Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد یک انقلاب و دو ضد انقلاب: صد سال چالش مرگبار-کاوه فرزند ملت

یک انقلاب و دو ضد انقلاب: صد سال چالش مرگبار-کاوه فرزند ملت

بخش اول

تفکیک دقیق معنایی  چند کلمه

انقلاب : منظور ما از ” انقلاب ” جنبش مشروطه است که در اواخر قرن سیزده شمسی شروع ، تا کنون ادامه داشته و اگر به عنوان یک حرکت مداوم در نظر گرفته شود  نتایج و  تغییرات حاصله از آن به مانند تغییرات دیگر  انقلاب های  کلاسیک در کشورهای دیگر تدریجی اما قطعی و برگشت ناپذیر است .

 پس در عبارت ” انقلاب مشروطه ” مداوم بودن  آن جنبش ، نهفته است که اگر یک حرکت تاریخی با نتایج تدریجی و مداوم  نبود ، نمی شد که نام انقلاب بر آن نهاد .

اگر در سال 1300  نتایج حاصله از جنبش مشروطه بعنوان یک جنبش سیاسی  اتفاقی و ادواری بررسی می شد  ، شاید مانند بسیاری از روشنفکران آن زمان و حتی امروز، صفت شکست خورده را برای آن بر می گزیدیم ، اما با بررسی مشروطیت به عنوان انقلابی مداوم، امروز بعد از 135 سال ، می توانیم با افتخار از انقلاب مشروطه ، انقلابی که دستاوردهای آن نه در محدوده زمانی یک نسل و دونسل که  در درازای عمر چندین نسل بدست آمد و بازهم ادامه دارد  صحبت به میان آوریم . فقط  یک مقایسه ساده  ایران سال  1300 با ایران سال 1400 بیان گر پیشرفت های شگرفی است که کشور ما در طول این یک قرن به آن ها دست یافته است .  ممکنست بگویید کشورهای دیگر هم طی این صد سال به پیشرفت هایی از این نوع ، دست یافته اند  اما از یاد نبریم که که کشور  ما با چه وضعیتی وارد قرن 14 شد ، اگرتاریخ شروع اضمحلال ایران را حمله اعراب در نظر بگیریم،1300 سال حاکمیت اقوام وحشی و بیابانگرد و دهها و صدها ایلغار و قتل عام و نهایتا وارث  حکومت در هم شکسته ، فاسد و دزد سالار قاجار  ، کشور در حال تجزیه و مردم بی سر و سامان و بی سرانجام بودند : از 1300 تا 1400 کشور ما مواجه با اشغال سال 1320 ، اخراج تحقیر آمیز  رضا شاه توسط متفقین، غائله آذربایجان ، کودتای 1332 ، انقلاب 1357 ، جنگ  هشت ساله با عراق ،  تناقض میان دربار و روحانیت ، چالش های طبقاتی و اجتماعی و نهایتا رقابت بلوک شرق و غرب در ایران با یکدیگر و یارگیری آن دو اردوگاه از میان اقشار اجتماعی که گاه منجر به بوجود آمدن شخصیتهای سرسپرده به خارجی درمیان سیاستمداران ایرانی میشد ، اینها همه توان از پا انداختن هر ملت و کشور دیگری را داشت. فقط در نظر بگیرید که در نتیجه وقوع انقلاب اکتبر روسیه، تمامی قفقاز و آسیای میانه به زیر چکمه های ارتش سرخ درآمدندودرایران،جمهوری های سوسیالیستی گیلان، کردستان و آذربایجان در حال استقرار بودند و اتحاد شوروی  برای آذربایجان حتی تا زنجان هم برنامه داشت و در پایان جنگ دوم جهانی، تمامی اروپای شرقی تا آلمان ،استقلال خود را از دست داده و به عنوان کشورهای اقماری روسیه شوروی ثبت و ضبط شدند . ایران در چنان شرایطی از ادبار قاجار نجات یافته و افتان و خیزان ، خود را از تجزیه و تلاشی نجات داد. تحمیل محمد رضا شاه به کشور بعنوان رهبری  بی لیاقت از سوی متفقین، مجازات ماه عسل کوتاهی بود که رضاه شاه و مردم ایران با آلمان  و فاشیزم هیتلری داشتند .

