Home ستون آزاد آرشیو ستون آزاد آیا مملکت در خطر است؟ منصور بختیار

آیا مملکت در خطر است؟ منصور بختیار

بعد از چهل سال راه پر پیچ وخم مبارزه با رژیم اسلامی، گروه‌های اپوزسیون ‌و حتی خود رژیم هم بر این موضوع هم‌عقیده شده‌اند که اوضاع سیاسی بسیار بد و اسف‌باری که نتیجه غیر قابل انکار دیکتاتوری مدام، سیاست‌های احمقانه و سرکوب ملت بوده است، می‌تواند خطرناک شده، مملکت را در سراشیبی سقوط دیگری قرار دهد.

اگر اوضاع داخل و خارج را به یک تاریکخانه بزرگ عکاسی شبیه بدانیم و خودمان را میان آن متجسم ‌کنیم، می‌بینیم که در هر گوشه‌ای گروهی از اپوزسیون تصاویر کلی و متفاوت از دیروز و امروز ایران را ظاهر میکند و در استدلال عمل خود راهگشای ایران از این مخمصه سیاسی/ اجتماعی میشود. بقول معروف نسخه‌ای برای آینده می‌پیچد. متاسفانه هنوز اغلب این تصاویر واضح نیستند! ما می‌باید حدس بزنیم که چه چیزی را می‌بینیم. مات بودن این عکس ها با منافع گروه توزیع‌ کننده گره خورده است. در این تصاویر شعارهای عمدی عکاس هم که هنرمندانه بخورد بیننده می‌دهد، دیده میشوند. مثلاً؛ در عکسی واژه استقلال زیر تابلو تبلیغی بزرگی از مک‌دونالد است و یا ملائی خندان مشغول نوشتن کلمه ریز سکولاریسم بر پشت در مسجدی است و یا واژه قدرت در پشت سر مردی با کراوات دراز نقش بسته است.

اجازه میخواهم تا با هم به تاریکخانه واقعی کشورمان پا بگذاریم و مختصری از مراحل صعود و سقوط سیاسی/ اجتماعی کشورمان را در دیروز و امروز بتصویر آوریم. هرچند میدانم که دیگران کامل و جامع گفته و نوشته‌اند ولی تکرار آن بر اهمیت تفسیر می‌افزاید.

قبل از آن لازم میدانم عرض کنم که من تحصیلات سیاسی و یا جامعه شناسی ندارم. اصولا معلومات تخصصی ندارم. تاریخ را یکبار خوانده‌ام و چهل سال است در انتظار یک کانون منسجم برای رهایی و آزادی کشورم مانده‌ام. نه می‌توانم و نه میخواهم با گفته‌های خود در میدان “بزرگان” و “خبرگان” جولان داده، ادعائی داشته باشم. آنچه در زیر خواهید خواند، نظرات یک هموطن دور افتاده از وطن است و بس!                    

دیروز،

  از گذشته آغاز می‌کنم چرا که تکرار آنرا از برای این نسل و نسلهای آینده داری اهمیت بسیار میدانم، تا جایی که گمان میکنم ضروری است که هر روز صبح گذشته را با یاد‌آوری استبداد، استعمار و عدم مداخله یک یک ما در سرنوشت کشورمان، شروع کنیم. 

آنچه در تاریکخانه وطن دیده‌ میشود، این است که دولت های ایران در طول تاریخ پر از گیرو دار خود، براثر بی‌لیاقتی‌ سردمداران و سپردن کارهای بزرگ به افرادی ناشایست، هرگز نتوانستند سطح آگاهی عمومی را بالا برده، کشور را از خطر انقلاب برهانند. چنانچه در سال ۵۷ با توجه به افزایش جمعیت و پیشرفت علم و صنعت، سطح آگاهی مردم و روشنفکران بمراتب از زمان مشروطیت کمتر بود. 

