Home سخن روز آرشیو سخن روز از این برزخ راهی به بیرون نیست؟ – رامین کامران

از این برزخ راهی به بیرون نیست؟ – رامین کامران

داریوش شایگان، در کنار سیدحسین نصر، علی شریعتی، احسان نراقی و جلال آل احمد جزو روشنفکران سنت گرای ایران به شمار می آید. این اندیشمندان علی رغم تفاوت های فراوان وجه اشتراک مهمی دارند و آن عبارت بود از خلاصه کردن سنت و هویت ایرانی در اسلام و دفاع از آن در برابر نفوذ تمدن غربی. اما آنچه این گروه را از افرد دیگر، نظیر طالقانی یا مطهری که به همین راه رفته اند، متمایز می سازد آشنایی شان با تمدن غربی است و مهم تر از آن، این امر که اسباب نقد فرهنگ غربی را هم از خود آن گرفته اند تا بتوانند مثل وارد کنندگان لوازم برقی و مکانیکی، انتقاد وارداتی و مونتاژ ایرانی شان را به بازار فکری بفرستند. نوشته های آنان رونوشت بیش و کم درست یا دقیقی است از انتقادهایی که برخی فلاسفه یا روشنفکران غربی نثار مبانی تمدن خویش (مانند بینش علمی اهمیت فرد و حقوق وی…) و مظاهر آن (نظیر سرمایه داری دموکراسی پارلمانی مذهب زدایی از جامعه…) می کنند . تمدن مغرب زمین به دلایل فراوان از جمله بسط بسیار آزادی و رهایی بینش فلسفی و علمی از محدودیت های مذهبی و سیاسی، تنها تمدنی است که امکان نقد بنیادی خوی شرا در دل خود فراهم کرده است و انتقادهای پنج تنی که ذکرشان رفت چیزی نیست جز پژواک دور و بی شکل شکی که برخی اندیشمندان غربی در اعتبار و ارزش عام تمدنشان روا داشته اند.

این سخنان در ایران قبل از انقلاب بردی بسیار بیش از کشورهای اروپایی داشت زیرا در کشورهای مزبور این حرف ها کم تر از حدود بحث های دانشگاهی یا روشنفکرانه فراتر می رود و به هر حال هیچگاه در شرایط عاید الگوی تفکر سیاسی و اجتماعی قرار نمی گیرد. این افکار در ایران قرن بیستم که مردم و سرآمدان خواه ناخواه مانند دیگر کشورهای جهان سوم تا حد بسیار زیادی پیرو مغرب زمین هستند به عنوان «آخرین دستاوردهای تمدن غربی» به شکلی انتزاعی و بریده از محل نشو ونمای خود عرضه می شد و حکم آخرین راه چاره و مشکل گشای همهٌ دردها را می یافت.

راه چاره ای که مانند هر گفتهٌ باطل کاملاً بی نقص می نمود؛ هم راه پیشرفت را نشان می داد هم این اطمینان خاطر را ایجاد می کرد که این پیشرفت چیزی نیست جز بازگشت به آن چه خود داشته ایم و احتیاجی به تمنای آن از بیگانگان نیست زیرا این بیگانگان به شهادت خودشان حسرت از دست دادن آن را می خورند و ما هنوز در دسترسش داریم . نشانهٌ تیزهوشی این پنج نفر را باید در این نکته جست که کمر به واپس زدن این مظاهر تمدن جدید غربی خصوصاً دموکراسی بسته بودند و نشان تیزبینی شان را در این امر که چنین کاری را در ایران انجام می دادند، کشوری که نه هنوز از آن مظاهر چندان طرفی بسته بود و نه از دموکراسی بهره ای گرفته بود.

از این وجه اشتراک مهم که بگذریم می رسیم به تفاوت های این پنج نفر. آن چه شایگان را از باقی این جمع متمایز می کند آخوند زاده نبودن و لابد به تبع این امر مرید نداشتن اوست! به غیر از این باید به تسلط وی به زبان فرانسه که در حقیقت زبان اصلی اش به شمار می آید اشاره کرد.

