Home سخن روز آرشیو سخن روز قاسم سلیمانی- رامین کامران

قاسم سلیمانی- رامین کامران

ترور قاسم سلیمانی قتل نفس است و به هیچ دستاویزی قابل توجیه نیست. از زمان وقوع این قتل، موضعگیری های متنوع اپوزیسیون را در باب آن میتوان به دو دسته تقسیم کرد که خط اصلی تمایز آنها کاملاً سیاسی است: پذیرش و ترویج گفتار دولت آمریکا، یا مخالفت با آن.
درک چرایی این عمل، با ارجاع به سخنان رئیس جمهور آمریکا، در حکم توضیح خطا طلبیدن از پسربچه ایست لوس و دروغگو و ترسو و ره به جایی نمیبرد. معقول ترین انگیزه ای که میتوان برای کشتن سلیمانی تصور کرد، انتقام از پیروزی های مکرر وی در برابر آمریکاست و نمایندگان منطقه ایش و البته ترس از پیروزی های بعدی وی. اشتباه محاسبۀ ترامپ، از واکنشهایش به پیامد قتل، مشهود بود: از دست دادن تعادلش بعد از واقعه و بخصوص دیدن قدردانی مردم ایران از سلیمانی و سپس اخطار وزارت خارجۀ آمریکا به کارمندانش برای محدود کرد ملاقات با برخی گروه های اپوزیسیون که به احتمال قوی راجع به اهمیت و محبوبیت سلیمانی، به این دولت اطلاعات غلط داده اند تا به چنین عمل رذیلانه ای ترغیبش نمایند. البته از مشاوران طرفدار اسرائیل دولت آمریکا که همین خط عمل را پیش میبرند، سخنی در میان نیامد…
از این مقدمات گذشته، باید در سنجیدن کارنامۀ سلیمانی دقت به خرج داد و رعایت انصاف را کرد. قدیس ساختن از وی را میتوان بر عهدۀ جمهوری اسلامی نهاد، ولی کوشش در تحقیر وی، کاریست زشت و نادرست و بی سرانجام. آنچه مهم است، قدر و مقام وی به عنوان استراتژ است که بسیار بالاست و ردش را در تاریخ ماندگار خواهد کرد. نباید فراموش کرد که سلیمانی فقط به نظام اسلامی که به آن اعتقاد تام داشت، خدمت نکرد. شرکت وی در جنگ با عراق، خدمت به ایران بود و خرد کردن داعش خدمتی که به مردم منطقه و فراتر از آن کرد، چون آدمکشی های این گروه تا اروپا هم کشید. مقابلۀ حساب شده و ماهرانه با رفراندم قلابی عراق هم که به راهش انداخته بودند تا به جنگ داخلی منتهی شود و سلیمانی به سرعت تمام ختمش کرد، کاری بود در بالاترین حد توانایی دیپلماتیک و نظامی. شاید درست به این خاطر که بدون خونریزی انجام گشت، کسی یادی از آن نمیکند. گویی پاکیزگی کار، موجد توهم سهولت آن شده ـ سهل بود و ممتنع.
اگر هم مردم چنین علاقه ای به او نشان دادند، به خاطر قدردانی از خدماتی بود که به ایران کرده نه محض ارادت به رژیمی که خمینی ساخته ـ به رغم اینکه خود سلیمانی به رژیم وفادار بود. آنچه وی به مردم ایران عرضه کرد، سربلندی از پیروزی های نظامی بود و احساس امنیت در برابر خطرات بزرگی که کشور را تهدید میکند. آخرین باری که مردم ایران طعم پیروزی نظامی را چشیده بودند، در میانۀ قرن نوزدهم بود، با شکست دادن انگلستان و فتح هرات که به دست شاهزاده حسام السلطنه انجام گرفت و در نهایت هم حاصلش به دلیل بی تدبیری حکومت قاجار از بین رفت ـ مانده بود تا امروز. کدام ملتیست که محتاج احساس قدرت و امنیت نباشد و کسی را که اینها را به وی عرضه میدارد، قدر نداند؟ بخصوص که این شخص، در رژیمی تا مغز استخوان فاسد، از هر تهمت مالی به دور مانده باشد.