 قُلدرهای داخلی با حمایت دُول خارجی و همکاری مستمر مذهبیون، مردم را مسخ‌ کرده، اجازه اندیشیدن و بیان آزاد داشتن و شرکت در سرنوشت سیاسی کشورشان را از آنها گرفتند. همه چیز در ید توانایی یک‌نفر می‌بایست بودن. سر حد قانون و قدرت را او وضع میکرد. سر‌رشته تمام امور از او شروع و به او ختم می‌شد. اگر کسی می‌فهمید و درد استبداد را فریاد میکرد، دیوانه لقب میگرفت و صدایش را در گلو خفه میکردند! شاهد بودیم که اصلاحات اداری و آبادی مملکت و داشتن ادعا‌های بزرگ، صادره از آن یک‌نفر هم، بدون پشتوانه آزادی بیان و ایجاد میدانی برای جدال اندیشه در سطح ملت، آب در هاون کوبیدن بود. آنهایی که فکر میکردند تجدد و آزادی را می‌توان با رخت و لباس و شال و کلاه و اقتصادی قوی و فرمان‌های ملوکانه در مملکت جاری و ساری کرد و یک شبه راه صد‌ساله را پیمود، سخت به بی‌راهه رفتند. مشکل ایران سیاسی بود و همچنان هست نه اقتصادی و تجملی. هیچ فرقی بین عمامه و تاج، عبا و اونیفرم وجود ندارد. 

 انقلاب پنجاه و هفت ثمره همین رفتاری بود که در بالا آورده‌ام. آن دوران من بیست‌ و دو ساله بودم و از اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورم گرفته تا همان شهرداری کوچک محله‌مان، تقریبا هیچ نمی‌دانستم و چون من بسیارها بودند! این از تنبلی و عدم اشتیاق من بود ولی جرم این نادانی و بی‌خبری جوانان به حساب دولت‌مردان آن زمان نیز نوشته شده است. آنها که تقریبا همگی تحصیل کردگان دولت‌های آزاد و مترقی دنیا بودند، با خود‌بزرگ ‌بینی‌ تمام، نخواستند ما را در مقابل هر گونه احتمال طوفان حوادث سیاسی کشورمان سهیم کرده، آماده کنند. این اولین مسئولیت آنها بود. امروز بخوبی میدانیم که اگر روزنامه‌ها و احزاب آزاد داشتیم، جدال و جنجال آنها ما را در کوران حوادث جامعه بیدار نگه می‌داشت. البته آلن‌دلون و کرک‌داگلاس و فی‌داناوی را خوب می‌شناختیم. چهارم آبان‌ها شیرینی میخوردیم و پای مجسمه گل می‌ریختیم، روز عاشورا هم سیاه پوشیده برای حسین می‌گریستیم. نه مشروطیت و مصدق را می شناختیم و نه رساله‌ای از شیخی خوانده ‌بودیم. نه میدانستیم کجاییم و به کجا می‌رویم و نه از افیونی که جامعه را می‌پوساند خبر داشتیم. 

افسوس که طنز گزنده تاریخ حقیقت یافت. بزرگان دولتمند و پر مدعای ما بر شاخ پربرگ و بزک‌ شده‌‌ای لمیده بودند که پیر و جوان مملکت بی‌محابا از زیر اره‌اش میکردند! هزینه خوش‌خوابی حضرات و نادانی ما، همانگونه که میدانید، گران بود، بسیار گران! مسئول نمی‌تواند اشتباه کند و چنانکه اشتباه کرد باید جریمه آن را بپردازد. 

در همین راستا چندی پیش در بحثی با دوستان جبهه‌ملی گفتم و سخت بر این گفته خود استوار هستم که پادشاه و دولت‌‌مردانش، رهبران جبهه ملی، قلم بدستان روشنفکر، روزنامه‌نگاران و شاعران پُر‌گو، روزی در مقابل دادگاه ملت باید پاسخ‌گوی مسئولیت‌های انجام نداده‌ خود باشند. این کمترین خون‌بهای سقوط یک ملت است. 

از سوی دیگر بدیهی است که قدرتهای بزرگ جهانی هم، ملت نادان را به حساب نمی‌آورند و نخواهد آورد. درد تمامی کشورهای جهان سوم (از جمله ایران) در معادله قرار نگرفتن مردم است. از برای نمونه همین ملت‌های افغانستان، عراق، لیبی و سوریه را مثال می‌آورم که هزینه گزافی را پرداخت کرده‌اند. این مردم‌های خوب، نه جنگ طلب بودند و نه آوارگی آرزویشان بود. حکومت‌هایشان که ملتی ناآگاه را پرورانده بودند عاملی شدند تا یک شبه بنفع سیاست‌های جهانی اربابان خود، زندگی مردم را خونین کنند و برادر را با دستهای برادر بکشند. 

