مصاحبهُ با رامین کامران در بارهُ نخست وزیری دکتر شاپور بختیار
علاقمندان جوان که تجربهُ تاریخی مستقیمی از دوران بختیار نداشته اند، سؤالات بسیاری را از طریق فیسبوک با ما مطرح کرده اند. تصمیم گرفتیم مصاحبه ای ترتیب بدهیم و آنها را با آقای رامین کامران در میان بگذاریم.
حسن بهگر: برخی بر این باورند که بختیار دیر آمده بود و سعی بیهوده می کرد و محکوم به شکست بود. آیا به نظر شما چنین بود؟
رامین کامران: در دیر آمدن بختیار شکی نیست. شاه باید از همان موقع که متوجه شد اعتراضات جدی است و از پس آنها برنخواهد آمد، حکومت را به دست لیبرال های جبههُ ملی میداد که موجه ترین نیروی مخالف بودند و تنها گروه خواستار حکومت دمکراتیک و به علاوه، در قالب قانون اساسی مشروطیت که مرجع اصلی و جدی تحقق دمکراسی در ایران بود، عمل میکردند، یعنی با اصل سلطنت مخالفتی نداشتند. ولی شاه تا حد امکان گرانجانی کرد و تمامی سعی خویش را به کار بست تا به هر قیمت هست، حکومت اتوریتر خود را نجات دهد و وقتی که به کلی از این کار نومید شد، رفت سراغ جبههُ ملی. نه به این خاطر که به فکر رفرم افتاده بود، اگر چنین قصدی داشت که میبایست زودتر سراغ اینها را میگرفت، برای این رفت که شکست خود را قبول کرده بود و برای خارج شدن از بازی و از مملکت، احتیاج به کسی داشت که کشور را به دستش بسپارد، چون همینطوری نمیتوانست دست زنش را بگیرد و به بهانهُ مرخصی استعلاجی، سوار طیاره شود و برود بیرون.
اگر بختیار با وجود تأخیر بسیاری که شاه در تحویل قدرت انداخته بود و در عین آگاهی به اینکه بخت خیلی کمی برای پیروزی دارد، به میدان آمد، برای این بود که وظیفهُ خود میدانست تا برای جلوگیری از سقوط کشور به دامان دیکتاتوری نوین، هر چه در توان دارد انجام بدهد. در چنین موقعیتی و هنگامی که داوی اینچنین بزرگ در میان است، نمیتوان به معنای معمول کلمه، در فکر برد و باخت بود، لااقل در حد شخصی، برد و باخت در سطحی بسیار بالاتر واقع میشود و در حقیقت برد و باخت ملت است، نه افرادی که این یا آن راه و روش را به مردم عرضه میدارند.
به هر صورت، اگر هم باخت بختیار، در آن جو هیجان زده، محتمل و حتی قابل پیشبینی بود، توجیه کنندهُ تن زدنش از قبول مسئولیت نمیشد. در نهایت هم به هیچوجه تصور نمیکنم که بتوان گفت که سعیش، علیرغم شکست، بیهوده بود. اول به این دلیل که آبروی ملت ایران و لیبرال ها را خرید. نگذاشت چنین تصور شود که از میان ملتی به این بزرگی و در آن کشمکش عظیم انقلابی، آزادیخواهان به کلی از معرکه غایب بوده اند و هر که بوده و هر چه بوده، گزینه های انواع دیکتاتوری چپ و راست بوده. لیبرال ها به قیمت فداکاری وی، سرمایه ای به دست آوردند و جای پایی پیدا کردند. حضورشان در آن نبرد بزرگ مسجل شد، به این خاطر که در هیاهوی انقلاب، حرف درست که همان خواستاری دمکراسی لیبرال است، از سوی یکی از درخشانترین نمایندگان مکتب مصدق، عرضه گشت و به اسم پیروان مصدق ثبت گردید، تا پایه ای باشد برای مبارزات آینده شان.
حسن بهگر: تصور نمیکنید که بختیار با قبول نخست وزیری، در جبهه ملی و صف پیروان مصدق شکاف انداخت؟
رامین کامران: خیر. این اعتراض همانقدر آشنا و کلاسیک است که بی پایه. کسانی که چنین میگویند، در حقیقت میکوشند تا شکافی را که سنجابی در جبههُ ملی انداخت، نادیده بگیرند و گناهان را بیاندازند به گردن بختیار. تقدم از آن سنجابی است، چون او بود که طی سفرش به پاریس و بدون اینکه با کسی مشورتی بکند یا اختیاری از کسی گرفته باشد، یکتنه اعلامیه داد و مواضع خمینی راپذیرفت و جبههُ ملی را تبدیل کرد به دنباله روی خمینی.
هر گروه سیاسی هم مثل هر آدمی، برای خودش هویتی دارد. هویت گروه سیاسی اصولی است که مدعیست به دنبال آنهاست و البته کارنامه اش در پیروی از این اصول. اولی باید قابل قبول باشد و دومی هم باید با اولی بخواند. تا آنجا که به جبههُ ملی مربوط است، اصول عبارت بود از قرائت لیبرال قانون اساسی مشروطیت و رفتارش هم چه در دورهُ مصدق و چه بعد از آن، مؤید همین ادعا بود. رفتن زیر عبای خمینی، در حکم نفی این هویت بود که سنجابی کرد. کاری که بختیار کرد، درست عکس این بود، یعنی به اصول وفادار ماند و هویت سیاسی جبههُ ملی را حفظ کرد.
آنچه باعث شد تا عده ای از مدعیان پیروی از مصدق، انحراف سنجابی را به روی بزرگواری خود نیاورند و در مقابل ایراد به بختیار بگیرند، این نبود که به قول خودشان با تکروی مخالف بودند. تکروی توسط سنجابی افتتاح شده بود و اینها صدایشان در نیامده بود. این بود که با سیاستی که سنجابی در پیش گرفته بود، موافق بودند و مایل به پیروی از خمینی. منتها این انتخاب را زیر ایراد های به ظاهر اساسنامه ای، به بختیار پنهان میکردند تا به آن صورت مقبول بدهند. دعوای آن روز ایران دعوایی اساساً و به نهایت سیاسی بود و از این حد و حدود بسیار فراتر میرفت. به هر صورت وقتی میبینید اینگونه ایرادها متوجه اول کسی که چنین کرده نمیشود و بابتش یقهُ نفر دوم را میچسبند، انگیزهُ اصلی برایتان هویدا میشود.
البته در این داستان حسادتهای شخصی هم نقش داشت، ولی به آنها نمیپردازم، چون در نهایت و از دیدگاه تاریخی، فرعی محسوب است.