این سخن که وی تحصیلات نظامی نداشت، در عین مطابقت با حقیقت، بی اهمیت است. نظامیان درس نظام میخوانند تا بتوانند در جبهه پیروز شوند، ولی کسی از پیروزمند میدان نبرد، طلب مدرک و دیپلم نمیکند. آنچه از سردار نظامی میطلبند، پیروزی است. باید دانست که غالب سرداران انقلابی، تا زمان ورود به میدان، تحصیلات و حتی تجربۀ نظامی نداشته اند. سرداران بزرگی که از میانۀ غلیان انقلاب فرانسه به در آمدند و سپس در کنار ناپلئون کشورگشایی کردند، از همین قماش بودند، الیور کرامول هم نمونۀ معروف دیگری از همین دست است. مورد مثال بسیار است…
اشاره به خاستگاه اجتماعی فرودستانۀ وی، هم از جوانمردی به دور است و هم از واقعبینی. به خاطر اینکه سهل ترین نوع تحقیر است و نشانۀ بی برگی آنی که میکوشد تا منزلت اکتسابی کسی را، به دستاویزی سست و پست، انکار نماید. توانایی بارز هیچکس را نمیتوان به این بهانه های سخیف، منکر شد یا حتی کم ارج شمرد.
سلیمانی نمونه ای شاخص بود از سردارانی که از دل انقلاب بیرون میایند و نقطۀ اوج کارنامه اش، جنگ انقلابی است. به تصور من، او اولین چهرۀ درخشان و برجستۀ جنگ انقلابی در قرن بیست و یکم است. بدون شک دیگرانی هم در نقاط مختلف دنیا در پی وی خواهند آمد، ولی مقام و موقع وی، در همین ابتدای قرن تثبیت شده و خدشه ای نمیتوان بدان وارد آورد.
محض روشن شدن مطلب، چند نکته را در باب جنگ انقلابی یادآوری بکنم. اول اینکه سیاسی ترین نوع جنگ است و ایدئولوژی در آن نقش مرکزی دارد؛ دیگر اینکه محدود به ارتش نیست و گرایش به این دارد که تمامی مردم کشور را به میدان بکشد؛ بعد هم اینکه ترتیب عملش تابع شاخصهای معمول جنگ کلاسیک نیست، از ملزومات گرفته تا تاکتیک و بخصوص استراتژی، زیرا هدفش اشغال یک کشور نیست، تسخیر ایدئولوژیک و سیاسی آن است؛ آخر هم اینکه نیرو های معنوی در این نوع جنگ، در بیشترین حد اهمیت قرار دارد و عامل اصلی پیروزی است. چنین جنگی، فقط میتواند توسط سردارانی اداره شود که به جنبۀ سیاسی کار، آگاهی تام و تمام و مدام داشته باشند و برای ایدئولوژی اهمیت قائل گردند ـ این دو به هم بسته است.
طبعاً این قسم سرداران جنگی، همیشه در معرض قضاوت تند و قاطع ارزشی، بر مبنای ایدئولوژی شان قرار دارند. امر اجتناب ناپذیر است، ولی نباید مانع دیدن توانایی های آنها بشود. سرداران بزرگ جنگ انقلابی در قرن بیستم تروتسکی و مائو و جیاپ و… هستند. روشن است که ایدئولوژی هیچکدام آنها قابل قبول نیست. مورد سلیمانی هم تفاوتی با این اسلافش ندارد. ولی توانایی نظامی اینها از ایدئولوژی شان برنمیخاست، حتی اگر خود به قصد تبلیغ چنین گفته باشند. هیچ ایدئولوژی از هیچکس سردار بزرگ نساخته است.