امروز خوب می‌دانیم که سیاست قدرتهای غربی و شرقی، مردم نمی‌شناسد. آنها در پی تسلط‌جویی و سود خود هستند و دلشان برای هیچ مردمی و تاریخی نمی‌سوزد. حتا برای ملت شریف و نجیب ایران با “تاریخ دوهزار پانصد ساله و داشتن هزاران هزار شاعر و مغزهای متفکر و چه و،چه و، چه”. کشورهای عراق و سوریه به قدمت ایران هستند ولی می‌بینم در این ممالک سنگ روی سنگ نیست، همه جا ویرانه است، همه جا خون است. آنهایی که جوانان و کودکان را در نهایت سبعیت کشتند و موزه‌ها و نشانه‌های تمدن‌های کهن کشورشان را با خاک یکسان کردند، از مریخ نیامده بودند و شاخ و دم هم نداشتند. مردمان سوریه، عراق و افغانستان بودند. فراموش نباید کرد که آخوند‌های خودمان از زمین سبز نشده‌اند، اینان ایرانیانی هستند پرورش یافته رژیم‌های دست‌نشانده و سرکوبگر با منطقی که یک لنگش دراین دنیا و لنگ دیگرش در دنیای ‌وآهی پس از مرگ است. اگر امروز در خیابان‌ها جرثقیل برپا و در مقابل چشم ما مردان و زنان را بردار می‌کنند. فردا در تنگنای حادثه از طالبان و داعشیان کم نخواهند آورد. راز بقای این رژیم ضحاکی خونی است که می‌طلبد.

امروز،

 فرق تصاویر امروز با تصاویر دیروز در سه مورد اساسی است.

 ۱- سه برابر شدن جمعیت. ۲- آگاهی نسبتاً کلی سیاسی، ولی نامنسجم( بسیار طبیعی) در سطح عامه مردم، همراه یک تجربه تلخ و ترسناک. ۳- فقر فاحش عمومی (درآمد سطح متوسط در قدیم بسیار بیشتر ازامروز بود. زیرا رژیم در پی جنگ نبود و جبراً پول زیاد در جامعه سرازیر می‌شد. رژیم فعلی در پی جنگ است لاجرم نباید و نمی‌تواند پول را وارد جامعه کند. دو واقعیت متفاوت).

شباهت‌های دو رژیم هم لازم است برشمرده شود. همه کاره مملکت یک نفر بود و ‌هست، دیروز شاه امروز رهبر، اصلاحات و ساختن مملکت همان است که بود، دیروز سپاه ترویج و آبادانی، امروز جهاد سازندگی. شعار دولت همان است که بود، دیروز تمدن بزرگ، امروز تمدن بزرگ اسلامی. اگر کسی استبداد را فریاد میکرد، دیروز اخلال گر، امروز ضد انقلاب. بخش اعظم درآمد ملی صرف خرید اسلحه می‌شد، امروز هم‌ همچنین. شناخت هنرمندان هم همان است که بود. دیروز بورس‌لی و جان وین امروز حضرت عباس و شمر.

  هیچ کدام از آن خدمات، نظام شاهی را نگه نداشت و هیچ کدام از این تلاش‌ها هم رژیم اسلامی را نگه نخواهد داشت. زیرا آنچه نگهدارند نظام و دولت یک مملکت است آگاهی‌ سیاسی در درون توده‌های مردم آزادند، نه انقلاب میخواهند و نه رهبری انقلاب. این همان کاری است که رژیم اسلامی از بدو ورود به تبلیغ آن پرداخت. اما او آگاهیی مسموم و هدایت شده‌ را میخواست! غافل از اینکه آگاهی سیاسی، در تضاد رشد میکند و نه در اتفاق نظر و مدرسه. (منظور از آگاهی سیاسی این نیست که همه باید سیاستمدار باشند، نه! لازم هم نیست، مقصود این است که هر شخص اعتبار رای‌اش را بداند و با چشمان باز دولت را تعقیب کند و باور داشته باشد که قدرت دولت در دست‌های اوست). 

 راستی! یک فرق دیگر هم پیدا کردم. شاه آرامش می‌‌خواست تا ابهتش بماند و آخوند برای ابهتش معرکه میجوید .