دو ضد انقلاب

تا قبل از جنبش پیروزمند مشروطه ، صحنه سیاست در ایران در اشغال تاریخی دو نیروی سنتی تخت و منبر، شاه و فقیه، مذهب و سلطنت بود. آفتاب عالمتاب مدرنیته و جنبش نوزایی ( رنسانس)، عامل دیگری بنام “مردم” را وارد عرصه سیاست کرد.  بدون تاثیرات مهمی که ایران و مردمش، ایران و روحانیت آن و ایران و سلطنت آن، از مدرنیته گرفتند ، کشور ما قطعا بسوی نابودی میرفت . سلطنت و روحانیت هم تنها بعد از تغییرات عمیقی که در نگرش و در بهره گیری از نهادها و ابزارهای مدرن در خود ایجاد کردند ،  توانستند به حیات خود بعنوان دونهاد قادر به دولتداری ادامه دهند که در غیر اینصورت ، شاهان هنری جز ظلم بیحدو حصر و روحانیت هنری جز جاری کردن صیغه عقد و ازدواج و بیان احکام دینی نجاست نداشت. در مواردی مانند «جنبش تنباکو » هم که روحانیت دست بالا زده وبر علیه قراردادی خارجی فتوا داد بعد ازدریافت رشوه هایی واضافه شدن نام تعدادی طلبه و روحانی بعنوان دریافت کننده شهریه از دولت، موضوع در حد همان مخالفت با ” امتیاز تنباکو ” محدودمانده و تهدید اولیه در مخالفت با هر گونه امتیاز خارجی فراموش شدو در این میان  فقط تعدادی مردم کشته و دستگیر شدند. این نهاد فاسد و کثیف جز برای حفط منافع فرقه ای خود در هیچ حرکتی، مطلقا در هیچ حرکتی شرکت نکرد . برخلاف ادعای خمینی این اسلام نبود که ایران را نجات داد ، این مدرنیته بود که ایران و آخوند و شاه را از مرگ تاریخی نجات داد این مدرنیته بود که  اسلام و سلطنت به مانند دو موجود انگلی از آن تغذیه کرده پروار شده و ازمرگ حتی نجات یافتند اما همین دو نهاد در عین زمان   ضربات اساسی  به مدرنیته  وتلاش مردم و جنبش روشنفکری و چپ نیز وارد کردند. عمق کینه مردم از نهاد روحانیت اکنون خود را در آتش زدن حوزه های دینی و نفرت از آخوندها نشان می دهد .

 سلطنت از همان ابتدا و  اساسا با ورود مردم  به عرصه سیاست به عنوان یک عامل مستقل از مذهب و دربارمخالف بوده و جمله معروف مظفرالدین شاه، آن قاجار خیانت کار،خود بیانگر عدم رضایت  شاه فاسد و زشتکار از بیدار شدن مردم و طلب حقوق سیاسی خود است. وی وقتی که دریافت مشروطیت به معنای حضور مردم در نهادی بنام مجلس برای کنترل امور است گفته بود: ” رعیت سگ کی باشد که در کار ما دخالت کند “، اما سیر حوادث نشان داد که مدرنیته نه فقط توپ و تانک ” ناپلئون بناپارت ” که ده ها کشور اروپایی را به ضرب شمشیر و با چکمه های تا زانو در خون، بزیر تسلط قانون اساسی انقلاب کبیر فرانسه در می آورد که درعین حال گسترش نهادهایی  هم بود که مستقیما از حضور مردم درعرصه سیاست نشات می گرفتند و نهایتا همین رعیت جان گرفته از جنبش روشنگری منبعث از انقلاب کبیر فرانسه چنان بر سر سلسله قاجار آوردند که زنان و دختران قاجار، بعضا اولین ساکنان ” قلعه !” بودند.( فراموش نکنیم که مصباح یزدی، فیلسوف فاشیزم ولایی نیز همان شکری را که مظفرالدین شاه میل کرده بود، خورده و گفته بود مردم شانی ندارند که در انتخاب ولی فقیه نقشی داشته باشند، تئوریسین های فاشیزم ولایی به حال اهل بیت خود رحم کنند ونباشد که: بر این ها نیز آنچه که بر  اهل و عیال ” شاه بابا ” رفت، برود.بقول خود آخوندها “فاعتبرو یا اولی الابصا “.