حسن بهگر: آخر مگر شاه دست نشاندهُ آمریکا نبود؟ پس چرا آدمی مانند بختیار با آن سوابق باید بیاید و نخست وزیری او را بپذیرد؟
رامین کامران: دست نشاندگی شاه که در بیست و هشت مرداد استقلال وطن خود و حقوق مردمش را به بیگانگان فروخت، تا در عوض، خودش بتواند به استبداد حکومت کند، برای همه روشن و واقعاً مایهُ سرشکستگی هر ایرانی بود، البته هر ایرانی که ذره ای غرور ملی در وجودش بود. ولی این مسئله تغییری در اعتبار فرمان نخست وزیری که از طرف وی صادر شده باشد، نمیداد.
اول به این دلیل که در ایران آنروز و با قانون اساسیش، صدور فرمان نخست وزیری با شخص شاه بود، قرار نبود کس دیگری آنرا توشیح کند. دوم اینکه در آن وضعیت، اگر کسی میخواست فرمان از شاه نگیرد، یک راه بیشتر نداشت و آن فرمان گرفتن از خمینی بود که سنجابی چشم انتظارش بود و بازرگان گرفت. فرمان گرفتن از خمینی، به این معنا بود که او را جانشین شاه بشمریم. در شرایطی که تازه از شر شاه خلاص شده بودیم، هیچ نشده، دیگری را به جای او نشاندند. این کار بزرگترین اشتباه ممکن بود. بخصوص که عمر دیکتاتوری شاه به پایان رسیده بود، ولی خمینی تازه از راه رسیده بود، با دیکتاتوری تازه نفس. فرمان گرفتن از وی، اولین گام بود در راه رسمیت استقرار وی بر قدرت، ولی متأسفانه نه آن روز چندان مورد ایراد واقع شد و نه امروز کسی توجهی که باید به آن میکند.
حسن بهگر: تصور نمیکنید که این کار به مشروعیت بختیار لطمه زد؟
رامین کامران: داستان یک وجه حقوقی دارد و یک وجه دیگر و عمیقتر که مربوط است به مشروعیت فرد.
مهمترین نکته این است که در ایران مدرن، یعنی ایران بعد از مشروطیت، مشروعیت حکومت از ملت برمیخیزد و از هیچ جای دیگر تأمین شدنی نیست. در جریان انقلاب، راهی برای بیان آزادانهُ نظر ملت نبود و اصلاً دعوا بر سر همین مسئله بود. حکومت وقت، اجازهُ اظهار نظر به مردم نمیداد و راه هر گونه فعالیت را بر طرفداران دمکراسی بسته بود و در مقابل دست آخوندها را باز گذاشته بود. پشتیبانی مردم در عمل و در نبود رقیب، به صورت شرکت در تظاهرات، نثار خمینی شده بود، او شعار قاطع مبارزه میداد و کس دیگری هم فرصت عرض اندام در برابر وی را نیافته بود. آمدن بختیار به میدان، این انحصار را شکست . بختیار مشروعیتش را در درجهُ اول از وفاداریش به آرمان مصدق و یک عمر مبارزه در این راه میگرفت، برای همین هم بود که خمینی و اعوان و انصارش کوشیدند با جلب چهره های ملی، این مشروعیت را از وی سلب نمایند.
ولی راه او به سوی منبع اصلی مشروعیت که قبول مردمی باشد، باز بود و علیرغم تمام و مشکلات و تهمتها و کارشکنی ها، روز به روز هم در این راه بیشتر پیشرفت کرد. از اینجا دعوای مشروعیت شکل جدیدی گرفت: اینکه طرح چه کسی برای آیندهُ ایران درست و سزاوار پشتیبانی ملت است. در این مرحله، روشن بود که طرح حکومت خمینی و حکومت سوسیال دمکرات بختیار، با هم قابل مقایسه نیست و معلوم بود که در این رقابت مردم به کدام سو خواهند رفت، این حرکت شروع شده بود و بر همه معلوم بود. برای همین هم بود که طرفداران خمینی میکوشیدند تا از هر نوع بحث راجع به ماهیت حکومت اسلامی وی، جلوگیری کنند و حتی مسئولیت وی در بارهُ جزوهُ ولایت فقیه را لوث کنند و فرضاً بگویند که اینها را کس دیگر یادداشت کرده است و…
حسن بهگر: فکر نمیگنید که قبول نخست وزیری از جانب بختیاربرخاسته از جاه طلبی وی بود؟
رامین کامران: اگر از من بپرسید که بختیار فرد جاه طلبی بود یا نه؟ حتماً به شما پاسخ مثبت خواهم داد. جاه طلبی از کار سیاسی جدایی پذیر نیست، چون فعالیت سیاسی به قصد اشغال مناصبی انجام میشود که قدرت را در راه ادارهُ مملکت به کار میگیرد.
دو نوع جاه طلبی ناموجه است: بی اصول و بی قابلیت. روشن است که اگر جاه طلبی بختیار از نوع اول بود، از همان روز سقوط مصدق، همه چیز برایش مهیا بود. میتوانست در همان کابینهُ زاهدی وزیر بشود که نخواست و نشد و ترجیح داد برود زندان، نه چنین ننگی را بپذیرد و نه دست از مبارزه بکشد. به هر حال، همین امکانات در تمام طول حکومت شاه برایش فراهم بود. دستگاه به هرکدام از مخالفان، حتی کم مقدار، که روی خوش نشان میدادند، امتیازاتی میداد تا خیال خود را از جانب آنها راحت کند، بختیار که جای خود داشت ـ با تمام روابط اجتماعی و قوم و خویش و اینها که داشت.
در مورد قابلیت هم که روشن است. درست است که بیش از سی و هفت روز سر کار نماند، ولی در همین مدت نشان داد که شعور و توان سیاسیش در چه حد است. نه فقط برای ادارهُ این یا آن وزارتخانه، به هر صورت، در آن شرایط کسی فرصت چندانی برای این نوع کار نداشت؛ برای امر بسیار مهمتری که داشتن بینش درست و گزینش راه صحیح برای آیندهُ مملکت بود. این را همه دیدند.
البته در همان زمان، مخالفان، چه اسلامگرا و چه یاران سابق، کوشیدند تا تهمت جاه طلبی ناموجه به او بزنند. پاسخی که داد این بود که من با تمام تحصیلات و سوابقم برای ادارهُ مملکت بیشتر صلاحیت دارم تا اشخاصی که عمرشان را صرف غور و تفحص در توضیح المسائل کرده اند. در حرف البته ردی از غرور بود که به معاندانش خوش نیامد، ولی مهمتر این بود که مقرون بود به حقیقت. سی و پنج سال است که فرصت مقایسه داریم.