رژیم اسلامی که از یک سوی در باتلاق خودساخته داخلی فرو می‌رود و اعتبار دین و آئینش را در حد سطل زباله پایین آورده، از دیگر سوی توانسته است دست چاقو‌کشی و تخاصم در تمامی خاورمیانه دراز کرده همراه با اجامر و اوباش داخلی و خارجی برای جهان خط نشان بکشد. زیاده خواهی‌های قدرتهای بزرگ هم که بجای تدبیر، به یکدیگر دندان نشان میدهند و فقط بفکر فروش اسلحه‌هایشان هستند، آب به آسیاب این رژیم‌ میریزند. تا کجا این آتش شعله خواهید کشید، سوال هر ایران دوست است. اما نتیجه این کشمکش‌های درون و برون مرز، کرکسهای جنگ قدرتهای بزرگ را بر سر کشور ما هم به پرواز در آورده است.

در حالی که توان مردمی رو به خستگی گذاشته و اعتماد ملت سخت آسیب دیده است. جوانان بیکار در سردرگمی تاریخی گرفتار شده‌اند و فقر و فساد از نشانه‌های ملی ما شده‌اند. رژیم برای پیش‌گیری انفجار جامعه چهره عوض می‌کند و دندان نشان میدهد. گروه های اپوزسیون هم مترصد بهره‌برداری از انفجار هستند. خارجیان هم نقشه میکشند تا با کدام یک معامله بهتری داشته باشند. آیا کشتی طوفان‌زده ایران از موج حادثه بسلامت بیرون خواهد رفت و تجربه کافی برای مقابله با امواج ناگزیر بعدی را خواهد اندوخت؟ بنظر من آری!

بعنوان یک هم‌وطن عرض میکنم که از سال پنجاه‌ و‌هفت تا به امروز همواره در دو راستا کوشیده‌ام، اول بیاموزم و دوم هرگز در مخالفت با استبداد ساکت نمانم. گذشته من گواه است. در این دوران جریان‌های متفاوتی را در اپوزیسیون شاهد بودم و رفت و آمد شخصیت ها، استقلال نظر‌ها و وابستگی‌ها را دیده‌ام. بنظر من کار‌آیی اپوزسیون مردمی که هرگز در سیاست و سرنوشت خود دخیل نبوده‌اند و ساختار یک حزب را هم نمی‌شناختند، با تمام کاستی‌هایشان، با تمام افت و خیزهایشان پُر بدک نبوده است. نظریه‌ها و اندیشه‌ها باید غربال شود. اگر مردم بجان آمده از سیاستهای ابلهانه رژیم کنونی ایران به اپوزسیون پاسخ نمی‌دهد به گمان من دلیل نادانی و ترس آنها نیست، میزان آگاهی و شهامت آنهاست. فریب سفسطه و خوش زبانی‌ها را نمی‌خورند. سره را از ناسره تشخیص می‌دهند و در جستجوی راهی هستند که خود و نسلهای آینده خود را بیمه استقلال و آزادی کشورشان کنند. یک آگاهی ناپیدا اما واقعی در میان مردم بوجود آمده است که درد و مصیبت را به آسایش در ناکجا‌آباد ترجیح میدهد. جوان بیست‌دو ساله امروزی، جوان بیست ‌دو ساله پنجاه‌ و هفت نیست که نمی‌دانست. او بسیار میداند و خوشبختانه با جهان آزاد در ارتباط است. این آگاهی کلی ولی در عین حال نامنسجم بزودی در حیات سیاسی ایران شکل خواهد گرفت و ورق برنده را بازی خواهد کرد. ما هم، همچون یک ملت مبارز از پل جسارت خواهیم گذشت و آینده سیاسی کشورمان را بر پایه های دمکراتیک خواهیم نشاند و این جبر تاریخ را خواهیم پذیرفت که مسئولیت متقابل دولت و ‌ملت همیشگی است. 

بعنوان یک جمهوری‌خواه عرض میکنم که بنظر می‌رسد بعد از این همه سال اُفت و خیز و کوشش، اپوزسیون به ثمر نشسته است. جبهه جمهوری دوم که حدود یکسال از فعالیت آن میگذرد، با شناخت ریشه‌های عمیق تاریخ و فرهنگ ایران، با هوشیاری کامل به اوضاع سیاسی داخل و خارج، با اهدافی مشخص و برنامه‌ای منظم، کادری آزموده و پاک و با بیانی صریح و بدون تردید و سیاست روشن و عزم راسخ برای سرافرازی ایران فردا در فضای دمکراتیک و لائیک پا پیش گذاشته است تا نقطه ثقل تفاهم و اتحاد علیه جمهوری اسلامی را راهبر شود. واضح است که افراد این جبهه مسئولیت خطیری را در بحرانی‌ترین لحظات تاریخ کشورمان بر عهده دارند. امروز بر ماست که از این کوشندگان آزادی حمایت کنیم. صداقت و پایمردی آنها بر اهداف جبهه همواره زیر نگاه بیدار ماخواهد بود.

