Home سخن روز آرشیو سخن روز یک وقت خون به پا نکنید! -رامین کامران

یک وقت خون به پا نکنید! -رامین کامران

چند هفته ای ست که ماجرای اوکراین در صدر اخبار جهانی است و چشم همه به دنبال اش. ظاهراً شکست آمریکا و اروپا برای بلعیدن اوکراین و وارد کردن اش در ناتو، مطلقاً برای گروه اخیر قابل تحمل نبوده است و از روزی که روسیه توانسته لقمۀ اصلی را به سرعت و بدون دادن فرصت واکنش به حریفان، صاحب شود، دائم در جوش و خروش و در صدد تلافی هستند.

این تلافی، با ایجاد تنش در حال انجام است و ظاهراً هیچکدام آنهایی که بر این آتش می دمند، توجه چندانی به مخاطرات کار ندارند. دولت دست نشاندۀ اوکراین که مایل است تا هر چه بیشتر برخورد ایجاد کند تا بتواند انتقامی بگیرد و آمریکا هم (حتماً بسیار بیش از اروپا) مشوق اش شده. مثل اینکه حساب غربیان این است که به هر صورت باید تا جای ممکن هزینۀ الحاق کریمه به روسیه را بالا برد. به نظر هم نمی آید که، برای دنبالۀ داستان، سناریوی روشنی در ذهن آتش بیاران معرکه باشد. به هر صورت، در مرحلۀ اول هم نبود و روشن است که روش حاضر پس از درماندگی سر هم شده.

مشکل فقط به برنامه نداشتن ختم نمی شود. این هم هست که هیچکدام دو طرف اصلی دعوا بر دینامیسمی که با کودتای اخیر اوکراین راه افتاده، اختیار کامل ندارند. نه به نظر می اید که روس تبارهای اوکراین یکسره گوش به فرمان روسیه باشند و نه غربگرایان ـ حتی دولت دست نشانده ـ کاملاً تابع فرمان آمریکا. تشدید تنش هم، به نوبۀ خود، بر بی اختیاری خواهد افزود. هر جنگی با اراده و هدف و برنامۀ قبلی راه نمی افتد. بی نظمی و درهم ریختگی، گاه طرف های دعوا را وادار به گرفتن تصمیم های سریعی می کند که هم خود و هم دیگران در چنبره اش گرفتار می شوند. البته بسیار بعید است که واقعاً جنگی در بگیرد، حتی جنگ داخلی، ولی وضعیت به نقطۀ شروع بسیاری جنگ ها شبیه است و برای کسانی که به تاریخ علاقمندند، جالب ـ لااقل محض مطالعه.

جنگ داخلی

پس گرفتن کریمه، که با رأی ساکنان اش به روسیه پیوسته، علیرغم گوشه و کنایه هایی که می شنویم، از واقع بینی به دور است و کسی هم جداً متعرض اش نمی شود، ولی ایجاد مزاحمت برای روسیه و روس تباران اوکراین، ممکن است و می بینیم که با جدیت پی گرفته شده است. کار هرچه جلوتر برود، خطوط جدایی درون مملکت پر رنگ تر خواهد شد. تنها راه معقول، که حتی از دهان کیسینجر هم شنیده شد، همان بی طرف کردن اوکراین است و فدرال کردن اش که خیال همه راحت شود، هم مردم کشور و هم اربابان دعوا، وگرنه که جدایی است و الحاق. بخشی به روسیه خواهد پیوست و باقی به صورت کشوری کوچک و فقیر در دامان اتحادیۀ اروپا خواهد افتاد. ظاهراً غرب حتی مایل به در حساب آوردن بی طرفی هم نیست. در نهایت هم اگر کار به جدایی کشید، هیچ معلوم نیست آمریکا که قال را چاق کرده است، اصلاً بخواهد در مخارج سر پا نگه داشتن پسماندۀ اوکراین، مشارکت بکند و تا چه اندازه. لابد داخل ناتو خواهندش کرد، یک دفتر کوچک در بروکسل به آن خواهند داد و چند پایگاه آمریکایی درست خواهند کرد تا مثلاً از این طریق به اقتصاد کشور کمک کنند…