قدمی فراتر بگذاریم. تروتسکی با بنیان نهادن ارتش سرخ، تعرض نیروهای ضد کمونیست را، چه روسی و چه خارجی، دفع کرد و بعد هم همان ارتش ایدئولوژیک بود که در جنگ جهانی دوم، این بار تحت فرماندهی استالین، کشور را از چنگ نازیسم رهاند. مائو بالاخره نیرو های استعمارگر را پس از سالها از چین بیرون راند و استقلال و عزت نفس این کشور کهن را احیأ نمود. جیاپ بزرگترین ارتش دنیا را در ویتنام شکست داد و به فرار حقیرانه واداشت. همۀ اینها، در درجۀ اول، نظر به ایدئولوژی داشتند، دنیا را از این دریچه میدیدند و جامعه را منطبق با آن میخواستند، ولی فقط به ایدئولوژی خدمت نکردند. کشورشان نیز از تواناییشان بهره برد، چون بدون اینها، اشغال و تحقیر میشد و مورد استثمار قرار میگرفت. از میان این چهره ها، سلیمانی به جیاپ از همه شبیه تر بود، چون ارتش کلاسیک و نیرو های چریک مردمی را در موازات هم به کار میگرفت. البته کار او یک وجه دیپلماتیک بسیار قوی هم داشت که جیاپ فاقد آن بود. این توانایی دوگانه به نهایت نادر است و برای جستن نمونه هایش باید بیشتر به دوران باستان نظر کرد که جنگ و دیپلماسی این گونه از هم مجزا نشده بود، سرداری که به جنگ فرستاده میشد، میجنگید، سفیر مبادله میکرد و مذاکره میکرد و اختیار دار جنگ و صلح بود.
بزرگان جنگهای انقلابی، عموماً چهره های جذابی نیستند، مگر بین کسانیکه ایدئولوژی آنها را میپسندند. ایدئولوژی سلیمانی مطلقاً پذیرفته نبود و نیست، ولی خودش، به طرزی استثنایی، در بین مردم ایران محبوب بود. به خاطر اینکه اصل کارنامه اش، در برون مرز واقع بود و در آن، وجه میهنی، جنبۀ ایدئولوژیک را تحت الشعاع قرار داده بود. از میان رفتن او، بنیۀ دفاعی کشور را در این زمانۀ پرخطر، تضعیف کرد و آنهایی که تأسفش را میخورند، بدین مسئله آگاهند. به خاطر همین محبوبیت هم بود که به محض کشته شدن، برخی کوشیدند تا سرکوب تظاهرات آبان ماه را که به حساب حوزۀ کاری و سطح مقام، اصلاً نمیتوانست به وی ربطی پیدا کند، به گردنش بیاندازند تا چهره اش را مخدوش سازند. از سوی دیگر، محبوبیت سلیمانی بین زیردستان و سربازانش را نیز باید به حساب آورد که در طول تاریخ سرداران کم شماری، در این حد از آن بهره داشته اند ـ امری که در کارآیی نظامیشان، نقش عمده داشته است. چهرۀ افسانه ای او که به همرزمان روحیه میداد و دل دشمنان را خالی میکرد، فقط از توانایی نظامیش نشأت نگرفته بود، از خصائل شخصیش و از حضور منظمش در خطوط مقدم نیز نیرو میگرفت.
بعد از قتل سلیمانی، برخی صحبت از انتقام کردند و میکنند. ولی چنین کاری در مورد چنان شخصیتی معنا ندارد. اول به این خاطر که مقابله به مثلی ممکن نیست. در تمامی ارتش آمریکا، کسی که حتی از دور با وی قابل مقایسه باشد، موجود نیست. ولی نکتۀ اصلی اینجاست که مقابلۀ جمهوری اسلامی و آمریکا، جنگ قبیله ای نیست که با «میکشم، میکشم، هر که برادرم کشت» حل و فصل بشود. مقابله، استراتژیک است و عقلانی. نه سراسر عقلانی، چون هیچ جنگی از عنصر ایدئولوژی خالی نیست، چنانکه هیچ سیاستی، ولی اساساً میدان حساب عقلانی است و در سطح فردی و صرفاً با احساسات فردی اداره نمیشود و اگر کسی به این راه برود، شکست خود را رقم میزند.