حسن بهگر: میزان پشتیبانی مردم از بختیار را چگونه ارزیابی می کنید؟
رامین کامران: میزان پشتیبانی مردم از بختیار در ابتدای کار ناچیز بود، چون وی برای عموم مردم چندان شناخته شده نبود و علاوه بر آن، مخالفانش از زدن هیچ تهمت رذیلانه ای برای بی اعتبار کردن او، کوتاهی نمی کردند.
نکتهُ مهم این بود که وی توانست با سرعتی که واقعاً مایهُ حیرت بود، خود را به مردم بشناساند و پشتیبانی آنها را به سوی خود جلب نماید. توان سخنوری وی اسباب اصلی این کار بود. کافیست سخنان وی را با نوارهای خمینی و موعظه های طرفدارانش مقایسه کنید، تا ببینید اینها به چه بهای نازلی توانسته بودند خود را به مردم بقبولانند.
ولی سخنوری خالی، برای موقعیتی که بختیار در آن قرار داشت و موفقیتی که توانست به دست بیاورد، کافی نیست. سخنی که بتواند چنین در مردم اثر کند، محتاج دو خاصیت، غیر از زبان آوری صرف است: یکی صداقت و دیگری حقیقت. زنگ صداقت کلام بختیار، از اولین جملاتی که خطاب به مردم به زبان آورد، بارز بود و راهگشای اصلی این سخنان به دل ایرانیان. نکتهُ دوم، حقیقت بود که طبعاً درکش بیش حس کردن صداقت، مهلت میخواهد. مردم باید فرصتی بکنند، حواس خود را جمع کنند و بسنجند. این هم به سرعت پیدا شد. سخنان بختیار صریح بود و منطقی بود و در بارهُ آزادی نه تعارفی با کسی میکرد و نه باجی به کسی میداد. حرف درست را همانطور میزد که باید زد و به همین خاطر روی مردم اثر کرد.
آنچه بختیار کم داشت وقت بود، او محتاج مهلت بود، تا بتواند شمار هر چه بیشتری از مردم را از دودلی بیرون بیاورد و شماری دیگر را که از سر سهل نگاری و گاه فقط به دلیل نبود رقیب، دل به خمینی بسته بودند، به راه خیر و صلاح بازگرداند. خودش کاملاً به این امر آگاه بود و مهمترین اولویتش خرید وقت. فرصت کافی به دست نیاورد، ولی اثر سخنش بر جا ماند و گسترش پیدا کرد، تا امروز داشته و بعد هم خواهد داشت و همیشه مرجع تاریخی خواستاران دمکراسی لائیک خواهد بود. به هر صورت جمع مصدقی ها باید تکلیف خود را با لائیسیته روشن کنند و به راهی بروند که بختیار به آنها عرضه کرد. اختلافاتی هم که میبنید باز بعد از سی و شش سال راجع به همین موضوع بروز کرده است، به دلیل حل نشدن و حتی طرح نشدن مسئله است که بروز کرده. راه درست را بختیار از همان موقع به ما نشان داد. شاهدیم که حرمت او در بین مردم تا چه اندازه بالا رفته است. روزی که نخست وزیری را پذیرفت، مخالفت با او بدیهی ترین کار بود، امروز قدردانی از او چنین حالتی پیدا کرده. اگر چنین شده، به دلیل درستی سخنان اوست نه چیز دیگر.
حسن بهگر: نخست وزیری شاپور بختیار شانس ملت ما برای دسترسی به دموکراسی بود یا مقاومت در برابر انقلاب مردم؟
رامین کامران: اول از همه باید توجه داشت که نخست وزیری بختیار از انقلاب جدا نبود. اگر انقلاب نشده بود و عرصه این اندازه به حکومت شاه تنگ نشده بود که وی به هیچ عنوان ممکن نبود، حتی سراغی از آزادیخواهان بگیرد، چه رسد که اختیار دولت را بدهد دست پیروان مصدق. اگر در نهایت دست به دامن بختیار شد، به این دلیل بود که انقلابیان راهی برای دوام استبدادش باقی نگذاشته بودند. شاه، با رفتاری که ظرف بیست و پنج سال پیشه کرده بود، برای مردم ایران چاره ای جز انقلاب باقی نگذاشته بود. هر بار ضعیف شده بود، به مردم در باغ سبز نشان داده بود و تا دوباره جان گرفته بود، بگیر و ببند را شروع کرده بود. مسئله این نبود که انقلاب بشود یا نشود، انقلاب شده بود ،چون چاره ای جز این برای مردم نمانده بود. مسئله این بود که انقلاب به کجا ختم بشود و نتیجه اش چه باشد. دعوا بر سر این بود و گزینهُ بختیار این بود که باید در ایران دمکراسی بیاید، از نوع لائیک که تکلیف مذهب را هم که از انقلاب مشروطیت تا آنروز معطل مانده بود، روشن کند. به هر صورت، پیشروی خمینی این مشکل را درست گذاشته بود وسط میدان سیاست و نمیشد مسکوتش گذاشت یا به بعد حواله اش کرد. دو راه پیش پای مردم انقلابی ایران بود: یکی حکومت اسلامی خمینی و دیگری دمکراسی لائیک بختیار، هر دو هم از دل انقلاب در آمده بود. انتخاب درست این دومی بود و هنوز هم هست. آن زمان ممکن نشد، ولی بالاخره همین تحقق خواهد یافت، چون هم راه درست است و هم مردم طالبش هستند.
حسن بهگر: می گویند اگر بختیار با خمینی ملاقات می کرد، می توانست مانع به قدرت رسیدن او بشود، ولی برخی مانند بنی صدر و یزدی، مانع از این کار شدند. به نظر شما این کار آنان چه انگیزه ای داشت؟
رامین کامران: مهمترین حسن ملاقات بختیار با خمینی این بود که به نه گفتن مطلق او نقطهُ ختام میگذاشت و وارد نوعی مذاکره میکردش، البته نه با حکومت شاه که دیگر رفته بود و خمینی هم حاضر به مذاکرهُ با آن نبود، بلکه با بختیار که نمایندهُ گزینهُ دمکراسی بود. این امر، اگر واقع میشد، نتیجه ای نمیداشت جز سست کردن موقعیت خمینی که دیگر نمیتوانست خود را مخالف مطلق همه چیز قلمداد کند و به تصور من حتماً به نفع بختیار میبود، به این دلیل که دمکراسی نظام بهتری است تا جمهوری اسلامی و مقایسه، به همه فرصت میداد تا این نکته را درک کنند.