نکتهٌ دیگر توجه شایگان به بخش خاصی از آثار متفکران غربی است آثاری که پس از پایان جنگ جهانی دوم در فرانسه اعتبار بسیار یافته است . تاثیر فرهنگ فرانسوی در آثار داریوش شایگان به این جنبه محدود نمی شود بلکه شیوهٌ نگارش وی را نیز که در حقیقت نمونهٌ انشاء نویسی فلسفی خاص فرانسه است در بر می گیرد. مهارت او در شمارش فهرست وار و گاه کاربرد بی قید و شرط مفاهیم کلی در مواردی که الزاماً موضوع مورد بحث را شامل نمی شود و بیشتر حالت زینت دارد تا ابزار شکافتن مسأله قابل توجه است . استفاده از عبارات مغلق و باب روز برای بیان و توضیح مسایل نسبتا ساده نیز از مشخصات نوشته های شایگان به حساب می آید و در مجذوب ساختن خوانندگان آثارش بی اثر نیست . به غیر از آن چه آمد باید به دو نکتهٌ دیگر نیز اشاره کرد. یکی بی توجهی کامل اوست به رویدادهای تاریخی . یک نمونه : «جنگ و ستیزهایی که میان تمدن های آسیایی روی می داد ماهیت آن ها را دگرگون نمی کرد و موجب نابودی یکی به دست دیگری نمی شد.» (آسیا در برابر غرب ص 175) و دیگر اشارات مداوم به مسایل سیاسی بدون در نظر گرفتن حداقل انضباط فکری که لازمهٌ این کار است . بازهم فقط یکی دو مثال : «چینی ها اخلاق عمومی را با پرهیزکاری آمیخته اند و با انقلاب های پی در پی فرهنگی خطر بوروکراسی [مقصود خطری است که رژیم مائوتسه تونگ را تهدید می کرد] را که دایم درکمین چنین مرام های توتالیتر است مهار کرده اند» (آسیا در برابر غرب ص 163) و یا «مارکسیسم در زمینهٌ امور اجتماعی کلام آخر است!»(انقلاب مذهبی چیست ؟- ص 135)

هر سه کتاب شایگان «آسیا در برابر غرب» (2536- تهران) «انقلاب مذهبی چیست؟» (1982 پاریس)، «نگاه خم خورده» (1989 پاریس)، به یک موضوع می پردازد : رویارویی کل تمدن های آسیایی اسلامی و احیاناً بقیه (باید تذکر داد که ایشان به کمتر از این قانع نیستند) با تمدن مغرب زمین . محتوای اصلی هر سه کتاب نیز توصیفی است طولانی از موضع کشورهای آسیایی (و غیره) که به نظر شایگان از سویی مجذوب جهان بینی کهن خوشند و از سوی دیگر مجذوب و احیاناً مقهور تمدن غربی که راه خود را درهمه جا باز کرده و می کند به طوری که این کشورها نه راه پس دارند و نه راه پیش نه سنتی اند و نه نوگرا. البته از ورای نوشته های شایگان به نظر می آید که خود نگارنده بیش از تمدن های آسیایی و غیره گرفتار این مشکل است و نمی داند چگونه گرایش خویش را به جهان بینی مذهبی (که اصولاً از شرق شناسان غربی گرفته شده) با تمایلش به فرهنگ مغرب زمین (که آن هم طبعاً از منابع غربی آمده) آشتی دهد.

نفس مشغلهٌ ذهنی مولف آن قدر مهم نیست که تغییر موضع وی در این سه کتاب.

در کتاب اول کفهٌ آسیا یا به عبارت دیگر اسلام و به بیان صریح تر تشیع ایرانی کاملا به غرب می چربد زیرا نویسنده که در زمان نگارش این کتاب به توضیح اجمالی «تقدیر تاریخی تمدن های آسیایی» و «تقدیر تاریخی تفکر غربی» برای خوانندگان خویش قانع بود، اعتقاد داشت که دموکراسی های فرسوده و رژیم های اشتراکی هر دو مظاهر نیهیلیسم غرب است اما در عوض تمدن های آسیایی که نه شرقی اند و نه غربی «میراث معنوی» و «خاطرهٌ قومی» خویش را حفظ کرده اند و انتقال تکنیک غربی و احیاناٌ دموکراسی آن به آسیا در حکم غربزدگی است و مردم این خطه را از هستی ساقط کرده ماهیت آن ها را تغییر خواهد داد. توصیف او از مردم آسیا که در برزخ بین دو تمدن قرار دارند نیز عین توصیفی است که جلال آل احمد چندین سال پیش از او از مردم غرب زده عرضه کرده است( بی ریشه طلبکار مصرف کننده …) .

