراف عقیدتی می‌شود.

 الله در قرآن نسبت به مخالفانش از فحش‌هایی چون «حرامزاده و سگ و بوزینه و الاغ و گورخر» استفاده می‌کند و آنها را تا «ابد» در جهنمی آشوئیتسی شکنجه می‌دهد و «چرک و مواد مذاب» در دهانشان می‌ریزد. چهره و شخصیت الله و خدای قرآن، قاعدتاً با چهره و شخصیتِ محمد بن عبدالله یا مؤلف قرآن که برسازنده‌اش می‌باشد سنخیت دارد. صرفنظر از آموزه‌ها و احکام اسلام، چهره و شخصیت خدای قرآن از علل مهم در تولید «داعش و طالبان و فاشیسم مذهبی و تروریسم» می‌باشد و چنین خدایی در مفهومی طیفی و به درجات از مجرای اتمسفر فرهنگ در وجود مسلمانان بازتولید می‌شود.

اسلام از عللِ مهم تولیدِ «جهل و ظلم و جنایت و خسارت» در تاریخ اسلام و نیز از علل مهمِ انحطاطِ «عقل و اخلاق و عواطف، یعنی فرهنگ» در وجود مسلمانان بوده‌است. تنها در یک مصداق، پس از انقلاب ۵۷ پیرو ممنوعیت فروش مشروبات الکلی وفق احکام اسلام در ایران:

اولاً) صنعت توریسم که می‌تواند سالانه دو برابر صنعت نفت درآمد ایجاد کند و از فقر و رنج فقرا بکاهد فلج شده‌است. البته قانون فاشیستی حجاب اجباری را نیز به عنوان عاملی دیگر باید لحاظ کرد؛

 ثانیاً) قاچاقچیان مالیات نمی‌دهند و به اقتصاد کشور به سهم و میزان مربوطه خسارت وارد می‌شود؛

 ثالثاً) به جهتِ مخفی و زیرزمینی بودنِ توزیع سالانه چند میلیون لیتر مشروبات الکلی در ایران، نظارت و مدیریت ممکن نیست و لذا مانعی مؤثر وجود ندارد تا قاچاقچیان به نوجوانان مشروبات الکلی نفروشند؛

 رابعاً) قاچاقچیان بعضاً مشروبات الکلی تقلبی می‌فروشند و وفق آمار سالانه صدها انسان واقعی و انضمامی، فوت می‌کنند و یا کور و دیالیزی می‌شوند (البته این آسیب بیشتر به اقشار فقیر جامعه وارد می‌شود؛ زیرا پولدارها مشروبات الکلی خارجی و اورجینال و پلمب مصرف می‌کنند).

با این وجود، مسلمانان به دلیل انحطاطِ «عقل و اخلاق و عواطف» در وجودشان و به خاطر تبدیل شدن به «زامبی» و «ربات گوشتی»، از این حجم «جهل و ظلم و جنایت و خسارتِ» ناشی از اسلام و از تعارض اسلام با «عقلانیت و عدالت و اخلاق» گزیده نمی‌شوند و یقهٔ مبارک اسلام را نمی‌گیرند و یا از مرگ و رنج ناروای انسان‌های زنده بر اثر آموزه‌ها و احکام اسلام، رنجور نمی‌گردند، اما به عزاداری برای انسان‌هایی می‌پردازند که ۱۴٠٠ سال قبل مرده‌اند و حتی در هستی تاریخی‌شان شک و شبههٔ جدی وجود دارد.

پی‌نوشت:

مخاطبانِ علاقمند جهت اطلاع از نظریات تکمیلی و مرتبط با محتویات نوشتار حاضر، می‌توانند به جستارهای ذیل مراجعه نمایند:

ابراهیم، پدرِ معنویِ داعش

https://t.me/Naqdagin/7955

ترسا؛ ترسنده از خدا یا محمد؟

https://news.gooya.com/2021/07/post-54060.php

محمد؛ عارف عامی و توتالیتر؛ سقف اسلام بر ستون استبداد

https://news.gooya.com/2023/10/post-79960.php

در ستایش شیطان؛ تاریخ سیاست مقدس

https://news.gooya.com/2022/01/post-60457.php

فصل سوم از جلد نخست کتاب «مرگ مُسمّای اسلام و بقای نامش»، با عنوان «چهره و شخصیت الله در قرآن؛ مناظره با دکتر حسن محدثی»

https://t.me/Naqdagin/7913