Home آرشیو-رامین-کامران تصویر ملکه- رامین کامران

تصویر ملکه- رامین کامران

این چند روز پیچ هر دستگاهی را که باز کنید از ملکه صحبت است و آفتاب تا الان در این امپراتوری مستعجل غروب نکرده است. حرف ها البته کلیشه است، تصاویر تکراری است و بدون سلیقۀ خاص انتخاب شده و به رغم تعدد دستگاه های خبر رسانی، همه چیز ـ از فرط شباهت ـ کمابیش صورت بخشنامه ای دارد. کار قالبی کم زحمت است و همه دنبال سبک کردن بار. این اشباع خبری مرا به فکر نوشتن مطلب حاضر انداخت که مربوط است به استتیک سیاسی و مدت ها گوشه ای از ذهنم مانده بود.
در بین رؤسای کشور ها، طی قرن بیستم و بیست و یکم، هیچ کس در زمینۀ عرضۀ عکس های زیبا به پای ملکۀ الیزابت نمی رسد. مقصودم عکس های خبری و روزمره نیست که فراوان است و گاهی هم با کیفیت، پرتره هایی است که با دقت و سنجیده گرفته شده تا تصویر وی را به عنوان ملکه، چه با تاج و اسباب سلطنت و چه بدون آنها، ثبت نماید. در تاریخ انگلستان، الیزابت دوم اولین کسی است که به این ترتیب و با این دقت و این گونه حساب شده تصاویر ملوکانۀ خویش را بر روی فیلم عکاسی و سپس حسگر دیجیتال برای دیگران بر جا گذاشته است. تا قبل از وی هنوز وزنۀ نقاشی بسیار سنگین بود و عکاسی در جنبش چندان به حساب نمی آمد. تا دوران پدر وی، در امتداد قرن ها قبلی، بوم نقاشی محمل اصلی ثبت تصاویر ملوکانه بود، عکاسی هنوز به مرتبه و مقداری نرسیده بود که در این زمینه مقام اول ره به خود اختصاص بدهد، هنوز به اندازۀ کافی فاخر به حساب نمیامد. الیزابت دوم در دورۀ برزخ نقاشی و عکاسی به تخت نشست. در دوران خود وی، البته نقاشی مقام و موقع خورا از دست نداد و تابلو های بسیار زیبایی از وی بر جا مانده، ولی در عمل، امتیازی را که تا آن موقع در انحصار خویش داشت، به ناچار با عکاسی قسمت کرد و در نهایت سهم عمده را به رقیب واگذاشت. در طول سال ها بهترین عکاسان دوران از ملکۀ انگلستان عکس های متعدد و بسیار زیبا گرفتند تا از ورای چهرۀ وی اهمیت و عظمت سلطنت انگلستان و کلاً نظام سیاسی این کشور را به همگان یادآور شوند. کاری که با نهایت جدیت پیگیری شد. این میراث یکی از درخشان ترین و غنی ترین گنجینه های استتیک سیاسی است که برای ما به یادگار مانده است. یادآوری کنم که نقاشی نمی توانست کار این عکس ها را انجام بدهد. نقاشی همیشه فاصله ای بین بیننده و تصویر ایجاد می کند که می تواند مطلوب باشد، ولی در دوران مدرن که نوع رابطۀ حکام و تابعانشان تغییر کرده، در همۀ نظام ها، چاشنی دمکراسی راست یا دروغ به آن افزوده شده و به عبارتی فاصلۀ بین دو طرف به نوعی کاهش یافته، همیشه مطلوب نیست. عکس، به دلایل تکنیکی، واقع گرا تر جلوه می کند تا تابلو و این امر، اگر هم برد استتیک آنرا محدود کند، می تواند بر تأثیرش بیافزاید. این را نیز اضافه کنم که تعداد کسانی که فرصت پیدا می کنند تا تابلو های سلاطین را از نزدیک ببینند بسیار کم است. امروزه، تابلو ها هم به واسطۀ عکاسی در معرض دید همگان قرار می گیرد. از همۀ اینها گذشته، تولید تابلوی نقاشی با سرعتی بسیار کم انجام می شود و حجم تولید آن هم نمی تواند با عکاسی رقابت نماید. مصرف بالا تولید بالا می طلبد.
در قرن بیستم، مقام دوم بهترین پرتره های سیاسی به هیتلر می رسد که البته از نظر زمانی بر ملکۀ انگلیس مقدم بود. هیتلر شخصیت بارزی داشت که می دانیم و الیزابت زنی بود به تمام معنا معمولی، ولی فاصلۀ بین تصاویر آنها بسیار کمتر از فاصلۀ خود آنهاست. روشن است که در اینجا با دو جهان سیاسی به کلی متفاوت سر و کار داریم. تعداد پرتره های اصلی هیتلر زیاد نیست و تقریباً همه سیاه و سفید است. همه هم کار هاینریش هوفمان عکاس مخصوص اوست که در کارش به تمام معنا استاد بود. وی اصولاً تمامی عکس هایی را که قرار بود از هیتلر منتشر شود از زیر نظر می گذراند تا مبادا خدشه ای به تصویر ایده آل پیشوا وارد