همینقدر که تحویل قدرت از شاه به انقلابیان با نرمش انجام میگرفت و قالب قانونی درست پیدا میکرد، نه آن رفراندم بی معنی و یاوه ای که انجام گرفت و در حقیقت آخرین تظاهرات بزرگ انقلاب بود، داستان صورت دیگری پیدا میکرد و امکان نداشت که خمینی و دیگر اسلامگرایان بتوانند خواست خود در باب برقراری حکومت اسلامی را به کرسی بنشانند. صرف گذار نرم به نظام جدید، دمکراسی را کمابیش از همان جا، به صورت قاعدهُ بازی درمیاورد. تعیین نظام آینده به مجلس مؤسسان محول میگشت، نه به مجلسی از نوع خبرگان که خمینی تأسیس کرد. خلاصه اینکه داستان شکل دیگری میگرفت.
آنهایی که مانع این ملاقات شدند، به این نکته آگاه بودند و در شرایطی که خود خمینی اصل داستان را پذیرفته بود، با تمام قوا کوشیدند تا رأیش را بزنند و موفق شدند. وقتی میگویم خمینی خودش راضی بود، به دلیل چراغ سبزی است که به بازرگان داده بود تا با بختیار به دیدنش بیایند. فراموش نکنیم که در آن زمان، خطراتی که در راه خلاصی کامل از رژیم شاه و استقرار نظام جدید سیاسی قرار داشت، کم نبود و همه به اینها و در صدرشان، موضع و رفتار ارتش آگاه بودند. امروز ما میدانیم که ارتش در سطح فرماندهی از هم پاشیده بود، ولی در آن زمان، این نکته بر کسی معلوم نبود و به هیچوجه نمیشد با قاطعیت در این باب قضاوتی کرد. به این دلیل، کنار آمدن با بختیار، برای احتراز از واکنش برانگیختن نزد ارتش، راه حل محتاطانه و معقولی بود. آنهایی که خمینی را وادار کردند تا از حرفش برگردد، میخواستند به هر قیمت هست، انقلاب به ثمر برسد و این به ثمر رسیدن برایشان معنایی جز پیروزی مطلق خمینی نداشت. تحویل آرام قدرت، راه را بر جاه طلبی هایشان میبست و بخت تحقق را از اوهام یاوه ای که در باب نظام آیندهُ ایران بافته بودند و «جامعهُ توحیدی» بنی صدر نمونهُ شاخصش بود، میگرفت. مخالفت آنها دو دلیل اصلی داشت: جاه طلبی با آن بضاعتها که دیدیم و نیز شهوت ایدئولوژیک برای زیر و زبر کردن جامعهُایران. آرامش و رفتار عقلانی برای اینها سم مهلک بود.
حسن بهگر: بختیار مدتی کوشید تا جلوی بازگشت خمینی را بگیرد ولی بالاخره از این کار صرفنظر کرد . چرا؟
رامین کامران: قصد بختیار از این کوشش کاملاً روشن بود: میخواست مهلت هر چه بیشتری داشته باشد برای رواج دادن گفتار خودش در بین مردم و نیز تضعیف گفتار خمینی. برایش روشن بود ـ و تصور میکنم حق هم داشت ـ که برتری خمینی، به قیمت ساکت کردن دیگر مخالفان توسط حکومت شاه، به دست آمده و مدیون درستی و عمق سخنانش نیست. میدانست که هر قدر فرصت بیشتری برای سنجیدن گزینه های مختلف سیاسی به مردم داده شود، امکان گرایششان به دمکراسی بیشتر خواهد شد. میدانم که در این اندیشه نوعی خوشبینی هست، ولی این نوعی خوشبینی است که در هر آدم دمکراتی هست. این فکر که مردم، در شرایط عادی و هنگامی که اطلاعات درست در اختیارشان قرار بگیرد و نظرات مختلف در بحث و جدل آزاد، به آنها عرضه گردد، تمایل به انتخاب بهترین راه دارند، از اعتقاد به دمکراسی جدایی پذیر نیست.
درست است که اوضاع و احوال آن روز ایران هیچ تشابهی به این شرایط ایده آل کار کردن دمکراسی نداشت، ولی با این وجود، سستی گرفتن طرفداری از گفتار خمینی، کاملاً محسوس بود. بختیار بیخود امید به مردم نبسته بود. از انقلاب به این سو، گفتاری که انقلاب را زاییدهُ واکنشهای غیرعقلانی مردم ارزیابی میکند، رواج ناحقی گرفته ـ نه فقط در نشریات، بلکه حتی در کارهای تحقیقی. طرفداران نظام پیشین در پراکندن این گفتار نقش عمده داشته اند و در حقیقت میتوان گفت که هستهُ اصلی روایت سلطنت طلبانه از انقلاب، همین رفتار غیرعقلانی، یا به عبارت ساده، دیوانه شدن مردم است. دلیل گزیدن این بینش هم روشن است. برای کسانی که نمیخواهند به هیچ عنوان بپذیرند که مردم ایران دلایل منطقی و معقولی برای دست رد زدن به سینهُ شاه داشته اند، تنها راه توضیح انقلاب این است که همه دیوانه شده بودند وگرنه نمک نشناسی نمیکردند و…
من تصور میکنم که با غلیان احساسات مردم و با در نظر گرفتن اینکه بهانهُ معقولی، به غیر از احتمال واکنش ارتشیان که به طور ضمنی مورد استفاده اش قرار داد، در دسترس بختیارنبود، او نمیتوانست بیش از آنکه کرد، بازگشت خمینی را عقب بیاندازد. البته خودش بعد گفت و تکرار هم کرد که تصور میکرده با آمدن خمینی و تماس نزدیکش با مردم، آن هالهُ افسانه ای که دور شخصیت او کشیده شده بود، محو خواهد شد و این هم به آرامش و عقلانی شدن بحث بر سر گزینهُ حکومتی، یاری خواهد رساند. روشن است که حساب بختیار درست درنیامد، ولی نه از بابت مساعد کردن فضا برای نقد و کوبیدن گزینهُ حکومت اسلامی، این طرح ثمر داد، هرچند نه آن اندازه که لازم بود؛ به این دلیل که ارتشیان که آخرین تکیه گاه او برای دور نگه داشتن دست خمینی از قدرت و مانع اصلی در برابر گروندگان به قدرتگیری خشونت آمیز بودند، رهایش کردند و به امام نوظهور پیوستند.
حسن بهگر: آیا واکنش بختیار در برابر دولت موقت منصوب خمینی درست بود؟
رامین کامران: واکنش بختیار در مقابل دولت موقت خمینی، یعنی به رسمیت نشناختن آن و حتی جدی نگرفتنش، تنها واکنش معقولی بود که میشد در برابر این کار نشان داد. دولت چیزی نیست که بتوان چندتایش را در کشوری ایجاد کرد، چون کارکردش بر محور انحصار میگردد. یک رشته کارها هست که فقط دولت حق دارد بکند و کس دیگری حق ندارد. هیچ دولتی که خودش را جدی بگیرد، وجود رقیب را برنمیتابد و روشن است که بختیار کارش را بسیار جدی میگرفت.
