Home سخن روز آرشیو سخن روز کجای کاریم؟- رامین کامران

کجای کاریم؟- رامین کامران

از شروع اعتراضات نزدیک به سه ماه می گذرد و همه چشم به تحول وقایع دارند. جوشش مردمی، چنان که قابل پیشبینی بود، از نفس افتاده است ولی همه می دانند تمام نشده و اصلاً هم به آن صورت که حکومت امید دارد، تمام شدنی نیست. سیر داستان، مثل فیلم های طولانی قدیمی، رسیده به آنتراکت و این رسانه هایی هم که از روز اول کوشیده اند به هر قیمت که هست، آتش اعتراضات را شعله ور نگاه دارند، با به هم چسباندن خبرریزه ها برای همه میان پرده پخش می کنند که تماشاچی حوصله اش سر نرود و تصور نکند فیلم تمام شده.

این طور که به نظر می آید، دستاورد اصلی که البته بهای انسانی بسیار گرانی هم برای آن پرداخت شده است، روشن شدن تکلیف مردم با خودشان و با حکومت است. دیگر انواع و اقسام چرندیات مربوط به اسلام و تبعات سیاسی آن از اصلاحات بازی تا دمکراسی اسلامی و خلاصه جمیع مضامین اسلام سیاسی – گویی یک شبه – دور ریخته شده است که گام بسیار بزرگی است. منطقی هم بود که چنین بشود. مردم دارند به سوی واروی حکومت مذهبی که جدایی سیاست از مذهب یا همان لاییسیته است، ره می سپرند، فقط هنوز کلمۀ درست در بینشان رواج نیافته که آن هم خواهد یافت.

آن چه که همۀ مبارزان جدی منتظرش بودند و دائم ندا می دادند که باید بشود و عبارت بود از کنار زدن انواع دعواها و شعارهای صنفی، انجام شد و مسئلۀ سیاسی با تمام روشنی و مقام بنیادیش بر همه نمایان گشت. نخواستن این نظام شد حرف اصلی و با صدای بلند به گوش همۀ عالم رسید.

شعار «زن…» هم که به رغم و شاید به دلیل ابهامش همه گیر شده بود و تا اینجا نهضت را همراهی کرده است. صورت نوعی مارک ژنریک پیدا کرد و پیام اصلیش همین وجه سلبی کار شد که پس زدن حکومت مذهبی است. البته انواع تفاسیر ادامه دارد… ولی خیلی هم مهم نیست که چه در این باب گفته شود. مطلب اصلی باید در قالب شعارهای جدید و کارساز بیان گردد.

از اینجا دیگر جنبش اعتراضی باید دنده عوض کند چون نه می تواند با شعار سلبی از این جلوتر برود و نه در نوعی بی نیازی از گفتار سیاسی و فقط به اتکای عمل، یعنی صرف حضور در خیابان، به حیات خود ادامه بدهد. علاوه بر اینها، می بینید که از همه سو درخواست ظهور رهبری بلند شده و این حکایت بی معنی محاسن بی رهبری که مدتی دهان به دهان می گشت و فقط اسباب مزاحمت بود و یکی از مشخصه های فاز اول اعتراضات بود، به آخر عمر خود رسیده، عمری که هیچ کجایش مفید نبود…

نکتۀ اصلی در این جاست که کار سیاسی در درجۀ اول عبارت است از حرف و حرف هم محتاج فکر است. نه این که حرافی و خلاصه بافندگی در این حوزه ممکن نیست، البته که هست. ولی عمر همۀ اینها بسیار کوتاه است. اگر می خواهید کار سیاسی جدی بکنید باید فکر سیاسی منتظم داشته باشید و بر اساس آن حرف بزنید و عمل نمایید. بر خلاف آنچه که آماتورهای بی وقوف تصور می کنند، این کارها با صرف تکرار سخنان رایج و به هم بستن آسمان و ریسمان انجام پذیر نیست، مایه ای لازم است.