 اما روحانیت با قدرت نوظهور مردم درعرصه سیاست  بعنوان چماقی بر بالای سر سلطنت و نهادهای مردم نهاد مدرن بر خورد کرد. روحانیت که خود مانند همه جای جهان وحتی بنا بر سنت مالوف کلیسا، از میان روستاییان سرباز می گرفت، از همین بخش از جمعیت  و روستاییان برای درهم کوبیدن نیروی نوظهور مردم و روشنفکران ملی و مترقی این تنها نمایندگان واقعی سنت های مدرن و همچنین در دفاع از سلطنت در غائله جمهوری خواهی رضاشاه (و در جریان کودتای 1332)  … نیرو گرفت. درست در اینجاست که دوضد انقلاب  یعنی سلطنت و روحانیت ، تخت و منبر ، خدا و شاه بر علیه نهال نوشکفته مردم سالاری که راهی بسوی سکولاریزم و لائیسیته است ، متحد شده و شمشیر هارا از رو بستند واین رو درویی اکنون و در ابتدای قرن 15 بیش  از صد سال است که ادامه دارد .

 پس منظور از دو ضد انقلاب، روحانیت نه بعنوان نهادی دینی ، که بعنوان نهادی اجتماعی و سیاسی از یکسو و سلطنت بعنوان نهادی منحصرا سیاسی است.

اگر حق داشته باشیم  سلطنت و روحانیت را دو ضد انقلاب بنامیم ، پس تکلیف حرکات مثبت و مفید انجام یافته از سوی این دو نهاد  چه میشود؟

البته در اطلاق عبارت ” ضد انقلاب ” به دو نهاد سلطنت و فقاهت باید به این نکته مهم توجه کرد که از آغاز قرن 14 ، این دو نهاد و برای حفظ خود از نابودی ، دست به بازسازی خود زدند و این بازسازی را البته با کمک مدرنیته ونهادهای آن و تئوریهای دولتداری مدرن  انجام دادند، یعنی اینکه سلطنت خود مدافع اهداف مشروطیت بود اما در چهارچوب حفظ و گسترش قدرت خود مشروطه و اهداف آنرا تفسیر می کرد! بر این مبنا  سلطنت در ایران، ماهیتا ضد مشروطیت و پارلمان واصل  تفکیک قوا است و هر چند که  در دو دوره دو شاه پهلوی اقدامات بزرگی در راستای مدرن کردن کشور صورت گرفت ، اما فراموش نکنیم که پهلوی ها و آخوندها ، منافع کشور را منحصرا از دیدگاه حفظ  ، گسترش و تحکیم قدرت خود میدیدند و می بینند، یعنی شاه برای اینکه با انگلیس سرشاخ نشود به راحتی از حق حاکمیت ایران بر بحرین می گذردکه برخلاف اصل اساسی “حاکمیت ملی” است که خود از اصول جدایی ناپذیر دولتداری مدرن است و یا جمهوری اسلامی برای حفظ روابط دیپلماتیک با چین و روسیه، امتیازات خائنانه نه تنها به این دو کشور که به هر گروه عقب مانده شیعه در هر کجای جهان می دهد .

  این دو نهاد از سیاست منحصرا برای ادامه حیات خودو منافع ملی برای این ها در مقابل منافع سلطنت و یا منافع روحانیت ارزشی ندارد  اینها به مانند زالو از سیاست ارتزاق می کنند ارتزاق می کنند ،  و به هیچ اصل و چهارچوب اخلاقی ، ملی ، مذهبی اعتقاد ندارند و نداشتند. ” محمد رضا شاه ” برای به شکست کشاندن ”  حضرت مصدق ”  در لاهه ،  از آمریکا کمک می خواست و همیشه با چند چمدان و دو سگ و شهبانویش آماده فرار از کشور بود (محمدرضا برخورد بسیار تحقیر آمیزی با شهبانویش می کرد و یک بار در حضور وی و در مصاحبه با اوریانا فالاچی از تعابیر بسیار توهین آمیزی نسبت به زنان استفاده کرد ) از این سو ” خامنه ای ” ایران را فدای گسترش شیعه گری و گسترش اسلام ولایی و قدرت خود می کند.فقط یک نظام مدرن و ملی متکی به آرای جمهور مردم است که سیاست و قدرت و دولتداری را برای اداره بهینه  کشور می خواهد، اما خط قرمز پهلوی ها و ولایی ها حفظ منافع فردی، سیاسی خود و حلقه های قدرت نزدیک به خود بود و هست .این است آن ویژگی  هایی که  هر ناظر بی طرفی را  محق می کند تا به آنان علیرغم کارهای مثبتی هم که در دوره حکمروایی آنها به انجام رسیده  ،آری  به آنان صفت ضد انقلاب بدهد. دقت کنید که پیشرفتها در دو دوره پهلوی ها و اسلامی ها، علیرغم میل آنها بوده است و نه بدلیل معتقد بودن آنان به پیشرفت کشور، که میان این دو فرق بسیار است، مثلا در دوره ج.ا و تا کنون، این نظام برای حفظ چهارچوب جغرافیایی کشور تلاش کرده است و حتی در جنگ ایران و عراق خاک نداده است، اما دقت کنیم که این نظام بارها اعلام کرده که به ملی گرایی به عنوان خاک پرستی نگاه کرده، جهان وطن و امت گرااست، یعنی  صرفا و منحصرا برای حفظ خود و حکومت خود، از ایران و مرزهای آن پاسداری کرده است ، یعنی منافع نظام اسلامی در محدوده هایی با منافع ملی و تاریخی ایرانیان همپوشی دارد و یکی نیست، این همپوشی منافع در دوره پهلوی ها هم عمل می کرد اما در هر دو مورد در صورت تضاد میان منافع ملی و حفظ نظام ، سران ولایی و سلطنتی بدون تردید حفظ نظام را انتخاب میکردند و می کنند .