او از همان موقع معرفی کابینه، چند پست وزارتی را برای طرفداران بازرگان و احیاناً برخی اعضای جبههُ ملی که ممکن بود سر عقل بیایند، آزاد گذاشته بود، ولی با منتفی شدن دیدارش با خمینی که میتوانست به وارد کردن اینها به کابینه بیانجامد، قضیه موضوعیت خود را از دست داد. به هر صورت وجود دو دولت، مقصودم به طور اسمی است، از این برمیخاست که عده ای خمینی را جای شاه گذاشتند و از او فرمان گرفتند تا به مرادشان برسند. لابد گفته بودند حالا که بختیار از شاه فرمان گرفته، ما هم از خمینی میگیریم… یکی من یکی تو.
حسن بهگر: اعتماد وی به ارتش درست بود؟
رامین کامران: راستش را بخواهید من هیچ تصور نمیکنم که بختیار به ارتشیان اعتماد خاصی داشت. این ارتش از ابتدا برای خدمت به خاندان پهلوی تأسیس شده بود، کارنامه اش هم از بابت رفتار با مردم روشن بود. بختیار این چیزها را خوب میدانست، یاد بیست و هشت مرداد هم در خاطرش بود. مشکل بختیار این بود که برای متوقف کردن انقلابیان و منصرف ساختنشان از پیش گرفتن روشهای قهرآمیز، هیچ اسبابی به جز ارتش در اختیار نداشت. فقط میتوانست حریف را از امکان کودتای نظامی بترساند و به این ترتیب از جهش وی به سوی قدرت جلوگیری کند و برای تضعیف خمینی و تقویت خودش، وقت بخرد. البته بختیار از افسران جوان و وطنپرستی که با آنها تماس پیدا کرده است، بسیار با گرمی صحبت کرده است. از افسرانی که هنوز از صافی ترقی در رژیم شاه نگذشته بودند تا تبدیل به یکی از همان تیمسارهای بی خاصیتی بشوند که دیدیم.
طبعاً امرای ارتش، اساساً به او نظر مثبتی نداشتند، چون به هر صورت در زمرهُ مخالفان حکومت شاه منظورش میکردند که بود. اگر اینها روزی درک سیاسی داشتند، سالها شست و شوی مغزی حکومت شاه که همیشه از کودتا هراسان بود و افسر سیاست ندان میخواست، از این بابت به کلی ذهنشان را تخلیه کرده بود. تنها کاری که میتوانستند برای خدمت به مملکت انجام بدهند، اطاعت از رئیس قانونی دولت بود که نکردند. نکردند چون اصلاً برای این کار تربیت نشده بودند ـ یا بزرگ ارتشتاران، یا هیچ. با رفتن شاه یتیم شده بودند و بی کس و سرگردان. اختیارشان مانده بود دست خودشان. در نهایت، به همین سادگی گول کار چاق کن های خمینی را خوردند که در مقابل پیوستن به انقلاب، به آنها وعده هایی داده بودند. البته به این وعده ها عمل نشد و دیدیم که چه به روزشان آمد.
حسن بهگر: موضع دولت های خارجی بویژه آمریکا، موقعیت بختیار را تقویت می کرد یا تضعیف؟
رامین کامران: چیزی که محرز بود، این بود که در آن موقعیت، آمریکا از هر کسی در ایران طرفداری میکرد، اسباب نفرت مردم و شکست او میشد. این را هم بختیار میدانست و هم خود آمریکایی ها. نمیتوان گفت که بختیار گزینهُ آمریکایی ها بود. آنها ارتباط خاصی با او برقرار نکردند و رابطهُ بختیار با سفیر آمریکا هم چندان گرم نبود، بختیار در کتابش به این مسئله اشاره دارد. آنچه آمریکایی ها نمیخواستند در ایران واقع بشود، کودتای ارتش بود که ظاهراً هایزر را برای جلوگیری از آن فرستاده بودند. بعد از سقوط شاه، آگاه شده بودند که امکان ترمیم وضعیت سابق در ایران نیست و نمیتوان باز یکی مثل شاه را روی کار آورد و بعد به به همان روال قدیم با ایرانیان رفتار کرد. به هر صورت، تیمسارهای ایرانی هم حتماً قابل ترین اشخاص برای ادارهُ چنین وضعیتی نبودند.
ولی از این مخالفت با کودتا گذشته، تصور نمیکنم آمریکایی ها علاقهُ خاصی به بختیار یا کس دیگری داشتند. دنبال این بودند که ببینند چه کسی میتواند اختیار اوضاع را به دست بگیرد، آرامش را برقرار سازد و احیاناً در روابط بین ایران و آمریکا کمترین تغییر را بدهد. تا وقتی بختیار بود، بختیار، ولی از همان زمان تماسهایشان را با جناح مقابل گرفته بودند ـ به احتیاط نزدیک بود این کار. دیدیم که وقتی هم بختیار سقوط کرد، بلافاصله دولت جدید را به رسمیت شناختند و سعی کردند با آن بهترین روابط را برقرار سازند و ساختند، با دولت بازرگان که به سائقهُ مخالفت دراز مدت با کمونیستها، اکراهی از داشتن رابطهُ خوب با آمریکا نداشت. این ماند تا قضیهُ گروگانگیری و…
حسن بهگر: عده ای مدعی هستند که بختیار از نخست وزیری استعفا داد و دستخطی را هم ارائه می دهند . آیا این درست است؟
رامین کامران: استعفا خواستن خمینی از بختیار روشن است و عمومی هم بوده و جواب صریح و تندی هم که بختیار به این درخواست یاوه داد، علنی بوده است و سرّ و رازی در آن نیست که کسی بخواهد افشایش کند. اینهایی که از این حرفها میزنند، در حقیقت میخواهند با مخدوش کردن چهرهُ بختیار از سیه رویی خویش بکاهند. میکوشند چنین وانمود کنند که هیچکس در مقابل خمینی نایستاد، حتی بختیار. در صورتیکه تمامی داستان برای همه روشن است و با این حرفها نمیتوان حقیقت را قلب کرد.