این بار جنگ نیابتی آمریکا، نه به خرج کشورهای جهان سومی، بلکه به خرج متحدش اروپا در حال انجام است که در معرض بیشترین آسیب های سیاسی و اقتصادی است. جنگی اگر در بگیرد، داخلی خواهد بود، با سربازان داخلی و به پشتوانۀ کمکهای خارجی.

جنگ اقتصادی

می ماند جنگ اقتصادی. این یکی عملاً، البته با گام های سست و نه چندان مؤثر، به راه افتاده است. این نوع جنگ که امروزه تحریم می نامندش تا کسی از اسم اش وحشت نکند، در گوشه و کنار دنیا به کار گرفته شده و می شود. برای ایرانی ها لازم نیست مثال از جای دیگری بیاورم، چون کشورشان هدف یکی از شدیدترین جنگ های اقتصادی است و مردم اش مطلب را نگفته درمی یابند. مسئله این است که روسیه ایران نیست و در جایی که «تحریم» ایران هم موجد هزار مشکل برای همه و بخصوص متحدان اروپایی آمریکا شده است که فریادشان درآمده، تحریم جدی کشوری به اهمیت روسیه، که لابد بعد از مدتی چین را هم باید به دلیل معامله با روسیۀ در حوزه اش قرار داد، بی نهایت از واقعبینی به دور است. ضربۀ جنگ اقتصادی دو طرفه است و طرف ضعیف تر حتماً روسیه نیست، بخصوص با بحران اقتصادی اروپا و احتیاج اش به گاز. طنز داستان اینکه تنها کشوری که می تواند جداً جای خالی روسیه را در صادرات گاز پر کند، جمهوری اسلامی است.

آمریکا البته می تواند برای بقیه خرج بتراشد و بسیار اوقات هم این کار را می کند، ولی در این مورد اصلاً در موقعیتی نیست که بتواند باری از دوش متحدان خود بردارد، حتی اگر بخواهد. به علاوه، خواهی نخواهی، کسادی اقتصاد دامنگیر خودش هم خواهد شد.

خاطرات تاریخی

گاه در این سو و آنسو، یادی از بحران موشکی کوبا می شود. به هر صورت، این واقعه جزو خاطرات نسبتاً نزدیک جنگ سرد است. تقریباً هیچیک از بازیگران اصلی آن دیگر در قید حیات نیستند، ولی دیگران اگر خودش را هم ندیده اند، فیلم اش را در تلویزیون دیده اند و از آنجا که یادش در ذهن دو طرف دعوا حاضر است، هیچ بعید نیست بر کردارشان در قبال یکدیگر تأثیر بنهد.

بحران موشکی، در حقیقت پس از مستقر شدن موشک های اتمی میان برد آمریکا در ترکیه آغاز شده بود؛ ولی تند شدن تب و عیان شدن اش، با استقرار موشک های میان برد شوروی در کوبا واقع شد. امتیاز داشتن موشک های میان برد، برای هر دو طرف این بود که در صورت استفاده، فرصت واکنش نشان دادن حریف را بسیار کوتاه تر می کرد تا در مورد موشک های قاره پیما. در حقیقت شوروی می خواست به این ترتیب تلافی حرکت حریف را در صفحۀ شطرنج ژئوپولیتیک بکند تا در مسابقۀ تسلیحاتی عقب نیافتد. ولی آمریکا به محض اطلاع سر و صدا برپا کرد و بحران آغاز شد. علیرغم هیاهو، در نهایت بازی به تساوی پایان یافت، ولی شوروی قبول کرد که موشک هایش را قبل از آمریکا جمع کند و آمریکا چند ماه بعد همین کار را کرد ـ بی سر و صدا. این فاصلۀ زمانی به آمریکا فرصت داد تا خود را پیروز بازی وانمود کند و برای خروشف که موقعیت اش متزلزل شده بود، بسیار گران تمام شد، چون به دشمنان اش در پولیت بورو دستاویزی عرضه نمود تا بالاخره خلع اش کنند و برژنف را بیاورند.