 اینکه می گویند؛ ساواک نسبت به ساواما با زندانیان ملایم تر برخودرد می کرده و یا اینکه شاه کمتر کشت، کاملا درست است. در زندان اوین زمان شاه یکبار زندانیان اعتصاب کردند که چرا  مرغ چلو مرغی که به آنها میدهند، آب پز است و سرخ کرده نیست و می دانیم که وضعیت در زندان های ج.ا. چه وضعیت دهشتناکی است، شاه 7 زندانی دست بسته را کشت ولایت بیش از 5 هزار زندانی را  ناجوانمردانه  بقتل رساند و یا این که می گویند نیروهای امنیتی شاه در برخورد با معترضین ، به اندازه “گرازان ولا یت “، وحشی نبودند ، ولی آیا این بدان معنی است که شاه با مردم و زندانیان مهربانتر بود، اصلا این طور نیست بحث بر سر اینستکه محافظه کاری اجتماعی و ارتجاع سیاسی به عنوان یک کل واحد و با دو بال  فقاهت و سلطنت ، در آن سال ها، احساس خطر مرگ نمی کرد، شاه فکر میکرد اگر هم مجبور به خروج از کشور شود بعد از مئتی برمی گردد و یا تخم و ترکه اش  بجای وی خواهد نشست، اما امروز و دراین سال ها بال دیگر ارتجاع (فقاهت) میداند اگر قدرت را از دست بدهد زیر چرخ بولدزرتاریخ خرد خواهد شد،خامنه ای می داند اگر قدرت را از دست بدهد امامزاده اش، دیگر، جایی در قدرت نخواهد داشت، خامنه ای و بیت و آخوندهایش میدانند که بعد از خلع از قدرت در هیچ کجای جهان جای ندارند، بنابراین خشن تر از پهلوی هستند، بر این مبنا اگر رضا پهلوی هم بقدرت بر گردد اکنون ودر آغاز قرن 15، به اندازه ولایت ، خشونت بخرج خواهد داد .

به بحث خود برگردیم  پیشرفتها در دوره این دو نظام برای گسترش قدرت ونفوذخود و حلقه های نزدیک به سلطنت و دربار  و اکنون هم نزدیک به بیت رهبری است  و در هر موردی  که هر پیشرفتی اندکی با تعمیق و گسترش قدرت آنها در تناقض بوده و هست ، این دو نهاد ارتجاعی ، در بنابودی کشاندن  نهادهای مدرن و تهی کردن آنها از معنی آن نهاد  ، از خود تردیدی نشان نداده اند . به نابودی کشاندن استقلال قوا در هر دو نظام ،اتکای نوکر وار بخارجی ، فدا کردن اقتصاد برای حفظ دربار و اکنون بیت و روحانیت از ویژگی های این دو جرثومه فساد است .

 وقتی که شاهان پهلوی مستقیما با اقدامات خود تیشه به ریشه خانه ملت ، تفکیک قوا ، حاکمیت ملی میزدند ، مستقیما در مقابله با اهداف نهضت مشروطه عمل کردند، نتیجه اینکه سلطنت بعد از 1300 تا 1357 ، فقط برای اداره امور و از روی ناچای و تا حد ضرورت به مدرنیته آنهم در حد نوسازی زیر ساخت های صنعتی و کشاورزی و آن هم در محدوده منافع حداکثری کشورهای صنعتی در درجه آول آمریکا و بعد بریتانیا و اروپا و منافع حداقلی مردم خود  تن میداد. .روحانیت نیز که اگر از امکانات مدرن از بانک داری و سازمان دهی و چاپ و نشر و دانشگاه  بهره نمی گرفت در حد همان آخوندهایی می ماند که با دوش و حمام و داروحانه و راه آهن و تحصیل زنان و رای گیری مخالف بودند . روحانیت با تزویر تمام ضمن بهره گیری از مدرنیته و مدرنیزاسیون ، با بوجود آوردن نهادهایی سعی در محدود کردن زمینه تاثیر گذاری و پیشرفت مدرنیته کرد .