گویندگان این سخن ادعا میکنند که چنین اسنادی را از همان دوران انقلاب داشته اند و رو نکرده اند! به تصور من اگر در هنگام حیات بختیار این به قول خودشان، اسنادشان را عرضه نکرده اند، به این دلیل بوده است که از پاسخ او میترسیده اند. حال که رفته، فکر کرده اند فضا برای دروغ پراکنی مناسب شده است. تمام حکایت، تکه کاغذ چرک نویسی است که قرار است به خط بختیار باشد و نه صورت نهایی دارد و نه امضایی، چیزی. این ورقه که معلوم نیست کجاست و دست کیست، هر چه باشد استعفا نامه نیست. به هر حال ظاهراً خمینی هم از این استعفا خبر نداشته است. چون اگر بختیار استعفا داده بود، خمینی آناً منتشرش کرده بود و قدرت را از دست او گرفته بود و قضیه ختم شده بود. من نمیدانم که این چه استعفایی است که قرار است بختیار به خمینی داده باشد و نه این یکی ازش خبر داشته، نه آن یکی! پدیدهُ جالبی است حقاً!
حسن بهگر: چرا بختیار نتوانست درخارج از کشور با گروه های دیگر وارد مذاکره و اتحاد شود؟
رامین کامران: بختیار، در بدو خروج از کشور و شروع به فعالیت علنی، تنها بود و دیگران به مرور و با ضربه خوردن از خمینی، وارد جرگهُ اپوزیسیون شدند. بختیار، هم از بابت فضل تقدم و هم مقام و هم مخالفت بنیادی که با خمینی کرده بود، با هیچ شخصیت سیاسی دیگر ایران قابل مقایسه نبود. در حقیقت، این دیگران بودند که باید میامدند با او مذاکره میکردند و به او میپیوستند. در خانهُ بختیار به روی همه باز بود. برخی آمدند و به او نزدیک شدند، و برخی نه. تا آنجا که به شخصیت ها مربوط میشود، چندتایی مثل نزیه و مدنی که مختصر وجهه ای داشتند، میخواستند فاصلهُ خود را با بختیار حفظ کنند تا در سایهُ وی قرار نگیرند، برای این کار، گاه بهانه هایی هم میاوردند. به هر صورت، حسابشان درست نبود چون نه خود طرفی از این روش بستند و نه به استحکام اپوزیسیون کمکی کردند. نزدیکی به بختیار بود که میتوانست به مخالفتشان جلایی بدهد نه تکروی. بخصوص که هیچکدام گفتار سیاسی محکمی برای توجیه موقع و موضع خود، نداشتند. البته اعتراف به خطای دوران انقلاب هم برایشان آسان نبود.
در مورد گروه ها، البته جریان تا اندازه ای فرق میکرد. اینجا دیگر توهم رقابت شخصی آنقدر مطرح نبود که اختلافات ایدئولوژیک. گروه های سیاسی مختلف ایران، به تدریج از خمینی و راه و روش او فاصله گرفتند و در همه حال مایل بودند که خود را انقلابیانی اصیل تر از وی نشان بدهند وگاه حتی ادعا کنند که انقلابشان توسط وی به سرقت رفته است… در آن بلبشوی فکری که دنبالهُ هرج و مرج انقلاب بود، بختیار را ضدانقلاب به حساب میاوردند و نمیخواستند با وی نزدیک شوند. درک اینکه از ابتدا حرف بختیار درست بوده و راه خمینی غلط، مال سالهای بعد است و در حقیقت جا افتادنش مال بعد از مرگ بختیار است. مال موقعی که خیال رقبا راحت شده بود…
حسن بهگر: چرا مدعیان مشروطه خواهی از بختیار دفاع نکردند؟
رامین کامران: باید دو کلمه راجع به این داستان مشروطه خواهی گفت. در زمان انقلاب، بختیار قانون اساسی مشروطیت را پشتوانهُ خویش میدانست، تظاهرات به نفع بختیار، تظاهرات طرفداران قانون اساسی مشروطه نام داشت و به عبارتی مشروطه خواهان طرفداران بختیار بودند. در خارج هم تنها گروهی که برای مشروطیت سالگرد برگزار میکرد و قدر این واقعه را میدانست، گروه طرفدار بختیار بود.
تا آنجا که به نزدیکی و ارتباط با وارث تاج و تخت مربوط میشود، بختیار همیشه با شاهزاده (که همیشه هم به همین عنوان خطابش میکرد) روابط معقولی داشت، هرچند، نه بی نشیب و فراز. نکتهُ اساسی در این بود که اگر بختیار را آخرین نخست وزیر قانونی ایران، بر مبنای قانون اساسی مشروطیت، بدانیم، رضا پهلوی هم که بر مبنای همان قانون وارث تاج و تخت بود، میبایست از همان ابتدا به بختیار به چشم نخست وزیر نگاه میکرد و از وی پشتیبانی تمام مینمود ـ همین و بس! سلطنت مشروطه بازی دونفره است و نقش هر کس معین. اگر چنین نکرد، به این دلیل بود که میخواست برای خودش در سیاست دست باز داشته باشد و تصور میکرد اختیاراتی دارد که میتواند به استقلال اعمال کند. نزدیکیش فرضاً با امینی و مانور دادن بین او و بختیار را هم باید به حساب چنین برداشتی گذاشت. رضا پهلوی، ظاهراً تحت تأثیر القائات برخی خویشان و نزدیکان، تصور میکرد که طرفداری از قانون اساسی مشروطیت، دستبردهایی را هم که پدر وی به این قانون زده بود، شامل میشود. طبیعی بود که چنین چیزی برای بختیار پذیرفتنی نبود. تصور میکنم حضور پیدا نکردن رضا پهلوی در تشییع جنازهُ بختیار هم که توجیهی نداشت، به دلیل همین احساس کاذب استقلال نسبت به وی بود.
اینهایی هم که بعد اسم خودشان را مشروطه خواه گذاشتند، در حقیقت سلطنت طلبانی بودند که نمیتوانستند از این نام استفاده کنند و دنبال اسمی قابل عرضه بودند. یک زمان قطار مشروطیت راه انداختند، بعد شورای مشروطیت و بعد هم حزب مشروطه. اسم البته جذاب است، ولی در این مواردی که عرض کردم، عنوان مشروطه طلب حجاب سلطنت طلبی و طرفداری از راه و روش حکومت اتوریتر پهلوی بوده است. وقتی به این مسئله دقت کنیم، معلوم میشود که چرا نمیتوانستند با بختیار همراهی کنند. همان اختلافی که سالها طرفداران مصدق را از حکومت شاه جدا کرده بود، در اینجا هم ادامه داشت، منتها با مختصری تغییر نام که طرفداران سلطنت از سر ناچاری انجام داده بودند.
هرچند، باید محض انصاف اضافه کنم که به مرور زمان، لیبرالیسم در بین آنها ریشه ای جدی دوانده که گاه نشانه هایش مشاهده میشود، ولی هنوز محدود است به گروهی کوچک و چنان که باید تعمیم نیافته است.