شباهت ها

تأکید بر شباهت اوباما با کندی چندان لازم نیست. هر دو بعد از دوره ای از قدرت نمایی و زورگیری آمریکا روی کار آمده اند (آیزنهاور و بوش)، هر دو بعد از کسی به کاخ سفید راه یافته اند که اختیار سیاست خارجی اش دست دیگر اعضای عالیرتبۀ دولت بوده است (برادران دالس و چینی و رامسفلد)، هر دو جوان و از «اقلیت»ها هستند (کاتولیک ها و رنگین پوستان)، هر دو با القای شبهۀ تغییر سیاست برای خود محبوبیت خریده اند و، در نهایت، گزینش هر دو بزرگترین موفقیت های روابط عمومی سیاست آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم محسوب می گردد.

فراموش نکنیم که جنگ ویتنام ارث کندی بود و ادامۀ جنگ بی حاصل و پرخرج و ویرانگر افغانستان ارث اوباما خواهد بود. تصور نمی کنم توان سیاسی هیچکدام این دو نفر با دیگری فرق چندانی داشته باشد یا حتی چشمگیر باشد؛ همان سیاست قبلی را پی می گیرند، گیریم قدری سست تر. تفاوت در غلظت کار است نه در ترکیب اش. چیزی که محرز است، همانطور که کندی نتوانست، اوباما هم در سیاست خارجی فصل جدید رقم نخواهد زد. همان داستان برقرار است و توپ بین دو حزب دست به دست می شود. البته عده ای هم هستند که در سنا برای عالم و آدم خط و نشان می کشند و چک بی محل صادر می کنند. شاید بزرگترین فرصتی که در دسترس اوباما قرار گرفته و هنور هم نتوانسته از آن درست استفاده کند، عادی کردن روابط با جمهوری اسلامی است تا مگر به این ترتیب ردی در تاریخ به جا بگذارد و خود را از حد متوسط رؤسای جمهور آمریکا متمایز سازد. از همان نوع که نیکسون با چین کرد، البته در مقیاسی کوچکتر. شاهدیم که مذاکره با جمهوری اسلامی چه وضعی گرفته…

پیروزی نمادین

در اینجا و با در نظر گرفتن اینکه اوباما دورۀ دوم ریاست جمهوری خویش را می گذراند و بعید است فرصت دیگر و قابل توجهی نصیب اش گردد، احتمال این هست که بخواهد از این داستان اوکراین استفاده کند تا به سبک کندی چهره ای مصمم و پیروز از خود به یادگار بگذارد و متأسفانه به همین دلیل، خطر این هم هست که بکوشد از این بحران، که در ابتدا محدود بود و کاملاً قابل مدیریت، بیش از آنچه که باید بهرۀ تبلیغاتی بطلبد و بکشد. این نکتۀ قابل توجهی است، به خاطر اینکه موقعیت آمریکای امروز در برابر روسیه، با آمریکای کندی در برابر شوروی قابل مقایسه نیست و تا اینجا که دیده ایم، کارآیی سیاسی پوتین و لاوروف بسیار از همتایان غربی آنها برتر است. اضافه کنم که بعید است این بانوان پرخاشجو و درشتگویی هم که در همه جای وزارت خارجۀ آمریکا جا گرفته اند، و مهمترین دستاوردشان متحول کردن زبان دیپلماتیک است، بتوانند این تفاوت را جبران نمایند. در جمع، با تمام نرمشی که روس ها تا به حال نشان داده اند و به مقدار زیاد برخاسته از رضایت شان از پیروزی در کریمه است و تمایل شان به استراحت برای هضم این لقمۀ چرب، هیچ معلوم نیست که بخواهند امتیازی نظیر آنچه را که خروشچف به کندی داد به اوباما بدهند.