 با این نگرش  رویکرد سلطنت و روحانیت به مدرنیته نه اعتقاد به آن که بکارگیری آن برای حفظ خود از نابود شدن بود . نه سلطنت می توانست از شاهنامه و تخت جمشید برای اداره امور بهره بگیرد و نه روحانیت قادر بود با ” قال صادق ” و ” قال باقر ” مسائل مبتلابه جامعه  در قرن بیستم  را حل کند و به این دلیل به بکار گیری نهادها  و تئوریهای مدرن اداره امور روی آورده و نتیجتا نهاهای سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی التقاطی که نه مدرن و نه سنتی بود در ایران شکل گرفت .

 پس رویکرد این دو ضد انقلاب به نهادهای مدرن و یا همان دستاوردهای مشروطه  انقلابی؛ نه همراهی با آن که بهره گیری از آن و سنگ اندازی در راه پیشرفت  بیشتر ایران انقلابی بعد از 1300 بود این به این معنی است که مجلس، وزارتخانه ها ، انتخابات، تامین نظرات مردم و اجرای آنها بعنوان عواملی مدرن به دو حکومت پهلوی و ولایی حاکم تحمیل شده و اینان همیشه و در طول این صد سال با لطائف الحیل سعی در محدود کردن دایره تاثیرگذاری نهادهای مدرن فوق الذکر در چهارچوب گسترش قدرت خود  داشته اند. مثلا برخورد ” ج.ا” با حقوق زنان را در نظر بگیرید، در مورد حق زنان برای رای دادن بعنوان نیمی از شرکت کنند گان در انتخابات ، زن مجاز است برای رای دادن ، علیرغم میل شوهر خود، از خانه خارج و رای دهد، چون  ولایت به رای زنان برای بالا بردن تعداد رای دهندگان بخود نیاز دارند، اما همین زن برای سفر بخارج حتی اگر برای شرکت در یک  مسابقه مهم ورزشی و یا شرکت در یک سمینار علمی باشد، بدون اجازه شوهر از آن محروم می شود! زن برای رای دادن و شرکت در رای گیری مجاز است اما برای سایر امور اجتماعی بدون اجازه شوهر مجاز نیست و عددی نیست ، زن در رای گیری برابر یک مرد حق دارد اما در ارث و دیه و حق حضانت نصف مردان و یا اصلا حقی ندارد !  یا در زمان شاه ، از آزادی مذهب و برابری آدمها در انتخاب مذهب سخن به میان می آید، اما زمانی که شاه به روحانیون نیاز دارد ، مرکز مذهبی بهاییان در تهران ، با بولدوزر تخریب می شود. روحانیت و سلطنت به هیچ چیز جز حفظ قدرت خود اعتقاد نداشته و ندارند . سلطنت قانون را نابود می کند و ولایت ، خدارا می کشد و اعتقاد بخدا را به سخره می گیرد .

 بنابراین وجود نهادهای التقاطی  در رژیم سابق و رژیم فعلی بیانگر  نوعی مقاومت تا دم مرگ شاه و فقیه در جلوگیری از مدرن شدن جامعه  است و نه بخاطر ایجاد تغییرات بنیادی در نگرش آنان به سیاست و مردم و کشور .

ولی فقیه نمی تواند و می ترسد که با اعلام ” امارت اسلامی ” انتخابات ومجلس و دولت را حذف کند، چون در قرن بیست و یکم مخالفت با این نهادهای مدرن ، سبب بی اعتبار شن مخالفت کننده می شود اما برای به خدمت درآوردن آنها نهادی بنام ” شورای نگهبان ” تعبیه می کند و ” شاه ” برای محدود کردن مجلس ودولت خود مستقیما و از بالای سر نخست وزیر و هیئت وزیران  به رتق و فتق امور مهم نظامی و دیپلماتیک می پرداخت و ” رضا شاه ” مجلس را طویله می خواند .