حسن بهگر: گفته می شود بختیار از دولت های بیگانه همچون عراق و آمریکا پول دریافت می کرد . آیا این کار قابل قبول است؟
رامین کامران: بختیار تا آنجا که خودش گفته و من میدانم، در درجهُ اول از عراق و برخی کشورهای عربی پول گرفته بود، نه از آمریکا. صرفنظر از اینکه با این کار موافق باشیم یا نه، باید ببینیم چرا.
در آن زمان، مثل امروز و مثل هر وقت دیگر، مبارزهُ سیاسی حاجت به پول داشت. بختیار از خود پولی نداشت و ایرانیانی هم که ادعای مخالفت با نظام اسلامی را میکردند، اگر هم مایل به تشویق وی و ابراز ارادت بودند، تمایلی به کمک مالی نشان نمیدادند. در این شرایط یا باید بختیار کار مبارزهُ جدی را تعطیل میکرد و یا اینکه پولی از جایی پیدا میکرد. راه اول پذیرفتنی نبود، بختیار به همین دلیل حاضر شد کمک خارجی را بپذیرد. منتها انتخابی که کرد این بود که کمک دولتهای نسبتاً ضعیف را قبول کند، دولتهایی که در مقابل ایران وزنهُ چندان مهمی به حساب نمیامدند. برای همین از کشورهای منطقه کمک قبول کرد، نه از قدرتهای بزرگ و در رأسشان آمریکا. استدلالش بسیار روشن بود و منطقی. میگفت اینها امکان فشار آوردن روی من و طلب امتیاز ندارند. به دلیل مخالفت با خمینی یا ترس از او، پولی به من داداه اند و منهم در برابرشان مسئولیتی ندارم. اگر از کشورهای قوی کمک بخواهم، در عوضش هزار شرط و شروط میگذارند و هزار سؤاستفاده میکنند و زورشان هم به ما میچربد.
به اوضاع امروز اپوزیسیون نگاه کنید و ببینید که چگونه دو گروه اصلی که کیسهُ باز دارند و به این و به آن پول یا پولکی میرسانند، میدان دارند. یکی رفسنجانی و اصلاح طلبان، دیگری نومحافظه کاران. گروه هایی که راه این تغذیه را بر خود بسته اند، با پولی که اعضایشان خرج میکنند، میگردند و همگی هم دچار ضعف مالی و تمامی تبعات آن هستند. دلیل اصلی این وضعیت این است که ایرانیان مدعی مخالفت با رژیم، امروز روز هم حاضر نیستند دست توی جیب بکنند و برای گزینهُ سیاسی مطلوبشان خرج کنند. تا وقتی که رفتار مردم این باشد، اپوزیسیون باید بخور و نمیر کار کند و به صورت بسیار کند و ضعیف. اگر نخواهد چنین کند، یا باید برود زیر بلیت کشورهای خارجی و در خدمت سیاستشان که اگر به جایی برسد، تجزیهُ ایران است؛ یا اینکه بچسبد به اصلاح طلبان و سخنان یاوهُ آنها را شعار کند که به هیچ کجا نمیرسد.
ظاهراًمردم ما هنوز آگاه نیستند که به قول معروف آزادی رایگان نیست و بیش از اینکه به خون دادن احتیاج داشته باشد، محتاج پول است. خرج کردن برای گزینهُ سیاسی مان، متأسفانه هنوز وارد عادات ما نشده است و توجه نداریم که شانه خالی کردن از زیر بار این کار مثل تن زدن از پرداخت مالیات است و زندگی جمعی خودمان را مختل میکند. البته بسیار آسان تر است از ندادن مالیات، چون کسی به طلبش در خانهُ ما را نمیزند. از فرصت استفاده کنم و این نکتهُ بدیهی را تکرار نمایم که هر کس امروز برای سیاست ایران خرج میکند، بخت خود را برای به کرسی نشاندن نظرات و تأمین منافعش در فردای این مملکت، افزایش میدهد. اگر امروز از کوشش سیاسی که بخش مهمی از آن پشتیبانی مالی از دسته های موجود است، چشم بپوشیم، فردا که سرمان بی کلاه ماند، جایی برای شکایت نخواهیم داشت.
حسن بهگر: در بارهُ تهمت همکاری با عراق که هر از چندی نثار بختیار میشود، چه فکر میکنید؟
رامین کامران: خیلی ساده عرض کنم، حرف مفت است. یاوه ای است که ابتدا از طرف شاه اللهی ها عرضه شد و توسط نشریاتی که به خرج نیمهُ دیگر میچرخید، ترویج گشت و کم کم جمهوری اسلامی هم متوجه آن شد و به نوبهُ خویش، شروع کرد به بهره برداری. مضمون به سرعت از رواج افتاد چون نه سابقهُ بختیار اجازهُ جدی گرفتنش را میداد و نه رفتاری که در خارج در پیش گرفت. بختیار تنها کسی بود که بلافاصله بعد از شروع جنگ اعلامیه داد که تنها سند معتبر در تعیین مرز دو کشور، قرارداد الجزایر است. همان قراردادی که صدام، هنگام شروع جنگ، در تلویزیون پاره کرده بود. یعنی چه این اتهام؟ یعنی که بختیار صدام را تشویق کرده بود قرارداد الجزایر را زیر پا بگذارد که بعد خودش بیاید آنرا معتبر بشمارد؟ مختصری منطق برای سلامتی ضرری ندارد.
اگر دیده اید که جمهوری اسلامی باز به فکر استفاده از این مضمون افتاده و برخی را هم با ظاهر محقق روانهُ خارج کرده، تا این خزعبلات را رواج دهند، به دلیل ترسی است که از میراث مصدق و بختیار دارد. میداند که بالاخره همین راه و همین فکر است که به گور خواهدش فرستاد. به هر صورت، این حرفها غیر از بنی صدر و چند شاه اللهی همسن و سال جنتی و احیاناً رادیو فردا، مشتری دیگری ندارد.
حسن بهگر: نفوذ جمهوری اسلامی به نهضت مقاومت که در نهایت به قتل بختیار منتهی شد چگونه ممکن شد؟
رامین کامران: طبعاً من از جزئیات این امر اطلاع خاصی ندارم که بخواهم به طور مفصل مطلبی را بیان کنم. فقط بگویم که این فکر که احیاناً از ایلات و عشایر برای مبارزه با خمینی استفاده بشود، از اول در نهضت مقاومت ملی وجود داشت و صرفنظر از کارآیی گروه اخیر، توجه خاصی هم به آن میشد. یکی از افرادی که از این راه به شورای نهضت نفوذ کرده بود و وعده داده بود که افرادی را از ایران با نهضت در تماس بگذارد و متأسفانه موفق شده بود اعتماد بختیار را نیز به خود جلب نماید، پس از زمینه چینی، توانست قاتلان را به خانهُ بختیار ببرد و اسباب قتل او را فراهم کند. من شخصاً اطلاعی بیش از این ندارم.