فردا،

بزرگترین ترس این است که قدرتهای بزرگ به ما حمله کرده و ایران را همانند بقیه کشورهای خاورمیانه ویران کنند. به دلائلی که می‌توان برشمرد این اتفاق نخواهد افتاد.

 ناتوانی سیاست خارجی این قدرتها در ایجاد یک دولت بقول خودشان “دمکراتیک” در خاورمیانه (اسرائیل بچه پروری آنهاست)آشکار است. هر کجا پا گذاشته‌اند افتضاح کرده‌اند! نه در مقابل دنیا که در انظار مردم خودشان هم انگشت‌نما شده‌اند. هزینه‌های سرسام‌آور جنگ‌ها و نتیجه‌های وارونه سیاست‌هایشان، به آنها فهمانده که گره باید با دست باز شود. دیگر الابختکی نمی‌شود راه افتاد و دموکراسی به اینجا و آنجا صادر کرد. البته آخوند‌ها هم از این آب گل‌آلود ماهی خوبی گرفته‌اند. این لات کشورهای خاورمیانه(جمهوری اسلامی) که خود پدرخوانده طالبان و داعش می‌تواند باشد، از غفلت و حماقت‌های دولت‌های قدرتمند سود جسته، منطقه باجگیری‌ را گسترش داده و خودش را گردن کلفت کرده است؛ هرچند از ته دل می‌ترسد، زیرا میداند که حریف …تر از آن است که تصور میشود. هردو برای هم خط و نشان میکشند، بدشان هم نمی آید،مشت و لگدی بپرانند ولی از عاقبت کار ‌واهمه دارند. یاد ماجرای سرباز اسکندر افتادم که در هر حمله از پیش عربده می‌کشید و از پشت تیز میداد! علت را که جویا شدند گفت: عربده میکشم تا او بترسد و تیز میدهم چون خود می‌ترسم.

مورد دیگری که اهمیت دارد آگاهی کلی مردم است که نقشی مهم را بازی میکند. مردم ایران، خاصه جوانان، بازی‌های رژیم اسلامی و نیروهای خارجی، اعم از اپوزیسیون و یا دولت های خارجی را می‌شناسند و این را به طرق مختلف نشان هم داده‌اند. در بالا عرض کردم که آگاهی نامنسجم است. باید منسجم شود آنزمان حرکت واقعی اتفاق خواهد افتاد. تلاش جبهه جمهوری دوم در همین راستا قابل قدردانی است. 

باور من بر این است که دوران بیداری سیاسی ایران کوتاه است، از چهار دهه نمیگذرد. آنچه در مشروطیت و ملی شدن صنعت نفت گذشت مختص به زمان خود بود و شرط همه‌گیر شدن در اخص کلمه نیافت، نگذاشتند بیابد، به همان دلایلی که در ابتدا آوردم. ما دراین دوران چهل ساله بسیار هزینه کرده‌ایم و بسیار آموخته‌ایم. سرنوشت تمام ملت‌های آزاد همین بوده است و خواهد بود. هر چند در سیاست جوان هستیم ولی آگاهی و مسئولیت ما می‌تواند ضامن استقلال و آزادی بشود.

به گمان من مملکت در خطر نیست، در بحران وحشتناک دست و پا میزند. همچون بیمار خونینی است که تب و تشنج دارد اما هرگز نخواهد مرد زیرا رها شده نیست. بسیارند زنان و مردانی که با آگاهی و مسئولیت وظیفه خطیر خود را انجام میدهند و خوشبختانه هر روز بر تعداد آنها افزوده میشود. در گوشه کنار این تاریکخانه تصاویر روشن و امیدوار‌کننده درحال ظاهر شدن هستند. پیروزی از آن ما‌است.

زنده باد ایران- زنده باد جمهوری 

منصور بختیار

۲۹ اگوست ۲۰۱۹