طبعاً واقع شدن انقلاب اسلامی در ایران ومسلط شدن «خاطرهٌ قومی» مورد علاقهٌ نویسنده به جان و مال مردم ایران باعث گردید تا او که جلای وطن گفته بود در کتاب بعدی اش «انقلاب مذهبی چیست ؟» پس از تکرار همان حرف ها در بارهٌ «نیهیلیسم نیچه» و «هستی هایدگر» و… به این نتیجه برسد که سرانجام حاصل چند قرن تفکیک امور دین و دنیا در غرب آن قدر ها هم بی اهمیت نبوده است که قبلاً به نظر ایشان می آمده است و ارزش این را داد که همسنگ «چراغ امانت محمدی» به حساب بیاید.

کتاب سوم شایگان که موضوع اصلی نوشتهٌ حاضر است(*) قدم بعدی است در پرداختن به تقدیر تاریخی شرق و غرب و شمال و جنوب از ازل تا ابد! اما اگر در کتاب اول کفهٌ آسیا بر غرب می چربید و در دومی این هر دو هم ارز شده بود درکتاب اخیر تمدن غربی در عین داشتن همان صفات قبلی (که نویسنده تکرارشان کرده) برتمدن آسیایی که آن هم از کتاب اول به بعد تغییری به خود ندیده است مرجح شمرده شده. در حقیقت باید گفت شایگان در هیچکدام از این سه کتاب آن چه را در دو کفهٌ ترازوی خرد خویش چیده و طبعاً به خواننده عرضه اش کرده تغییر نداده است . فقط هر بار از همان مقدمات انشاء وار که فرانسهٌ آن از فارسی اش روان تر است و سومی اش از دومی روشن نتیجهٌ جدیدی گرفته است.

موضوع کتاب فعلی (مانند کتاب های قبلی و به احتمال کتاب های بعدی او) همان حالت برزخی تمدن های غیر غربی در بین میراث خویش و تمدن غرب است.

ظاهراً سعی او در کتاب اخیر روشن کردن این نکته است که چرا ایرانیان در دوران قبل و بعد از انقلاب دچار هرج و مرج فکری بوده و هستند. ولی شایگان برای این کار به جای این که قدری به تاریخ سیاسی فکری و اجتماعی ایران معاصر رجوع کنند باز از راه مفاهیم کلی میان بر زده است . به این ترتیب هم او در وهلهٌ اول صرف پیدا کردن منشاء دو طرز فکر سنتی و غربی شده است و برای این کار از مفاهیم ساخته و پرداختهٌ میشل فوکو فیلسوف معاصر فرانسوی که دفاع تند و تیزش از انقلاب ایران به یاد همه مانده است، مدد گرفته. البته این اولین بار نیست که از نظرات یک متفکر برای توضیح مساله ای استفاده می شود که خود او از آن سر درنیاورده و احتمالاً آخرین بار نیز نخواهد بود.

میشل فوکو در کتاب مشهور خود «کلمات و اشیاء» برای توضیح مبانی و چارچوب ناخودآگاه تفکر در غرب مفهومی ابداع کرد به نام «اپیستمه». فوکو معتقد بود که اپیستمه های مختلف مانند لایه های کهن زمین شناسی، تفکر غربی را در دوره های معین شکل داده است و می پنداشت با تعیین آن ها کلید تحولات فکری غرب را از قرن شانزدهم به بعد یافته است. البته باید همین جا توجه تمام خوانندگانی را که دهانشان از پیدا کردن این کلید علوم اولین و آخرین آب افتاده است به این نکته جلب کرد که کوشش های آن مرحوم در یافتن کلید مورد بحث قرین موفقیت نبود. به هر حال شایگان آن چه را فوکو «اپیستمهٌ ماقبل کلاسیک» می دانست شاخص تفکر سنتی (ایرانی – اسلامی) می داند با چیزی که فوکو «اپیستمه ٌمدرن» نامیده است و نمایندهٌ تمدن امروز غرب می داند مقایسه می کند. طبعاً این مقایسه (مانند دو کتاب قبلی) شامل توصیف بسیار طولانی این دو طرز فکر است که قسمت اعظم کتاب را به خود اختصاص داده است . از دید فوکو اپیستمه ها نقیض یکیدگر است و تعویض آن ها با پرش های ناگهانی صورت می گیرد. ولی شایگان اصل را بر این گذاشته که اختلاط آن ها ممکن است تا مانعی برای پیدایش آن چه خود «کژی های ذهنی» می نامد وجود نداشته باشد. طبعاً مقصود از آنچه که در کتاب اخیر «کژی ذهنی» نامیده شده همان هرج و مرج فکری زاییده از اختلاط تفکر نوین غربی و بینش مذهبی است که در کتاب های قبلی او هم آمده بود. البته دلیل پیدایش این «کژی های ذهنی» در این کتاب نیز چنان که باید و شاید روشن نگشته زیرا به عقیدهٌ نویسنده به محض این که دو اپیستمه در برابرهم قرار بگیرد تولید «کژی های ذهنی» اجتناب ناپذیر است!