در آن رژیم اصلاحات ارضی می شود، اما به خاطر وابستگی های اقتصادی و سیاسی،  کشاورزی، مکانیزه نشده و روستاییان خانه خراب به ” خمینی ” پناه می برند یا  در این رژیم دانشگاه ها مانند قارچ از هر سو روییده می شوند اما در هر  دانشکده آخوندی به عنوان نماینده ولی فقیه به قلع و قمع همه تئوری های علمی و اساتید استخوان خرد کرده در راه علم مشغول است .

در یک جمله می توان گفت بعد از انقلاب مشروطه بدون روحانیت و سلطنت ، ایران به پیشرفت های بسیار بیشتری دست می یافت. این دو جرثومه فساد دو بار گران بر دوش ملت ایران بوده و هستند .اما در میدان عمل و زندگی واقعی  امکان جراحی این دو تومور بدخیم سرطانی، فقط در یک باره زمانی نه کمتر از یک قرن ، ممکن بوده است. در عین حال وقتی که از این دونهاد صحبت می کنیم باید به آنها به عنوان دو نهاد دارای پایگاه توده ای توجه کرد، این سخن بدین معنی است که ریشه دار بودن سلطنت و روحانیت بعنوان نهادهایی سیاسی- اجتماعی ریشه در محافظه کاری اجتماعی در جامعه ما دارد و بخش هایی از مردم ما بشدت در مقابل مدرن شدن همه عرصه های زندگی اجتماعی مقاومت نشان می دهند که بحث در باره دلایل آن در این مقال نمی گنجد ، بعنوان شاهد مثال از خاطر نبریم که ” رضا شاه ” که قصد اعلام جمهوری داشت توسط  همین مردم و بخش هایی از نخبگان سیاسی به ” شاه ” تبدیل شد . تا وقتی که زمینه های اجتماعی یک پدیده از میان نرفته است ، بسادگی نمی توان از ادامه حیات آن جلوگیری کرد . بقول معروف  توده مردم ایران دراوائل قرن 14 از چوب ، شاه ساخته و بر سر خود حاکم کردند .

یا در مورد عود سرطانی بنام ” ولایت فقیه” در سال 1357 و دلایل آن : مثلا اعدام “شیخ فضل الله نوری ” با فتوای سه مرجع بزرگ شیعه و با حکم شیخ ابراهیم زنجانی انجام گرفت و یا مخالفت با قرارداد تنباکو از سوی میرزای شیرازی و یا حتی همراهی خمینی با انقلاب ایران در سال 1357 …. بنظر میرسد که وجه همت روحانیون در همراهی با بعضی حرکات مردمی ومترقی بیش از آنکه در جهت حمایت از خواستهای مترقی مردم و روشنفکران باشد ، اساسا توسط بخش هایی از روحانیت که عاقل تر از آن بودند که رودرروی ، حرکات بزرگ مردمی بایستند ، صورت گرفته است و اگر بصورت تاریخی به این همراهی نگاه کنیم ، همراهی روحانیت با مشروطه و یا در انقلاب 1357 عملا باعث سترون شدن آن حرکات و سترون شدن  آن جنبش های بزرگ مردمی شده است ، به زبان دیگر ، ای کاش که بعضی آخوندها با مشروطیت همراهی نمی کردند و لاجرم قید حضور پنج مجتهد هم در مجلس مطرح نمی شد ، البته این آرزو یک ارزوی محال است و ادامه حیات روحانیت و سلطنت تا به امروز و تجهیز مقاومت توده ای در مقابل مدرن شدن جامعه از سوی این دو نهاد ، برحاسته از بافت اجتماعی – اقتصادی جمعیت و مردم ایران است .

سلطنت هم در طول 57 سال حکمراویی خود، ضمن ارتزاق از مدرنیزاسیون برای حفظ حکومت خود، بیشترین ضربه ها را به روند تشکیل دولت ملت و  تعمیق حضور مردم در صحنه سیاست زده و هردو نظام پهلوی و ولایی ، بیک اندازه در ضدیت با ملی گرایی و اندیشه های مترقی و قلع و قمع فرزندان  صادق و جان بر کف ملت تلاش کرده اند .

بعد ازاین مقدمات اکنون می دانیم که انقلاب همان نهضت مشروطیت که بعنوان ” انقلاب مداوم ” تا کنون ادامه دارد و دو ضد انقلاب یعنی ” سلطنت و روحانیت ” بوده اند و هستند .

22.06.10