نقاط ضعف آمریکا بیش از این یکی است که گفتم. شاید بزرگترین آنها توهم تک قطبی شدن جهان باشد که بعد از سقوط شوروی گرفتار آن شده و از بس شیرین است و خود به خویش تلقین اش کرده، هنوز نتوانسته خود را از آن برهاند. یکی از اساسی ترین مشکلات سیاست خارجی همین قبیل اوهام است که جداً مشکل آفرین می شود، بخصوص در موقعیت های بحرانی.

نکتۀ دیگر این است که آمریکای امروز، مانند دوران کندی، فقط با روسیه طرف نیست؛ چین هست و دیگران هم هستند. نمی توان در جهان چند قطبی مثل جهان دو قطبی عمل کرد و همه را در مناطق گوناگون دنیا، همزمان پس زد و به همه شان یکجا ثابت کرد که رقمی نیستند و تنها اختیاردار دنیا آمریکاست. البته پافشاری می توان کرد… روشن است که هر قدمی که آمریکا برای تحمیل سیاست خویش بردارد، باعث نزدیک شدن کشورهای جبهۀ مقابل به یکدیگر خواهد شد و واکنشی را که بروزش بدون این هنرنمایی ها حتماً بسیار بیشتر طول می کشید، تسریع خواهد ساخت.

آخرین و بدون شک یکی از مهمترین عواملی که آمریکا را از بابت کسب موفقیت تبلیغاتی و نمادین، در تنگنا خواهد گذاشت، این است که که ایالات متحده ابداً نمی تواند چهرۀ حق به جانب جنگ سردی به خود بگیرد. افتضاحات سیاست خارجی اش و جنگ های خانمان سوز و بی ثمری که ظرف چند سال اخیر به راه انداخته، به علاوۀ انواع جاسوسی و… اعتبارش را بسیار متزلزل کرده است. بلندگوهای تبلیغاتی اش هم باید رقابت شدیدی را تحمل کند و مدعاهایش از سوی رسانه های پربیننده و شنوندۀ بی طرف یا مخالف، دائم در معرض تردید و تکذیب است. خلاصه اینکه حنای رهبری جهان آزاد که بیشتر از وجود نظام توتالیتر شوروی اعتبار کسب می کرد تا از سیاست خود ایالات متحده، دیگر رنگی ندارد.

آخر مطلب

من این حکایت را از سر بدبینی تحلیل نکردم و تصور هم نمی کنم کار به جاهای باریک بکشد؛ لااقل امیدوارم نکشد. قصد اصلی ام پس زدن تبلیغات سستی است که بخصوص از سوی رسانه های غربی انجام می گیرد و بیشتر یادآور برنامه های رادیو مسکوی سابق است تا رسانه های آزاد کشورهای دمکراتیک.

طی سالیان دراز، کشورهای غربی، که مدت ها انگلستان در صدرشان بود و امروز آمریکاست، توان اقتصادی و نظامی قابل توجه خویش را با نوعی تحقیر دیگران به کار گرفته اند و بسا اوقات این حقارت را به دیگران تلقین هم کرده اند. پیروزی هایشان، بیش از آنکه برخاسته از چربدستی سیاسی باشد، متکی به توان نظامی و اقتصادی شان بوده و بخصوص همین برتری تبلیغاتی برای خالی کردن دل دیگران. امروز محدودیت اینها بیش از پیش برای دیگر مردم دنیا هویدا شده شده و با هر بحرانی هویداتر هم می شود. آگاهی بدین امر بهره ای ست که همه می توانند از بحران اوکراین بگیرند.

(۴ مه ۲۰۱۴) ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۳