خوشبختانه شایگان به این توضیح روشنگر اکتفا نکرده است و هدف خویش را پاسخ گفتن به سه سؤال معین کرده است : اول تعیین منشاء کژی ها دوم نشان دادن تأثیرات آن ها و سوم بیان ماهیت آن ها.

جواب سوال اول مبتنی است بر برخی نظریات کارل گوستاو یونگ روانکاو معروف. از دید شایگان هندی ها اعراب و ایرانیان بنا بر طبیعت خویش دنیا را از دریچهٌ سحر و جادو می بینند و به جای جستجو رابطهٌ علت و معلول دنبال پیدا کردن روابط سحر آمیز بین اشیاء هستند. دلیل این امر هم چیزی نیست جز دیر جدا شدن بچه از دامان مادر زیرا در بین این اقوام بچه ها مدت درازی از عمر خود را با مادر خویش بسر می برند. اگر ما نیز خوانندگان ایرانی خویش را همان قدر هوشمند فرض می کردیم که شایگان فرض کرده است به آن ها هشدار می دادیم که برای آشنا ساختن کودکانشان با طرز فکر علمی آن ها را بیخود از دامان مادر دور نکنند، ولی از آن جا چنان فرضی نمی کنیم طبعاً چنین تذکری هم نمی دهیم.

شایگان پس از تعیین سرنوشت مقدر کودکان هندی و عرب و ایرانی که قرار است در بزرگسالی به محض تماس با تفکرغربی دچار «کژی ذهنی» بشوند به نشان دادن تأثیرات این بیماری لاعلاج می پردازند. به قول او تأثیر اصلی «بیماری» مزبور عبارت است از مخلوط کردن افکار مختلف به منظور تلاش برای آشتی دادن دو اپیستمه و کوشش برای منطبق ساختن جامعه با افکاری که کاملاً از آن بیگانه است. در این حالت فرد مورد نظر هر چه را که خودی است ارج می نهد و هرچه را که خارجی است پس می زند. ولی نویسنده نگفته است اگر پس از مدتی درست عکس این حالت در «بیمار» پیدا شد باید آن را به حساب بهبود گذاشت یا امر دیگر.

از نظر نگارندهٌ کتاب ماهیت این کژی ها سه گانه است زیرا در ضمیر ناخودآگاه مردم جا دارد. مفاهیم را مسخ می نماید و اشیاء را زشت می کند. بی جا نیست اضافه کنیم که از دید نویسنده آذین بستن راننده های تاکسی به اتومبیلشان بارزترین نشانه زشت شدن اشیاء به دنبال تلاقی دو اپیستمه است که این جا به صورت منگوله بروز کرده.

نویسندهً کتاب در پایان اضافه می کند که تا وقتی نظم سیاسی – اجتماعی پابرجاست این کژی ها خطری ایجاد نمی کند اما هرگاه این نظم فروریخت از آن ها بیم مخاطره می رود. طبعاً آنهایی که به خطا تصور می کردند خطر اصلی همان فروریختن نظم سیاسی – اجتماعی است به این نکتهٌ مهم توجه نداشته اند.

آخرین قسمت کتاب شایگان اختصاص دارد به بر شمردن تکیه گاه های اجتماعی این کژی ها و در حقیقت فهرستی است از حرف ها و اعمال مغشوش و سردرگم روشنفکران ایدئولوگ ها تکنوکرات ها و برخی مذهبیون در ایران. در این میان نویسنده برخلاف انتظار کسی که با آثارش آشناست تندترین انتقادها را بلا استثنأ نثار روشنفکران کرده و گفته است آنان در عین کم سوادی و آشنایی نداشتن به فرهنگ غربی سعی کرده اند به دلایل ایدئولوژیک برخی افکار را که از آن ها درست چیزی نمی فهمیده اند وارد ایران کنند و حاصل کارشان به دلیل عدم موفقیت در تفکیک مفهوم تجدد از غربی شدن باز کردن راه برای سلطهً تیره اندیشی برکشور بوده است.