حال نگاهی بکنیم به این کاندیداهای رهبری که رسانه های هوچی می کوشند به ما بفروشند، بخصوص مثلث جدید بیق – بهترین نمونه های بی مایگی سیاسی. اینها بادکنکهای رسانه ای هستند که در استودیوهای تلویزیونی و رادیویی باد شده اند و کاری ازشان برنمیاید. دمکراسی و سکولاریسم از دهانشان نمی افتد ولی در باب هیچ کدام این ها بیش از همان یکی دو کلمه ای که در همه جا می شنوید، حرفی برای زدن ندارند. سواد سیاسی شان در حد شرکت در تظاهرات است و دادن شعار، نه بیشتر. دلیل این هم که نه می توانند با هم کار کنند و نه حتی حاضرند برای ایفای نقش رهبری که برخی می خواهند به اصرار بدانها محول نمایند، پا پیش بگذارند، آگاهی به این ناتوانی است. اینها هنرپیشگانی هستند که حداکثر می توانند روی گفتار دیگران لب بزنند، نقداً روی همین گفتار تشدید تحریم ها و محاصرۀ دیپلماتیک و خلاصه خواست های دیپلماتیک اسرائیل. این حرف ها که جوابگوی احتیاجات مردم ایران نیست و روشن است که نامزدهای ما هم اصلاً چیزی جز همین ها برای گفتن ندارند.

ببینیم مردم آمادۀ قبول چه گفتاری هستند یا اصلاً طالب و خواستار کدام پروژۀ سیاسی و اجتماعی هستند. اگر بخواهیم به حد امکان خلاصه صحبت کنیم: ایران گرایی و لائیسیته و دمکراسی و عدالت. هر که بخواهد مردم را جلب نماید باید اینها را به هم بیامیزد.

داستان امت و این یاوه ها که انقلابیان چهل سال پیش کوشیدند به مردم ایران تحمیل نمایند که مدتهاست فرسوده شده و حتی همان انقلابیان هم برای نجات خود و رژیمشان دست به دامن ایران و ایرانگرایی شده اند که البته کسی جدی نمی گیرد. در این حالت تکلیف مردم با ایران روشن است. سخنانی هم که رنگ فدرالیسم دارد فقط تنگ حوصله شان می کند.

لائیسیته که راه درست تعیین تکلیف رابطۀ سیاست و مذهب است و حد و حدودش بسیار از مرزهای یک کلمه فراتر میرود. گفتار تدوین شده در این باب را که خوشبختانه موجود است، باید به همگان عرضه نمود و در راه ترویجش کوشید. این حرفیست که سال هاست میزنم و می زنیم و تصور می کنم که تحققش از همیشه نزدیک تر شده ایم. تا مردم ایران اسم رمز خروج از نظام اسلامی را که لائیسیته است ، نه مهسا، نه پهلوی و نه چیز دیگر، فرانگیرند و بر زبان نیاورند، کارشان به جایی نخواهد رسید.

دمکراسی هم آن قدر گفته شده که به نظر میاید حاجت به توضیح ندارد، هرچند مطمئن نیستم این اندازه جلو رفته باشیم. به هر حال معنای رأی گیری آزاد که اسباب پایۀ این کار است، بر همه روشن است و راجع به این یکی کلاه سرشان نمی رود که خود امر قابل توجهی است.

نقداً عدالت در نظر اکثریت مترادف بهبود وضع طبقات کم درآمد که حتماً نادرست نیست، هرچند اینجا هم جا برای بحث و بسط بسیار است. همه میگویند که سامان اجتماعی ایران بسیار آسیب دیده و ترمیم آن محتاج کاهش فاصلۀ طبقاتی است که بدیهی است. چپگرایان، چنان که منطقی است، در این باب بیش از بقیه حرف می زنند، ولی تفاوت واقعی در این است که چه کسی جدی حرف می زند و چه کسی نه. پروژه های کمونیستی و شبه کمونیستی که گاه ندایی از آنها می شنویم، فقط نشانۀ بی برگی گویندگان است و کسی را هم جلب نمی کند، چون چارۀ کاری نیست و به همین دلیل اساساً جدی هم نیست. سوسیال دمکراسی لازمۀ کار است که هنوز پایه اش محکم نشده.

