Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد تهاجم فرهنگی به آزادی بیان و قلم در میان ایرانیان اروپا- افسانه خاکپور

تهاجم فرهنگی به آزادی بیان و قلم در میان ایرانیان اروپا- افسانه خاکپور

حضورمن در یک برنامه ادبی در پاریس به مناسبت انتشار کتاب تراژدی یک سلطنت و جهت شنیدن معرفی کتاب نویسنده آقای قاضی ربیحاوی بود اما تهاجم فرهنگی به نویسنده از طرف چند شاه الهی بی مایه دستمایه این نوشتار شد.

برنامه توسط کتابفروشی ناکجا برگزارشد با همکاری آقای حمید جاودان بازیگر تئاتر وخانم سپیده  شکری که درخواندن واجرای بخشی از متن کتاب شرکت داشتند.

پس از اجرای کوتاهی از متن کتاب و توضیحات نویسنده و کنکاش او در متون مربوط به آن تاریخ و انگیزه او درنوشتن این رمان برای زدن نقبی میان وقایع تاریخی و تخیل و خلق دیالوگ هایی     میان شخصیت شاه و خواهردو قلویش اشرف که در این رمان  شری نامیده شده و گفتگوی آنها بر سرقدرت و برتری فرزند ارشد پسر بردختر برای گذاشتن تاجی برسرو تلاش نویسنده برای  نمایاندن ابعاد ناپیدا و ناشناخته هر یک از شخصیت ها ی داستان تا شاید خواننده را به نگاهی دیگر به آن شخصیت ها و بعرنجی درون آنها سوق دهد،

 نوبت به پرسش و پاسخ  از نویسنده  میرسد

اما چند نفری که نه کتاب را خوانده ونه علاقه ای به پرسش از نویسنده درباره کتاب او، و نه شوقی به فهم  سبک کاراو را داشتند یکی پس از دیگری بدون رعایت وقت و نوبت و با بی احترامی به نویسنده و حضار، نویسنده را مورد مواخذه و گاه حمله لفظی قرار دادند.

 یکی ازآنها به نویسنده گفت شما چطور به خودت اجازه دادی تیتر کتاب را تراژدی یک سلطنت بگذاری پس بنظر شما سی و هفت سال سلطنت شاه تراژدی بوده

دومی گفت از نظرشما چپ ها سی وهفت سال سلطنت همش سیاه بوده

سومی گفت با این حرف ها شما قصد داشتید آن دوران را خراب کنید و خدمات شاه را نادیده بگیرید

یکی از میان جمعیت پرسید شما کتاب را خوانده اید که این طوراظهارنظر می کنید

گفتند نه نخواندم اما از تیتری که زده و حرفهایی که دارد میزند معلوم است که  دارد به آن دوران حمله می کند تا شاه را خراب کند و ما نمی گذاریم .

چهارمی گفت چرا به خودت حق دادی اسم  شاهزاده اشرف را شری بگذاری نکند با وقایع تاریخی هم همین بازی را کرده اید.

نویسنده با تواضع می گوید این یک رمان است و من کتاب مستند تاریخی ننوشته ام که اسامی و وقایع واقعی باشند.

اولی دوباره صدای خود را بلند می کند نه شما حق ندارید این چیزها را بگویید ما نمی گداریم شما پنجاه وهفتی ها به سلطنت و پادشاهی توهین کنید.

نویسنده می گوید من آن دوران را در جوانی زیسته ام و حق دارم آنرا در قالب نمایشنامه بنویسم .

تعجب وتحیرمیان حضاراز شیوه برخورد، ایجاد تشنج و حمله لفظی به نویسنده ای که کتابش را هم نخوانده اند.

خانمی بلند شده و می گوید ما در کجای تاریخ ایستاده ایم که نمی توانیم با هم دو کلمه گفتگو کنیم ما اینجاییم در قلب اروپا و این برخوردها را می بینیم وای برما.

چند نفری سعی درایجاد تعامل و دعوت به  بردباری در یک جلسه ادبی دارند با یاد آوری ا صول آزادی بیان وعقیده و قلم به مهاجمین فرهنگی .

ساعتی بعد جلسه معرفی کتاب پایان می گیرد.

در میان حضار خانم جوانی که گویا چند وقتی است از ایران آمده در حال گفتگوی پرهیجانی با خانم دیگریست که کنار من ایستاده می پرسد چند سال است این جایید می گویم دو سه دهه.

با خشم و نفرت می گوید ایران که نمی روید خب خیلی رک بهتون بگم نسل من از نسل شما پنجاه وهفتی ها متنفره می خواد سر به تنتون نباشه.

شما پنجاه وهفتی ها نسل ما رو بدبخت کردید راه افتادید دنبال یک مشت آخوند برید ببینید ایران رو به چه روزی انداختید، شما مقصرید همین چپی های بی سواد و بیشعور این بلا رو سر نسل ما آوردن همین ها که از نوفل لو شاتو دنبال خمینی افتادن.

خانم کنار من به او می گوید عزیز جان چرا انقد نسل من نسل من میکنی، نسل ما در مقابل نسل شما نایستاده ما هم ضربه خوردیم ولی هرگز طلبکار کسی نشدیم.

دختر جوان به پرخاش گویی ادامه میدهد به او گفتم لطفا بروید درباره علل انقلاب مطالعه کنید و اشتباه تحلیل گروه های سیاسی آن زمان تنها علت سقوط شاه نبوده گفت من همه کتاب ها رو خوندم و همه رو از حفظم تمام تاریخ رو میدونم.

گفتم بسارخوب در این صورت کمی هم درباره خواست ونقش  میلیونها مردم در زمان شاه وهمچنین معادلات بین المللی و نقش پشت پرده کشورهای خارجی درسرنگونی او تحقیق کنید.

با لحنی خصمانه پاسخ داد لازم نیس ازخودتون رفع مسوولیت کنین و اشتباه خودتون رو به خارجی ها نسبت بدید ، باور کنید اگر پایتان به ایران برسد کسانی هستن از نسل من که شما پنجاه و هفتی ها رولت و پار خواهند کرد اگر برگردید می بینید چه بلایی سرتون میارن نسل من.

از شخص نسل ضد یا ذ فاصله می گیرم با نگرانی برای آزادی بیان وعقیده نه  تنها در ایران بلکه در قلب اروپا.

زیرباران براه میافتم با تراژدی ایرانی خود بدون چتر قدم میزنم زیر باران.

شبح حزب الهی ها درخیابان های پاریس در برابرم زنده میشود درسال های اول انقلاب که با چماق و قمه به جلسات بحث و گفتگو حمله می کردند کتاب ها و روزنامه ها را آتش می زدند و شعار مرگ بر سر می دادند چون درآن جلسات یا کتاب ها ازمقدسات یا از ج. الف انتقاد شده بود.

بیست و پنج فوریه دو هزار و بیست و چهار