نگارندهٌ کتاب در این مورد لابد به این خیال که گذشت زمان خاطره ها را محو کرده حتی خود راملزم به این ندیده است که مختصر اشاره ای به نوشته های قدیم خود بکند و اگر در کتاب «انقلاب مذهبی چیست ؟» لااقل به اندازهٌ یک پانویس کوتاه ضمن اظهار ندامت تلویحی به رواج دادن آن چه امروزه تیره اندیشی می نامد اعتراف کرده بود، این بار پا را از مسند قضاوت پایین تر نگذاشته است. انتقاد او از ایدئولوگ ها نیز به همین تندی است و عبارت است از اتهام وارد کردن محصولات پست فرهنگی غرب گرفتار بودن در دنیای محدود ذهن خویش و اعتقاد به این که به کمک وسایلی نظیر اسلام کمونیسم … می توان به هر هدفی رسید. شایگان تکنوکرات ها را یکی از پایه های مدرانیزاسیون به شمار می آورد اما به آن ها دو ایراد دارد: یکی این که چرا فرهنگ داخلی را خوار می شمرده اند و دیگر این که چرا به آثار روشنفکران و هنرمندان مملکتشان (که چند صفحه قبل آماج حملهٌ بی امان نویسنده بوده اند) بی توجهی می کرده اند. نویسنده در توضیح رفتار تکنوکرات هایی که به انقلاب پیوستند توضیحی ندارد جز این که «در محیط های سحر آمیز نظیر ایران همه چیز ممکن است.»

در مورد ملاها نیز شایگان معتقد است که طرز فکر این گروه مانند تودهٌ مردم ایران بود وموفقیت آن ها در ایجاد ارتباط با تودهٌ مردم زاییدهٌ همین خاصیت. اما انقلاب باعث شده تا آنها قطب مکمل خویش راکه همانا سلطنت است از دست بدهند و با پیروی از«ضمیر ناخودآگاه جمعی» مردم ایران دچار مخاطره گردند!

اولین احساسی که پس از پایان رساندن کتاب داریوش شایگان در ذهن خواننده ایجاد می شود اینست که گویی ترتیب نوشتن آن درست عکس ترتیب شکل گیری اش در ذهن نویسنده است. ظاهراً نگارنده پس از برخوردن به این هرج و مرج فکری فصل آخر است که به دنبال روشن کردن دلایل آن رفته اما متاسفانه بنا به عادت سر از حرف های همیشگی اش درآورده زیرا در تمام کتاب علیرغم حرف هایی نظیر «قبل از رضا شاه آزادی در کار نبود که او از بینش ببرد!» نه اثری از تحلیل سیاسی هست ونه با وجود جا دادن روشنفکران در«خرده بورژوازی» ردی از تحلیل اجتماعی. ساختمان کتاب عبارت از یک رشته حرف های کلی است که به شهادت دیگر کتابهای شایگان می توان از آنها هر نتیجه ای گرفت. فقط در میان این حرفها نکاتی پراکنده درج شده که نشانهٌ تغییر عقیدهٌ نویسنده در باب ارزش میراث سنت و تفکر غربی است. شایگان با تحلیل مطالب از طریق مراجعه به «ضمیر ناخودآگاه جمعی» مردم در حقیقت نه جایی برای فرد باقی گذاشته است و نه برای رفتار عقلانی . گویی افراد هیچ نیستند جز اجزای توده ای بی شکل، اجرایی که مانند عروسک خیمه شب بازی اسیر «ضمیر ناخودآگاه جمعی» خویشند و حرکات بی ربط و بی منطقی انجام می دهند که نه در باب آن مسؤولیتی دارند نه خود معنی اش را می دانند و نه دیگری قادر به درک مفهوم آن است.

در پایان باید گفت علی رغم ادعای نویسنده که تحلیل هایش را نه فقط در مورد ایرانیان و امت اسلام بل در مورد تمامی جوامع عقب مانده نافذ می داند حاصل این کتاب هیچ نیست جز این که با استفادهٌ بی حساب از مفاهیم کلی و کم معنا و حواله دادن دلایل تمام کارهای آدمیان به ضمیر ناخودآگاه آنان نه می توان امری را توضیح داد و نه گرهی از مشکلی گشود. زیرا اگر مدرنیزاسیون فقط تابع تغییر و تحولات ناخودآگاه ذهن مردم باشد سعی در نوسازی یک مملکت همان قدر موثر است که خواندن ادعیه و اوراد.

ارديبهشت 1387 ـ   ماه مه 2008

(*) Le regard motile, Albin-Michel, Paris,1989, 248 pages