این چهار خط باید در گفتاری منسجم و مرتب و واقع بینانه و قابل قبول به همگان عرضه گردد تا عرضه کنندگانش بتوانند در مقام رهبری جنبش که به در جا زدن افتاده قرار بگیرند و آنرا به سوی پیروزی پیش ببرند. اگر به تاریخ و فرهنگ سیاسی خود مراجعه کنیم به عیان خواهیم دید که در بین خانواده های سیاسی این کشور فقط خانوادۀ لیبرال است که قادر به تحقق این خواست هاست و نه کس دیگر. این گروهیست که می توان حرفش را جدی گرفت، یعنی فرض کرد که می توان اختیار مملکت را به دستش داد.

وضعیت فعلی مدعیان وراثت مصدق بر همه روشن است و مشکل اینجاست که آمادگی از زمین برداشتن ارث و ایفای نقش تاریخی خود را ندارند. از جبهۀ ملی داخل حرفی نمی زنم، چون هنوز نتوانسته بین ارث سیاسی بختیار و سنجابی یکی را انتخاب بکند و تا نتواند بکند فلج خواهد ماند و خلاصه اینکه هیچکس از هیچ جهت بدان امیدی ندارد.

کوشش هایی که در خارج، برای ایجاد اتحاد، حال هر قدر رقیق، بین مدعیان پیروی مصدق انجام گرفته به جایی نرسیده، بخصوص که در خارج بخشی از این گروه خود را درگیر یک همراهی مغشوش و غیرطبیعی با برخی گروه های سیاسی غیر قابل اتکا کرده اند و از خط اصلی حیات خویش منحرف شده اند. مدت هاست که لیبرال ها در بهترین موقعیت تاریخی قرار گرفته اند و ناتوان از استفاده از موقعیت هستند. سخن بارها گفته شده و مطلب نوی در آن نیست.

موقعیت خیلی درخشان نیست ولی کاملاً قابل اداره است. گفتار این گروه باید نو شود و مهم تر این که رهبری از میانشان برخیزد ـ این دو به هم بسته است. نکته این است که هنگام رهبریابی نمی توان همین طوری، به طور کلی و بدون تعیین شرط و شروط دنبال رهبر گشت. رهبری جمعی یا فردی که ما لازم داریم باید از بابت سیاسی حائز شرایط معینی باشد. همین طوری نمی توان کسی را از گوشۀ خیابان، یا بدتر، از استودیوی یکی از این رسانه های مولد زباله گرفت و رشتۀ کار را به دستش داد.

رهبری آیندۀ ایران باید به سنت سیاسی معینی تعلق داشته باشد و مشرب سیاسی مشخصی داشته باشد وگرنه به هیچ کار نمیاید و اصلاً توانایی ورود در بازی را نخواهد داشت. اگر چنین آدمی دارید رشتۀ کار را به دستش بدهید، اگر ندارید پیدایش کنید. می گویید تا آن موقع چکار کنیم؟ پاسخ ساده است: مجبورید صبر کنید چون بدون این اسباب نمی توان به مرحلۀ بعدی صعود نمود.

چیزهایی که نوشتم برای تأکید بر این نکته بود که هم در ابتدای مطلب آمد و هم در آخرش، برای گفتن این که مشکل کجاست و چاره کجا.  وگرنه حل مشکل با خود شماست.

۲۰ دسامبر ۲۰۲۲، ۲۹ آذر ۱۴۰۱

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com