بیاید. ولی ورای هوفمان، دغدغۀ استتیک سیاسی از خود هیتلر بود که نگاهش کلاً به سیاست و جزئاً به تمامی آنچه که به رایش سوم مربوط می شد، همیشه زیبایی را در مرکز قرار می داد. این خاصیتی بسیار مهم و به نهایت نادر است که بدون در نظر گرفتن آن نمی توان منطق نگرشش را به سیاست و آلمان درک کرد. او از ترتیبات رژه، تا علامات و اونیفرم ها و معماری و پوستر ها خلاصه هر چیزی را که میدان به بیان و عرضۀ زیبایی می داد، شخصاً از نظر می گذراند تا هیچ فرصتی را برای امتیاز گیری و اثر گذاشتن بر مخاطب از دست ندهد و در این زمینه هم بسیار سختگیر بود. وی توانست ظرف مدتی حدود پانزده سال سبک خاص خود را بسازد و نقش خویش را بر صفحۀ تاریخ بر جا بگذارد ـ موفقیتی که اگر بی نظیر نباشد، بسیار کم نظیر است.
البته جنبش های فاشیستی، از بدو تولد مدعی نگرش استتیک به سیاست بودند و این خاصیت را نعم البدل بسیاری از چیز های می شمردند که سیاست می باید به مردمان عرضه نماید و در صدر همه عدالت. فاشیست های ایتالیا نیزبسیار به وجه استتیک کار توجه داشتند و میراث هنری آنها هنوز هم باقی است. ولی جالب است که با وجود سوابق هنری درخشان کشورشان، در این زمینه ارثی قابل مقایسه با نازی ها بر جا نگذاشتند. این فاصله را هنگام مقایسۀ عکس هایی که از موسولینی باقی مانده، با پرتره های هیتلر، می توان به خوبی سنجید. از این گذشته، تفاوت سبک، بخصوص در زمینۀ معماری بسیار چشمگیر بود، در آلمان سبک نئوکلاسیک که سلیقۀ خود هیتلر بود، برتری کامل داشت و در ایتالیا مدرنیسمی که بیشتر متأثر از هنر بعد از جنگ اول بود. این را هم بگویم که موسولینی در زیبا شناسی مدعی نبود.
محض مقایسه در زمینۀ پرتره های حکومتگران می توان یادی هم از مورد شوروی و ایالات متحده کرد. هر گاه به آلبوم عکس های سران شوروی نگاهی می اندازید که اکثریت غالب آنها سیاه و سفید است، اول چیزی که نظرتان را می گیرد، کم کنتراست بودن عکس هاست.. همه خاکستری است، از تیره تا کمرنگ. در آنها نه سیاه مطلق می بینید و نه سفید مطلق، سایه روشنی جدی در کار نیست. این امر را می توان به کیفیت فیلم و کاغذ عکاسی مربوط دانست. ولی گذشته از این، شاید بتوان گفت که این خاکستری که مثل گرد مرگ به همه جا پاشیده، ترجمان تصویری سیستم توتالیتر است، رنگ سیمان زندان است، رنگ آسمان بی امید است، رنگ دشتهای گولاگ است. هر چه هست در آن اثری از زیبایی نیست. آلبوم این پرتره ها که در آنها همۀ عکس ها در اندازه و قطع واحد کنار هم چیده شده، به آلبومم شرکت های تجاری بزرگ می ماند، تمایز و تشخصی ارزانی کسی نمی کند و به نظر می آید که به آسانی می توان جای عکس ها و البته افراد را با هم عوض کرد ـ انعکاسی از مساوات گرایی مزور ایدئولوژیک که در ساز و کار حزب توتالیتر باز تابیده است.
نگاهی به آمریکا و عکس های رسمی رؤسای جمهور بکنیم. اول احساسی که تماشای آنها به ما می دهد این است که گوی در عکاسخانۀ سر گذر گرفته شده و فقط ضبط تصویر است بدون هیچ دغدغۀ استتیک، گویی قرار است روی پاسپورت بچسبانند. در حقیقت همین هم هست. از زمانی که قرار شد از رؤسای جمهور این کشور عکس رسمی گرفته شود، کار در یک عکاسخانۀ نزدیک کاخ سفید که اسمش را فراموش کرده ام انجام گرفت و بعد هم در همان محل ادامه پیدا کرد، لابد باید گفت عکاسخانۀ ساکو شعبۀ واشنگتن. تغییر اصلی که در طول زمان در این عکس ها پیدا شده و مطلقاً هنری نیست و تکنیکی است، رنگی شدن آنهاست. هنوز هم که نگاه کنید پرتره های رسمی رئیس جمهور تفاوتی اساسی با پرتره های اعضای عالیرتبۀ دولت و حتی بسیار از کارمندان که عکس رسمی میاندازند و حتی مدیران شرکت های بزرگ تجاری، ندارد. اینجا هم نوعی مساوات گرایی حکمفرماست، البته به سبک آمریکایی. مساوات همین است که همه کمابیش با هم قابل تعویضند ـ حال در آمریکا به این شکل.