«انتقام» فرضی، صورتی نمیتواند بگیرد، مگر پیروزی در مقابلۀ دو استراتژی. تا اینجا، استراتژی سلیمانی، برتری خود را بر استراتژی آمریکا ـ البته تا حدی که میتوان به سر هم بندی های عملیاتی این کشور در خاورمیانه، چنین نامی داد ـ نشان داده است. امروز دیگر خود وی در میان نیست تا برنامه ای را که طرح کرده بود، پیش ببرد و نفس این امر، نقطۀ ضعف بزرگیست، ولی پایۀ کار را ریخت و مراحل عمده ای از آنرا با پیروزی اداره کرد. قاعدتاً، کار توسط همکاران و پروردگان وی و بر اساس خطوط عمل طراحی شده، ادامه خواهد یافت. طبیعی است که نمیتوان در این زمینه پیشگویی کرد، ولی بیرون راندن آمریکا از خاورمیانه که هدف او بود، نه فقط ممکن که محتمل به نظر میاید ـ گذشته از مطلوب بودنش.

حال برویم سر بخش آخر.
پس از فروکش کردن نزاع رسانه ای هدایت شده ای که طرفداران سیاست آمریکا به راه انداخته اند و کوته عمر خواهد بود، تصویر سلیمانی به سوی تثبیت شدن در تاریخ ایران خواهد رفت. تا اینجا، ما شاهد واکنشهایی بوده ایم که داغ بوده و احساسی. ولی نوبت به ارزیابی سرد تاریخی هم خواهد رسید که الزاماً یکسویه نیست، اما ترتیب و آداب دیگری دارد. اینجا دیگر بحث پژوهش و نگارش است.
اول بگویم که کسی که قلم نداشته باشد تا برداشت خویش از وقایع تاریخی را مدون و عرضه نماید، در میدان تاریخ لال است و اول کسی که باید تصویر خود را، به سبک بسیاری از جنگاوران نامدار تاریخ، میساخت، خود سلیمانی بود. متأسفانه وی خاطرات و یادداشتی از خود به جا نگذاشته است. نمونه ای از عدم توجه معمول ایرانیان، به نگارش سوانح حیات خویش، حتی وقتی در موقعیتی شاخص قرار میگیرند و در سطحی بسیار بالا نقش آفرین میگردند. این بی توجهی، در بین نظامیان، شاید رایجتر هم باشد. البته یک دلیل این وضعیت، شرکت نکردن ارتش ایران در جنگهای بزرگ و قابل توجه است. ولی تا آنجا که من میدانم، تولیدات مکتوب جنگ ایران و عراق هم چندان چشم محققان را نگرفته است.
معلوم نیست سلیمانی چه نوع نوشته ای ممکن بود که از خود به جا بگذارد و این نوشته تا چه حد میتوانست به آنهایی که برخی سرداران بزرگ، از خویش بر جا گذاشته اند، شبیه باشد و مورخان و علاقمندان به تاریخ نظامی را راضی نماید. نکته اینجاست که آنچه از وی شنیده یا خوانده ایم، چندان پرشمار نیست، اما به طرزی بارز، دو سبک مشخص و متفاوت را تعقیب میکند. یکی نطقها و کلاً سخنانی که در بارۀ وضعیت منطقه و عملیات بر زبان یا قلم آورده که بسیار عقلانی و منطقی و مدون است و کاملاً حساب شده، انعکاسی از ذهن منظم وی در طراحی عمل. نوع دوم آنیست که در یکی از آخرین مصاحبه هایش در مورد جنگ سی و سه روزۀ لبنان شنیدیم. وی در این نوع دوم که مطلب حالت روایی و نه گزارشی دارد، کاملاً از کد های روایی اسلامگرا که در انواع ادبیات جبهه ای یا شبه جبهه ای میبینیم، پیروی میکند. همانهایی که اسد سیف در پژوهش قدر اول خویش (اسلامی نویسی) تجزیه و تحلیل کرده است.