حسن بهگر: نهضت مقاومت ملی در اواخر فعالیت چندانی نداشت، به نظر شما چرا با این وجود جمهوری اسلامی بختیار را ترور کرد؟
رامین کامران: دلیل کار بسیار روشن بود. نهضت مقاومت از ابتدا دور بختیار و به اعتبار بختیار تشکیل شده بود. سرمایهُ اصلی نهضت خود بختیار بود و خود بختیار هم تا زنده بود، صرفنظر از میزان فعالیت نهضت، برای رژیم بزرگترین خطر به شمار میامد، چون مهمترین و به تصور من تنها نامزد جدی ساقط کردن نظام اسلامی و روی کار آوردن حکومت جدید، بود. تا وقتی بختیار زنده بود، حتی اگر قدرت حرکت از روی تختخواب خود را هم نمی داشت، برای رژیم خطر جدی محسوب میبود. کشتنش که در دورهُ رفسنجانی انجام گرفت، از دید حکومت اسلامی، منطقی ترین کار بود. تا بختیار زنده بود، امکان نداشت که مرکز ثقل اپوزیسیون از خارج به داخل کشور منتقل شود و مثلاً آدم های متقلبی در حد خاتمی یا بدتر از او، این موسوی و شریکش، به عنوان نماد مخالفت، گل کنند. نگاه کنید که این تغییر مرکز ثقل، تا به حال چه اندازه به نفع رژیم تمام شده و در چه بحران های بزرگی به یاریش آمده است. اینهاست ثمرات قتل بختیار.
حسن بهگر: ترازنامه مبارزه ی بختیار در خارج از کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟ از بابت سازماندهی ، عضو گیری و عمل.
رامین کامران: اینها کارهایی است که منطقاً بر عهدهُ نهضت مقاومت ملی بود، نه خود بختیار. بختیار سرمایه ای بود که باید از بابت سازمانی مورد بهره برداری قرار میگرفت و از وجودش نهایت حسن استفاده میشد. ولی متأسفانه، موقعیت استثنایی بختیار به عنوان رهبر، اسباب اتکای زیاده از حد نهضت به او و مایهُ ضعف این سازمان شد. فراموش نکنیم که حتی کمکهای مالی به شخص بختیار داده میشد، نه به نهضت. به علاوه، نهضت که اول به قصد گرد هم آوردن سازمان های مختلف، تشکیل شده بود، قاعدتاً مستعد پذیرش گروه هایی بود که میبایست هرکدام سازماندهی خود را میداشتند، ولی در عمل، نهضت خودش ناچار شد در حد افراد سازماندهی کند، بدون اینکه در این زمینه کارآیی لازم را داشته باشد. گذرا عرض کنم که موقعیتش بی شباهت به موقعیت جبههُ ملی نبود. این را هم اضافه کنم که حواس بختیار در درجهُ اول متوجه بود به داخل کشور و کارهایی که قرار بود در آنجا انجام بگیرد. او سازماندهی خارج را فرع سازماندهی در داخل میدانست. اعضای سازمان خارج که اکثریت قریب به اتفاقشان را جوانان تشکیل میدادند، نیروی فعال در خارج از کشور بودند و مساعیشان بیشتر متوجه بود به برگزاری سخنرانی و میتینگ و احیاناً تظاهرات.
حسن بهگر: بختیار سوسیال دموکرات بود و همواره بر این مورد تأکید می کرد ؛ شما چرا خود را لیبرال می خوانید و بر مواضع لیبرالیستی تأکید می کنید؟
رامین کامران: آنچه طرفداران مصدق را، به عنوان خانوادهُ سیاسی، از دیگر فعالان صحنهُ سیاست ایران متمایز میکند، پابندی آنها به دمکراسی لیبرال است، یعنی به همین دمکراسی که ما در کشورهای غربی میبینیم و به عنوان کوتاه شدهُ دمکراسی از آن یاد میکنیم. تأکید بر این تمایز کلی، دلیل اصلی گزینش نام لیبرال است.
دمکراسی تک حزبی ممکن نیست، در دل هر دمکراسی دو گرایش وجود دارد: چپ و راست، سوسیال دمکرات و لیبرال. تمامی کسانی هم که خواستار دمکراسی هستند و به همین دلیل گرد خود مصدق جمع شدند و امروز میراث وی را حفظ میکنند، به یکی از این دو گرایش تعلق داشته اند و دارند، بدون اینکه این امر در بستگی شان به دمکراسی خللی ایجاد بکند. سوسیال دمکراسی نوع خاصی از دمکراسی نیست که با لیبرال دمکراسی فرق داشته باشد، یک روش سیاسی است که در دل دمکراسی لیبرال به کار گرفته میشود.
خود مصدق را بیشتر میتوان لیبرال محسوب کرد و این بخصوص از گزینه های اقتصادیش پیداست. بختیار بیشتر گرایش به برابری داشت و این را از ابتدای جوانی و پا گذاشتنش در میدان سیاست، نشان داده بود و به آن وفادار مانده بود. البته هیچکدام این دو نفر، چنانکه از افراد دمکرات انتظار میرود، به راه افراط نمیرفتند، ولی گرایششان روشن بود و ـ از این مهمتر ـ هر دو بر این نکتهُ بسیار مهم آگاه بودند که ایدئولوژی قرار است راهنمایشان باشد، نه عصاکش شان. ارجحیت های ایدئولوژی را باید به تناسب شرایط سنجید و به کار بست، نه با چشم بسته.
اگر ما صفت لیبرال را، به معنای اخص، برگزیده ایم، به این دلیل است که برای ما آزادی، در هر زمینه، انتخاب اول است. ولی این را هم اضافه کنم که انتخاب اول است، نه تنها انتخاب. اگر نتیجهُ مطلوب نداد، باید دنبال چارهُ دیگر رفت. در هیچ مورد نباید تخته بند ایدئولوژی ماند، حال هر قدر هم که این ایدئولوژی جذاب و پرطرفدار باشد. دمکراسی نظامی است که انعطاف میطلبد و هنگام قرار گرفتن در این چارچوب، باید در حد معقول انعطاف داشت و بیش از ایدئولوژی به واقعیت توجه داشت، هم واقعیت روز و هم واقعیت تاریخی.
سه شنبه، ۱۸ آذر ۱۳۹-۲۰۱۴ Dec 9th Tue