در جایی که بنا ـ هرچند فرضی ـ بر مساوات باشد، جایی برای برجسته کردن چهرۀ یک نفر جز به دلایلی که موضعی و گذرا و مربوط به موقعیت او در واقعه ای یا در پایگان سیاسی و اجتماعی باشد نیست. مورد سلطنت و فاشیسم که از این بابت به هم شبیه است، به کلی متفاوت است، چون کسی را که برجسته میکند به دلایلی برتر می شمارد که عرضی و گذرا نیست، جوهری است و ماهیت وی را از دیگر مردمان متمایز می کند. در هر دو جا به دلیل برخورداری از تأیید منبع قدرتی برتر از دنیای انسانی. در مورد سلطنت به صورت مهار شده و نظم و ترتیب یافته و با روش انتقال معین و مرتب، چون نهری آرام. در مورد فاشیسم به صورت فیضی که فورانش نثار منجی شده، استثنایی، بی سابقه و بی دنباله. اگر عکس های هیتلر و موسولینی بی آذین است و در آنها محض بیان مقصود از اسبابی اضافه بهره گرفته نشده است، به این دلیل است که موقعیتشان طوری تعریف شده که اقتضای اسبابی نظیر آلات و ادوات سلطنت را نداشته است و اصلاً قرار نبوده تا چنین چیزی به تماشاچی عرضه کنند. حتی نماد های کهن هم در این عکسها حضور پیدا نمی کند.
در ابتدا یادآور شدم که تصاویر ملکۀ الیزابت و نفر دوم مسابقه در قرن بیستم که هیتلر باشد، راه به دو جهان سیاسی متفاوت میب رد. همین نکته هم بود که مرا به نوشتن مطلب حاضر انگیخت. متأسفانه در قرن بیست و یکم نفر دومی نمی شناسم که به شما معرفی کنم. توجه به زیبایی در زمینۀ سیاست ـ و بسیاری زمینه های دیگر ـ به حدی نزول کرده که اصلاً جایی برای این حرف ها نمانده است. کافیست به دور و بر خودتان نگاه کنید.
یکی از مشکلات اساسی دمکراسی مشکل استتیک است که به نوعی گریبانگیر نظام های مساوات بنیاد به طور اعم است، برای همین به شوروی و آمریکا اشاره ای کردم. دمکراسی مطلقاً فتوژنیک نیست. نظام طبقۀ متوسط است و این طبقه در هیچ کجای عالم فتوژنیک نیست. در دمکراسی، حداکثر نقطۀ زایش است که میتواند زیبا باشد و نوعی استتیک حماسی به ما عرضه نماید، ولی هر چه از این نقطه دورتر بشوید زیبایی آن کاهش می یابد، مثل کودکانی که در خردسالی بسیار خوب چهره هستند ولی با گذشت زمان دگرگون و حتی زشت می شوند. اگر زیبایی می خواهید باید از حد منوسط خارج شوید و به هر حال به سویی بروید که در آن تنش و سایه روشنی باشد، یا مثل عکس های سیاه و سفید هیتلر یا مثل عکس های رنگی ملکه. وگرنه کنتراست ندارید و هر چه دارید یکسان و یکدست و به طرز ناامید کننده ای هموار است. در جمع شاید بتوان گفت که دمکراسی سوژه ایست که برای گرافیک مناسب تر است تا نقاشی و عکاسی.
نکته این جاست که نظام سیاسی انگلستان، در عمل استتیک اشرافی سلطنت را حفظ کرده و آنرا حجاب بی آب و رنگی دمکراسی کرده که پایۀ کار است ـ التقاطی بسیار موفق. امتیازی که شاید نتوان منحصر به انگلستان شمرد ولی درجۀ موفقیت این کشور با هیچ کدام از رقبا قابل مقایسه نیست. مساوات گرایان نظر خوشی به سلطنت ندارند و آداب و رسوم و مخارجش را خرج بیهود می شمارند. شاید این طور باشد، ولی اگر به اهمیت استتیک سیاسی توجه داشته باشیم و بخصوص اگر متوجه باشیم که چه اندازه کارآیی دارد، شاید این مخارج را به کلی بیفایده نشماریم.
در پایان هشدار بدهم که یک وقت پهلوی طلبان خود را داخل این ماجرا که ابداً به آنها ارتباطی ندارد، نکنند. راجع به استتیک دو ریالی پهلوی قبلاً نوشته ام و حاجت به تکرار نیست. این حرف ها مال کشوری است که سرمشق همۀ مشروطه های سلطنتی بوده و موفقیتش درخشانش بیانگر این است که زیبا شناختی سلطنتی را یکسره به خدمت دمکراسی گرفته، نه این که خواب و خیال های سلطنتی را معیار و مرجع کرده باشد. به هر حال، در این زمینه حواس رجال انگلیس جمع بوده، ویندزور را برای خودشان نگه داشته اند و پهلوی را داده اند به ما. گویا در زبان خودشان به این می گویند Fairness.

۱۱ سپتامبر ۲۰۲۲، ۲۰ شهریور ۱۴۰۱

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

rkamrane@yahoo.com