برای شناخت این نوع روایت، بهترین کار همان خواندن اسلامی نویسی است، ولی خصیۀ اصلی این گونۀ ادبی را یادآور میشوم: دولایه ای بودن که واقعیت روزمره را با نوعی سوررئالیسم و وارد کردن پای ماورأالطبیعه، همراه میکند ـ دو عالم پیدا و غیب که دائم با هم تداخل پیدا میکند. این شاخصترین رد پای ایدئولوژی در روایت سلیمانی است که قاطع است و روشن و جایی هم برای تردید باقی نمیگذارد. سوسیالیسم، رئالیسم سوسیالیستی را به دنیا عرضه کرد که نگرش تک بعدی ماتریالیستی را در خود انعکاس میداد. دستاورد اسلامگرایی، سور رئالیسم اسلامی است که دو بعدی است و دو عالم را به خدمت این ایدئولوژی سیاسی توتالیتر گرفته است. دو هنر توتالیتر، متفاوت، ولی دارای کارکرد مشابه.
حضور قاطع ایدئولوژی را در نوشته های دیگر سرداران جنگهای انقلابی نیز به روشنی میبینیم. در مورد مارکسیستها، به صورت اشاره به سیر حرکت تاریخ و نبرد طبقاتی و… که هیچ چیز به روایت اضافه نمیکند و چیزی را هم توضیح نمیدهد، چون کارکرد واقعیش، کرنش به ایدئولوژی است. در اینجا، چنین به نظر میاید که اگر سلیمانی میخواست روایتی از کرده ها و دیده های خود به روی کاغذ بیاورد، در همین قالب دولایه عمل میکرد، امری که از دیدگاه تاریخی به اعتبار آن لطمه میزد. ما امروزه عادت به جا گرفتن عوامل ماورأالطبیعی در روایت تاریخی، نداریم. ممکن است نبرد طبقاتی را عامل محرکه نشماریم، ولی اشاره بدان، توی ذوقمان نمیزند ـ اما وارد کردن ماورأالطبیعه امریست علیحده. وجه گزارشی گفتار سلیمانی، البته میتوانست به کمک این چنین روایتی بیاید، ولی معلوم نیست که تا چه حد. به هر صورت چیزی نوشته نشده که خسران بزرگیست.
از همقطاران سلیمانی هم انتظاری بیشتر از خود وی نمیتوان داشت. البته ممکن است که بعد از سالی یا سالها، مطلب دندانگیری منتشر کنند، ولی نقداً نشانه ای در کار نیست. متأسفانه نیروهای نظامی ایران هم، چه قبل و چه بعد از انقلاب و بر خلاف ارتشهای بزرگ دنیا، هیچگاه مورخ رسمی نداشته اند که به داده ها دسترسی مستقیم داشته باشد و بتواند روایتی هرچند رسمی، ولی منظم و محکم و قابل قبول، به همه عرضه نماید. اصلاً فرهنگ تاریخنگاری نظامی در ایران مدرن جایی ندارد و زمین بایریست که باید دایر گردد.
در پایان، اینرا هم اضافه کنم: برای ترسیم چهرۀ درست تاریخی، باید این داستانهای بی معنی سردار عارف و… که نوعی تذهیب، محض جا انداختن تصویر او در قاب پر نقش و نگار گفتار رسمی جمهوری اسلامی است و جز مبهم ساختن و مغشوش کردن مقام وی به عنوان فرماندۀ نظامی، فایده ای ندارد، هر چه زودتر، حذف شود تا راه برای تدوین و ارزیابی عقلانی کرده هایش باز گردد. تصور نمیکنم این کار خیلی طول بکشد. تا به حال، کسی از شیخ عطار استراتژی یاد نگرفته، از کلوسویتز، چرا. باید به آن سو نگاه کرد و قاب تصویر را هم باید ساده و نظامی انتخاب کرد.
بحث را ختم کنم. در بارۀ جیاپ، تا آنجا که میدانم، فقط یک زندگینامه نوشته شده که یک آمریکایی نوشته ـ کتاب بدی هم نیست. امیدوارم ایرانیان کار سلیمانی را به گردن دیگران نیاندازند.

۱۱ ژانویۀ ۲۰۲۰، ۲۱ دی ۱۳۹۸

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است